۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

سکس خونوادگی آرزو 5


بعداز خوردن غذا در حالیکه روی مبل ولو شده بودم بابا گفت بریم ظرفها رو بشوریم؟؟ گفتم بابا اصلا حال ندارم ظرفها رو بشورم بزار برای شب.گفت مگه چت شده؟؟ گفتم نمیدونم یه جوری شدم بی حالم انگار خوابم میاد ولی خوابم نمیبره؟؟ انگار توی فضام سبک و مست که اصلا نمیتونم توصیفش کنم.بابام گفت یعنی حال خوشی داری؟؟؟؟گفتم آرهههههه توآشپزخونه که بغلم کرده بودی و باهام صحبت میکردی مخصوصا وقتی بوسم میکردی این حسم بیشتر میشد و خیلی خوشم میومد وااایییی دلم میخواست بازم پیشم باشی؟؟؟؟.اون سه دفعه ای هم که تو آب و تو ویلا شنا یادم میدادی هم همینطوری شدم؟؟.بابام گفت آهان میدونم چته؟؟ این یه حسیه که آدم وقتی با کسی که دوستش داره تماس فیزیکی پیدا میکنه اینجوری میشه مثل بو کردن گل خوشبویی که بوش رو دوست داری و ازش لذت میبری یا مثل نوازش محبت آمیز.منم چون تو رو دوست دارم و با عشق و علاقه تو رو توی بغلم میگیرم و میبوسم این حسم به تو منتقل میشه و اینطوری میشی حالا هم بیا بشین پیش خوم توی بغلم استراحت کن.منم بلند شدم رفتم نشستم کنارش و سرم رو گذاشتم روی شونش آخیشششش چه حس خوبی هم داشت.بابام یه بوس از پیشونیم کرد و سرمو آورد پایین گذاشت روی پاش و دراز کشیم رومبل اونم داشت با موهام بازی میکرد یه حس خوبی داشتم که اصلا شهوت نبود.انگار حرفهای بابام و این نوازشهاش روم تاثیر گذاشته بود.یادم رفته بود دارم برای بابا فیلم بازی میکنم و الکی خودمو زدم به خنگی.یه حس جدیدی واقعا توی وجودم پیدا شده بود.به خودم گفتم نکنه عاشق بابام شده باشم؟؟؟؟ با نوازشهای بابا روی صورتم و گردنم بخودم اومدم چشمامو باز کردم و به بابام نگاه کردم دیدم سرشو تکیه داده رومبل و چشماشو بسته و یه دستشم روی کیرررررشه که معلوم بود راست شده.بخودم گفتم ای بابا اینم که داشت واسه من فیلم بازی میکرد با اون حرفهاش؟؟؟؟ گفتم حالم بهتره و میرم ظرفها رو بشورم.گفت برو منم بعدا میام پیشت.گفتم نه مثل اینکه خوابت میاد بگیر بخواب؟؟.گفت باشه و منم رفتم.غروب که بابا بیدار شده بود من یه دامن ساتن که گشاد بود و تا بالای زانوم بود پوشیدم.طبق معمول بدون شرت.یه چایی برای بابا آوردم و تلویزیون رو روشن کردم نشستم روبروی بابا که داشت بقیه روزنامشو میخوند.منم مثلا غرق تلویزیون دیدن بودم.بعداز مدتی یه پام رو آوردم بال او گذاشتم رومبل که بابا راحت میتونست کوسم رو ببینه.بعد 2-3 دقیقه زیر چشمی نگاش کردم داشت به کوسم و رونهام نگاه میکرد.تلوزیون هم داشت مسابقه کشتی نشون میداد.یادم افتاد بابام زمان مجردیش چند ماهی کشتی میرفته و نقشه خوبی برای بمال بمال دیگه ای و حشری کردن بابام به ذهنم رسید.بلند شدم رفتم نشستم پیش بابام که مثلا داشت روزنامه میخوند.گفتم بابایی چرا اونموقع که کشتی میرفتی ادامه ندادی؟؟؟؟ گفت آخه میترسیدم گوشم بشکنه و زشت بشه.گفتم کاش من پسر بودم میرفتم کشتی یاد میگرفتم؟؟.بابام گفت دوست داری؟؟؟ گفتم آره راستی خودت یادم میدی؟؟؟ گفت آره ولی سخته هااااااا؟؟ گفتم عیب نداره و بلند شدم گارد کشتی گرفتم گفتم حالامیبینی چقدر من قوی ام؟؟؟؟.بابام گفت پس اول یه کشتی میگیریم ببینم بدنت چقدر آمادگی داره بعدش من فن یادت میدم.شرع کردیم و بابام هم وسط کار دست مینداخت توی سینم و رونم و کووووس و کوووونم رو حسابی میمالوند.کیررررررش توی شلوارکش خیمه زده بود.منم حسابی کووووووووسم آب انداخته بود.موقعیکه خم میشدم پای بابا رو میگرفتم تا بلندش کنم سرم میخورد به کیر بابام.اونم پشت سرم رو میگرفت به بهونه مقاومت سر و صورتم وآروم فشار میداد به کیرررررش.یه بارم یه فن زد که منو به شکم خوابوند روی زمین و افتاد روم.اولین باری بود که بابام تو این بمال بمال ها خوابیده بود روم و حس تازه و با حالی بود؟؟.دوتا دستهاش رو برده بود زیر شکمم و به بهونه اینکه میخواد منو بتابونه خودشو روی من اینور و اونور میکرد.دوباره بلند شدیم.گفت جریمه کشتی برای کم کاری توی خاک حریف نشستنه.گفتم یعنی چی؟؟؟؟ گفت ندیدی توی تلویزیون یکی میشینه و اون یکی پشت سرش وایمیسته؟؟؟ گفتم آهان آره دیدم.گفت الان تو جریمه شدی و باید بشینی.منم همونطوریکه دیده بودم نشستم و بابا رفت پشت سرم.گفت تا گفتم 3 خودت رو باید بندازی روی زمین و پاهاتم ازهم بازکنی نزاری من بتابونمت؟؟؟بعد از گفتن 1-2-3 منم همونکار رو کردم بابام افتاد روم و یه دستشو برد زیر شکمم و با دست دیگش دامن منو زد بالا و کیررررررشو درآورد.البته این رو وقتی کیرررررش رفت لای کوووووونم فهمیدم.کیرش رو لای کونم میمالید و بعد اون دستشم آورد زیرم و سینمو گرفت واااااایییییی.منم درحالیکه سینم توی دست بابام بود و کیرررررش لای کوووووونم درست جلو سوراخ کووووووونم بود داشتم از شهوت میمردم و اصلا تکون نمیخوردم.بابام هم کیررررررشو لای کووووووونم عقب و جلو میکرد و به سوراخ کوووووونم فشاررررررر میداد.اوووووووف.مثلا با اینور و اونور کردنش میخواست منو بتابونه.4-5 دقیقه همینطوری بودیم.بخودم گفتم نباید بزارم آبش بیاد و باید بیشتر از اینها حشریش کنم؟؟؟.گفتم نتونستی بتابونی باید سر پا بشیم و مجبور شد بلندشه.گفتم برم آب به صورتم بزنم بیام گرمم شده.واقعا آتیش گرفته بودم از شهوت.خیلی هم حشری شده بودم به زور خودمو کنترل کردم.به بابام گفتم بلندشه.همونموقع هم ارضا شده بودم.توی دستشویی بعداز شستن صورتم توی آیینه بخودم نگاه کردم.گفتم ایول به این کون تپل و قلمبه خودم که اینطوری بابام رو اسیر خودش کرده؟؟؟ درهمون حین زدم روکوووووونم که دیدم لخته.به پشتم نگاه کردم دیدم بابام پشت دامنم رو آورده بالا جمع کرده زیر کشش تا راحت کوووووونم رو ببینه و بزاره لاکونم.گفتم عجب مارمولکیه این بابام؟؟؟منم بهش دست نزدم و از خدا خواسته همینجوری اومدم پیشش گفتم بابا برای امشب کشتی بسته کمرم درد گرفته؟؟؟؟ گفت واسه اینه که عادت نداشتی.گفتم شب بخیر و رفتم بطرف اتاقم.میدونستم داره از پشت به کونم نگاه میکنه.میخواستم از پله ها برم بالا که یک دفعه گفت اگه کمرت خیلی درد میکنه بیا ماساژش بدم؟؟؟؟گفتم نه اگه بدتر شد بهت میگم و رفتم... .ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر