۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

حرف ,حرف بابا 1


تا سه سالگی خودمو چیزی یادم نمیاد ولی از چهار سالگی به بعدو خیلی چیزا خاطرم هست . همه میگن از همون روزای اول نوزادیم بابامو خیلی دوست داشتم . طوری که انگار این او بوده که 9 ماه تمام تو شکمش از من پذیرایی کرده . شبا باید کنار اون می خوابیدم وگرنه لج و لجبازی من نمی ذاشت که هیشکی تا صبح بخوابه . وقتی شیرمو می خوردم می رفتم ور دل بابا تا آروم بگیرم . بابا شهریار به من می گفت که همه تعجب می کردند که یه دختر چطور می تونه از همون نوزادی بابایی باشه . مامان بنفشه به من می گفت ای دختره نمک نشناس . غذای منو خوردی و حالا هم شیر منو می خوری و بغل باباتو می خوای ؟/؟بچه اول بودمو خیلی هوامو داشتن . بالاخره چند سالی گذشت و منم رسیدم به سنینی که یه چیزایی از اون دوران به یادمه . هر کاری می کردند نمی تونستن پستونک رو از من جدا کنن . پدرم خیلی نسبت به این مسئله حساس بود . می گفت لب دخترم بد شکل میشه و از اون فرم و حالت اولیه خارج میشه . راستش من خیلی خوشگل و ناز بودم لب و دهن و بینی ام قلمی و غنچه ای و صورتم گرد و پوستم سفید بود . خوشگلیم به بابام رفته بود و یه خورده به مامانم . موهام تا پایین کمرم می رسید مامان اونارو گیس می کرد ولی بابا افشونش می کرد و می گفت دخترم این جوری قشنگ تره چیه اونو مثل زنای دوران قاجاریه درست می کنی . این قدر عصر حجری نباش . این چیزایی رو که دارم تعریف می کنم بعضیهاش یادمه و بعضیهاشم واسم تعریف کردن . اما از چهار سالگی به بعد بیشتر چیزارو بهخاطر دارم . رو سمت راست و چپ بالای شکمم دو تا بر آمدگی بود اندازه تخم پرتقال . بابا همش بهش می گفت جوجو . منم دیگه یاد گرفته بودم . بابا همیشه جوجو های منو می گرفت تو دهنش و میک می زد . هم قلقلکم میومد هم خوشم میومد . پس از آن که جوجوهامو می خورد و خوب سیر می شد هر طرفش یه سکه پول خورد میذاشت . یادم میاد جشن تولد چهار سالگیم که بود وقتی که مهمونا رفتند جوجوهامو دوباره خورد و یه طرفش یه سکه طلا گذاشت . هر چند من اون موقع فرق بین سکه طلا و پول خردو نمی دونستم . مشکل بزرگ اوابل دوران پس از چهار سالگی من پستونک خوری من بود . یه شب من و بابا تنها بودیم ومامان بود خونه مادربزرگ و هنوز بر نگشته بود . بابا دوباره تخم پرتقالای منو گذاشت تو دهنش و گفت ممه مامانی رو بخورم . چقدر خوشمزه هس . پستونکو از دهنم گرفت و انداخت دور . گریه کرده با دستای کوچیکم به سر و صورت بابا میکوبیدم .-عزیزم خوشگل من این کخه از اینا چیه می خوری . اذیت می کنه . بابا شلوارشو کشید پایین . یه چیز گنده از وسط شلوارش یهو پرید بیرون . خیلی قیافه زشتی داشت . ترسیدم . یه چیز درازی بود با یه کلاه سوراخدار . خودمو چسبوندم به بابا . اونم فهمید که من هول کردم .-دخترم عزیزم نترس . این همون خودتی . الان زوده که متوجه این چیزا شی . ولی گوشت و پوست و استخون و وجودت از اینه . این رفیقته واصلا این باباته ... نمی فهمیدم چی داره میگه ولی آهنگ صداش آرومم می کرد . بعد همون چیز گنده رو که بعد ها فهمیدم بهش میگن کیر به دهنم نزدیک کرد و گفت حالا جای پستونک میکش بزن عزیزم . کوچولوی خوشگلم . این خاصیتش خوبه . راستش ترسم ریخته بود ولی بدم میومد چندشم میشد .-شیدا جون من می دونم تو دهنت جا نمی شه یه خورده زبون بزنبابایی . یه خورده مث پستونک می تونی میک بزنی . بابایی قربون اون زبون و لبای خوشگلت بشه . کیر بابایی یهبویی می داد . بوی گوشت میومد . من از گوشت بدم میومد . بابا خیلی دستپاچه و هیجان زده بود . می دونست من مربای آلبالو خیلی دوست دارم رفت یه خورده شیره اشو آورد ریخت سر کیرش و گرفت طرف دهنم . حالا دیگه خوشبو وخوشمزه شده بود و طعم خوبی هم داشت . همون کلاهش تو دهنم به زور جا می شد . بابا هم هوامو داشت و بیشتر تو دهنم فرو نمی کرد . وقتی کیر بابا رو لیس می زدم اون ناله می کرد . داشت می خوابید -بازم بده مربا می خوام -شیدا جون زیاد اذیتت می کنه دلت درد می گیره -نه بده بده من میخوام .بالاخره اون روز تا می تونستم کیر مربایی بابا رو ساک زدم تا اونجایی که دیگه خودم از مربا خوری سیر شده بودم . وقتی رو کیر بابایی دیگه مربایی نبود دیدم یه چیز چسبناکی داره میاد بیرون -دخترم این عسله . عسل دوست داری ؟/؟یه زبون بهش زدم و گفتم بابا این که شیرین نیست -دخترم یه روزی از همه چی واست شیرین تر میشه . بابا خیلی کارای دیگه باهام می کرد . درست یادم نیست . همون آقا کلاه داره یا کیر خودمونو چند دفعه گذاشت لای کونم و با کونم بازی میکرد . یه بار که زیر کیر بابا خوابیده بودم حس کردم کونم خیس شده و یه خورده از همون طرفی که جیش می کردم احساس تری می کردم -پدر جون دعوام نکنی -چی شده کوچولوی من -جیش زدم خیس کردم . مامانی اگه بیدار شه دعوام می کنه .در واقع اون آب بابا بود . بابا منو از مامان ترسونده بود . این که اگه حرف اون یعنی بابارو گوش ندم مامان لج می کنه و ما رو از هم جدا می کنه . حتی بهم گفته بود که بابت شیره آلبالو خوردن از رویشومبول یا کیر چیزی به مامان نگم که اگه بفهمه گوش هر دو تا مونو می کشه و ما رو از هم جدا می کنه . خیلی حرف گوش کن بودم با این که بچه بودم ولی حرفای بابا از یادم نمی رفت . تو همون روزا یک بار دیگه من و بابا خونه تنها بودیم . این بار لختم کرد و یه دهن سیر جوجو هامو که حالا گاهی هم بهش می گفت ممه خورد و یه خورده مربا روکیرش ریخت و به من داد و بعدشم یه خورده کاکائو ریخت رو شومبولش و گفت مربای زیاد اذیتت می کنه یه خورده هم از اینا بخوری واست خوبه ویواش یواش داشتم به این جور غذا خوردن از دست بابا یعنی کیر بابا عادت می کردم . البته فقط می شد غذا هایی رو که به کیر می چسبید به این صورت خورد . اون روز شومبولشو با یه چیزی چرب کرد و وسط جوجوهام حرکتش می داد . پدر جون داشت ناله می کرد -آهههههه شیداتو منو شیدا کردی . خیلی خوشگلی مال منی . حق منی . معلوم نیس وقتی بزرگ شدی چی می خوای بشی . به کس کسونت نمیدم . به همه کسونت نمیدم . شاه بیاد با صد سوار بازم نمیدم بازم نمیدم .-دیدی چقدر دوستت دارم که اگه شاه هم بیاد تو رو نمیدم . کله ام بوی قرمه سبزی می ده . هر چی سرشو بو می کردم بوی قرمه سبزی احساس نمی شد . بابایی اونقدر دوستم داشت که آخر شعرو عوض کرد و می خواست به خودش و من نشون بده و بگه که چقدر دوستم داره وواسم ارزش قائله . داشتم یه چیزی می گفتم یهو از موضوع پرت شدم . بابا کیر روغنی و درازشو می کشید رو شکمم و از وسط جوجوهام عبور می داد و کلاهشو می زد زیر گلوم . ناله که می کرد بهش می گفتم گریه می کنی ؟/؟-به مامان نگی ها . به هیشکی نگی ها -چش چش .. یک دفعه دیدم کیر بابا وسط جوجوهام تکون تکون خورد و یه آبای سفت و سفید رنگی از توش پرید بیرون .. نفهمیدم چیه . شبیه شو تا حالا ندیده بودم -بابا جیش زدی ؟/؟-نه عزیزم -پس چی زدی ؟/؟-حالا زوده واست تو ضیح بدم چند سال دیگه که بزرگتر شدی و وقتش که شد خودم واست تو ضیح میدم . یادت نره به کسی نباید چیزی بگی ها .-من الان بزرگ شدم . جیش که دارم خودم میرم دستشویی . دیگه بلد شدم خودم خودمو بشورم . زیر گلو و دور و بر جوجوهام همه پر شده بود از قطره های آب سفید و شیری . انگشتمو گذاشتم روچند تا از این قطره ها ترش کرده و بردم طرف دهنم . یه خورده اشو سالم و همونجور کلفت و دست نخورده و حل نشده ورداشتم گذاشتم تو دهنم . حس کردم مزه ای نداره . پدر که تازه چشاشو باز کرده بود وقتی فهمید من دارم چیکار می کنم یکی زد پشت دستم و گفت زوده دخترم الان زوده . من گریه ام گرفته بود . اصلا از بابا توقع همچین بر خوردی رونداشتم .-من دیگه تو رو دوس ندارم -عزیزم من که کاریت نداشتم -من با تو قهرم -حالا که دخترم باهام قهر می کنه منم دیگه شبا نمیذارم بیاد وردل من و تو رختخواب من بخوابه .. این حرفو که زد من ناراحت شدم و ترسیدم که بابا جدی بگه . چون بابا هر حرفی رو که می زد بهش عمل می کرد -با همون تن چرب و چیلی و کاکائویی و مربایی و آب کیر مالیده خودمو انداختم تو بغل بابا و شروع کردم به بوسیدن گونه های چپ و راست و لباش . نمیدونم چرا یهو حالش یه جوری شد و شلوارشو پیر هنشو در آورد و مثل من لخت شد و طوری بغلم کرد و منو به خودش فشرد که بدنم درد گرفت . یاد فیلمای دراکولا افتاده بودم که با اون دندونای درازش میفتاد سر یکی خونشو می خورد . بابا منو از تماشای این فیلما منع می کرد حالا خودش واسه من یه دراکولا شده بود . منو بین دستاش بلند کرد و سر تا پامو می بوسید . با این که قلقلکم میومد ولی از این کارش لذت می بردم . منو گذاشت رو تخت . منو پشت به خودش قرار داد و دو تا پاهامو به طرفین و به طرف بالا کشوند وسرشو خواست بذاره لای کونم که نشد . همه کونم رفت رو سرش . مجبور شد سرشو پایین تر بگیره تا اون کاری رو که می خواست انجام بده و من نمی دونستم چیه انجام بده . همین کاررو هم کرد . بابا زبونشو کشید رو سوراخ کون و کوسم . اون موقع با اسم کون آشنایی داشتم ولی کوسو نمی دونستم چیه . زبون بابا بزرگتر از کوسم بود و تازه زبونش جای بیشتری هم می گرفت و از بغلای کوسم میزد بیرون .-من دخترمو خیلی دوست دارم به کسی نگی ما از این بازیها می کنیم . اگه مامان بفهمه حسودی می کنه . اون وقت منو از تو جدا می کنه . با دستاش دستای کوچولومو می گرفت و می مالوند تن کیرش .-اوووووففففف شیدا شیدا تو کی می خوای بزرگ شی ؟/؟تا اون موقع من نصفه جون میشم . گاو ساله تا گاو شود دل صاحبش آب شود .. حالا که فکرشو می کنم با با با این مثال به نوعی خودشو گاو هم فرض کرده بود .. این جا صاحبو میشه گاو هم در نظر گرفت . وقتی که بزرگتر شدم از یاد آوری این لحظات بی اختیار لبخندی رو لبام می نشست . همه جامو می لیسید . مچ پاهای کوچولومو میذاشت تو دهنش . همین کارو با پنجه های دستم انجام می داد . خیلی خوشم میومد . با این کارش خوابم می گرفت . بیشتر از همه وقتی کونمو می بوسید و ماچش می کرد کیف می کردم . تازگیها یاد گرفته بود کیرشو میذاشت لای پام و روی سوراخ کون و کوس من و دو تا پامو از دو طرف بهم می چسبوند و کیر ش اون وسط می چسبید . از این حرکتشم خیلی خوشم میومد . یه بار که بابا این کارو انجام داده بود رونهای کوچولوی منو تند وتند ماساژمی داد و کیرشو وسط این دو تا می غلتوند یهو دیدم جیش زد . شاشش از اون شاشای سفید و چاقالو بود که یه بار رو شکمم ریخته بود .. ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر