۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

هوس یا عشق 1


بالاخره پس از سه سال عشق و عاشقی با هم ازدواج کردیم.با فراز و نشیب ها و مخالفتها و موافقتهایی که داشتیم.من شراره 20سالم بود و کیوان شوهرم 24 سال داشت.من تازه در رشته مهندسی نرم افزار یعنی کامپیوتر دانشگاه آزاد ساری یعنی شهر خودمون قبول شده بودم و شوهرم هم پذیرفت که مانع درس خوندنم نشه و با این وضعیت کنار بیاد.کیوان یک بوتیک و یک کفش فروشی بزرگ در خیابان قارن داشت و بیشتر جنسهاش رو هم مستقیما از دبی کیش چین ترکیه و گاهی وقتها هم تایلند مالزی و سنگاپور میاورد.با اینکه محدودیتهایی برایش ایجاد میکردند ولی با ترفندهاییکه میزد و با زیر میزیها و توجیبی ها و زیر کلاهی هایی که میداد حسابی جنس وارد میکرد به سود کم هم قانع بود.بیشتر از دیپلم درس نخوانده بود پدرش توی میدون ساعت سوپر مارکت داشت و مادرش هم کارمند باز نشسته راه آهن بود.هر دوشون حول و حوش 50بودن.پدر منم کارمند بانک و مادرم خانه دار بود و یخورده جوونتر از پدر و مادر کیوان بودن.با اینکه همون اول میتونستیم صاحب خونه بشیم اما شوهرم ترجیح داد که پولشو توی بازار کار بندازه.بعدا بره فکر خونه.آپارتمانی را در یک ساختمان 6 واحده سه طبقه کرایه کردیم که فقط یکی از واحدهای طبقه سومش خالی مانده بود.محلش نزدیک میدان امام بود.جالب اینجاست که این آپارتمانها به اشغال فک و فامیلهای کیوان درآمده و مدتها گذشت تا بفهمم جای کی کجاست ؟/؟ ظاهرابه این سه طبقه ها مجوز آسانسور نمیدادند و مجبور بودم از پله ها بالا برم.شب عروسی مفصل ما که البته راستش پس از اون همه ساز و آواز و بزن و بکوب و برقص نزدیک اذان صبح شده بود پدر و مادرم یعنی اکبر آقا و اکرم خانم و پدر شوهر و مادر شوهرم آقا سعید و سیمین خانوم ما را دست بدست داده و روانه این آپارتمان صد متری کردند تا کار یکدیگر را بسازیم.رسیدیم بجاهای حساس.شوهر خوش تیپم با وزنی حدود 70 کیلو و قدی حدود170سانت از خوشحالی چشاش برق میزد.وقتی تنها شدیم از هیجان نمیدونست چیکار کنه.من ده کیلو ازش لاغرتر و پنج سانت کوتاهتر بودم.باسن و سینه هایی برجسته و مرد پسندی داشتم که به زحمت میتوانستم این برآمدگیها را از دید چشم چرانها قایم کنم. از هوس زیاد نمیدانستم چه کار کنم ؟؟/؟؟ ماهها بود که منتظر همچین لحظه ای بودم.قبل از ازدواج با هم تا نیمه های راه میرفتیم اما اوج لذت را برای بعد از ازدواج نگه داشته بودیم.کیوان خیلی دست و دلباز مهربان و دوست داشتنی بود و هست.برای تخت دو نفرمون یه چیزی حدود دو میلیون پول داده بود.یک ساعت کشید تا من به شورت و کرست و اون به شورت رسید.باورم نمیشد که امشب دیگر سدها را میشکافیم و بدیش فقط این بود که نمیتونستم آبش رو توی سد خودم نگه دارم چون فعلا بچه نمیخواستم هرچند کیوان فوق العاده بچه دوست بود و میگفت نگران تربیت و نگهداریش نباشم ولی دوست داشتم یه مدتی نفس راحتی بکشیم.بیحالی او را که دیدم کمی خود را برایش لوس کرده و از دستش در میرفتم.لبانش را بر روی لبانم نهاد.دیگر فرار نمیکردم دستش داخل شورتم بود کوس تراشیده ام حسابی خیس کرده بود.انگار کارخانه روغن سازی داشت.کیوان طاقباز بر روی تخت دراز کشیده بود و من سوار بر قسمت سرش دو پایم را بر روی تخت گذاشته و کووووووسم را بر روی دهانش قرار دادم تا آن را بلیسد و چه جانانه میلیسید.اووووووووووووووووف گویی که چلوکباب یا ماهیچه میخورد.همچین با اشتها میخورد که من را هم به هوس انداخت که کاش میتوانستم کوس خودم را بخورم.بشدت حشری بودم کوسم را با حرص به سر و صورتش میزدم و برای اینکه بی نصیبش نگذارم سر و ته کرده و کیر 15 سانتی اش را به دهان گرفته و حالا دو طرفه کار میکردیم.تمام بدنم از هوس به رعشه افتاده بود و از طرفی از اینکه به شوهرم لذت میدادم خوشحال بودم.- عزیزم کیوان خوشگل من قول میدی نسبت به هم طوری باشیم که هر سکسمون مثل سکس امشب باشه ؟؟/؟؟- عزیزم من تا آخر عمر مال توام وقتیکه عشق و محبت و دوستی پاکی یکرنگی و احترام متقابل باشه وقتی وفا سر مشق رابطه ما باشه دیگه هیچی نمیتونه بین ما جدایی بندازه.اینو گفت و با لذت بکارمون ادامه دادیم.اووووووووووف کیوااااااااان همه جامو بخورشششششششش گازم بگیر کبودم کن من دیگه مال توام کوووووووووسم کووووووونم سینه هام لبام چشام همه مال توست همش عزیزم بخورش بکنش ازش لذت ببر دادمو دربیار دوستت دارم دوستت دارم عشق من ما مال همدیگه هستیم تا آخر عمر هیچی نمیتونه ما رو ازهم جدا کنه منو بکننننننننن کیرررررررت رو میخوااااااام.قبل از اینکه کیرش وارد کوسم بشه هر دومون یک بار ارضا شدیم البته اون آبشو روی سینه هام خالی کرد.از لذت زیاد نمیتونستم چشامو باز کنم.ناله میکردم میخواستم جیغغغغغغغ بزنم تا بار هوسمو کنترل کنم تحمل این همه لذت برام خیلی سخت بود.به هرچی که دور و برم گیر میاوردم چنگ میزدم.دوست داشتم دور اتاق بدوم کیوان بیچاره خسته شده بود.عرق از سر و روش میبارید.چند دقیقه تمام فقط چند سانتیمتر از کیرش توی کوسم بود.لبشو دوباره گذاشت روی لبهام.- شراره خوشگلم من دوست ندارم درد کشیدنت رو ببینم میخوام کیرمو تا آخر فرو کنم پرده ات پاره میشه شاید دردت بگیره حاضری ؟؟/؟؟.- آره عزیزممممممم کاریه که باید انجام بشه تازه بعد کیرت لذت بیشتری میده.جوووووون بوسه های او مرا تا عرش میبرد.با بوسه های او در آسمان عشق پرواز میکردم که ناگهان صدای تقی در داخل کوسم شنیدم.آخ خ خ خ کیر پرده ام را پاره کرده بود.درد زیادی نداشت بوسه های کیوان آرامم کرده بود.شوهرم از دیدن خون یکمی هراسان شده بود.من فوری دستمالی پارچه ای را که نزدیکم بود را برداشتم و آنرا آغشته بخون اندک ناشی از پارگی بکارتم نمودم.البته قدیم رسم بود که دستمال آمیخته به خون پرده را شاه داماد به خانواده یا مادرش نشان میداد که نوعی تایید و تاکید بر آکبند بودن عروس داشت.البته این رسم ظاهرا از مد افتاده ولی جهت احتیاط نگهش داشتم.هر چند انواع و اقسام تقلبات هم میشه روی این مسئله انجام داد.- نترس عزیزم خون وایساده نترس و حالا من بودم که تمام بدن مردانه کیوان را غرق بوسه میکردم.کاش وضعیت طوری بود که میتوانست آب منی خود را در کوسم خالی نماید.- عزیزم شوهر قشنگم من مال توام میدونم خیلی درد داره ولی میتونی بذاری توی کونم.سوراخش خیلی تنگه.- شراره من تحمل دردتو رو ندارم.او این حرف را زد ولی میدانستم دلش چیز دیگری میخواهد چون با ولع ای بسیار مقعدم را لیس میزد و سعی داشت زبانش را تا دو سه سانتی هم داخل بفرستد.بار دیگر لرزش شدیدی در تمام بدنم احساس کردم.با اینحال اول از او خواستم که کیرررررررش را وارد کووووووونم نماید تا دلی از عزا درآورده بعد به سراغ کوووووووسم بیاید.حسابی چربم کرد من هم دندانهایم را بهم میفشردم تا درد کمتری احساس کنم.دوست داشتم از درد جیغ بکشم ولی بخاطر عشق و علاقه ایکه به کیوان داشته تحمل کرده و جیکم درنیومد.یواش یواش داشتم عادت میکردم.نیمی از کیر وارد سوراخ کونم شده بود.فکر کنم دیگه جلوتر نمیرفت.اولش احساس کردم دارم دفع میکنم اما دقایقی بعد لذت می بردم.ناله ها و آخ خ خ و اوخ خ خ گفتن کیوان بیشتر هوسم را زیاد میکرد و از اینکه تونستم تا این حد شوهر نازنینم رو حشری کنم احساس رضایت میکردم.- شراره عجب کونی داری ؟/؟- همش مال خودته عزیزم هر وقت خواستی میتونی ازش استفاده کنی.- دیگه تحمل ندارم.- عزیزم خالی کن آبتو.به کمر و اعصابت فشار نیار.جلوگیری برات خوب نیست.تنگی سوراخ کون من و کلفتی کیر کیوان آب داغ منی را از سرچشمه خود به غلیان درآورده حسابی داخل مقعد مرا شستشو داد.اینبار نوبت کوسم بود و شوهر جونم با تحمل بیشتری کوسم را میگایید.آه ه ه ه خیلی زود برای دومین بار به ارگاسم رسیدم.دوران مجردیم فکر نمیکردم سرانجام عشقبازی اینقدر لذت داشته باشد.آنشب خاطره انگیز و شبهای خاطره انگیز دیگر سپری شدند.کیوان از صبح تا ساعت 8 شب سر کار بود و من در هفته چند روز به دا نشگاه میرفتم.پس از یک ماه همچنان شور و شوق اولیه را نسبت به یکدیگر داشته و احساس میکردیم که به تمام خواسته های خود رسیده ایم.یکماه گذشت و به احترام تازه عروس بودنم کیوان برای خرید جنس به جنوب یا خارج از کشور نرفت.اما از محیط دانشگاه بگویم.با اینکه در بسیاری از رشته ها و کلاسها دختر و پسر را از یکدیگر جدا کرده بودند ولی کلاسهای درسی ما بخاطر عدم امکانات یا ترکیب و تقسیم دانشجویان یا استادان طوری بود که همان حالت مختلط خود را حفظ کرده که مجردها خوشحال بودند.من سعی میکردم با کسی برنخورم و با پسرها هم جز یه سلام خشک و خالی برخورد دیگه ای نداشته باشم منتهی از دست یه کنه ای مثل شیوا نمیتونستم در برم.شیوا 19 سالش بود یکسال از من کوچیکتر خوشگل با موهایی بلند و چشمانی مشکی صورتی گرد و سفید وزنش به 60 کیلو هم نمیرسید.مجرد و تک فرزند خانواده بود.برخلاف منکه دو تا برادر کوچیک تر از خودم داشتم البته خیلی هم خونگرم و مهربون بود.استعدادش هم توی فرا گیری مطالب خیلی زیاد بود.هرموقع متوجه مطلبی نمیشدم کمکم میکرد اما خیلی شیطون بود و مرتبا با یکی دوتا پسر کل کل میکرد که از اینکاراش خوشم نمیومد ولی وقتی خودم رو گذاشتم جای اون تا حدودی بهش حق دادم.من ازدواج کرده و از امکاناتی برخوردار بودم که اون نداشت.سعی کردم درکش کنم.دوستی ما روز به روز مستحکمتر میشد و گاهی برای مرور مسائل درسی به خانه هم میرفتیم.از افشین دوست پسرش برام میگفت و من نصیحتش میکردم که مواظب حفظ دختریش باشد چون اگه کار از کار بگذره دیگه هیچ ارزشی برای مردها نداره.از زندگی خودم براش گفتم که قبل از ازدواج خیلی مراقب خودم بودم.یکی از دانشجویان پسر که اسمش امیر بود بدجوری رفته بود توی نخم.البته هر دفعه که تصادفی نگاش به نگام میخورد فوری سرمو برمیگردوندم.خیلی عصبانیم میکرد نمیخواستم تصور بدی درمورد من داشته باشه.نمیخواستم فکر کنه من از زنهای اونجوری هستم شایدهم نمیدونست من شوهر دارم ؟؟/؟؟ طرف دوست افشین بود.از شیوا خواستم که از طریق دوست پسرش یجوری حالیش کنه من شوهر دارم.روزها بخوبی و خوشی میگذشتند.بعدازظهرهایی را که کلاس نداشتم انقدر چشم به راه کیوان میماندم تا خود را در آغوشش بیندازم و به او بگویم که چقدر دوستش دارم قرار بود ماه آینده برای ماه عسل مرا به ژاپن ببرد البته دیر نبود چون ازدواج ما همچنان شیرینی عسل گونه خود را حفظ کرده بود و میدانستم که هر ماه از زندگی مشترکمون ماه عسل خواهد بود.او را از کون خود بی نصیب نگذاشته و سعی میکردم همیشه چاشنی سکسمان باشد.هفته ای را هم که عادت ماهیانه بودم دربست از کون در اختیارش بوده نمیگذاشتم به او سخت بگذرد و هوس غریبه ها را بکند.البته به چشم پاکی او اطمینان داشته میدانستم که اگر صد تا زن لخت درکنارش باشند و من هم اونجا نباشم سراغ یکی از آنها هم نخواهد رفت.یکی از این دفعات که پس از یک هفته حسابی با کونم حال کرده بود با شوق و ذوق فراوان به حمام رفته و کس و کون خودم رو برای کیوان جونم آماده میکردم.یک هفته بود که کوسم از کیر کیوان بی نصیب بوده و حسابی داغ و حشری بود.همه جام رو برق انداخته و خودمو خوشگل کرده و با آنکه هشت نه ساعتی تا اومدن شوهر نازم به خونه وقت داشتم ولی هیجان زده بودم که موبایلم زنگ خورد؟/؟...ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر