۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

مامان تقسیم بر سه 8



دلم می خواست به یه گوشه ای پناه ببرم و زیاد به گذشته فکر نکنم .. درهمین افکار بودم که دیدم شاهپور روبروم وایساده . -مهسا خانوم متاسفم از این اتفاق شومی که واستون افتاده . من راستش اون موقع این جا نبودم وگرنه برای عرض تسلیت خدمت می رسیدم .. یه خورده مقدمه چینی کرد و آسمون و ریسمونو به هم بافت و منم می دونستم که مرضش چیه و واسه چی اونجاست . عاشق رقص بودو فعلا مجلس در حالتی قرار داشت که یه حالت شاعرانه پیدا کرده بود و یه رقص دونفره به صورت دسته های دو نفره در حال شکل گیری بود و اونم ازم تقاضا کرد که با هم برقصیم . راستش اول سختم بود . نه از این که با اون بخوام برقصم . بلکه بیشتر به این خاطر که فکر می کردم اونایی که منو می شناسن حتما پیش خودشون میگن این زنه رو ببین چند وقتی بیشتر نیست که شوهرشو از دست داده واون وقت این طور راحت تر با مسائل بر خورد می کنه . ولی چراغها و روشناییهای حیاط رو یعنی نوروشو به حداقل رسونده بودند و عروس و دوماد اون وسط و بقبه زوجها هم دو تا دو تا رقصو شروع کردند . با یه آهنگ نیمه ملایم غربی . من شاهپور رو به حاشیه حیاط کشوندم تا اگه روشنایی محیط بیشتر هم شد کمتر توی دید باشیم و این جوری خجالتم کم شه -همش دوست داشت موضوعی رو پیدا کنه و باهام حرف بزنه . از زندگی می گفت و از سرنوشت آدما . ازاین که ضمن احترام به رفتگان باید به فکر باز ماندگان هم بود . ظاهرا داشت سنگ خودشو به سینه م زد . -خب آقا شاهپور واسه یه زن خیلی سخته که خودشو با شرایط دیگه ای وفق بده -ولی نباید فراموش کنه که اونم یک موجود زنده هست و حق زندگی کردن داره . چون نفس می کشه . وتازه مواردی هست که این زن با زندگی خودش به اونایی که دوستش دارن و امید و آینده خودشونو در اون خلاصه شده می بینن زندگی میده . یعنی به بچه هایی که داره .. مهسا خانوم می بخشین که من این طور رک و صمیمانه صحبت می کنم . شاید به خاطر اینه که ما آدما احساسات مشابهی داریم . چون آفرینش ما به این صورت بوده . حالا به یه دلایلی بین خودمون فاصله انداختیم و واسه همینم هست که از خودمون درک متقابلی نداریم ... یه دستشو دور کمرم حلقه زده بود . بازم یه خورده سختم بود ولی یواش یواش عادت کرده داشت خوشم میومد . دلم نمی خواست دستشو از رو کمرم ور داره . صورتش در اون تاریکی شب و نور ملایم و شاعرانه فضای حیاط به صورتم نزدیک شده بود . خیلی بی پروا و گستاخانه عمل می کرد و من از این گستاخی او خوشم میومد . راست می گفت . من زنده بودم و باید زندگی می کردم . درسته که هنوز عاشق محسن بوده با یاد و خاطره هاش زندگی می کردم ولی نیاز ها و خواسته هایی داشتم که باید اونا رو هم تامین می کردم . گرمای صورت شاهپورو احساس می کردم . اون بوی خوش صورت مردونه اشو . عطر ملایمو نفسهاشو .. نفسم بند اومده بود . اون اینو به خوبی حس می کرد که من آماده تسلیم شدنم . یه چسبندگی خاصی رو روی جفت لبام احساس کردم . اون داشت منو می بوسید . خیلی آروم و سبک لبهاشو رو لبای من قرار داده بود . هنوز لبامو نبسته بود -خیلی هم دیگه خودمونی شده بود . -مهسا خیلی سریع حرف دلمو بهت می زنم . با من از دواج می کنی ؟/؟ برام مهم نیست که چند سالته و چند تا بچه داری چون دوستت دارم بچه های تو رو هم مثل بچه های خودم حساب می کنم . .. دیگه نمی فهمیدم چی داره میگه . شاید هر زن دیگه ای جای من بود از این پیشنهاد او به اوج آسمونا پر می کشید ولی من در اون لحظه فقط به هوسم فکر می کردم . به این که از دست معین در برم و اون تابوی بین من و اون بیش از این شکسته نشه و از طرفی نیاز های جنسی خودمو تامین کرده باشم دوست داشتم که باهام حال کنه . منو ببره یه جایی لختم کنه . کوسمو ببوسه . کیرشو بکنه تو کوسم و از اون آمادگی که معین در من ایجاد کرده نهایت استفاده رو بکنه . یعنی پاس گلی رو که معین به او داده تبدیل به گل کنه .. -مهسا تو خیلی نجیبی تو خیلی پاک و دوست داشتنی هستی . دستش یه خورده رفت پایین تر و رو کونم قرار داشت رو اون قسمتی که دامنش خیلی چسبون بود و این کارش هوس منو خیلی زیاد تر می کرد . منم خودمو سخت بهش فشردم . می خواستم بهش بگم من نجیب نیستم . من نمیخوام باهاش ازدواج کنم . من نمیخوام بچه هامو ناراحت کنم . من میخوام حداقل واسه یه بارم که شده سکس کنم و کس دیگه ای نفهمه بچه هام نفهمن . آبروم حفظ شه . منم انسانم . نیاز دارم .حس می کنم کمرم درد گرفته و سنگینم . من میخوام . دلم می خواست لب بازکنم و بهش بگم منو ببره اون ور باغ پشت درختا . الان بهترین موقعیته . همونجا ترتیبمو بده . نمی تونستم . من حواسم به این چیزا بود و اونم همش بهم می گفت نظرت چیه . عقیده ات چیه . چی می تونستم بهش بگم . خودمو بیشتر بهش فشردم . اونم حس می کرد که من تمایل زیادی دارم .-مهسا امید وارم متوجه شده باشی که من مرد هوسبازی نیستم . تا حالا هم به کسی وعده ازدواج ندادم . تو اولین زنی هستی که این جوری دل منو بردی و من عاشقش شدم . تو دلم گفتم ای کاش که هوسباز بودی .. این جوری که دیگه کاملا مطمئن شده بودم اگرم تو یه اتاق در بسته خودمو لخت هم در اختیارش میذاشتم کاره ای نبود . کیر ورم کرده شو رو تنم حس می کردم ولی می خواست به هر نحوی که شده نشون بده که چقدر خوبه و اهل نامردی نیست . ولی چیکار کنم که من اهل ازدواج نبودم . -شاهپور تو خیلی آقایی . خیلی مردی . پاک و نجیبی . با شخصیت و جنتلمنی . کسی هستی که هر دختری آرزوی از دواج با تو رو داره ولی فعلا پسرام یه روحیه ای دارن که نمی تونن ببینن مادرشون یه مرد دیگه رو جای پدرشون قرار داده ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

گناه درمانی 6


جواد زیر گلوی پری را میبوسید با سینه هایش بازی میکرد انگشتانش را وارد موهای خیس پری میکرد.در حالتیکه دست راست جواد دور کمر پری بود و با دست چپش از داخل شورت کون مامانی را چنگ میگرفت و با کوس و کونش ور میرفت لبانش را بر لبانش گذاشت و آرام آنها را میمکید.پری حسابی حشری شده بود اما از این مقدمه چینی هم خیلی خوشش میامد در حالیکه سرگرم بوسیدن بود پری با لحنی آرام ولی بریده بریده که تمنا و هوس از آن میبارید بجواد گفت اگه میخوای از سکست لذت ببری باید در این لحظات فراموش کنی که ما چه نسبتی داریم.باید فکر کنی که من عشقتم معشوقه اتم دوست دخترتم همانطورکه من فکر میکنم تو معشوق منی عشق منی همه چیز منی اگه بدونی چه لذتی داره.جواد پری را به دیوار چسباند شورت مامانی را آرام از پایش درآورد حالا دیگر هر دو دستش با کوس و کون پری ور میرفت پلکهای پری باز نمیشدند.سست سست شده بود.آرام آرام از همان گوشه دیوار به روی زمین گوشه حمام نشست.با چشمانی بسته و لحنی آرام گفت دیگه طاقت ندارم شروع کن آ ه ه آه ه آه ه چرا شورتتو درنمیاری تو که پری رو کشتی زن بصورت نود درجه در حمام نشسته بود.پشتش را به کاشیها تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود.جواد شورتش را پایین کشید و کیررررررش را به روی لبان بیجان مادرش مالید و لبها را بطرف بالا و پایین حرکت داد.پری که ازخوشی مست مست بود مثل نوزاد در جستجوی شیر و پستان مادر لبانش را آرام باز کرد تا کیر را بمکد.کیر را تا انتهای دهان فرستاد و پس از چند دقیقه که حسابی تیزش کرده بود او را به روی زمین خواباند و با لبانش نوک سینه هایش را میک زد زیر سینه ها قفسه سینه ناف و ران و بالای فضای کوس را هم بی نصیب نگذاشت.زبانش را دراز کرد و بر روی چوچوله های پری کشید.- آه ه ه من کیررررررررر میخواااااااام.واااااااااااای کیرررررررتو بده.جواد هم که بخود تلقین کرده بود معشوقه اش را میکند برای حشری تر کردن پری کله و قسمتی از تنه چسبیده به سر کیرش را بصورت عمود در دو طرف چوچوله های زن بیچاره تشنه کیر بالا و پایین میکرد.- بسههههههه دیگه زود باش گناه میکنی اگه همین الان نفرستیش توشششش نا سلامتی مسلمونی دیگه زود باش اینقدر آتیشم نزن کیررررررتو بفرست توششششش وگرنه دیگه نمیذارم منو بکنیییییییی.البته این جمله آخرو از ته دل نمیگفت و فقط برای ترساندن بود.- چشم دوست دختر خوشگل من فقط میخواستم یه خورده بیشتر با هم حال کنیم.اکنون کیرش در کوس پری بود و کف دستانش بر روی سینه های او.راستی در آن لحظات آن دو که قرار گذاشتند همه چیز را فراموش کنند و فقط به عشق و هوس بیندیشند به چه فکر میکردند؟/؟ یکی ناله میکرد و یکی همراه با تلمبه نفس نفس میزد اما هر دو در چشمهای هم خیره شده بودند.از سکوتشان دنیایی از اشتیاق بود در سکوت نگاهشان عشق بود و شهوت التماس بود و تمنا در راز سکوت اثری از گناه نبود فقط تمنای لذت بود.یکی کیررررررر میخواست و دیگری کووووووووس یکی میخواست کرده شود و دیگری میخواست بکند و آغوش گرم و هوس مشترکشان همه اینها را مهیا میکرد.در سکوت نگاهشان اثری از محرمیت نبود فقط لذت بود و هوس.جواد صابون را برداشت و بجان پوست مادرش افتاد.چند دقیقه ای با تمام پوست بدنش ور رفت لحظاتی بعد پری خود را بر روی جوادی که طاقباز بر روی سرامیک حمام دراز کشیده بود سوار کرد.سر و کونش را در جهت مخالف سر و کون جواد گذاشت.حالا او کیرررررر جواد را ساک میزد و جواد هم کووووووسش را می لسید.پسر منتظر اجازه نشد به پشت زن رفت و سوراخ کونش را چرب تر کرد و با اجازه شمایی گفت و کیرش را به اعماق کون مادرش فرستاد.- اجازه ما دست شماست در مقابل این همه عشق و صفا ما کاره ای نیستیم.- چه شیرین زبونی کاش زبونت طرف من بود و می لیسیدمش.- تو همون جاهای دیگه رو می لیسی برام یه دنیا ارزش داره.- پس من اگه شرایطو رعایت کنم هیچوقت بمن نه نمیگی؟/؟ نه عزیزم نه جواد خوشگلم که خیلی خوب وسوسه ام میکنی اگه به تو نه بگم به اونیکه وسط پامه چی بگم؟/؟ اگه به تو نه بگم به اونیکه زیر سینه هامه چی بگم؟/؟ این حرفها رو زد و با آنکه در حال کوووووووون دادن بود آبش اومد و از حال رفت.جواد هم آب کیرش را با لذت هر چه تمام تر در کون مادرش خالی کرد.سرش را بر روی کون مامان پری هوسی هوس انگیزش گذاشت و دقایقی را با او در سکوت و آرامش گذراند تا داشت این افکار مزاحم به کله اش می افتاد که این زنی که سرشو روی کونش گذاشته مادرشه فوری دست بکار شد و گفت باید یک بار دیگه هم معشوقه امو بکنم تا برای دفعات بعد دیگه تضمینی تضمینی بشم تا دیگه واسه همیشه مشتری کیرم بشه.کف دو دستش را محکم بر کون و کپل پری میزد خواب و هوسش هر دو را بیدار کرد وحشیانه و حریصانه مادرش را میکرد به او مجال حرف زدن نمیداد.همانی بود که پری دوست داشت.او را ایستاده به کنار دیوار چسباند یک پایش را به هوا داد و آن را بر روی پایش قرار داد تا تکیه گاهی برای پری باشد و با شدت کیرَ را به آتشکده مادرش فرو میکرد وقتی کیرررررررر با شدت هرچه تمامتر به تههههههههه کووووووووس میرسید زیر شکم و بالای کیر جواد هم برخود شدیدی با دو قاچ کون پری پیدا میکرد که لذت شدیدی در کون و تمام اندام پری بوجود میآورد که آخرش پری مجبور شد تمنای قلبیش را بگوید.- این کارت که تموم شد بابد کونمم بکنیییییییی.- بنده غلام حلقه بگوشم و پری در جواب با هوس و کرشمه گفت من کنیزتم و کیرغلام بار دیگر کوس کنیز را راضی کرد و هر دو برای دومین بار ارضا شده و ابشان را خالی کردند و جواد فوری اطاعت امر مادر را نمود و بار دیگر به گاییدن کون مامان پری پرداخت.حرکات جواد به گونه ای بود که اینبار نزدیک بود چشم مادرش را از حدقه درآورد.- نترس عشقم منو وحشیانه بکننننننن تا اونجاییکه زورت میرسه بمن فشارررررر بیار به داد و بیداد من کاری نداشته باش بذار درد بکشم لذت میده بززززززززن دردم بیار اگه بخاطر بابات نبود میگفتم کبودم کنی کوووووسمو چنگ بزننننننننن شونه هامو گاز بگیر. اووووووووف اووووووووومد اووووووووووومد اووووووووووومد بازم اوووووومد کیررررررررتو از کوووووووونم بیرون نکشییییییییییی حق نداری الان خیس کنی اگه هم کردی کیرتو باید همون تو داشته باشی انگار کیرتو با داخل کووونم بهم چسبیده ان چقدر لذت میده جوووووووون خیلی اذیت شدی نه؟/؟ گاییدن تو برام بزرگترین نعمته.- چی دوست داری جواد دوست داری اینبار آبتو کجا خالی کنی؟/؟- هم دوست دارم توی کونت بریزم هم دوست دارم.دوست دارم.- دوست داری چی؟؟/؟؟ نترس حرف دلتو بزن تو که میدونی هر چی از کنیزت بخوای تقدیمت میکنه عشق اینه که عاشق و معشوقه احساس همو درک کنن نیاز همو بفهمن میدونم چی میخوای کاش خودت میگفتی اینجوری احساس صمیمیت بیشتری میکنیم نباید فکر کنی که بین ما فاصله ای هست.- میخوام آبمو بخوریششششششششش.- حدس میزدم کونش را از کیر جواد جدا کرد بر روی شکمش نشست سینه های پشمالود و مردانه جواد را نوازش داد کیرش را در دست گرفت و مثل حرفه ای ها شروع کرد به ساک زدن.- هر وقت میخوای آبتو بیاری یا نزدیکه که آبت بیاد بمن بگو که با روندی یکسره و حساستر کیرتو میک بزنم.- جواد پس از دو سه دقیقه آه ه ه ه و ناله الان خیلی داغ شدم یکسره اش کن ولم نکن و پری ماهرانه با تمام زبانش و جفت لبانش کیر جواد را آنچنان در دهانش بالا و پایین میکرد که پسر نتوانست چشمانش را بگشاید و در همان وضعیت ناله و خماری تمام آب کیرش را به دهان مامان پری ریخت و پری با ولع هر چه تمام تر تا قطره آخر آنچه را در دهانش رخته شده بود نوش جان کرد و با زبان چند قطره ای را هم که به گوشه و کنار و بر روی بدن جواد برگشت کرده بود با زبان لیسید و خورد.کارشان تمام شده بود یک دوش گرم حسابی گرفتند و لیف و صابونی هم زدند و از حمام بیرون آمدند.هر دو احساس گرسنگی شدیدی میکردند.میتوانستند با مرغ و گوشتی که تهیه کرده بودند غذایی درست کنند ولی هوس بیرون رفتن و گردش به سرشان افتاد تنوع لازم داشتند وضع خانه را مرتب کردند و پیاده بیرون رفتند شامشان را در رستورانی خوردند و تا میتوانست جواد را تقویت کرد تا بتواند سر حال به فعالیتهایش ادامه دهد نوشهر را شهر بسیار تمیزی دید یک شهر بندری و مرکز مهم تجاری در دریای مازندران بین ایران و کشورهای ساحلی دریا.کشتیهایی را که در ساحل لنگر انداخته بودند از پشت میله های اسکله و لنگرگاه دید در جایی خوانده بود که یک بار موشها به اندازه ای در سطح شهر نفوذ کرده بودند که از دست گربه ها و مرگ موش هم کاری ساخته نبود و این سوغاتی را کشتیها مخصوصا کشتیهای حامل خواروبار نصیب مردم شهر کرده بودند ساعت از ده شب گذشته بود که به خانه باز گشتند حوصله دیدن منوچهر و مینا را نداشت و از بخت بد دم لونه شون سبز شده بودند.- معلوم هست شماها کجا هستین مثل اینکه صبح تا حالا خیلی بشما خوش گذشته زن داداش و برادر زاده عزیزم؟/؟- خواهر شوهر عزیزم اونجوری که بشما خوش میگذره بما که خوش نمیگذره یه چشمش رو دیشب دیدم.مینا لجش گرفته بود از لو رفتن گاییده شدن توسط پسر و برادر زاده اش خیالش نبود آنچه او را ناراحت میکرد حاضر جوابی بود و اینکه پاسخی نداشت که به او بدهد و در مقابلش کم آورده بود.جواد بحرف درآمد دعوا و گله گذاری بسه مسلمون هیچوقت با کسی قهر نمیکنه و کینه ای نمیشه روی همدیگه رو ماچ کنید.پری و مینا روی همدیگر را بوسیدند و مثلا آشتی کردند.غروب فردا میهمانی و جشن عروسی شروع میشد.منوچهر و پری و مینا و جواد در استراحتگاه ویلای مختص پری و جواد بودند.وقتی جواد برای چند لحظه ای به دستشویی رفت منوچهر پری را به کناری کشید و گفت میخواهی جور کنم با هم تنها باشیم؟؟/؟؟ پری با آنکه هم میل داشت و هم میل نداشت دوست داشت اول درس بزرگی به منوچهر بدهد بعد مثل گذشته خود را وابسته و محتاجش نسازد چون حس میکرد احساساتش را به بازی گرفته است.فعلا حال و حوصله تو رو ندارم تو خجالت نمیکشی با اینکه خیطت کردم میای طرف من ؟/؟- چیکار کنم دوستت دارم.- خفه شو شما مردها همتون مثل همین.وقتی خودتونو خالی کردین کمرتونو سبک کردین دیگه همه چی از یادتون میره عشق و محبت و پاکی و صفا و صمیمیت براتون اهمیتی نداره.گریه اش گرفته بود بغض راه گلویش را بسته بود با خود گفت تا من داغت نکنم داغت نمیشم بهت نشون میدم حالا میبینی.آنشب و فردا صبحش که پنجشنبه بود فقط دو بار به جواد اجازه داد که او را بکند میخواست با اشتیاقی بیشتر و کوفتگی کمتر به عروسی برود.اصلا مثل زنهای دیگه که به بزک دوزک اهمیت زیادی میدادند نبود میدانست که خیلی زیباست و با 5 دقیقه آرایش هم زیباترین خواهد بود.لباسهایش هم که از قبل مشخص شده بود.بعد از ظهر 5 شنبه هم رسید و این 4 نفر خود را برای عروسی آماده میکردند.جواد اصلا حوصله اینجور جاها را نداشت چون از بچگی سرش توی کتابهای درسی و دینی بود و تربیت و نشست و برخاستشم طوری بود که به انصورت اجتماعی نبود که با غریبه ها سلام علیک گرمی کند و طوری رفتار نماید که انگار چند سال است انها را میشناسد رقصیدن هم بلد نبود چند بار در عروسی یکی از دوستان صمیمیش به زور دستش را گرفته و میگفتند جواد باید برقصه که نزدیک بود بخاطر همین موضوع کتک کاری بشه.حالا هم بخاطراینکه مادرش ناراحت نشه داشت میومد در حالیکه پری از ته دلش میخواست که جواد نیاد.مینا همچین بزک کرده بود که انگار یکمن وسایل آرایش روی خودش خالی کرده است از نظر پری شده بود عین مترسکها.نمالیده قشنگتر بنظر میرسید او دامن کوتاه مشکی با بلوزی سپید و بدن نما اما خیلی شیک به تن کرده بود کفش پری پاشنه کوتاه بود و تقریبا حالت اسپورت داشت اما پاشنه کفش مینا به اندازه مداد نوک تراشیده نازک و بلند بود عروسی در خانه بغلی بود مدل و نقشه اش کاملا شبیه خونه مسعود اینها بود منتهی در قطعه 1000متری البته در اصل اینطرف هم 2تا 1000متری بود که دیوار وسطشو گرفتند عروسی هم مختلط بود و همون یه حیاط کافی.جواد و منوچهر هم که خیلی شیک و پیک و ادکلن زده مثل ماماناشون بطرف مجلس به راه افتادند بوی ادکلن پری وسوسه انگیزتر و سکسی تر از بوی عطر بقیه اونها بود پری ناراحتی و احساس شرم و خجالت را در چهره جواد دید.بخصوص اینکه عادت نداشت مادرش را در یک محفل اجتماعی اینگونه ببیند.- جواد میدونم سختته میدونم روی قولی که بمن دادی ازم ایراد نمیگیری میدونم بخاطر این لباسهایی که من پوشیدم از اینکه منو پیش مردهای غریبه ببینی خجالت میکشی تازه میخوام راحت باشم و روسری خودمو در بیارم برو خونه منتظرم باش قول میدم وقتی برگشتم یه صفای حسابی بهت بدم البته این جمله اخر را طوری بر زبان اورد که فقط خود جواد بشنود...ادامه دارد

۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

هر کی به هر کی ۱ و ۲

من و پریسا با هم خیلی خوب بودیم . خیلی خوب و صمیمی . حتی گاهی هم می شد که صورت همو ماچ می کردیم . اون زن داداش من بود و راستش اوایل هیچ حسی در من به وجود نمیومد جز این که از این که اون باهام خیلی صمیمی شده و به من بها میده خیلی خوشحال بودم . من اسمم آریاست و چند وقت دیگه هیجده ساله میشم و سال اخر دبیرستانمه. داداش آرین منم که چهار سالی ازم بزرگتره چند وقتی میشه که ازدواج کرده و یه بوتیک بزرگ یا به اصطلاح خودمون و قدیمی تر خرازی و لباسفروشی داره واکثرا میره خارج جنس میاره هر وقت که اون نیست من گاهی به مغازه اش یه سرکی می کشم . هر چند که زن داداش اونجا رو می گردونه . شبا هم میرم خونه شون و واسه این که پریسا تنها نباشه یه گوشه ای می گیرم و می خوابم . البته گاهی هم اون وقتی که داداش نیست میره خونه مامانش . من و اون این قدر باهم جیک شده بودیم که حتی از دوست دخترای خودم و این که دوستی من با اونا در چه مرحله ایه صحبت می کردیم . اونم از این که چرا تا به حال از داداش بار دار نشده می گفته و این که رحمش یه چسبندگی خاصی داره که با چند جلسه تحت درمان قرار گرفتن مشکلش حل میشه . و همیشه هم به من سفارش می کرد که مراقب باشم که با کی دوست میشم و دخترای این دوره و زمونه همه یا بیشتراشون شیطونن و گذشت اون زمانی که اونا خیلی دنبال پاکی و نجابت بودن و وقتی به یکی می گفتن دوستت داریم تا آخر خط دنبالش می رفتن . حالا می بینی یکی تو بغل یکی خوابیده داره کیفشو می کنه از اون ور داره به یکی دیگه زنگ می زنه میگه عزیزم عشق من دوستت دارم . کی میای خواستگاری ؟/؟هرچند همشون این جوری نیستن . منم بهش می گفتم زن داداش کوتا ازدواج ؟/؟.ویه شوخی هم باهاش می کردم و می گفتم مگه من مثل داداشم دیوونه ام واونم گونه هامو نشگون می گرفت و تنبیهم می کرد . در هر حال اون شب پریسا به موبایلم زنگ زد . خیلی ناراحت وگرفته بود . از صبح تا اون لحظه که ساعت ده شب بود تنها بودم . همه رفته بودند به یک مهمونی خونوادگی . منو طبق معمول نبرده بودند . این چه مهمونی بود که هر سه ماه در میون یه روز اونم تو خونه بابابزرگ برگزار می شد وفقط اونایی که ازدواج کرده بودند می رفتند . البته تعجب می کردم تازگیها که پسرعموم ازم بزرگتر بود وهنوز ازدواجم نکرده بود می رفت به این مهمونی . من حوصله این جور دعوتیها رو نداشتم . هر وقت خونه رو خالی گیر می آوردم یکی از دوست دختر هامو می آوردم و ترتیبشو می دادم یا اگرم کسی در دسترس نبود یه جنده ای می آوردم وحالشو می بردم . مطمئن بودم که وقتی که اونا رفتن به همچه مهمونی تا دوازده ساعت بعدش بر نمی گردن . این مهمونیها بیشترش از صبح تا غروب بود . گاهی وقتا تو فصل گرما از شب تا صبح هم بر گزار می شد . بگذریم مامان اینا هم در همین لحظه رسیدند . آرمیلا خواهر بزرگم که پنج سال ازم بزرگتر بود و اونم تو بوتیک داداش کار می کرد به همراه شوهرش فرنوش یه سری به ما زدند و رفتن خونه شون . داداش آرین هم ظاهرا رفته بود فرودگاه تا از همون طرف بره تایلند و یه سری جنس با خودش بیاره . مامان الیا و بابا آزاد منم که خیلی خوشگذرون و آزاد بود هردوشون هم سن بودن و 45 سال سنشون بود . بابا هم واسه خودش یه سوپر مارکت بزرگ داشت که فقط ده دوازده تا شاگرد توش بودند . هر وقت از مهمونی بر می گشتن خیلی بشاش و پر نشاط بودن . چند بار ازشون راجع به این دعوتیها پرسیدم و می گفتند پسر ! این جلسه قرض الحسنه های خانوادگیه با این پولهای کلانی که هر ماه میذاریم به حساب دفترچه که به دردت نمی خوره سرت به کار خودت باشه . خونه و زندگی که تشکیل دادی خودت میای تو جریان .-پس بابا پسر عمو آرمین چرا اومده تو جلسه -خب یه سری مسائل بانکیه که سن اگه از هیجده بیشتر شه موردی نداره . نفهمیدم بابا منظورش چیه -پس منم هیجده سالم شد می تونم بیام ؟/؟-پسر چقدر تو حرف می زنی من خودم به حسابت پول می ریزم و نماینده تو میشم . تو برو فکر درس و دانشگاهت باش . دیگه زیاد اونو تحت فشار قرار ندادم و رفتم طرف خونه داداشم که اونم مثل خونه ما یه خونه ویلایی بزرگ قبل از میدون اصلی تجریش بود و فاصله زیادی هم با هم نداشتیم . پریسا به محض این که منو دید خودشو انداخت تو بغل من و های های زد زیر گریه . اون داشت گریه می کرد ومنم به جای این که دلم برای زن داداش خوشگله و ناز تپلم بسوزه از بوی تنش و اون بلوز تنگش و سینه های برجسته اش که به سینه هام چسبیده بود وسوسه شده بودم . دلم می خواست دستمو بندازم دور کمرش و بغلش کنم . روم نمی شد ولی وقتی که دیدم اون این کارو کرد و دستاشو دور کمرم حلقه زد منم خجالتو گذاشتم کنار دستامو دور کمرش قرار دادم واز این وضعیت استفاده یا همون سوءاستفاده کردم . اوخ کیرم شق شده بود وبرجستگی اون به شلوار و وسط پاش همون جایی که کوسش همونی که نازشو بخورم قرار داشت فشار می آورد -پریسا بگو چی شده داداش سرش بلایی اومده ؟/؟چرا صورتت کبود شده ؟/؟چرا بازوهای خوشگلت زخمی شده ؟/؟-نمی دونم به من بگو شما مردا همش همین جوری هستین ؟/؟هرکاری که دوست دارین می کنین و اون وقت توقع ندارین دوست دخترتون یا زنتون اون کارو انجام بدن ؟/؟دنیا رو واسه خودتون می خواین ؟/؟-چی شده زن داداش . امروز انگار از دنده چپ پا شدی ؟/؟مثل این که این مهمونی بهت نساخته -نمیدونم چی بگم مهمونی که بهم ساخته ولی این داداشت باهام نساخته ... درست توضیح بده ببینم چی شده ؟/؟-نمیدونم من قسم خوردم که در این مورد حرفی نزنم . یه قانون فراماسونری بین اعضای فامیل برقرار شده ولی اگه کسی از یکی از بندهای این قانون وقطعنامه تخطی کنه و قانونو اجرا نکنه طرف می تونه یه خورده از مقررات رو با حفظ این که به خونواده آسیبی نرسونه بیان کنه ولی در کل خلافه چون تشخیص این مسئله به عهده رئیس مجلسه -پریسا من اصلا نمی فهمم چی داری میگی ؟مجلس قانون گذاری خودمونو میگی ؟/؟-تو چی میگی بابا . مجلس خونوادگی رو میگم . اول ازت یه چیزی می پرسم . اگه یه وقتی داداشت به من خیانت کنه و من هم بخوام همون کارو انجام بدم به نظرت کار اشتباهیه ؟/؟کار به جایی رسیده بود که دوست داشتم اون لحظه پریسا رو لختش کنم و با تمام وجودم تنشو لیس بزنم و بعد هم بذارم تو کوسش . و تو همون کوسی که فعلا نطفه رو بند نمی کنه آبمو خالی کنم . جووووون چه کیفی می داد . تو دلم گفتم پریسا اگه تمام دنیا تو رو گاییده باشن من یکی بازم میخوامت . بازم واسه من یکی تو تازه ای . تو کفاف منو میدی . کون لق داداش کرده . کوس خوار این صمیمیتی که این چند ماهه با هم داشتیم . صمیمیت و مردانگی و اعتماد کیلویی چند ؟/؟کیر من و کوس تو زن داداش تپل و شیرین تر از عسل منو عشق است . با خودم گفتم بهتره یه خورده مخشو کار بگیرم و تو کوس شر گویی های اون شریکش بشم و مثلا بگم چقدر فهمیده اجتماعی و منطقی هستم و خودمو تو دلش جا کنم .-عزیزم زن داداش خوشگل و نازم اگه یه وقتی همچه موردی پیش بیاد من بهت حق میدم که هر کاری که دوست داری بکنی اصلا من خودم از تو حمایت می کنم . یه مرد نباید این قدر خود خواه باشه . اصلا یک انسان نباید فقط به فکر خودش باشه . یه عبارتی هست که میگه آن چه که بر خود نمی پسندی به دیگران مپسند -آریا تو خیلی فهمیده ای . کلاس تو خیلی بالاتر از کلاس آرینه . اون اصلا امروزی فکر نمی کنه ولی تو خودتو خیلی خوب با شرایط وفق میدی . کاش اون اخلاق تو رو داشت . اون وقت راحت تر می تونستم باهاش به تفاهم برسم -عیبی نداره حالا خودتو این قدر ناراحت نکن تعریف کن ببینم چی شده ؟/؟-قول میدی به کسی چیزی نگی ؟/؟-پریسا جونم تو که می دونی من چقدر خاطر تو رو میخوام وچقدر دوستت دارم . به جون تو که واسم از همه دنیا عزیز تری وخیلی تو و خاطرتو میخوام ومیخوام دنیا نباشه اگه تو نباشی به کسی چیزی نمیگم . این حرفا رو که می زدم چشای پریسا از خوشحالی و رضایت برق می زد . حس کردم این داداش شیطون من بهش خیانت کرده اونم طاقت نیاورده وواسه تلافی رفته به یکی دیگه کوس داده و داداش آرین هم اونو کتک زده دیگه چیزی نمونده بود که پریسا واسم تعریف کنه . دوست داشتم در همین وضعیت اونو بخوابونم و بکنمش ولی همین جوری که نمی شد . اول باید داستانو واسم تعریف می کرد و به اصطلاح یه مجوز رسمی صادر می شد و بعد ترتیبشو می دادم . ناسلامتی حالا من واسش یه جنتلمن بودم .-چند وقت پیش یه روز مادر بزرگ پریوش جون واسم زنگ زد و گفت قراره یه جلسه زنانه خانوادگی از همین اعضای در جه یک و عروسا بر گزار بشه و از منم دعوت کردن که تو جلسه اشون باشم . این اولین باری بود که در یک جلسه و به این صورت می خواستم با اونا باشم . تو این مهمونی همه با هم خیلی خودمونی و صمیمانه بر خورد می کردند و از یه مهمونی عمومی خانوادگی که قرار بود دو هفته دیگه یعنی امروز برقرار بشه هیجان زده بودند . مادر بزرگ ورود منو به فامیل و این جور جلسات خیر مقدم گقت . گفت دخترم تو خودت خوب میدونی که آدم باید تو این دوره زمونه خوش بگذرونه وغمی به دلش راه نده . زندگی رو بر خودش سخت نگیره . خانواده ما از این نظر که در میان همه خانواده های این منطقه وشاید بگم کل تهرون تکه شکی نیست . با توجه به این که آمار طلاق بالا رفته ولی آنچنان تفاهم و همبستگی بین ما وجود داره که روز به روز این پیوستگی و تفاهم بین خونواده ها و زن و مرد و برادر و خواهر و مادر و پسر بیشتر میشه . ما این فاصله ها رو با حفظ حرمت شکستیم . به زن جماعت اهمیت دادیم وخوشگذرونی رو فقط مختص مرد نکردیم تا این جوری زنم حس کنه که واسه خودش کسیه .. خلاصه کلام پریسا جون این خانوما رو که می بینی همه عضون یعنی عضو یه مجلسی هستند از خودمون که از اعضای درجه یک و عروسا و دامادا تشکیل شده فعلا صد نفر عضویم پنجاه تا مرد پنجاه تا زن . یه سکس خانوادگی دوازده ساعته هست . هر کی دوست داشته باشه می تونه خودشو به هرکی بچسبونه و با هم حال کنن . زن و شوهر و پسر و برادر و خواهر و دختر عمو و پسر عمو .... همه و همه همدیگه رو تو این مراسم لخت لخت می بینن و سکس در یه فضای باز و عمومی انجام میشه . حالا یکی اگه دوست داره میخواد بره یه گوشه ای صاحب اختیاره ولی با این جمعیت و فضا ما پنجاه تا اتاق نداریم که هر کی بخواد خودشو قایم کنه . در این فضای صمیمانه ممکنه پسر مادرشو بکنه یا خواهر خودشو در اختیار برادرش بذاره . نه اعتراضی هست نه شکایتی . همه و همه می تونن خوش باشن . هزینه این مهمونی هم به عهده شوهر عزیزم آزاد خان ، بزرگ خاندان وسوپر میلیاردر فامیله . وقبلا اول هر فصلی یعنی اولین روز هر فصل این برنامه بر قرار بود که به خاطر استقبال شدید وتقاضاهای مکرر علاقمندان سه برابرش کردیم و اول هر ماه این مراسمو برگزار می کنیم . پریسا جان این قطعنامه ماست بگیر بخونش اگه دوست داری تو هم وارد گروه عمومی بشی امضاش کن و بیا .. آره آریا جونم من خیلی به هیجان اومدم . عاشق تنوع بودم . وقتی دیدم همه دارن از این کارا می کنن منم مایل شدم برم تو گروه . شوق و ذوق عجیبی داشتم -عزیز جون فقط یه سوال داشتم آرین هم تو این جلسه و برنامه سکس خانوادگی شرکت داره ؟/؟-آره دخترم اون که اول از همه اینجا حاضره و از همه هم فعال تره تا کیرشو تو کوس و کون هر پنجاه تا زن فرو نکنه ول کن معامله نیست . هر چی بهش میگم پسر مواظب خودت باش بالاخره دیسک کمر می گیری گوشش به این حرفا بدهکار نیست .. ادامه دارد... ایرانی

حرف , حرف بابا 10


عزیزم تو که بازم این حرفو تکرار کردی .چند بار باید بهت بگم درست نیست که یک پدر با دخترش همچه کاری بکنه . هر چند من دلشو ندارم که تو رو شوهر بدم ولی تو مگه نمی خوای یه روزی از دواج کنی ؟/؟-ناچ ... نهنمی خوام . من فقط می خوام پیش تو بمونم و پیش کیر تو .. تو باید منو خانوم کنی -دیوونه نشو شیدا . چتهامشب تو خودت خانمی دیگه -از اون خانوما که کیر راحت میره تو کوسش ؟/؟باید به من قول بدی -من قول الکی نمیدم . حالا ببینیم چی میشه -بابایی تو هم که همش وعده سر خرمن میدی -چیه دوست داری حتما همین امشب بیام پاره ات کنم ؟/؟-اگه می کردی بابایی که خیلی خوب می شد .-دختر تو چقدر پررویی -بابا از این حرفا نزن که من ناراحت میشم . هر چی باشم دختر توام . تو که خودت داری دختر خودتو می کنی که . حالا بیا به من یاد بده چطور عبادت کنم .-دیوونه شیدا خوشگله من . راستی راستی که من شیدای توام . پدر جونم سرشو گذاشت لای پام و همش می ترسیدم خون راه بیفته و بدش بیاد -بابا جونم خوشم میاد می ترسم یه وقتی تو بدت بیاد . الان اگه خون بریزه چی میشه . طوری با ناز و عشوه خودمو واسه بابام لوس می کردم که کیرش یهو پرید جلو و تا حد آخرش رسید . انگشتشو یه دو سانتی فرو کرد تو کونم و گفت دختر عزیزم با این جبران می کنه دیگه -بابا بیا یه کاری بکنیم که به دو کار بیارزه -چه کاری -پدر گلم منو کله معلقی کن پاهام هوا و سرم زمین باشه . تو بر عکس من باش کیرتو فرو کن تو دهنم و دهنتم بذار رو کوسم . نمی دونی چه حالی میده .-عزیز دل بابا نازخوشگل من . فدات شم بابا برات بمیره . گردن دختر کوچولوی خوشگل من درد می گیره -بابا تو چرا هر چی من میگم اولش یه نه میاری . مگه نمیخوای واسه امروز بهم جایزه بدی ؟/؟من که نمی خوام خودکشی کنم و به من بد بگذره . یالله زود باش . بابای دختر ذلیل من بازم اون کاری رو که خواستم انجام داد . راست می گفت یه خورده گردنم درد می گرفت ولی خیلی با کیرش حال می کردم . بابا دو تا پاهامو انداخت رو شونه هاش و کونمم همراه با پاهام سوار شونه هاش شد و طوری کوسمو می خورد که می خواستم جیغ بکشم . سر منو هم صاف تر کرده به حالتی در آورده بود که گردنم خیلی کمتر درد می گرفت -جووووون شیدا چه حالی میده . کیر بابایی مزه داره ؟/؟جووووون من که با کوس دختر نانازم حال می کنم . کیر بابایی چطوره .. کیر درشت بابا تو دهنم گیر کرده بود و اونم مدام ازم سوال می کرد . سرمو در همون وضعیت تکون می دادم که یعنی آره مزه داره و خیلی حال می ده -شیدا جون بیا حالتمونو عوض کنیم . آبم میخواد بیاد بریزه تو دهنت .. کیرشو کشید بیرونو دهنشم از روی کوسم بر داشت .-بابا کوس من حالتو بهم می زنه ؟/؟-عزیزم چرا بیخود به دل می گیری بابا فدای کوست شه . کوستو با خونش می خورم . منو رو زمین درازم کرد و سرشو گذاشت لای پام و این بار با یه سرعت باور نکردنی میک زدنو شروع کرد . حس می کردم که یه خونهای خفیفی هم از کوسم در حال بیرون ریختنه ولی دیگه حرف نمی زدم و چیزی نمی گفتم . خسته شده بودم از بس تعارف کرده بودم . خوشمم میومد بابا در هر شرایطی کوسمو لیس بزنه . اونو همیشه خوشبو و تمیز نگهش می داشتم -بابا بابا جونم تنم بیحس شده. به من بگو بابا کوسم الان زیاد مونداره . دوست داری همینو بگیرم . پدر جوابی نداد . نمی خواست در حال دادن به من وقفه ای بیفته . یه لحظه از روی هوس جیغم رفت آسمون . بابا همون اول جیع دستشو گذاشت رو دهنم و با یه دست دیگه اش منو به زمین فشار داد و هر چی به خودم فشار می آوردم نمی تونستم در برم . پوست تنم داشت می ترکید . پنجه های کوچیکمو فرو کرده بودم تو تن بابا . اون همچنان به کوس خوری خودش ادامه می داد و من از لذت در حال تر کیدن بودم . هیچوقت همچین حالتی به من دست نداده بود . همیشه وقتی در لذت بردن و کیف کردن به اوج می رسیدم فکر می کردم که این بهترین حالتش بوده ولی اون شب از هر بهترینی که تا اون موفع داشتم بهترین بود . طوری شدم که فکر می کردم دارم جیش می زنم . سختم بود . خون بود یا آب یا یه جریان دیگه ای یهو داغ داغ شدم و افتادم تو سرازیری . خوابم گرفته بود . بابا سرشو طوری که سنگینی خودشو رو من نندازه گذاشت رو سینه هام و شروع کرد به خوردن اونا . بعد از یه سکس داغ این حرکت اون خیلی بهم چسبید و بیشتر از همه وقتی بود که لبای کوس خورده اشو گذاشت رو لبای من . با این که لذت می بردم ولی از بوی خون که با ادکلن تر کیب شده بود داشتم خفه می شدم . بیچاره بابا خون کوس منو میک می زد و جیک نمی زد . سریع پاشدم و گفتم بابا جونم فدات شم خسته نباشی . شیدا جون فدای بابا جونش شه . قمبل کردم و گفتم کیر خوشگل و با حالتو تا اونجایی که می تونی و دوست داری فرو کن تو کونم و حال کن .-شیدا خانوم من دلم نمیاد دردو تحمل کنی هر جا دردت اومد بگو -بابایی امشب دیگه باید رکورد بزنی -دو تا قاچ کونمو به پهلو ها باز کرد و کیر خودشو سوراخ کونمو طبق معمول چرب کرد و خیلی آروم گذاشت تو کونم . منکه هنوز سر مست از یک سکس با حال بودم از کون دادن خودمم لذت می بردم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

یک عروس هزار داماد 11


اون به دنبالم راه افتاد و می خواست هر طوری که شده به چنگم بیاره و من این جوری داشتم باهاش حال می کردم و حال می دادم . می دونستم که آخرش جز تسلیم شدن چیز دیگه ای نیست و اونم می دونست که من این جوری بیشتر حال می کنم و واسه همین به دنبالم می دوید . می خواست بهم بگه که واسم هر کاری می کنه . -کجا میری شکوه با این لباس خوابت دلمو بردی دلم میخواد خون عشق و هوسم بریزه رو اون لباس خواب خوشرنگت و سرخ ترش کنه تا بفهمی که چقدر هوس تو رو دارم .عاشقتم شکوه .. تو دلم گفتم کوس شر نگو تو الان عاشق اینی که کیرتو فرو کنی تو کوسم و حالشو ببری و بری . یه عاشق داشتم به نام کامران که تا قیامت نمی تونم ببینمش . حالا با این جهنمی هم که می دونم قسمت من میشه فکر نمی کنم تو اون دنیا هم بتونم بهش برسم . بالاخره شکارم کرد . خودمم می خواستم که به دام بیفتم . -بذار ببوسمت . لباس نازک و بدن نماتو غرق بوسه کنم . سراسر هوس و هیجانه . خودتم سراسر عشق و آتیشی .-آره عزیزم بپا که نسوزی اون وقت چه طوری میخوای خنکم کنی جیگر -جیگرتو بخورم شکوه -پس معطل چی هستی بیا بخورش . الان سرخ و زغالی میشه و از دهن  میفته . اینا رو که می گفتم شهوتش دم به دم بیشتر می شد و منو بغلم کرد و دوباره برد انداخت روتخت . لباس خوابمو با دستاش می مالید و سرشو گذاشته بود رو کمرم بعد که لباسو داد این بار زبونشو کشید رو کونم . شورت نازک منو خواست که در بیاره . پاهامو به هم جفت کردم و نذاشتم . میخواستم بازم اذیتش کنم و حالشو بگیرم و بیشتر آتیشش بزنم و از این که دارم می سوزونمش کیف کنم ولی اون دیگه از خود بیخود شده بود . با صدایی لرزون و ملتمسانه بهم می گفت شکوه خوشگلم عزیزم ببین لاپاتو باز کن خودت گفتی که جیگرت داره آتیش می گیره و من باید زودتر بخورمش . ببین شکوه من اگه بسوزم چه جوری میخوام خنکت کنم . شروع کردم به خوندن این ترانه شهید فریدون  فرخزاد .. چون که مهمون منی درو وا نمی کنم مونس جون منی درو وا نمی کنم .. نه درو وا نمی کنم .. من درو وا نمی کنم .. -پس حالا که این طور شد بگیر . همچین دو طرف کونمو به پهلوها باز کرد که نزدیک بود جر بخورم بدون این که شورتمو از پام در آره یه خورده از پهلو پایین کشید و زبونشو گذاشت رو کوسم و این جوری خواست که بهم یه حالی داده باشه و راستی راستی داشتم از حال می رفتم -نه    مااااهاااان زوده . زوده جیگرمو بخوری .. کوسسسسم میگه زوده -ببین کوسسسست داره گریه می کنه میگه اشکاشو پاک کنم و بعد زودتر تر تیبشو بدم چی رو زوده . ازت گله داره . میگه از دست صاحبم خسته شدم . دیوونم کرده . دیگه سست شده بودم . گذاشتم هر کاری که دوست داره باهام بکنه و هر جوری که راحته ازم کام و کام دل بگیره . شورتمو کشید پایین تر و کونمو با دندوناش خیلی آروم گاز می گرفت و با این کارش منو در اوج هوس نگه می داشت و من هر لحظه منتظر بودم که در لحظه بعد چه بلایی می خواد سرم بیاره و چه جوری میخواد با هام حال کنه . -دوستت دارم دوستت دارم شکوه . خیلی با حالی خیلی نازی . جیگر با حالی داری می میرم واسه کوست . از هرچی دوستت دارم گفتن ها دیگه بدم اومده بود . بازم منو به یاد عشقم مینداخت . فقط اون بود که می تونست دوستم داشته باشه . فقط کامران از دست رفته ام بود که منو به خاطر هوس نمی خواست و حتی گاهی من که دلم میخواست اون دلش نمیومد که عشق پاک ما رو با هوس آلوده کنه . ولی دوباره فکرشو در اون لحظات از سرم بیرون کردم تا لذت هوس همرا ه با لذت انتقام بهم بچسبه و حال بده . . شونه ها و کمرمو غرق بوسه کرده بود . شورت و سوتین منو هم کامل در آورد و انداخت یه گوشه ای . حالا دیگه تشنه کیر بودم و اونم امونم نداد و کیرشو کرد تو کوسم . من دمر کرده بودم و اون خودشو انداخته بود رو پشتم . -یه خورده خودتو سبک کن .می ترسم واسه بچه بد باشه . همین کارو کرد . یه خورده خودمو جلوتر کشیدم و دستمو رسوندم به میله های تخت و کمرمو بالا تر آورده و قمبل کردم که اون بیاد پشت من و این جوری منو بگاد تا فشار برم وارد نیاد و اونم با نگه داشتن دو تا قاچای کونم کیرشو فرو می کرد تو کوس خیس و داغم و جای شکرشم باقی بود که دچار زود انزالی نشده بود و اون جوری که دوست داشتم سیر سیر داشت منو می گایید و می دونستم که می تونه منو به سیری برسونه .  -ماهان بزن کییییرتو بززززن تو کوسسسسم از انگشتتم کمک بگیر  -شکوه همون کیر واسه کوست بسه . انگشتم فعلا مال سوراخ کونته . اونجا رو هم تو نوبت میذارم -نه نه کون درد داره . درد داره . نمی تونم . -حرفشو نزن . اگه کوسو گاییدی باید کونم بکنی . اگه تنهایی بخوای کوسو بکنی و کونو فراموش کنی این جوری ثوابش قبول نیست . -به شرطی که این یکی رو خوب ثواب کنی -تاحالا چه طور بوده ؟/؟ -عالی عالی خیلی عالی -از این عالی ترش هم می کنم . راست هم می گفت . وقتی کیرش تو کوسم بود حس می کردم سه چهار کیلو وزنم اضافه شده و وقتی که می کشید بیرون فکر می کردم که کلفت ترین بادمجونی رو که تا حالا تو عمرم دیدم از کوسم کشیده بیرون ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

مامان ! خاله ! زشته 3



حالا رو به دادم برسین . من دارم از حال میریم . فرشته : بهت حال میدیم . فرشیده : تا مامانتو داری غم نخور . کی دیدی یه چیزی ازم خواستی که بهت ندادم ؟/؟ پاهامو به دو طرف باز کردم و چشامو بستم . دوتایی شون رو من ولو شده بودند . نمی دونم دست کدومشون رو کوسم بود و لبای کدوم رو سینه هام و رو لبام . فقط در حال کیف کردن بودم -آخخخخخخخ -جان مادر . مادرت بمیره دخترشو نبینه این جوری تو هوس بسوزه . فرشته زود باش یه جوری سر حالش کنیم . ناسلامتی عروسته . تازه خودمونم کلی کار داریم و هنوز خوب حال نکردیم -فعلا که عروس ما واجب تره . -مامان خاله .. چقدر مزه میده . دلم می خواد تا فردا همین جوری بهم حال بدین . فرشته : خوبی این کارا اینه که وقتی که داریم بهت حال میدیم خودمونم حال می کنیم . چه تن و بدن خوبی داری فرزانه . عجب کونی . از پشت شلوار معلوم بود باید یه چیز درست و درشتی باشه ولی تا خودم از نزدیک نمی دیدمش باورم نمی شد . پسرم خیلی خوش سلیقه بوده که همچین کون و سینه هایی رو مال خودش کرده . فرشیده : چرا از کوس کوچولو و تنگش نمی گی که حرف نداره . هنوز پسرت نتونسته گشادش کنه . فرشته : یه وقت فکر نکنی پسرم کیر کوچولوست . -نه خواهر! کوس اگه بخواد گشاد بشه دیگه به این چیزا کاری نداره . دخترم از اول همین جور ناز و خوشگل بوده . کوس و دهن و دماغش همه قلمی و خوشگل .. کون و سینه درشت .. -مامان! خاله مگه الان شب بله برونمه ؟/؟ به جای این حرفا زودتر بهم حال بدین که خیلی منتظرم . بعدا میشینیم با هم حرف می زنیم . خاله و مامان رو این مسئله که کدومشون بیان رو من بحث داشتند . خاله می گفت از اونجایی که کوس من نقلی و کوچولوست یه کوس چاقالو و گشاد اگه روش بیفته و باهاش تماس بگیره بیشتر به من حال میده . حالا با هم بحث داشتند و واسه حال کردن و حال دادن به من هر کدوم ادعا داشتند که کوس اون گشاد تره . بالاخره مامان به نفع خاله رفت کنار و اون افتاد رو من . کاملا رو من دراز کشید . -جووووووون خاله جون .. مامان .. فرشته جون چه حالی میده به من . بسابون بسابون . کوس مادرشوهرم در تماس با کوس من یه جوری کوس منو داغ کرده بود که فکر می کردم در حال آتیش گرفتنه . از اون مدل سوختنایی که خیلی خوشم میومد و دوست داشتم ادامه داشته باشه و همچنان بسوزم . -اوووووفففففف اوووووففففففف .. مامان فرشیده می خواست بیاد یه جایی از بدن منو در اختیارش قرار بده ولی خاله همه جا رو پوشش داده بود پشت من رو زمین قرار داشت و فقط مامان دستشو از زیر رون پام قصد داشت به کونم برسونه تا یه کاری هم او کرده باشه . فرشته لباشو گذاشته بود رو لبام چقدر حرفه ای کار می کرد . کارها رو اون داشت انجام می داد من از حال رفته بودم . به شدت منو غرق بوسه ام کرده بود . فقط دستام آزاد بودند که از فشار هوس اونا رو دور کمر خاله حلقه زده بودم . فشار پنجه هام روی کمرش نشون می داد که چقدر هوس دارم . همین فشار ها اونو سر شوق آورد و ذوقشو برای ادامه کار بیشتر کرد . واسه همین بیشتر فعالیت می کرد و با هیجان بیشتری خودشو رو من حرکت می داد . مثل یه چشمه ای که زیر زمین می جوشه کوس منم جوشید و اون زیر دچار یه لرزشی شده و چشمه کوس من دیگه با یه فوران داخلی آب داغ خودشو خالی کرد و حس کردم که یه خورده خنک شدم ولی بازم دلم می خواست . دلم می خواست که با بدنم تماس داشته باشن . خاله که می دونست من در چه حالی هستم از جاش بلند شد و گفت فرشیده حالا اگه می خوای باهاش ور بری برو . من کار خودمو کردم . فکر کنم اگه شوهرش یه ساعت تمام یکسره اونو می گایید نمی تونست اونو به این سرعت به ارگاسم برسونه . احساس کردم که روی تنم به اندازه کافی داغ شده . قسمت روی بدنمو کف حموم دراز کرده و دمر کردم و حالا خودمو سپردم دست مامان . خیلی دلش می خواست که اونم یه حالی بهم داده باشه و منم دلشو نشکستم . راستش دوست داشتم کون منو هم یه دست مالی حسابی بکنن . برام زیاد فرقی نمی کرد که این کارو انجام بده ولی فرشته جون خیلی فعال تر از مامان بود . -جووووووون کون عروسم چه قمبل خوشگلی داره . -فرشته تو حالتو کردی و دادی . حالا دیگه نوبت منه . -فرشیده جون می دونم یه خورده خسته ای . جبران می کنم . بذار یه خورده هم که شده با کون عروسم حال کنم . -امان از دست تو فرشته .. من دیگه نمی دونم با تو یکی چیکار کنم . تو انگار سیر بشو نیستی . -فرشیده جبران می کنم . یادت باشه وقتی به فرزانه جون حال دادی من و تو با هم کار داریم ها . هنوز سبک نشدیم . مامان قبول کرد که خاله جون هم یه خورده ای شریکش بشه . ابتدای کار یه قاچ کون منو مامان تو دستاش گرفت و یکی هم سهمیه خاله جون شد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

بهشت - قسمت اول


تقريباء دوسال ازازدواج من وپرستو گذشته بود بايد بگم من عاشق پرستو شده بودم و پس از يک دوره تقريباً يکساله باهم ازدواج کرديم ، پرستوخيلي زيبا وتودل برو، باپوستي سفيد، صاف وصيقلي وخيلي خوش هيکل ، کون برجسته، گردوقلمبه وخيلي خوش فرم که مثل يک تيکه جواهرتراشيده شده ميدرخشيد ، کوس پف کرده وکمي گوشتي، سينه هاي سربال وسفت !! واقعاً برجستگيهاي متناسب بدنش کيرهمه را بلند ميکنه منم عاشق همين زيبائي شدم ودل باو باختم ، او دوسال ازمن کوچيکتروحدود 27 سال سن داره، توي اين دوسال ازدواج خيلي باهم سکس داشتيم ومن حسابي ازاوکامياب شده ام ، چون کون گوشتي وبرجسته وکمر نسبتا باريکي داره بهمين لحاظ وقتي مانتو کمرتنگ ميپوشه برجستگي وگردي کونش ازروي مانتو بخوبي دلبري ميکنه و حرکت ژله اي لمبراي کونش، همه چشمهارابه دنبال خودش ميکشونه!!..... اين زيبائي وتناسب هيکل، منو عاشق اوکردوچون خودمنهم هيکل متناسب وورزيده اي دارم وازنظرمالي نيزمرفه بودم خيلي زودتوانستم او وخانواده اش رابراي اين وصلت راضي کنم ... دردوران نامزدي چون نميخواستم پرده شوبردارم، بارضايت خودش اورااز کون ميکردم به همين دليل بعدازازدواج هم چون هردومون ديگه باين کارعادت کرده بوديم و خيلي خوب همديگه را ارضاء ميکرديم روي همين اصل بعدازشروع زندگي مشترکمون نيز بکارمون ادامه داديم وخوشبختانه ماهيچه حلقوي کونش همچنان تنگي اوليه اش را حفظ کرده بود، براي همين هم گائيدن کون تنگ وسفيدش خيلي برام لذتبخش وهيجان انگيزه، اونم چون عطش اشتياق ولذت بردن ديوانه وارمنوهنگام گائيدنش ميبينه همواره وباطيب خاطرابتدابانمايش رقص کون وياپوشيدن انواع شورتهاي سکسي وتکون دادن لنبراي ژله ايش ، کارراشروع ميکنه وچون تواين کار حرفه اي شده خيلي راحت نظر منوبه کونش جلب ميکنه وموقع دادن هم حسابي حال ميده وخودش هم حال ميکنه طوريکه گاهي وقتها که از محل کاربخونه ميام ميبينم شلوارک تنگ وچسبوني پوشيده وکون برجسته وگوشتيشو با رونهاي بهم چسبيده و خوش تراش ومرمرينشو بيرون انداخته وتا اونجا که براش ممکنه کونشوقرميده وميچرخونه وطوري جلوم راه ميره که لنبراي کونش حالت لرزونکو پيداميکنه!! وباهرقدم که برميداره نوبتي بال وپائين ميرن ، و سعي ميکنه هرچه بهتروبيشتر زيبائي کونشو نشون من بده ومنوحشري کنه، منم که عاشق اين کون گردوقلمبه هستم با ديدنش ضمن اينکه خستگي کار از تنم در ميره حسابي شق ميکنم ودوزاريم ميفته که بعله!.. پرستوخانم امشب هم هوس دادن کون کرده، واقعاً هم درهمچومواقع برام سنگ تمام ميزاره وهرباربايک شکل و پوزيشني نوباکون دادنش منوبيش از پيش راضي و خودشو ارضاء ميکنه وطوري بهم کون ميده که هميشه وهرشب گائيدنش برام يک ترو تازه گي خاص داره ، براي همين هم هرچي ميکنمش سيرنميشم....... اونم ازکون دادنش پشيمون نميشه!! يک شب که داشتم باکونش حال ميکردم، اودمرخوابيده بودومن هم افتاده بودم روش ، يک دونه متکاهم گذاشته بودم زير شکمش و تا خايه توکونش کرده بودم .. وآخ واوخش دنيا رابرداشته بود ، همينطورکه ازش لب ميگرفتم وتلمبه ميزدم درعين حال باهم حرفهاي عاشقانه وتحريک کننده نجوا ميکرديم........ يهوفکربکري به نظرم رسيد سريع بهش گفتم : پاشوهمينطوري بريم جلوآئينه ، دوست دارم ببينم چه شکلي کون ميدي؟ ومن چه جوري کونت ميزارم؟..!! ولي طوري پاشو که کيرم ازکون سفيد ونازت درنياد...!!.. يکدفعه يک تکون بخودش دادوگفت : امير؟.. ديگه ...چيکارکنيم؟.. ميخواي بريم جلوپنجره يا روپشت بوم؟.. بهترنيست؟... گفتم : عزيزم .... پاشو .. ميخوام باهات عشق کنم.... توکه ازاين فکرا نميکردي؟ آيا تاحال شده يک ايده بد بهت بدم ؟...چرا خودتو لوس ميکني؟... پاشوعزيزم..... وقتي جلوي آئينه تمام قد رسيديم براي اولين بار بود که تصويرواقعي گائيدن ازکون او راميديدم، درآن لحظه با چشمان دريده وپرازشهوت به وضوح ميديدم که زن من يعني پرستو چگونه داره کون ميده وچطورپشت اون جام شيشه اي يکنفرداره حريصانه اونواز کون ميکنه!!... ديدن اين صحنه ونحوه گائيدنش خيلي برام جالب وروًيائي بود، وقتي ازتوي آئينه نگاه به کون قنبل شده اش ميکردم خيلي بزرگتروسفيدترازحد معمول به نظر ميومد، از ديدن اون کون گنده وسفيد برفي چنان حشري شدم که ديوانه وارتلمبه ميزدم... هيچي حاليم نبود... فقط وفقط دوست داشتم کون بکنم اونم اون کون سفيد وقلمبه اي که اون طرف بودو يک نفرداشت وحشيانه ميکردش..... مشتاقانه دوست داشتم اون يکنفررا ميزدم کنار ومن کيرموميگذاشتم جاي کيرداغش که اونو پرازآبمني کرده!!.. چون قدرت اين کاررانداشتم.. باخوشونت ناشي از شهوت پرستوررا دولکردم وباتمام قدرتي که داشتم ميکردمش و بافشارعجيبي کيرم تاته توکونش ميکردم طوريکه پرستوازدرد فرياد ميکشيدوجيغ ميزد ... دريکي ازدفعات که کشيدم بيرون تا محکمتربه تپونم توکونش ، کونش چنان روي کيرم ناله کرد که رعشه دل پذيري تمام وجودم رامسخ کرد!!!... يک حالت خلسه بهم دست داد، سست شدم ..!! اين اولين باري بودکه پرستو روي کيرم ميگوزيد..! ..کمي خجالت کشيد.... ولي درعوض من چه شوروحالي پيداکردم ... پشت سرهم تشويقش ميکردم که اگرميتونه تکرارکنه ولي نتونست يا نخواست نميدونم .... آنشب من وپرستوجلوي آئينه خيلي حال کرديم وچون براي اولين باربود که کون دادن پرستو را ميديدم، مخصوصاً وقتي تصوير خودمو ازناف به پائين ميديدم در فانتزي ذهنم اين تصوربوجود ميومد که کس ديگه اي داره کون پرستو ميزاره خيلي لذت بردم وحال کردم ؛ آنشب باوجود اينکه دوبار جلوي آئينه آبم اومد!! .. ولي فانتزي کون دادن وگائيدنش ازخيالم دور نميشد طوريکه فرداي آنروز توي اداره ، تا پايان وقت کيرم شق بود وهمه اش توفکراون صحنه روًيائي بودم که شب گذشته توي آئينه ديده بودم ودرخيال ميديدم چگونه يکي داره روبروم زنموحريصانه ازکون ميکنه!!... چه صحنه جالبي !!... پرستو دمر خوابيده ياکونشو قنبل کرده ويکي روش خوابيده وداره اونو ميکنه !!.... اونم چه کوني ، کون سفيد وخوش ترکيب پرستو!!! ... واي که اززور شهوت داشتم ميترکيدم...!!! شب که اومدم خونه ، پرستو را بايک شلواراستريج چسبون با کوني برجسته وگرد ديدم بهش گفتم : خوب عزيزم خوبي؟؟... ديشب چه جور بود؟ خوب بود ؟ من که هنوز از ديشب تا حال توکفم ... توچطور؟؟ کمي قرمزشدو گفت :مرسي اميرجون ديشب خيلي خسته وسست شدم براي همين هم خيلي راحت خوابيدم طوريکه صبح نفهميدم کي پاشدي ورفتي اداره ؟ همين طور که حرف ميزديم ، پرستوهم ميز شامو حاضر ميکرد گاهاً هم که پشتشو بمن ميکرد ، طبق عادت هميشگي کونشو يه قري ميداد وسعي ميکرد منو حشري کنه، منم که از ديشب هنوز فانتزي کون دادنش تو ذهنم بود حسابي شق کرده بودم ، اونم وقتي بزرگي کيرمواز روي شلوارکم ديد حين چيدن بشقابها روي ميز، کونش را به کيرم ميمالوند وگاهاًلحظه اي همان جا نگرش ميداشت وحال ميداد..... بعدازصرف شام که نفهميدم چي خوردم، سريع باکمک پرستو ميزراجمع کرديم ويک مسواک زديم ورفتيم تو اطاق خواب ولخت شديم وپريديم توبغل هم ، درحاليکه ازش لب ميگرفتم و با انگشت سوراخ کونشوخيلي آروم مالش ميدادم توگوشش گفتم : ديشب جلوي آئينه خيلي حشري شدم وحال کردم، مرسي عزيزم ... هميشه هم اين توئي که اين حالو بمن ميدي!! .... نميدونم توچي؟ خوشت اومد؟ ... حال کردي يانه؟.!!... پرستومثل اينکه ازگوزيدن ديشبش روکيرم خجالت ميکشيد،صورتشوکمي رو به پائين کردوخيلي يواش...... گفت: امير جون منم ديشب وقتي اون حالت هيجان وپرشورتو رانگاه ميکردم که چطورباحرص و ولع ودرعين حال عاشقانه داري منوارضاء ميکني!! .. وباسنمو سفت گرفتي توبغل و باحرکاتي موزون اما محکم عقب جلو ميکني ... خيلي حال کردم!!... مخصوصاً وقتي تصويرتوراازناف به پائين ديدم ازبس شهوتي شده بودم که اگرناراحت نشي! بايد بگم بنظرم اومد يکي ديگه غيرازتو داره منو...... برا همين هم از حال رفتم..!! .. ولي باردوم چيزت خيلي کلفت شده بودحس ميکردم کلهکش بادکرده، طوريکه داشتم جر ميخوردم....... موقع تلمبه زدن باوجوداينکه دردداشتم ولي حسابي حال کردم چون توش خيلي ميخاريد....کلهکش موقع تلمبه زدن نميدونم اون تو به چي ميخورد که رعشه بهم دست ميدادبراي همين.... زود ارضاء و سست وبيحال شدم........!! درحاليکه اونو سفت توبغلم فشارميدادم وزبونم تودهنش وانگشتم را توسوراخ داغ کونش کرده بودم....... گفتم : منم وقتي توآئينه ديدم چطوريک نفراون کون سفيدوخوشگلتو ، توبغل گرفته و داره ميکنه خيلي حشري شدم .... راستش امروز از صبح تا حال همش تو فکراين کون قلمبه وداغت بودم ...... هيچ زماني اين همه براي کون سفيدوتنگت حشري نشده بودم ... احساس کردم باحرف زدنم پرستو داره داغ ميشه وسوراخ کونش داره باز وبسته ميشه ... درحاليکه تقريباً يه بند انگشتم تو کونش بود... شروع کرد کونشو تکون دادن وبا سوراخ کونش انگشتم گازگرفتن.... خيلي يواش گفت : اميربااين حرفات دارم يک حالي ميشم... واي نفسم داره بند مياد.... سردم شده ..... منو بيشتربخودت فشاربده.... مثل ديشب بغلم کن..... واي که دارم ميميرم امير!!....... من زن بدي شدم ؟... نه؟.... يادمه تودبيرستان بعضي بچه ها ميگفتن فل ن دوستشون کونيه!!..... وقتي خوب ميپرسيدم ميگفتن يعني خيلي کون ميده !!.. اون موقع منظورشونوخوب درک نميکردم.. ونميفهميدم ؟ يعني چي؟؟.. حال ..امير... يعني من بااين کارکه توباهام ميکني !! .. کو...!! شدم؟.. گفتم : عزيزم اين حرفا چيه ميزني؟...... ما زن وشوهريم.... چه ربطي داره.... توبهتريني برا من .... خودشو بيشتر بهم چسبوندوبالحن تحريک کننده اي ...... گفت: پس اگرامشب خواستي کاري کني !! ديگه نريم جلواون آئينه قديه... خوب؟...آئينه ميز توالت بهتره....... چون کوچيکتره.....!.. باشيطنت ودر حاليکه تمام وجودم پرازشهوت شده بود وکيرم داشت ازشقي ميترکيد....... گفتم : چراازآئينه ميز توالت که کوچيکتره ؟.... قديه که خيلي بهتره ؟ هم بزرگتره وهم بهترهمه جاراميبينيم!!.. پرستودرحاليکه سفت بهم چسبيده وکمي قرمز شده بود...... گفت : نميدونم؟ !! دوست دارم صورتامون پيدا نباشن... فقط پائين تنهامون پيدا باشن ..... مخصوصاً وقتي ازپشت اون کاررا باهام ميکني!!.. مثل ديشب!!!.. وهي ميري ومياي وتلمبه ميزني ..... خيلي باز ميشم!!.. همش تقصير توئه که اين کارارا باهام ميکني ..؟ درحاليکه اونوازکون توبغل گرفته وسينه هاي سفت وسربالشو ميمالوندم گفتم : عزيزم.. تو برام بهترين زن دنيا هستي ..... هرطور توبگي وبخواي منم همون کاروميکنم .... ميدوني که من کشته اون دنبتم!! ... ورفتيم جلوي آئينه ميز توالت..... وقتي دولشدو کونشو قنبل کرد ديدم اطراف سوراخ کونش قرمزه..... کمي هم پفکي ورم کرده!!.. وتنگتر به نظر ميرسه، براي ليس زدن سوراخ کونش داغ شده بودم .... براي اولين بارحريصانه شروع کردم بازبونم اونو ليس زدن!... باهرليس دنيائي لذت ميبردم... ازاينکه کون زنم گشاد نشده وهنوز مانند ايام دختريش تنگ وداغه ، خيلي حال ميکردم .... وخيلي خوشحال بودم!... بعدازچند ليس بلند نوک زبونمو فشاردادم توسوراخ کونش !... ماهيجه حلقه کونش جواب داد وباز وبسته شدهمينطورکه زبونموفشارميدادم اونم بازي کردنشوادامه داد.... صداي ناله پرستو بلندشده بود .... خوب باتفم اونو خيس کردم و... سرکيرمو که حال مثل گرز شده بود تف زدم واونودرسوراخ کونش گذاشتم وبادودست آبگاهشو گرفتم وکونشو به طرف کيرم کشيدم و فشار دادم ولي تنگي کونش مانع ميشدکه کيرم بره تو.... انگشتم کردم دهنم واونو خوب با تف خيس کردم.. ومالوندم درکونش وشروع کردم باانگشت ماهيچه دورسوراخ کونشو مالش دادن ،ازپرستو خواستم خودشو شل کنه تابتونم راحت تراونوبازکنم ..... همين طورکه بدن ومخصوصاً کون داغشو بطرف خودم وکيرم ميکشوندم پرستو ناله اي کردو...... گفت : اوخ ..اميراين همه مدت سال با پشتم بازي کردي چرابازنميشه؟ وهنوزدرد داره؟.... ولي دردشو دوست دارم!!.... ال نم توش ميخواره... اونوبمال... سوراخشوبمال .!... امير...... اوه....اوخ.... درحاليکه سگي بهش چسبيده بودم ..آروم..آروم کيرمو تا خايه کردم توکون تنگ وداغش ....... واي... سرتاسرکونش دل ميزد حس کردم جداره وغشاء کونش مثل يک کاندوم روکيرم کشيده شده ... وماهيچه حلقوي وسط کونش سفت کمرکيرمو گرفته ... اومدم تلمبه بزنم ولي پرستوسفت کونشو بهم چسبوند و........ گفت : نه تکون نخور...اوف... بزارهمين جا باشه..... تکون نخور... گيرکرده!!... ... خيلي بازشدم..!!.. اوه... درد داره ولي خوبه!!..... امير سفت بهم بچسب.... سفت ... ..آهان... منوبکش طرف خودت... يک کم شکافشو باز کن تالبه ش بيادبيرون!... پاهامو باز ميکنم ..اونو بيشتر بکن تو.... واي .. چه.. درد خوبي !.. آهان ... دارم وا ميشم.... اوه دارم ازلذت ميميرم.... امير خوبه؟ خوشت مياد؟....!!!.. اوه... چرا گيرکرده وتکون نميخوره؟...... من دارم يه حالي ميشم؟!!.... من هم از لذت وشهوت دست کمي ازاونداشتم... دل زدن وبازي کردن ماهيچه حلقوي کونش ازيک طرف وحالت مکندگي کونش از طرف ديگه کيرمو به حد اعلي کلفتي رسانده بود تمامي پوسته دروني کونش به کيرم چسبيده و قفل کرده بود ... داغ داغ...اين داغي وگرمي کونش تمام وجودمو ميسوزوند.... ولذت بهم ميداد...... دستامو دور شکم صاف ونرمش حلقه کرده بودم وسفت بطرف خودم وکيرم کشيده بودم وتکون نميخوردم.... هردومون همونطور وتوهمون حالت بي حرکت مونده بوديم وحال ميکرديم...... نميدونم چه مدت تواون حالت مونده بوديم؟..... ولي براي تغيير پوزيشن شروع کردم بازبونم پشت گردنشو ليسيدن ....... آهسته بيخ گوشش.............. گفتم

بابا تقسیم برسه 1


من شغلم پزشکی زنان و زایمانه و با این که نکات زیادی رو رعایت کردم که حداقل یکی از بچه هام پسر از آب در بیاد نشد که نشد . اسمم نیماست 39 سالمه خیلی خوش قیافه ام و خیلی از زنا و دخترایی که میان مطب کشته مرده منن ولی من تا اونجایی که می تونستم به زنم خیانت نکردم وهمیشه هم تونستم که خیانت نکنم . سه تا دختر دارم به اسامی نورا و نونا و نینا که به ترتیب 11و9 و7 سالشونه .واسم اتفاق تلخ و ناگواری افتاد که آرزو می کردم کاش پزشک نبودم و این قدر سهل انگاری نمی کردم واونم این بود که وقتی متوجه شدیم که همسرم مهناز سرطان کبد داره که دیگه کار از کار گذشته بود . جراحی و شیمی درمانی سودی نبخشید و بعد از چند ماه رفت و منو با سه تا بچه تنها گذاشت . گاهی مادرم گاهی خواهرم و گاهی مادر زن و خواهرزنم میومدن کمک که بعدا یه زنو به عنوان کارگر استخدام کردم که به صورت نیمه وقت کارای خونه رو پیش می برد .بیچاره مهناز تازه رفته بود رنگ خوشی و راحتی رو ببینه اجل امونش نداد . یه خونه ویلایی بزرگ تو حول و حوش تجریش و شمرون ردیف کرده بودم باکلی تشکیلات واسه خودش یه دنیایی بود ولی دنیای من دیگه رفت . وقتی داشت می مرد لبخند به لباش بود گفت دارم میرم و می میرم و آخرشم برات پسر نیاوردم ولی امیدوارم همسر بعدی بتونه این کارو واست انجام بده . فقط از دخترامون خوب محافظت کن نذار درد بی مادری و یتیمی عذابشون بده دوستشون داشته باش تو خودت دکتری اونا در سنینی هستند که باید از نظر جنسی و جسمی با یه مسائلی آشنا بشن که یه مادردلسوز می تونه این کارو واسشون انجام بده ولی خواهش می کنم یه نامادری بالا سرشون نیار که اذیتشون کنه و اونا رو زجر بده -مهناز من بعد از تو زن دیگه ای نمی گیرم . خودم هم پدر میشم واسشون هم مادر . نمیذارم سختی بکشن . هر گونه آموزشی که لازمه یه دختر نوجوونه خودم در اختیارشون میذارم . ولی تو نباید بری منو تنهام بذاری ... مهناز رفت و ما فقط تا چند روز به هم نگاه می کردیم و اشک می ریختیم . کمتر مریض قبول می کردم و جراحی هم کمتر می کردم . مگر این که خیلی فوری باشه و به جان مریض بستگی داشته باشه .غروبا زودتر میومدم خونه تا کنار دخترام باشم . نونا و نینا خیلی دلتنگی می کردند و لی نورا که بزرگتر بود و بیشتر حالیش می شد بیشتر بیتابی می کرد و زجر می کشید و گریه می کرد .اون تازه پریود شده بود وواقعا لازم بود که مادرش مثل یه رفیق یه دوست دلسوز همراش باشه ولی مهناز رفت به جایی که به این زودیها نباید می رفت . دخترام کلاس پنجم و سوم و اول ابتدایی بودند .نورا رشدش بهتر از بقیه بود . می رفت تا واسه خودش خانومی بشه . تپل تر از خواهراش بود . ولی این یک هفته ای که از مرگ مادرش می گذشت یه خورده لاغر شده بود . به اصطلاح اون دیگه حالا شده بود مامان بچه ها ولی خودش یه بچه بود . دلم واسشون می سوخت . چند ماه آخر مادره خوب نمی تونست بهشون رسیدگی کنه ولی با این همه ناتوانی تا یه ماه قبل اونا رو حموم می کرد وپیش اونا درد خودشو نشون نمی داد سه تایی شون درس داشتند ومن نمی تونستم از این دختر بچه ها زیاد کار بکشم . کار گر صبحها نظافت می کرد و آشپزی . یه سری کارهایی بود که نمی شد داد دست هر کارگری . تازه ما نیاز به آرامش داشتیم هر لحظه که نمی تونستیم یه غریبه رو کنار خودمون ببینیم واسه همین تصمیم گرفتم که یه سری از کارای دخترا رو خودم انجام بدم . همشون عادت داشتند که با مامانشون برن حموم .. با مامانشون برن بازار .. مامان موهاشونو شونه بکشه .. وحالا من باید این کارو براشون انجام می دادم . مهناز به نورا سفارش کرده بود که اگه بابات زن گرفت سعی کنن با زن جدید کنار بیان و نه خودشونو اذیت کنن و نه اون زنه رو, ولی نورا در جواب با چشایی گریون گفته بود مامان ما فقط تو رو میخواهیم . من نمیخوام بابا زن بگیره . از مدرسه میام بیرون و مواظب خواهرام هستم ... رفته رفته باید خودمو با وضعیت جدید وفق می دادم . باید چند ساعتی رو از کارم می زدم و میذاشتم رو دخترام یعنی به وضع اونا رسیدگی می کردم . دلم نمیومد اونا رو بسپرم دست هر پرستاری . دلم بیشتر از همه واسه نورا می سوخت .تازه می رفت که با مامانش مث یه رفیق شه . از وقتی که دوره ماهیانه اش شروع شده بود و پا به دنیای بزرگترا گذاشته بود با مادرش رابطه صمیمانه تری پیدا کرده بود . تا یه مدت هیچ زن و دختری منو حشری نمی کرد اما بعد از گذشت چند هفته یه حسایی در من زنده شد . دیگه داشت باورم می شد که مجردم و تا ابد نمی تونم بدون زن باشم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی

بهناز 8


پژمان با سرعت به سمت خونش كه در فاز1 شهرك غرب بود رفت.دم 1خونه نسبتا ويلايي نگه داشت و با ريموت درو باز كرد ودر حياط ماشينو پارك كرد.الان ميام عسلم.
بهناز تو اين فرصت خونرو ورانداز كرد.خونه ويلايي شيكي بودبا حياطي كه فوقالعاده زيبا تزيين شده بود.چنددقيقه بيشتر طول نكشيد پژمان با1 دسته جك برگشت.
- واقعا معذرت عزيزم.
- خواهش اين همه امشب تو معطل شدي حالا 1كم من.اين به اون در.
- من كه وظيفمو انجام دادم.راستش همين كه كنارتم برام 1 دنياس.
- مرسي پژمان.تو هميشه خوب حرف ميزني.
- چون حرف دلمو ميگم بهناز.
پژمان حين گفتن اين حرفا در حالي كه بادست بهناز بازي ميكرد صورتشو به بهنازنزديكتر كرد.در اصل دوباره دچارهمون جنون شده بود.بهناز مردد بود نميدونست چيكاركنه.تو همين حين پژمان لب داغششو رو لب بهناز گذاشت.وشروع به مكيدن كرد.بهناز واقعا نميدونست چيكار بايد كنه.از طرفي نميخواست پژمانو از خودش برنجونه از بابتي از آخر كار ميترسيد.شايد اگرمطمين بود خواسته پژمان به لب ختم ميشه با كمال ميل لباشوتقديم پژمان ميكرد اما.......بهناز تو همين فكرا بود كه متوجه شد پژمان رو صندليش خم شده و دست چپشو دور كمر بهناز حلقه كرده.پژمان با ولع زياد لب پاييني بهنازوميمكيد وبهناز بي اختيارخودشم دليل عدم اعتراضشو نميدونست.پژمان كه سكوت بهنازو علامت رضايت ميدونست جسارتش بيشتر شد و دست چپشو از زيردامن و مانتو كوتاه بهناز به رون بهنازرسوند.وبا دسته چپ آروم شروع به مالوندن ران بهنازازروي جوراب فوقالعاده نازكش كرد. اين حركت باعث پديدار شدن اولين اعتراض از سوي بهناز شد.
- پژمان نكن.خواهش ميكنم.
پژمان همانند تشنه اي كه تازه به آب رسيده در حالي كه مدام ميگفت عزيزم كاري نميكنم...1 كم كه ميتونيم مال هم باشيم....با ولع تمام در حال خوردن گردن ولب بهناز بود .البته پژمان فقط به بالا اكتفا نميكرد و با دست كشيدن به رونهاي بهنار از پايين تنه بهنازم بي نصيب نبود.
بهناز كه داغ شده بود همچنان از پژمان ميخواست تمومش كنه اما اراده عملي ازش سلب شده بود و فقط ابنو زبونن ازپژمان ميخواست.در واقع بهناز همان اول كارجايي كه بايد جلوي اولين دست درازيه پژمانو ميگرفت كوتاهي كرده بود و حالا نا و تب مقاومت نداشت.
پژمان بهنازوبا زبون ميليسد وبادست لمس.بهنازم كم كم احساس لذت ميكرد.پژمانم بادست ديگرش كه آزاد بودسينه هاي بهنازو از رومانتو ميمالوند.
پژمان كه متوجه شدهبود بايد تغيير مكان بده براي پيشرفت در كارش سعي كرد صندليه بهنازوبخوابونه وخودشو روي بهنازبكشونه.همين سعي كوچك وتوقف درمداومتكاريش باعث شدبهنازبه خودش بياد.
- پژمان بسه خواهش ميكنم(اين بار اين حرف همراه با نوعي حركت دست كه مبني برعقب كشيدن پژمان بود همراه شد.)
پژمان سعي كرد اين حرفودرابتدا ناديده بگيره اما بهناز كم كم به حال طبيعيش بر ميگشت و استدلالهاي پژمان و رد ميكرد.پژمان آدم باتجربه اي بود ميدونست به فرض اگراون شب به خواستشم ميرسيد بهنازو از دست ميداد درحالي كه اون بهنازونميخواست به اين سادگيها ازدست بده.درواقع اون بهنازو براي هميشه ميخواست .پس درحالي كه هنوزغرق در شهوت بود خودشو عقب كشيد
 

-هرچي تو بگي و بخواي بهنازم.
-بهنازكه انتظاراين حرفو نداشت از اينحركت پژمان خوشش اومدو سربعا سعي كردلباساشو خودشو درست كنه.
-من بدون اجازه تو هيچ كاري نميكنم بهناز.
ممنونم كه به خواسته من احترام ميذاري.
بعد از 1مكالمه كوتاه پژمان ماشينو روشن كردو به سمت خونه بهناز رفت.اينباربهناز بودكه دستشو تو دست پژمان گذاشتو با اون بازي ميكرد . نميدونست چرا اما پژمان براش اونقدر مهم شده بودكه نميخواست بابت اون كارش پژمانو ازخودش برنجونه.نزديكهاي اكباتان بهناز لب پژمانو بوسيدو پيشاپيش خدا فظي كردبعد عين 1 مسافرعقب نشست.پژمانم عين 1 راننده اونو رسوند و بعد از1 لبخند از اونجادور شد.... بهناز بعد از رسيدن يه خونه و در آوردن لباس به حمام رفت و بعد از گرفتن 1 دوش آب ولرم احساس سبكي و رفع خستگي كرد.بعد1 لباس خواب نازك و كوتاهه ارغواني رنگشو پوشيد و به رختخواب رفت.ديگه احساس بدي نداشت بر خلاف دفعه قبلي كه با پژمان بيرون رفته بود.حتي تو دلش از اين آشنايي خوشحالم بود.ياد آوري اونچه اونشب بين اون و پژمان گذشته ناخواسته 1 لذت همراه با شهوت خفيفي به بهناز القا ميكرد.اما بهناز خسته تر از اين حرفها بود و كم كم حتي بدون اينكه خودش متوجه شه به خواب فرو رفت.....
صبح شنبه عين تمام روزهاي اول هفته با سختي شروع شد.مخصوصا براي بهناز كه آخر هفترو پي خوش گذروني بود.بعد از كاراي معمول و رفتن دنبال پدرام و بردنش به مدرسه به محل كار رفت و كاراي عقب افتادشو كه بخاطر مرخيصه اونروزش تلمبار شده بود انجام داد.طرفاي ظهر به پژمان زنگ زدو و بابت شب قبلش تشكر كرد كه البه اين احوالپرسي چيزي نزديك به نيم ساعت زمان برد!
چند روزي به هم همين منوال گذشت تا روز 2 شنبه كه قرار بود شبش بيژن از دوبي برگرده.
طي اين 3-2 روز ارتباط بهنار با پژمان فقط تلفني بود و پژمان كه مشخص بود در گير كاراش و از دفتر خ.گاندي نتونسته بود به دفتر جديدش سركشي كنه و اين خودش سبب عدم ديدار اون 2 نفر شده بود.ابن عامل سبب شده بود بهناز بدون اينكه خودش بفهمه تشنه ديدار پژمان شه .اما سعي ميكرد در تماساش با پژمان كه روز بروز بيشتر ميشد و محتواشم عاشقانه تر ميشد اينو كمتر وانمود كنه.شايدم بهناز فهميده بود علاقش به پژمان طي 1 نمودار صعودي روز بروز بيشتر شده ولي بااين فكر خام كه اومدن بيژن باعث متوقف شدن اين قضيه ميشه خودشو قانع ميكرد.نا گفته پيداس متلكهاي مهرنازم كه روز بروز سكسي ترو اساسي تر ميشد به همون نسبت ديگه براي بهناز كم اثر تر ميشد.

سکس خونوادگی آرزو 8


نه من روم نمیشه تازه تو ازکجا میدونی بابات این رو میخواد؟؟؟؟؟/ گفتم من و اون راحتیم تازه اونم که نمیگفت من خودم از نگاه هاش فهمیده بودم الان هم میدونه ما داریم چی میگیم. یه نگاهی به بابام انداخت و جمشید که تقریبا پشت به ما بود و بابام هم درحالیکه روش به ما بود درحال صحبت هاشون ساناز رو نگاه میکرد وقتی نگاه هاشون افتاد بهم بابام یه لبخند بهش زد و ساناز دوباره سرخ شد و سرش رو انداخت پایین.گفتم خوب نظرت چیه؟؟؟؟ گفت نمیدونم حالا بزار برای بعد.گفتم پس بدت نمیاد؟؟؟/ سرش رو دوباره انداخت پایین.گفتم بعد شام من با آقا جمشید کار کامپیوتری دارم و میبرمش تو اتاقم شماهم راحت صحبتتون رو بکنید بعدهم بلند شدم و گفتم شام بیارم؟؟؟ گفتن آره.بعداز شام با ساناز رفتیم تو آشپزخونه واسه ظرف شستن که گفتم الان وقتشه من جمشید را میبرم بالا ببینم چکار میکنی؟؟؟.گفت من روم نمیشه.گفتم مگه دختر بچه ای؟؟خودش درست میشه تو راه بده بابام خودش وارده.رفتم پیش بابا و جمشید و گفتم آقا جمشید یه کار کامپیو تری دارم میشه بیان برام ردیفش کنید؟؟؟/؟ گفت چرا که نه آرزو خانم.گفتم پس بی زحمت بیاین بریم بالا تواتاقم.بلند شد و پشت سرم اومد.وارد اتاق که شدیم به صندلیه کامپیوتر اشاره کردم و گفتم بفرمایید بعد گفتم راستی خوب شد یادم افتاد تا شما روشنش میکنید برم چایی رو دم کنم بیام و امدم بیرون و رفتم به بابا گفتم مخشو زدم و گفتم میخوای دوست پسرش باشی.بقیه اش با خودت.چایی دم کردم و یه ظرف میوه برداشتم و رفتم بالا.راستی یه عکس نیمه باز از خودم که دوست پسرم ازم گرفته بود انداخته بودم رو دکستاپ در رو بستم و نشستم پیشش که فهمیدم از عکس خجالت میکشه.شلوارشم باد کرده بود.گفت خوب کارت چی بود؟؟/؟؟.گفتم یه برنامهء میکس یولیت گرفتم میخوام هم نصبش کنید هم کار کردن باهاش رو یادم بدین و سی دی رو از رو میز دادم بهش.سی دی رو گذاشت و مشغول شد.وسط های نصب بود که موزی که پوست کنده بودم گذاشتم تو بشقاب و دادم بهش گفتم بفرمایید منم برم چایی بریزم بیارم.در رو بستم و رفتم پایین با تعجب دیدم ساناز و بابام زود دست به کار شدند و جلوی ظرفشویی بابام کیررررشو درآورده از روی دامن کرده بود لای کووووون ساناز و داشت گردنشو میخورد و سینه هاشو میمالید.سانازم درحالیکه سرش رو گرفته بود بالا چشماشو بسته بود و لبشو گاز میگرفت.اومدم گفتم خوش میگذره؟؟؟؟؟؟ که ساناز برگشت منو نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین گفتم راحت باش اومدم چایی ببرم.بابام کارشو ادامه داد و منم چایی ریختم و موقع رفتن گفتم اگه جمشید خواست بیاد پایین بلند میگم ساناز میای بالا؟؟؟؟ اونوقت شماهم سریع خودتون رو جمع و جور کنید البته نمیزارم به این زودیها بیاد ولی گوش به زنگ باشید و رفتم بالا ودوباره در رو پشت سرم بستم.کار نصب تموم شده بود و داشت عکس منو نگاه میکرد.گفتم قشنگه؟؟؟؟؟؟؟ با خجالت گفت آره شما خیلی زیبایی.گفتم شما هم همینطور.دوباره خجالت کشید.آخه ما تا حالا از این حرفا بهم نزده بودیم و اون مثلا سپاهی بود و ادای مومنها رو درمیاورد.گفت خوب حالا بیا کارشو یادت بدم چند تا عکس داری که میکس کنم؟؟ گفتم آره تو مای پیکچر هست.برنامه میکس رو باز کرد و بعد گفت اینجوری وارد عکسها میشی و انتخاب میکنی.عکسامو که باز کرد دید همش عکسای لختی پختی از خودمه.کیرش بدجور شق شده بود و تو شلوارش خود نمایی میکرد.خلاصه یه 10-15 دقیقه ای طول کشی که یاد گرفتم و بعد خودم هم امتحان کردم.اونم عکسامو میدید و حال میکرد.میکس شدشون خیلی قشنگ شد.گفتم مرسیییییییی خیلی قشنگ شدن.گفت قبلشم قشنگ بودن.فهمیدم آره دیگه طلبه شده.گفتم حالا اینها عکسه اگه واقعیش رو ببینی چی میگی؟؟.گفت یعنی میشه دید؟؟؟/؟ گفتم اگه شما بخواین آرههههههه.گفت من که از خدامه ولی نیان بالا؟؟؟؟؟؟/؟ گفتم بشین یه سر و گوشی بندازم بیام.رفتم پایین دیدم همونجا تو آشپزخونه بابا ساناز رو خوابونده رو میز نهار خوری و پاهاش رو داده بالا و کووووووووسشو میکنه.اومدم بالا و گفتم خیالت راحت نشستن گرم صحبت و فیلم دیدن هستن.حالا اول دوست داری کجامو ببینی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت راستش باسنت منو دیوووووووونه کرده.گفتم باسن چیه بگو کووووووووووون تا بهت بچسبه.گفت ای ناقلا.پشت بهش دامنم رو کشیدم پایین و کشش رو انداختم زیر کونم و بلوزمم تا وسط کمرم کشیدم بالا شرتم که پام نبود.گفتم خوبه؟؟/؟ گفت عالیههههههههه ولی میشه کاملا لخت بشی؟؟؟ گفتم پس تو هم باید لخت بشی.گفت پس در رو قفل کن.منم در رو قفل کردم و اونم که تا 20 دقیقه پیش خجالتی بود همراه من لخت شد.یه خورده همدیگه رو نگاه کردیم.گفت بچرخ.بعد هم اومد بغلم کرد و گفت به آرزوم رسیدم.گفتم جدی آرزو داشتی منو لخت ببینی؟؟؟؟؟؟ گفت آره وهمینطور کونتم بکنم و بخوابم روش.گفتم اگه پسر خوبی باشی هم الان هم هروقت بخوای میتونی.لبشو گذاشت رو لبم وشروع کردیم لب خوردن. دوتا دستاشو هم برده بود پشتم و کونم رو گرفته بود و میمالید.نشستم و کیرررشوکه یه خورده از کیر بابام کوچیکتر بود گرفتم و بعداز چند تا بوس و لیس از سرش کردم تو دهنم یه چند تا عقب جلو کردم گفت بسه بلند شو.گفتم چراااااا؟؟؟؟؟؟ گفت آبم میاد آخه میخوام آبم رو تو کونت خالی کنم و بخوابم روش.یه خورده سینمو خورد برم گردوند و گفت به شکم بخواب روتختت.گفتم سر پایی دوست نداری؟؟؟؟؟؟ گفت دارم ولی دلم میخواد ایندفعه اونجوری که آرزو داشتم و تو روءیاهام باهات سکس میکردم حال کنم.گفتم یعنی اینقدر آرزوی کردن منو داشتی؟؟؟ گفت آرههههههه تازه خیلی وقتا ساناز رو به یاد تو و یه نفر دیگه از کون میکردمش.گفتم کی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت ولش کن بعدا بهت میگم.گفتم تا نگی نمیدم.گفت مامانت؟؟؟؟؟؟؟؟؟. گفتم ای هیز به مامانمم نظر داری؟؟؟ مثلا ما نون و نمک همدیگرو خوردیم.گفت چیکار کنم تقصیر خودتونه که اینقده خوشکل و خوش هیکلید اونم با این کونای مسخ کننده.کرم رو دادم دستش گفتم با این بکن و خوابیدم اونم کلی کرم در سوراخ کونم و به کیرش مالید خوابید روم.گیرش رو یواش و آروم کرد تو که کمی هم درد گرفت ولی معلوم بود مثل بابام کون کن واردی بود و نزاشت زیاد دردم بگیره.البته خودمم کون ده واردی بودم و دیشب هم بابام دودفعه کرده بود و کونه آماده بود. ولی کمتر از 5 دقیقه آبش اومد و من ارضاء نشدم.آبشو تو کونم خالی کرد و خوابید روم.کیرش داشت کوچیک میشد که با باز و بسته کردن لمبرای کونم و با بالا پایین کردنش خواستم دوباره راستش کنم ولی نشد و کیرش کوچیک شد و از کونم در اومد. بلند شد و گفت آرزو جوووووووون خیلی باحالی بیشتر از اونیکه فکر میکردم.گفتم چرا زود آبت اومد؟؟؟. گفت من همیشه اینجوریم و ایندفعه چون اولین باری بود که باتو بودم وخیلی هم حال کردم زودتر هم اومد.گفتم ساناز از این وضع ناراحت نیست؟؟؟؟ گفت بعضی وقتها شکایت میکنه و میگه برو دکتر ولی من روم نمیشه. من سریع لباس پوشیدم گفتم تا تولباس میپوشی و کامپیوتر را خاموش میکنی من برم پایین به بهونه بردن استکانها خودم را نشون بدم بیام تا شک نکنن بعد باهم میریم پایین.اون ساده هم که خبر نداشت بابام داره کوس و کون زنش را جرررررررر میده گفت باشه برو و بیا.من اومدم پایین دیدم اوناهم کارشون تموم شده و دارن لباس میپوشن.گفتم خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابام گفت خیلیییییییییی حرف نداشت.گفتم زود باشین ماهم کارمون تموم شد الان میاد پایین و رفتم بالا بعد یکی دو دقیقه اومدیم....ادامه دارد...

مامان تقسیم بر سه 7


دیگه هیچ چیز جز یه کیری که بره ته کوسم منو راضی نمی کرد . من نمی تونستم این خواسته رو از معین داشته باشم . نمی دونستم چه جوری پیش ببرم . لعنت بر من و خجالت من . شاید باید یه خورده شجاع تر می بودم و می ذاشتم پسره یه جور به کارش ادامه بده . باید کاری می کردم که اون تابوی بین من و اون که در واقع تا حدودی شکسته شده خرد خرد بشه . ولی ظاهرا اون با این که دلش می خواست بیش از این به خودش اجازه نمی داد که اقدامی کنه و منم نمی تونستم بگم پسر بیا کیرتو فرو کن تو کوسم . هر چند بازم این هیجان و خواسته قلبی من بود ولی نمی دونستم اون اگه بخواد همچین اقدامی رو هم انجام بده آیا من واقعا راضی هستم ؟/؟ نومیدانه به کونم حالت می دادم تا اونو وسوسه ترش کنم . ولی ظاهرا دیگه هر دومون می دونستیم که هوشیاریم . اون آب کیرشو خالی کرده بود و یه جوری آروم و قرار گرفته بود ولی من هنوز داغ بودم . اون لحظه اگه یه بد قیافه کیر کلفت می پرید رو کونم بهش نه نمی گفتم . هوس یه زن وقتی به اوج می رسه باید به هر قیمتی که شده فرو کش کنه .. از حموم در اومدیم . تا صبح خوابم نبرد . هر کاری هم کردم اون شب معین دیگه ریسک نکرد و واسه ریسک کردن هم نیومد . دو سه روز به همین منوال گذشت . تصمیم گرفتیم که بریم ویلای شمال . تو اطراف رامسر . یه ویلای بزرگ و منحصر به فرد . ویلا که چه عرض کنم شبیه به یک مرتع و مزرعه بود . از یک محوطه صاف و جلگه ای شروع می شد و تا تپه های جنگلی ادامه پیدا می کرد . در هر دو قسمتش ساختمون سازی شده بود . قسمت پایین و جلگه ای اون یه استخر خیلی بزرگ داشت و روی قسمت کوهپایه ای اون یه استخر یا حوضچه بود که از اون بالا یه دور نمای خوشگلی بود که تا کیلومتر ها مشخص بود و قسمتی از جاده رو می شد دید . محسن این ویلا رو خیلی ارزون خریده بود . صاحبش می خواست بره خارج و مجبور بود سریع ردش کنه . تازه زیاد هم نیاز مالی نداشت . اونو به اسم من کرد . اون طرف تر رو زمینای صاف هم یه همسایه پیدا کرده بودیم که اونا بچه همونجا بودند و زمستون و تابستون همونجا زندگی می کردند . از شهر نشینی فراری بودند . ویلای اونا هم خیلی بزرگ بود ولی فقط جلگه ای بود . یه زن و شوهر جوون همسن من و محسن بوده واونا دوتا پسر داشتند که ده یازده سالشون می شد . وقتی تابستونا می موندیم این طرفا بیشتر وقتا با هم بودیم . تو مراسم عزاداری محسن هم شرکت داشتند . .آقا رضا شیما خانوم وشروین و شهروز که پسراشون بودند آدمای خیلی با محبتی بودند . .وقتی بچه ها شنیدند که میخواهیم بریم شمال اون شب از خوشحالی تا صبح نخوابیدند . من تمام لحظات با محسن بودن در خاطرم مجسم شد . هر گوشه خونه واسم یه خاطره ای بود . شاید اگه به خاطر بچه ها و حال و هوا عوض کردن نبود نمی رفتم شمال ولی وقتی که لبخند رو تو چهره شون دیدم و اون خوشحالی رو دلم نمیومد دلشونو بشکنم . اونا همه چیز من بودند . اونجایی هم که ما بودیم با دریا فاصله زیادی نداشتیم . البته باید یه سیصد چهار صدمتری رو پیاده می رفتیم . بازم راهی نبود . وقتی خونواده آقا رضا ما رو دیدند کلی خوشحال شدند . اولش در جا از مامان عذر خواهی کردند و گفتند که عروسی داداش آقا رضاست و قراره عروسی تو خونه اونا بر گزار شه . -مهسا خانوم ما نمی دونستیم شما تشریف میارید وگرنه ..-خواهش می کنم این فرمایشو نکنین آقا رضا خدا بیامرزی دیگه رفته . دیگه نمیشه که زنده ها زندگی نکنن . اگه جا کم دارین می تونین از خونه ما هم استفاده کنین . -نه کافیه . ممنونم . -نمی دونستیم چیکار کنیم . وقتی که فهمیدیم تشریف آوردین خودمون خجالت کشیدیم بااین حال شیما جان هم می گفت جهت احترام یه کارت دعوت هم بدیم خدمتتون .. یه نگاهی به اون مرد مودب انداخته و گفتم شایدم خدمت رسیدیم . برای بچه ها هم بد نیست یه حال و هوایی عوض کنن . -شما خانوم گلی هستین . اگه تشریف بیارین بر ما منت میذارین . با این که خیلی صمیمی بودیم ولی مرگ شوهرم سبب شده بود که در این برخورد کمی رسمی تر باهام رفتار شه . تصمیم گرفته بودم که برم به عروسیشون . اگرم خوشم نیومد خونه که همین بغل دست بود در جا بر می گشتم . اونا در غیاب ما نگهبانای خوبی هم واسمون بودند . اونا باعث خاطر جمعی ما بودند . .بچه ها رو به بهترین وجهی شیک و مردونه کردم و به همه شون یه کراوات زدم . بستن یقه کراواتو از محسن یاد گرفته بودم . خودم یه لباس شیک پوشیدم که فانتزی و سکسی نبود ولی یه خورده چسبون بود . یه رنگ قرمز شاد داشت . زیادم به خودم نرسیدم ولی همون مقدار کم هم خیلی جذابم کرده بود . اینو در نگاه پسر بزرگم به خوبی می خوندم و آخرشم طاقت نیاورد و گفت مامان خوشگل شدی . این زنا و دخترا طوری پوشیده بودند که من خودم از ترکیب خودم خجالت کشیدم ولی با اعتماد به نفسی که داشتم خیلی زود بر خودم مسلط شدم . هر مردی دست یه زنی رو می گرفت و می رفتند اون وسط با آهنگ نیمه ملایم می رقصیدند . .. اوخ این اینجا چیکار می کنه . شاهپور برادر شیما بود . تقریبا همسن من بود . اون یه بار به خواهرش گفته بود این مهسا خیلی خانومه و با کلاس و نجیب . من دوست دارم زنم مثل اون باشه . یه بار دیگه پیشش گفته بود که اگه یه زنی با شرایط مهسا پیداشه که چند تا بچه هم داشته باشه و بیوه باشه بازم اونو می گیره .. نمی دونم شاید داشت گوشمو پر می کرد و شایدم یه جورایی بهم نظر داشت ولی من که اهلش نبودم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

گناه درمانی 5


جواد از خجالت و ترس فرار کرد.- صبر کن پسره هرزه کجا فرار میکنی؟؟/؟؟ منوچهر رنگ به چهره نداشت سرش را پایین انداخته بود و به پری نگاه نمیکرد.جواد در گوشه آشپزخانه راهی برای فرار نداشت پری سیلی محکمی بگوشش نواخت و به سراغ مینا که بیخیال و خونسرد لبخند میزد رفت.- شماها کارایی کردین که آدمهای عصر حجر هم نکردن.پسر با مادر پسر با عمه؟؟/؟؟ زنیکه جنده یخورده شرم و حیا داشته باش.- جنده عوضی منم یا تو؟/؟ توایکه اول پسر منو ازم گرفتی؟/؟ میگن دزد پر رو یقه صاحبخونه رو میگیره.من از اولش همین بودم دیگه مثل تو جانماز آبکش که نبودم مگه برادرم چیکار کرد رفت یه زن صیغه کرد گناه که نکرد.- اون یکی دو سالی که مخفیانه بودن چی؟/؟ تازه تو با پسرت؟/؟- من خودم کوس دارم و اختیار به هر کی میخوام بدم میدم به تو ربطی نداره تازه برو خوشحال باش که منوچهر رو باز خواست نکردم از اینکه تو رو میکنه.اینه جواب خوبیها و محبتهای من؟/؟ تازه در مورد جواد بگم که اون مرد شده و اختیار خودش رو خودش داره.ـ خفه شو عوضی و بعد پری سیلی ای بر گونه مینا نواخت لحظه ای بعد موهای سر یکی در دستان دیگری بود.پسرها با همان شکل لخت مادر زادشان مادرها را از یکدیگر جدا کردند.پری گریه میکرد در حالیکه مینا سکوت کرده بود.پری با صدای بلند فریاد زد منوچهر بیا اینور باهات کار دارم.آن دو به اتاقی دیگر رفتند پس از چند دقیقه سکوت مروارید اشک پری بر گونه هایش غلتیدن گرفت.اصلا ازت انتظار نداشتم خیلی آدم دو رویی هستی مگه من چیکارت کردم؟/؟ مگه قرار ازدواج گذاشته بودیم؟/؟ـ من به این دلیل از شوهرم رو برگردوندم که اون بمن خیانت کرده بود فقط با تو بودم یعنی من نمیتونستم با کس دیگه ای باشم؟؟/؟؟- آخه وضع من با وضع تو خیلی فرق میکنه؟/؟ چی میخوای بگی؟/؟ میخوای بگی که خیلی پیرم میخوای بگی که لقمه گشادتر از دهنم برداشتم؟/؟ میخوای بگی که بیخود عاشقت شدم و بهت دل بستم؟/؟ راست میگی خیلی احمق بودم.- من باید چیکار میکردم تو حالت خوب نبود تازه من و مامان مینا الان یکساله که باهمیم جواد هم خیلی قبل از من باهاش بوده در اینجا پری کشیده محکمی زیر گوشش گذاشت و از اتاق و سپس از ساختمان خارج شد و به آن یکی ویلا رفت.خود را بر روی تخت انداخت و های های گریست.نه او نباید در مقابل این مادر و پسر کم بیاورد.من باید از آنان انتقام سختی بگیرم با شخصیت من بازی بشه و نتونم کاری بکنم؟/؟ من باید فردا شب هرطوری شده به مجلس عروسی برم نشون بدم که چه تیکه ای هستم.حال این عفریته عجوزه رو میگیرم منتهی باید اول باهاشون آشتی کنم ولی پا پیش نمیذارم سعی میکنم سکسی ترین لباسامو بپوشم چمدانش را باز کرد.لباسها و پیراهنها و..بلند و پوشیده را به کناری گذاشت.اشکال نداره اگه ترکیب لباسهام با هم هماهنگ نباشه درعوض با حالت سکس و هوس انگیز و یه مختصر آرایش میتونم دل همه رو ببرم.در واقع من عروس عروسی خواهم شد.شلواری را برای فردا شب انتخاب کرد که بر پای یکی از خوانندگان زن غربی در ویدیو دیده بود.اولین بار که صحنه را دید فکر کرد که خواننده داره با کون و پای لخت آواز میخونه آخه شلوار به رنگ پوست بدن یه سفید پوست بود.او همه این لباسها رو برای این خریده بود که پیش منوچهر خوشگل و هوس انگیز کنه.البته این شلوار به رنگ پوست بدنی که خریده بود چرم براق بود شاید هر کس او را میدید فکر میکرد که کونش را روغن مالی کرده است.یک بلوز قرمز نازک بدن و سوتین نمای آستین کوتاه هم برگزید که برای فردا شب بپوشه.با توجه به اینکه دایی عروس یکی از کله گنده های دست اندرکار و مومن شهر بود این مجوز و خاطر جمعی را به انها داد که تحت هیچ شرایطی مزاحمی نخواهند داشت و سر و کله اماکن و چوب لای چرخیها پیدا نخواهد شد.او بیشتر برای هوس انگیز کردن خود تلاش میکرد شلوار و پیراهنش را درآورد و بجای آن لباسهای انتخابی فرداشبش را پوشید.کونش را بطرف آینه تمام قد چرخاند خدای من از دیدن خودش به هوس افتاده بود.کونش آنچنان کیپ و هوس انگیز شده بود که آرزو میکرد مرد بود و خودش را میکرد.واقعا اسراف و گناه بزرگیه اگه این کون کرده نشه.با روژ لب روژ گونه ریمل و مداد ابرو دو سه دقیقه ای خود را آرایش کرد بدون هیچ پارتی بازی خود را زیباترین زنی دانست که تا کنون دیده است.کوووووووسش بخارش افتاده بود- کاش مردی کیر کلفت اینجا بود و این شلوار کیپ رو پایین میکشید و کونمو میکرد.ووواااااایییی دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم صبر کنم.توی راه یکمقدار موز درشت و خیار قلمی خریده بودند.یادشون رفته بود بذارن یخچال خوشبختانه هنوز نپوسیده بودن.یک موز درشت و یک خیار قلمی برداشت و اونها رو شست.شلوارشو پایین کشید و رفت جلوی آینه موز و خیار را توی کوس و کون خود فرو کرد.خیار را گذاشت بصورت ثابت بماند ولی موز را عقب و جلو میکرد.بشدت فریاد میزد کاش بجای موز یک کیر کلفت اینجا بود و منو میکرد من بجای این موز یک کیر کلفت و دراز و گرم و گوشتی داغ میخوااااااااااااااام که با کوووووووس داغ من تماس پیدا کنه و منو بسوزونه.آخ خ خ خخخ از کجا گیر بیارم برم خیابون یقه کی رو بگیرم که بیاد منو بکنههههههههههه؟/؟ همینطورکه قوز کرده بود و موز و خیار فرو رفته در کووووووس و کوووووووون خود را نگاه میکرد ناگهان تصویری در آینه دید که مثل سایه ای رد شد.از بس هیکل سکسی اش هوش از سرش ربوده بود خوب متوجه نشد که چه کسی زاغ سیاهش را چوب میزده.البته تقریبا میدانست که پسرش جواد بوده است اینجا را با خانه و اتاق خوابش اشتباه گرفته بود تصورش را نمیکرد جواد در خانه باشد به خیالش حتما قهر کرده و برنمیگردد.یعنی آدم اینقدر بی احتیاط چه جوری توی روی پسرم نگاه کنم؟؟/؟؟.نه چرا خجالت بکشم مگه اون داشت عمه شو میکرد خجالت میکشید؟/؟ موز و خیار را درآورد و خود را مرتب کرد به جستجوی جواد پرداخت ولی در خانه اثری از او نیافت موزی را که با آن داشت خودش را میکرد پوست کند و خورد.رفت که پوستش را به سطل آشغال بندازه چند دستمال کاغذی بهم پیچیده شده توجهش را جلب کرد.بازش کرد و فهمید که بله آقا جواد با دیدن مادرش جلق زده سه چهار بار آب خالی کردن روی عمه بس نبود حالا داره با دیدن مادرش خود ارضایی میکنه؟/؟ ولی ته دلش احساس غرور میکرد از اینکه توانسته تا این حد تحریکش کنه اعتماد بنفس خاص پیدا کرده بود پس اینطور.چرا تا الان بفکرم نرسیده بود؟/؟ حالا که حرمت بین من و جواد شکسته شده چرا با هم عشقبازی نکنیم؟/؟ بهتره غرورمو حفظ کنم و مثل کف کرده ها نباشم اینجوری بهتر میتونم بخواسته های بعدیم برسم.منوچ باید مادرشو بکنه ولی جواد نتونه؟/؟ من اجازه نمیدم که پسرم سرافکنده شه خودش میدونست اینها همه توجیهاتیه که میخواد با جواد درمیون بذاره به پسرش تلفن زد هر جا هستی زودتر بیا خونه مادرتو تنها نذار آقا پسر حرف گوش کن ما دقایقی بعد به خانه برگشت.- سلام آقا جواد مقدس ما.دستمال کاغذی رو نشون داد و گفت حالا میای مادرتو دید میزنی و بعدشم استمنا میکنی؟/؟ نمیدونی از گناهان کبیره است؟؟/؟؟ اوه نه پسر مومنم از وقتی با عمه جونش طرف شده این چیزها یادش رفته جواد.میخواست زبان درازی کند و بگوید که تو هم به پسر عمه منوچ کوس داده ای تو هم به پدرم خیانت کرده ای تو خیار و موز در کون و کوست فرو کرده بودی من چطوری تحمل میکردم؟/؟ اما روش نشد سرش را پایین انداخته بود.پری چانه پرسش را گرفت و سرش را بالا داد چیه؟؟؟/؟؟؟ تو هم دوست داری بکنی توی کس و کون مادرت؟/؟ خیلی دلت میخواد با من سکس داشته باشی؟/؟ فقط چند تا شرط داره بدونکه من نمیخوام توعقده ای بشی نمیخوام که تو پیش منوچهر کم بیاری وعمه بهت بخنده.بدونکه منم دوستت دارم و بهت اهمیت میدم فقط دوست دارم سرخورده نشی اونم چند تا شرط داره.جواد که در اول گفته های مادرش فکر میکرد داره شوخی میکنه از خوشحالی در پوست نمیگنجید.راستی مادر چی میخواد همه جاشو لیس میزنم.کونشو میخورم کوسشو میخورم با سینه هاش ور میرم تا هر وقت که بخواد حاضرم ماساژش بدم انگولکش کنم.فقط یه بار اگه بکنمش مشتری میشه حتی با اینکه از کون دادن بدم میاد حاضرم چند دست کون بدم تا یه دست مامانی رو بکنم.- توی فکری جواد؟/؟ ساکت شدی؟/؟ اولا از بابت این ماجراها حرفی به پدرت نمیزنی چون همه ما محکوم میشیم بعد اگه بخاطر اینکه تو پیش اون مادر و پسر کم نیاری من خواستم یکی دوبار با تو باشم و هرکاری صورت گرفت تو نباید اختیار دارم بشی.نباید به این کار داشته باشی که من چی میپوشم چه جوری میپوشم با کی میرم با کی هستم توی کارهای من فضولی و دخالت نمیکنی باشه مامان هر چی تو بگی.- فقط یه چیز دیگه جواد جان.- جان مامان تو جان بخواه جواد بی منت تقدیمت میکنه.- اول برو این ریشهای مسخره تو بزن که حالم از این فیلم بازی کردن تو بهم میخوره.ریش جواد مثل جانش بود ولی بی مقدمه قبول کرد.برو تا ببینم چی میشه تا جواد رفت ریشهاشو بزنه پری هم به حمام رفت تا دوشی بگیره و لیفی بزنه و به کوس و کونش صفایی بده پس از ده یازده روز به مرادش میرسید.تمام ناراحتی هایش را فراموش کرد و تمرکز خود را بر روی انچه که در چند ساعت آینده اتفاق خواهد افتاد گذاشت.تمام پرده ها را کشید در ورودی پشت و جلوی ساختمان را از داخل قفل کرد پریز تلفن را کشید موبایلها را بیصدا کرد حتی کفشهای جلوی درب را بداخل آورده بود.پیراهنی به رنگ آبی ملایم همرنگ چشمانش به تن کرده بود که پشت آن از بالا تا پایین زیپ داشت.چهره جواد از زمین تا آسمان فرق کرده بود خیلی خوش تیپ شده بود و مردونه.- حالا شدی پسر خوب فیلم بازی کردنتو بذار برای وقتیکه میخوای بری دانشگاه.پشت بجواد به او گفت حالا زیپمو تا آخر بکش پایین میخوام تو لختم کنی.جواد که با شورت و زیر پیرهن جلوی مادرش یعنی در واقع پشت مادرش ایستاده بود اطاعت امر کرد.انگار وارد بهشت شده بود.تصور همچین اندامی را نمیکرد.پری زیر پیراهنش چیز دیگری نپوشیده بود لخت لخت بود.هنوز شروع نشده صدای آه ه ه کشیدنهای جواد را میشنید.پسر وقتیکه وضعیت را اینطور دید خودش هم لخت شد همینطور ایستاده شروع کرد به بوسیدن پری از بالای گردن تا مچ پایش.کوووووونش را بشدت میک میزد.یک انگشتش را از پشت وارد کوووووووس مادرش کرده بود و با آن بازی میکرد.صدای ناله های پری هم درامده بود.ور رفتن به اینصورت را کمی طول داد تا مادرش حشری تر شود تا راحت تر چشمش بچشم مادرش بیفتد- مامان پری ؟/؟- جانم؟/؟ تو فقط بخاطر دلسوزی داری با من عشقبازی میکنی؟/؟ از من چرا میپرسی از این انگشتی که توی کوسمه بپرس از خیسی کوسم که تا نوک زانوهام رسیده بپرس بیا بریم روی تخت من دیگه طاقت ندارم.هر دو بر روی تخت دراز کشیدند.بیا پسرم با دستمال کاغذی کوسمو خشک کن بعدش بخورش.- چشم مامان خیلی قشنگ کوس میخورد آب مادرشو همون دقیقه اول آورد.- من کیرررررتو میخوام بفرست توشششششش من آبتم میخوام تا غروب باید منو بکنیییییی.جواد کیررررررش را تا تههههههه کووووووووس مادرش فرستاد.یک کیر 17 سانتی را که همان برای مادرش کافی بود.- اگه منو موقع عشقبازی پری صدا کنی خوشحال میشم.بکننننننن منو وحشیانه بکننننننننن پری با شکم بر روی تخت دراز کشیده بود و جواد به روی او افتاده و کیررررررش را محکم وارد کوووووووسش میکرد.صدای تالاپ تولوپ تا چند متر آنطرفتر هم میرفت.موقع کردن پری کمرش را هم نوازش میداد آه ه ه ه ه ه ه آه ه ه ه ه ه ه جووووووون جواد بازم آبم اوووووومد اینبار جواد که کمرش خیلی سنگین شده بود آهی بلند کشید و آبش را در کووووووس پری ریخت.- وااااااااااااااای چقدر هوس و آب داشتی فکر کنم یه نصفه استکانی میشد.- کجاشو دیدی پری جوووووووون این تازه اولشه حسابی امروز سیر آبت میکنم که دیگه فکر منوچهر عوضی بسرت نزنه.- جواد کارتو بکن از سکست لذت ببر تازه قرارشد توی کارهام دخالت نکنی اون دیگه بخودم مربوطه و پری با این محکم کاری گربه را همان دم حجله کشت در حرکت بعدی پری دستانش را دور کمر جواد حلقه زده بود.در حالیکه کیر جواد داخل کوسش بوده و جفت پاهای پری هم دور بدن جواد حلقه شده بود.صحنه طوری بود که گاه پری کیر جواد را میکرد و گاه کیر جواد کوس پری را.در این حالت لبانشان بر روی لبان یکدیگر بود در اوج لذت بودند.- جواد کیرتو بده میخوام بخورم دوست نداری؟/؟ چرا پری جون راستش روم نمیشد.- پری جون چقدر خوب کیر میخوری اگه من معتاد بشم چی؟/؟- وقتیکه جنس پیدا بشه چه اشکالی داره که معتاد بشی تازه این اعتیاد هم برات ضرری نداره.- مامان پری من بذار بعضی وقتها هم مامان صدات کنم که یادم نره کی هستم.ـ تو اگه یادت بره من یادم نمیره تو بکن من هستی باشه هر جور راحت تری.آنروز پری تمام جسم و روح خود را در اختیار جواد گذاشته بود.داغ عشق نافرجامش به منوچهر تسکین یافته بود احساس آرامش میکرد تقریبا همان آرامشی که پس از اولین عشقبازی او با منوچهر به او دست داده بود.او و جواد هر کدام چند بار ارضا شده بودند یک بار جواد سرشو به کون مامان پری چسبونده و داشت کوس و کونشو لیس میزد که پری فریاد زد اگه ادامه بدی من ولت نمیکنم هاااااااا هنوزم حشری هستم.- پری جوووووون به یه شرط ولت میکنم که برای امشب قولشو بدی.پری که هیجان زده شده بود و برای شب ثانیه شماری میکرد باز هم سیاست رفت و گفت بشرطیکه شرایط منو همچنان قبول داشته باشی و رعایت کنی.- چشم مامان پری و انها پس از خودن ناهار لخت لخت در آغوش یکدیگر بخواب رفتند.پس از بیدار شدن از خواب پری به جواد گفت که من سر قولم هستم تو که فراموش نکردی چه مادر خوش قولی داری؟؟/؟؟.- نه یادم مونده بخاطر همین اخلاقهاته که عاشقتم.- بیا بریم با هم یه دوشی بگیریم هم خستگیمون در میره هم اونجا میشه وفای به عهد کرد تو چقدر خوبی مامان.- موقع عشقبازی مامان مامان و مادر مادر زیاد گفتن شگون نداره چند دفعه بهت بگم جواد.چند لحظه بعد در حمام بودند پری سوتین نبسته بود فقط با یک شورت صورتی براق وارد حمام شده و جواد هم فقط یک شورت داشت. شیر آب را باز کرده زیر دوش رفتند دست در کمر هم یکدیگر را بغل زدند..ادامه دارد

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

شب عروسی من و داداشم



صبرانه منتظرم شب بشه و باز با عشقم سکس کنیم، می‌خوام ماجرای اولین سکس با داداشم (عشقم) که پردم رو زد براتون تعریف کنم
راستی‌ سکسه خواهرو برادر هرکس دوس نداره، نخونه، فحشم اگه بدین همش لایق خودتون و نوش جون خودتون، چون با تخم چپ داداشم برخورد می‌کنه و برمی‌گرده به خودتون....
اول از خودمو خانواده‌ام بگم که من الان ۲۳ سالمه و تو یه خانواده ۴ نفری به همراه مامان و بابا و داداشم که از من ۳ سال بزرگتر زندگی‌ می‌کنم، ما یه خونه‌ ۲ خواب داریم که اتاق منو داداشم یکیه، ۱۶ سالم بود که تازه کامپیوتر گرفته بودیم و با سیستم دایال‌آاپ می‌رفتیم اینترنت، من فوضول بودمو همیشه تو کارای داداشم فضولی می‌کردم، همیشه میرفتم سایتهای سکسی که رفته بود یا عکس‌هایی که دیده بود و پیدا میکردم میدیدم، یه شب که من خواب بودم صدای کیبورد بیدارم کرد،من از نیم رخ داداشمو میدیدم و یکم هم صفحهٔ مانیتورو که دیدم داره عکسهای سکسی‌ میبینه و دستش تو شلوارشه، اینم بگم که من از ۱۳ سالگی همه‌چیو در مورد سکس میدونستم( دختر خالم که از من ۲ سال بزرگتر بود بهم گفته بود و من بعضی‌ شبا یا تو حموم با خودم ور میرفتم)، اتاق تاریک بود و اون منو نمیدید، منم یواشکی دید میزدم که برگشت نگام کرد ( فکر کنم واسه اینکه مطمئن بشه خوابم) و فکر کرد خوابم که کیرشو در آورد از تو شلوارکش... وااااای چی‌ میدیدم یه کیر واقعی‌ِ خیلی‌ کلفت و دراز، میمالیدش با دستش که من احساس کردم کسم خیسه آبه، یواشکی دستمو بردم تو شورتمو آروم کسمو مالیدم، یکم کیرشو مالید، آبش اومد ریخت رو شلورکش،یکم همون‌جوری موند بعد کامپیوترو خاموش کرد ، پاشد شلورکشو عوض کرد و رفت رو تختش خوابید... منم کسمو مالیدم و ارضا شدم و خوابم برد... بعد از اون شب من فهمیدم که داداشم شبا چیکار می‌کنه، از اون شب لباسایه لختی تر و تنگتر میپوشیدم ( اینم بگم که من کونم و سینه‌ام گنده بودن از بچگی‌) یه تاپه یقه‌ باز میپوشیدم که خوابیدنی نوک سینم بیاد بیرون یا دامن میپوشیدم و کونمو مینداختم بیرون، و شبها خودمو میزدم به خواب تا داداشم شروع کنه... منم با جق زدن اون کسمو بمالم.... چندین شب به این منوال گذشت تا یه شب که سینمو انداخته بودم بیرون و منتظر داداشم بودم، خوابم برد، که یه لحظه احساس کردم یکی‌ پیشمه، از خواب پریدم دیدم داداشم کنارمه ، تا چشامو باز کردم شروع کرد به مالیدن سینه‌ام ، شوکه شده بودم، می‌ترسیدم اما خب یه هیجان و لذت خاصی‌ هم داشت، نمیتونستم حرف بزنم... نفسم بند اومده بود که گفت نترس عزیزم، دیدم امشب خوابت برده، بیدارت کردم که حال کنی‌ بعد بخوابی، تو خواب باشی‌ به من هم حال نمیده...کم کم داشتم آروم میشدم که گفتم مگه می‌دونستی شبا من بیدارم؟ خنیدید گفت مگه می‌شه صدای شلپ شولوپِ کس خیستو که میمالیشو نشنوم؟ خجالت کشیدم و خندیدم، گفت آبجی گلم با کیر داداشش خودشو میماله و حال می‌کنه؟ امشب می‌خوام خودم بهش حال بدم! یهو چشام گرد شد و ترسیدم گفتم می‌خوای چیکار کنی‌؟ خم شد دره گوشم گفت می‌خوام بکنمت، موهای تنم سیخ شد، احساس کردم با این حرفش یه لیتر آب از کسم ریخت تو شورتم، هیچی‌ نگفتم، لباشو گذشت رو لبمو، لبمو میمکید و با دستش سینمو میمالید، یهو گفتم مامانینا نیان؟ گفت من شبا درو قفل می‌کنم، نگران نباش عزیزم...خوابید روم و خودشو میمالید به من و سینهاامو میمالید و کیرشو میمالید به پاهامو روی کسم، بعد سینه‌ام و کرد تو دهنشو نوکشو لیس میزدو میک میزد، داشتم از حال میرفتم، احساس کرد دارم ارضا میشم، دستشو از رو شورت گذاشت رو کسم، شورتم خیسه آب بود، سینمو میخوردو کسمو میمالید که ارضا شدم، تنم می‌لرزید، داداشم فقط میگفت جونم، مال خودمی... من بیحال شدم یکم، پاشد لباساشو در آورد، لخته لخت کرد خودش رو، کیرش سیخ سیخ بود و خیلی‌ کلفت و دراز، اومد کنارم، شروع کرد لباسایه منو در آوردن، منم لخت کرد، خوابید پیشم،لبممو یکم بوسید و خورد و با دستش همه‌جای بدنمو لمس کرد، کم کم باز حشری شدم، دستمو بردم سمت کیرش، گرفتمش یکم فشارش دادم و مالیدم، نفسش تندتر شد، گفت میخوایش؟ گفتم می‌خوام بخورمش ببینم چه مزه ایه( تو عکسا دیده بودم که کیر رو می‌شه خورد) رفتم پائینتر و سرشو بوو کردم، یه بوی خاصی‌ داشت که من خوشم اومد، سرشو کردم تو دهنم و لیسش زدم و میکش زدم دیدم داره اه و ناله می‌کنه، سرمو فشار میداد رو کیرش، کیرش میخورد به ته گلوم و عوق میزدم، اما دوس داشتم، یکم ساک زدم براش گفت اینوری شو( منظورش ۶۹ بود ) گفتم اوکی و سرشو برد لایه پام، منم کیرشو گرفتم تو دهانم، واسه همدیگه میخوردیم که من حالم داشت بد میشد، ۲بار ارضا شدم و اونم همهٔ آبمو خورد، من حشریتر شدم و کیرشو میک میزدم که یهو اونم ارضا شد و آبشو ریخت تو حلقه من، منم همشو خوردم، پاشدم کنارش دراز کشیدم، جفتمون بیحال بودیم، ساعتو دیدیم که ۲:۴۵ بود، بغلم کرد، گفتم مرسی‌ داداشی، بخوابیم؟ گفت نه تازه باهات کار دارم... خودم دلم نمی‌خواست تموم شه، اما الکی‌ ناز کردم و گفتم مگه بست نشده؟ گفت تا مال من نشی‌ نمیخوابیم، از حرفش خوشم اومد، گفتم مال تو شدم دیگه، گفت نه باید مال خودم شی‌، زنِ خودم شی‌، منم لذت میبردم از این حرفا... یکم گذشت، دستشو برد لایه پامو کسمو مالید، هنوز خیس بود، دست منم گرفت گذاشت رو کیرش که نیم خیز بود، من کیرشو میمالیدم و اونم کسمو، باز حشری شدیم، کیرش سیخ شد، بغلم کرد، کیر سیخشو گذاشت لایه پام، یکم جلو عقب کرد، اولین بار بود یه کیر میخورد به کسم، خیلی‌ حسّ خوبی‌ بود، روبروی هم و تو بغل هم بودیم که منو چرخوند، اومد روم، کیرش هنوز لایه پام بود، گفت تو هم می‌خوای مال من شی‌؟ منم حشری بودم گفتم آره می‌خوام، خم شد از کنار تخت شلوارکشو برداشت، یکم کونمو بلند کرد، انداختش زیرمون، خوابید روم، کیرشو لایه پام جلو عقب میکرد میمالید به کسم، بوسم میکرد، دستشو می‌کشید رو بدنم، کم کم به کمک دستای داداشم پاهامو از هم باز کردم، سر کیرش رو گذشت جلوی سوراخم، یکم بازیش داد، چند سانت چند سانت سرشو میکرد تو و در میاورد، من خیلی‌ ترسیده بودم و از طرفی‌ هم خیلی‌ حشری بودم که حتی یک بار هم ارضا شدم، وقتی‌ ارضا شدم، خوابید روم، گفت آماده‌ای عشقم؟ با سرم جواب دادم که آره،بازم چند بار سر کیرشو کرد تو، محکم کمرشو گرفته بودم و فشار میدادم به خودم که یهو گفتم دوست دارم بکن دیگه می‌خوام زنت شم، با این حرفم یهو کیرشو تا ته کرد تو کسم، فوری لباشم گذاشت رو لبم که جیغ نزنم، یه سوزشی که احساس کردم جر خوردم، کل وجودمو گرفت، ۳-۴ ثانیه کیرشو نکشید بیرون، بعد کشید بیرون و دوباره تا ته کرد تو کسم و همش قربون صدقم میرفت و میگفت امشب شب عروسیمونه عشقم، سوزشش یکم کمتر شد و حال میداد بهم، چند بار کرد تو کسمو در آورد، دیدم رو کیرش خونی یه، شلورکشو از زیرم کشید بیرون دیدم رو اون هم خونی یه، کیرشو پاک کرد با همون شلوارک، انداختش کنار، باز اومد روم و کیرشو با دستش گرفت گذشت جلوی سوراخ کسم فشار داد، این دفعه یکم راحتتر رفت تو، گفت باهم ارضا بشیم؟ گفتم اوکی اما من الان ارضا میشم، گفت منم الان آبم میاد با ارضا شدن تو، کیرشو کرد تو کسم یکم جلو عقب کرد‌‌ سینمو میخوردو میمالید که من ارضا شدم، این دفعه بدتر از دفعه‌های قبل ارضا شدم، که دستشو گذشت رو دهانم که جیغ نزنم، دیدم داره اه میکشه و کیرشو کمتر تو کسم تکون میده، آبش اومد، ریخت تو کسم، یکم روم موند و نوازشم کرد، گفتم حامله نشم؟ گفت صبح من میبرمت مدرسه، قرص میگیریم تو راه، می‌خوری، هیچی‌ نمی‌شه، ساعتو دیدیم ۳:۵۰ بود، پاشد لباساشو پوشید، لباسایه منم داد پوشیدم، شلوارکشو گذاشت تو کیف دانشگاهش، درو باز کرد، رفتم دستشویی‌، خودمو شستم، اومدم رو تختم، داداشم اومد پیشم و یکم بوسم کرد‌‌ نازو نوازشم کرد من خیلی‌ خسته بودم، فوری خوابم برد، اونم رفت خوابید.
صبح که بیدار شدم، دیدم داداشم قبل از من بیدار شده، رفتم دست و صورتمو شستم، رفتم آشپز خونه ، داشت صبحونه میخورد، مامان هم اونجا بود، دیدمش یه چشمک زد بهم، یکم خجالت می‌کشیدم، گفت خواهر گلم، چه خوشگل شده امروز،بدو صبحونتو بخور، من میرم دانشگاه، تورو هم میبرمت، منم گفتم باشه! حاضر شدم، رفتیم پارکینگ که ماشینو در بیاره از پارکینگ، راه پلّه خلوت بود ( چون همه با آسانسور رفت آمد می‌کنن) کشید منو تو راه پله، یکم از هم لب گرفتیم، دستشو برد تو شورتم، گفت خانومم خوبه؟ امشبم میخوامت، گفتم شورتم خیس شد، دارم میرم مدرسه، گفت یه شورته خوشگل هم واست می‌خرم، یکم کسمو مالید و بوسم کرد، سوار ماشین شدیم، رفتیم اول جلوِ یه سوپر مارکت ایستاد، واسم کلی‌ شکلات و خوردنی گرفت، گفت عشقم امروز خانوم شده، باید یکم بهش برسم، بعد جلوی یه داروخونه ایستاد، ۲تا قرص گرفت، گفت اینو الان یکیشو بخور، یکیشم ۱۲ ساعت بعد بخور که بابا نشم، زوده هنوز! خندیدیم و خوردمش، گفتم دیرم شده، زود باش، باید برم مدرسه، گفت با شورت خیس که نمی‌شه بری، وایستا یجا پیدا کنم، شورت بگیریم، بعد برو! بعد از نیم ساعت گشتن، یجا پیدا کردیم، رفتیم باهم ۲تا شورته توری که یکیش قرمز و لامبادا بود و اون یکی‌ هم مشکی‌ خریدیم، منو برد مدرسه و از اون روز من زن داداشم شدم و تا الان که ۶ سال از روش میگذره باهمیم و همدیگرو دوس داریم و بابام کارمون رو درست کرده که من و داداشم باهم از ایران بریم uk که به قول اونا ادامه تحصیل بدیم...

سکس با برادر ناتنی



سلام . میخوام داستان سکس با برادرم رو براتون تعریف کنم البته برادر ناتنی ام .
من و سعید از یک پدریم یعنی بابام چند سال بعد از ازدواج با مادر سعید با مامان من ازدواج کرده و من 2-3 سالی از سعید کوچیکترم . من یک برادر بزرگ تر هم دارم و سعید هم یک برادر کوچیکتر داره که بعد ها میاد توی داستان اسمش نویده . ما توی یک محله زندگی میکنیم اما خونه هامون چند صد متری با هم فاصله داره . بابام راننده است صبح میره سر کار نصف شب برمیگرده معمولن معصومه خانم (زن اول بابام ) میاد خونمون و با مامانم حرف میزنه . یه روز وقتی از دانشگاه برگشتم خونه دیدم معصومه خانم و مامانم دارن درمورد ازدواج سعید حرف میزنن رفتم نشستم پیششون و یه کم خودشیرینی کردم . تا این که مامانم گفت شیرین جان نمیخوای لباساتو عوض کنی منم به خودم اومدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم که دیدم معصومه خانم داره میره خونشون منم گفتم بذارین همراهیتون کنم بعد باهم رفتیم خونه سعید اینا معمولآ زیاد به اونجا نمیرفتم شاید هفته ای یه بار . وقتی رفتیم توو دیدم نوید داره توی حیات بازی میکنه معصومه خانم تعارف کرد که بیام توو منم گفتم نه مزاحم نمیشم یهو دیدم سعید اومد بیرون یه سلامی به هم کردیم و سعید گفت چرا نمیاین توو گفتم نه مزاحم نمیشم که سعید گفت چه مزاحمتی بفرمایین تو ... با هم رفتیم تو چند دقیقه ای نشستیم که ناگهان صدایی اومد سریع رفتیم بیرون که دیدیم نوید افتاده توی حوض و داره دست و پا میزنه سعید سریع رفت و دستشو گرفت و آوردش بیرون بچه بیچاره خیلی گریه کرده بود و حسابی هم آب خورده بود معصومه خانم گفت باید ببریمش بیمارستان سعید گفت نه بابا چیزیش نیست اما معصومه خانم اروم و قرار نداشت و سریع نوید رو برد بیمارستان سعید هم گفت ای بابا این مامان ما هم دیگه خیلی بزرگش میکنه منم از فرصت استفاده کردم و بهش گفتم خبر داری داری داماد میشی سعید شاخ درآورد و گفت چی؟ گفتم همین الان از مادرت شنیدم داشت با مامانم حرف میزد . سعید گفت بیا بریم توو توضیح بده ببینم چی شده با هم رفتیم توو و سعید نشست پیشم دستمو گرفت و گفت همه چیزو از اول تا اخر برام تعریف کن . وقتی دستمو گرفت یه احساس خاصی بهم دست داد تا حالا بهم دست نزده بود منم گفتم باشه و شروع کردم براش تعریف کردن داستانی که براش تعریف کردم همش دروغ بود بهش گفتم ( مامانت گفت یک ماه دیگه عروسیته ... اخرش بهش گفتم مامانت گفت چند دفعه ای تو رو در حال جلق زدن دیده ) خودم هم نفهمیدم چرا اون حرفو زدم اما بعد از این که این حرفو زدم رووم نشد توی صورتش نگا کنم اون هم بیچاره سرخ سرخ شده بود انگار واقعآ مامانش در حال جلق زدن دیده بودتش . یک دقیقه ای همینطور سراموون پایین بود تا این که سعید گفت چی میخوری برات بیارم گفتم نه دستت درد نکنه در اون لحضه به حرفی که زده بودم فکر میکردم و یه کم حشری شده بودم تا این که دلمو زدم به دریا و گفتم: واقعآ اون کارو کردی؟ سعید هم که انگار فهمیده بود قصد من چیه گفت دیوونه شدی گفتم چرا ؟ گفت چرا این سوالو میپرسی؟ منم نمیدونستم چی بگم و دست پاچه شده بودم که ناگهان سعید دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش انگار واقعآ حشری شده بود شروع کرد به لب گرفتن از من من اولش یه کم ممانعت کردم اما بعدش کم کم اروم شدم یه چند ثانیه ای لب گرفتیم بعد سعید بلند شد و گوشی رو برداشت و زنگ زد به مامانش : الو مامان کجایید حالش چطوره کی میای احتمالا مامانش گفت چطور مگه سعید گفت هیچی همینطوری باشه باشه خداحافظ. ازش پرسیدم چی گفت؟ گفت یک ساعت دیگه میان ... من هم که حسابی حشری شده بودم بلند شدم و سعید رو بغل کردم و شروع کردم لب گرفتن سعید گفت بریم تووی اتاق من رفتیم تووی اتاقش سعید رفت روی تخت خوابید و گفت بیا - منم رفتم و کنارش خوابیدم داشتیم لب میگرفتیم که یهو سعید دستش رو برد سمت سینه هام و شروع کرد به مالیدن دیگه در اوج حشری بون بودم بلند شدم لباسامو در اوردم فقط شرت و سینه بندم مونه بود که دیدم سعید خودشو لخت کرده کیرش شق شده بود کیرش نسبتآ بزرگ بود دوباره رفتیم روی تخت و شروع کردیم به لب گرفتن سعید یواش یواش دستشو کرد توی شرتم و شروع کرد به مالیدن چوچوله ام منم کیرش رو گرفتم و شروع کردم باهاش ور رفتن معلوم بود هر دومون از لب گرفتن سیر شده بودیم سعید بلند شد و گفت ساک میزنی؟ گفتم نه راستش از ساک زدن بدم میاد توی فیلما هم که میدیدم چندشم میشد . سعید به راست خوابید و من نشستم روش کیرش روی کسم بود یه خورده کسم رو روش مالیدم بعد خواستم کیرش رو بکنم تووی کونم که دیدم نه خیلی بزرگ بود هر کاری که میکرد نمیرفت تو تا این که با زور سرش رفت توی کونم فریاد کوچکی کردم و سعی کردم بیشتر فروش کنم سعید هم بالا پایین میکرد اما فایده ای نداشت خیلی دردم میومد واسه همین خودمو کشیدم کنار سعید گفت میخوای از کس بکنم گفتم اخه... گفت نگران نباش حواسم هست پرده ات رو پاره نمیکنم گفتم باشه نشستم روی کیرش و یواش یواش فرو کردم توی کسم اولش سعید یه کم تلمبه زد تا خسته شد و من شروع کردم به بالا پایین کردن صدای ناله ام اتاق رو پر کرده بود اما خیلی مزه داشت . سعید یه غلت زد و روم نشست پاهام رو زد کنار و فرو کرد توو کسم و همینطور که تلمبه میزد با پستون هام ور میرفت من هم همش ناله میکردم تا اینکه سعید اونقد تلمبه زد تا من ارضا شدم اما سعید هنوز ارضا نشده بود بعد از چند دقیقه سعید هم ارضا شد و منی هاشو ریخت روی کسم و من شروع کردم به مالیدن کسم سعید بلند شد و لباساشو پوشید و گفت بلند شو الان مامانم میاد منم بلند شدم خودمو پاک کردم و لباسامو پوشیدم و یه لب کوچولو از سعید گرفتم و رفتم...