۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

خونه عمو 1



درست یک سال پیش بود که عمو از فرانسه با خانوادش اومد تهران این برای ما چیزی غیر طبیعی نبود چون عمو و زن عمو هر وقت که عشقشون میکشید پا میشدن میومدن تهران اما این بار یه چیزی درست نبود و اون این که عمو می گفت قصد برگشت نداره برای همین کل خانواده رو هم با خودش آورده بود و این برای ما یه کمی نگران کننده بود چون ما تو خونه عمو زندگی میکردیم و اگه اون بخواد بمونه دیگه ما مجبوریم یه خونه اجاره کنیم یا نمی دونم از این حرفا بابام که خیلی ناراحت بود از بابت خونه ولی عمو انگار نه انگار بود چند روزی گذشت و ما دیگه داشتیم فکر رفتن از این خونه رو میکردیم اما نمی دونم چرا هیچ جوره نمی شد از خونه گذشت آخه یه خونه بزرگ ویلای دو طبقه با تمام امکانات مگه میشد ازش رد بشیم ولی خوب مال عمو بود و ما هیچ کاره این خونه که در دو طبقه به صورت یک جا ساخته شده شش تا اتاق داره که چهار تا طبقه بالا است و دوتا هم طبقه پایین ولی خوبی طبقه پایین در این است که یه حال خیلی بزرگ داره و از تو حال پله میخوره میره بالا بگذریم عموی ما همه رو صدا کرد و ما هم جاضر شدیم که ماجرا از چی قرار است زن عمو هم اونجا بود و بچه هاش هم بودن و منو خواهرم و داداشم و مامان بابا خلاصه عمو خیلی راحت گفت داداش ما میخواهیم تو این خونه زندگی کنیم ! این حرفش داشت منو میکشت ولی هیچ کاری ازم ساخته نبود اما عمو با کمی مکث گفت رضا داداش شما و خانوده عزیزت هم باید با ما تو این خونه زندگی کنید وووووووو منو میگی یه نفس راحت کشیدم و از اون روز تا حالا ما تو این خونه با عمو اینا یک جا زندگی میکنیم ولی دیگه چه زندگی باید براتون همه چیزو بگم تا حال کنید !!! من فرشته هستم دختر بزرگ بابام از اون روز که عمو گفت ما میتونیم با هم زندگی کنیم خیلی چیز ها تغیر کرد و حتی اتاق ها هم تقسیم شد که خوب من دیگه نتونستم تنها تو یه اتاق باشم و مجبور شدم با خواهرم نرگس و داداشم جواد یه اتاق بگیریم ؛ سه هفته از ماجرا گذشت و دیگه همه چیز خیلی خوب و ما داشتیم عادت میکردیم عمو من دو تا دختر داره مثل بابام و یه پسر ولی پسرش از اون پسر با جنبه هاست که حتی مامانشو جلوش کسی جر بده هیچی نمیگه اما خیلی خشگله کثافت برای همین من همیشه دنبال فرست میگشتم تا یه جوری باهاش رابطه بر قرار کنم با این که جلوی جمع خیلی راحت بودیم ولی در خلوت من میترسیدم که نکنه کار دست خودم بدم ساسان پسر عموی ما با خواهراش خیلی راحت بود و هر جوری که میخواست باهاشون رفتار میکرد حتی جلوی باباش خواهراشو انگشت هم میکرد البته اونا هم کم کرم نداشتن زهرا دختر بزرگ عموم دختری بود خیلی تو دل برو برای همین من خیلی ازش خووشم میومد و با اون راحت بودم , یه روز داشتم تو آشپز خونه کار میکردم که یکی منو از پشت بغل کرد بدجور ترسیدم برگشتم دیدم زهرا گفت بی شعور نمیگی میترسم اونم با یه لبخند زیبا گفت جونم فرشته جون قربون دختر عموی خودم بشم ! من خیلی تعجب کردم این چی داره میگه چرا اینقدر مهربون گفتم مرسی عزیزم زهرا جونم دیدم داره یه جوری منو نگاه میکنه گفتم چیه چرا این جوری نگام میکنی ؟ زهرا خیلی آروم اومد جلوم منو با دو دست گرفت و شروع کرد به بوسیدن من بعد از چندتا بوس از لبو گونه من ازم جدا شدو رفت با این که خیلی تعجب کرده بودم ولی خیلی خوشم اومده بود از اون روز به بعد داستان سکسی شروع شد در خونه ما و عمو که شده کار همیشه ما ...... ادامه دارد .... نویسنده سامی  
با پوزش که تا این جاش سکسی نبود و داستان شروع نشده ولی با نظرات خودتون تشویقی باشید برای این که ادامه داستانو بنویسم و با شما شریک کنم 

۱ نظر: