۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

بهناز 4


پژمان با مهارت خاص وبيان استدلالهايي از جمله اينكه هر كسي به 1 جنس مخالف غريبه مطمين براي گفتن خيلي حرفا كه نميتونه به آشنا بگه احتياج داره و جلب كردن اعتماد بهناز جهت اينكه تو اين دوستي هيچ توقعي نداره و .......سرانجام تونست جواب مثبت از بهناز كه تا حدي تحت تاثير هم جو اونجا و پژمان و اين كه مورد توجه همچين مرد ايده الي قرار گرفته بود و را بگيره با اين شرط كه دوستي اونها 1 دوستي ساده باشه.در نهايت نيز پژمان باگرفتن شماره موبايل بهناز تاييدعمليو از بهناز گرفت .
حين برگشت از نمايشگاه مهرناز كه متوجه قضيه شده بود سعي ميكرد با لودگيه خاص خودش بابت اين آشنايي به بهناز متلك بندازه اما بهناز سعي ميكرد مرتب حرفو عوض كنه.شايد بابت كاري كه كرده بود هنوز 2 دل بود و 1 حس عجيب داشت.چيزي شبيه به خيانت.اما از اين متلك مهرناز كه انصافا پژمان فوق العاده مرد جذابي هستو هر زني آرزوي همصحبتيش داره با هاش نوعي احساس غرور بهش دست داد.شب بهناز بعد از حرف زدن با بيژن در حالي كه آماده خواب ميشد متوجه صداي زنگ موبايلش شد.وقتي دقت كرد ديد 1 شماره نا آشناس.... - سلام .پژمانم.شب خوش.از خواب بيدارتون كردم؟
- سلام.نه نه.شبها عادت ندارم زود بخوابم.
- وظيفه دونستم ازتون بابت حضورتون تشكر كنم.
- خواهش ميكنم.اين حرفا چيه.
- راحت رسيديد منزل؟
- بله مشكلي نبود
- امكان صحبت كردن داريد يا مزاحمم؟
- نه خواهش ميكنم كار خاصي نداشتم
- پس ميتونم قبل از خواب وقتتونو بگيرم؟
- خواهش ميكنم
- امروز واقعا روز خوبي بود براي من حضور شما باعث تغيير تو زندگيه 1 نواختم شدو.......پژمان با گفتار خاصش شروع به تعريف از بهنازواثرات حضور او كرد.اين حرفها باعث تشديد حس غريب بهناز (كه قبلتر بهش اشاره شده بود) شد.نميشد گفت بهناز زن احساسي بود كه بخواد خام اين حرفا شه .اما بهناز كه مثل خيليها در سنين نوجواني و جواني دقيقا جايي كه نياز هر انسان به ارتباط به جنس مخالف و شنيدن اين تعاريفها و تمجيدها از طرف روبروش داشته خودشو محدود كرده بود حالا دچار 1 چالش جديد شده بود.از طرفي نميخواست مجذوب حرفهاي پژمان شه از طرف ديگه همون حسي كه گفته شده بود و بموقع ارضا نشده بود حالا مثل 1 زخم كهنه سر باز كرده بود.البته انصافا بايد به مهارت پژمان كه يد طولاني در فن دلبري از زنها هم داشت اشاره كردكه اين قضيه و تشديد ميكرد.اگر نخوايم زياده گويي كنيم بايد بگيم پژمان با استادي تمام با حرفهاش و تعاريفش از بهناز دلبري ميكرد و بهناز كه به ازاي هر 1 قدمي كه پا عقب ميكشيد ناخواسته 2 قدم به جلو ميرفت.در نهايت پژمان موفق شد رضايت بهنازو براي 1 ديدار تازه و البته اين بار 2 نفره در عصر 5 شنبه (فرداي اون روز)رو بگيره.بعد پايان مكالمه بهناز كمي نگران بود.به ندرت ميشد سيگار بكشه.فقط وقتي با بيژن حرفش ميشد 1 نخ اونم نصفه ميكشيد.اما اين بار 1 سيگار و با ولع تمام كشيد.به اتاق پدرام سر زد.پدرام در خواب عميقي فرو رفته بود.به اتاقش رفت و بعد از كمي جابجا شدن به خواب رفت............ بهناز دم ظهر به اين بهونه كه امروز جلسه مهمي تو شركت داره پدرامو گذاشت خونه مادرش.حين بازگشت به خونه فكر اين كه مجبور شده دروغ بگه پكرش كرده بود.بعد از خوردن 1 غذاي حاضري و دوش گرفتن كم كم ميخواست آماده شه .با پژمان ساعت 4 سيدخندان قرار گذاشته بود.شايد اين برميگشت به ترسش كه غريبه اونو ببينه براي همين سمتي قرار گذاشته بود كه تقريبا آشنايي نداشت اون حول و حوش.كمي دستپاچه بود اما سعي كرد به اين دستپاچگي فايق بياد.ميدونست پژمان مرد شيك پوشيه . پس بايد تو لباس پوشيدن دقت ميكرد.دوست نداشت آدماي تو خيابون وقتي اون 2تفرو ميديدند بگن مرد سر تر از خانومشه .آخه چه ميدونستن اون 2 تا نسبتي بهم ندارن و قطعا هر كس اون 2تارو ميديد خيال ميكرد زوجن.اين فكر 1 لحظه از ذهن بهناز گذشت كه با1 خنده بچه گانه همراه شد.اول از موهاش شروع كرد.موهاش تقريبا تا سر شونش بود.اونارو با دقت سشوار كشيدو روي شونش حالتش داد(پوشش داد).1ارايش متعادل كه بارنگ شرابيه موهاش ست شه كردو1 لاك خوشرنگ قرمز آذين بخش ناخوناش شد.هواي پاييزي بيرون كاملا ملس بود نه سرد نه گرم.1تاپ شيري رنگ كه البته مطمين بود قرار نيست پژمان ببينتش و تنها براي دل خودش بود پوشيد.1 دامن بلند جين قهوه اي كه 1 وجب بالاي مچ پاش بود همراهه 1 پالتو –مانتو پاييزه تا زانو كه رنگش با دامنش سير و روشن ميشد به اضافه 1 چكمه تا زانو كه البته فقط پايينش ديده ميشد برنگ قهوهاي شكلاتي مجموعه لباس انتخابي بهناز به علاوه 1 شال كرم قهوهاي بود.وقتي جلوي آيينه خودشو ديد از رضايت نا خواسته نيشش باز شد.واقعا هم بااون تركيبو آرايش فوق لعاده شده بود.
 

قرار بود وقتي رسيد اونجا ماشينشو به كوچه اي كه به بيمارستان رسالت ختم ميشد در سيد خندان پارك كنه و سوار ماشين پژمان شه.اساسا شايد تمايل داشت بااين وضع رانندگي نكنه و پژمان 1 راست بياد دنبالش اما سعي كرد احتياط لازم و بكنه تا پژمان متوجه آدرس خونش نشه و ياد نگيره.
به محض رسيدن اونجا به پژمان زنگ زد كه با عذر خواهي پژمان مبني برتاخيرچنددقيقه اش به خاطر ترافيك مواجه شد.چاره اي جز انتظارنبود.اما اين انتظار همراه با استرس عجيبي بود براي بهناز.حتي 1 لحظه از اومدنش پشيمون شد اما با خودش تصميم گرفت براي از بين بردن اين استرس به هيچي فكرنكنه وبا موزيك خودشو مشغول كنه.اين كارموثر واقع شد و همانند 1 آرام بخش موقتي بهنازو آروم كرد .چند دقيقه بعد صداي موبايل باز بهنازو به همون حالت استرس كشوند.پژمان بود بهناز گوشيو برداشت و با دستپاچگي جواب داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر