۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

مامان ! خاله ! زشته 3



حالا رو به دادم برسین . من دارم از حال میریم . فرشته : بهت حال میدیم . فرشیده : تا مامانتو داری غم نخور . کی دیدی یه چیزی ازم خواستی که بهت ندادم ؟/؟ پاهامو به دو طرف باز کردم و چشامو بستم . دوتایی شون رو من ولو شده بودند . نمی دونم دست کدومشون رو کوسم بود و لبای کدوم رو سینه هام و رو لبام . فقط در حال کیف کردن بودم -آخخخخخخخ -جان مادر . مادرت بمیره دخترشو نبینه این جوری تو هوس بسوزه . فرشته زود باش یه جوری سر حالش کنیم . ناسلامتی عروسته . تازه خودمونم کلی کار داریم و هنوز خوب حال نکردیم -فعلا که عروس ما واجب تره . -مامان خاله .. چقدر مزه میده . دلم می خواد تا فردا همین جوری بهم حال بدین . فرشته : خوبی این کارا اینه که وقتی که داریم بهت حال میدیم خودمونم حال می کنیم . چه تن و بدن خوبی داری فرزانه . عجب کونی . از پشت شلوار معلوم بود باید یه چیز درست و درشتی باشه ولی تا خودم از نزدیک نمی دیدمش باورم نمی شد . پسرم خیلی خوش سلیقه بوده که همچین کون و سینه هایی رو مال خودش کرده . فرشیده : چرا از کوس کوچولو و تنگش نمی گی که حرف نداره . هنوز پسرت نتونسته گشادش کنه . فرشته : یه وقت فکر نکنی پسرم کیر کوچولوست . -نه خواهر! کوس اگه بخواد گشاد بشه دیگه به این چیزا کاری نداره . دخترم از اول همین جور ناز و خوشگل بوده . کوس و دهن و دماغش همه قلمی و خوشگل .. کون و سینه درشت .. -مامان! خاله مگه الان شب بله برونمه ؟/؟ به جای این حرفا زودتر بهم حال بدین که خیلی منتظرم . بعدا میشینیم با هم حرف می زنیم . خاله و مامان رو این مسئله که کدومشون بیان رو من بحث داشتند . خاله می گفت از اونجایی که کوس من نقلی و کوچولوست یه کوس چاقالو و گشاد اگه روش بیفته و باهاش تماس بگیره بیشتر به من حال میده . حالا با هم بحث داشتند و واسه حال کردن و حال دادن به من هر کدوم ادعا داشتند که کوس اون گشاد تره . بالاخره مامان به نفع خاله رفت کنار و اون افتاد رو من . کاملا رو من دراز کشید . -جووووووون خاله جون .. مامان .. فرشته جون چه حالی میده به من . بسابون بسابون . کوس مادرشوهرم در تماس با کوس من یه جوری کوس منو داغ کرده بود که فکر می کردم در حال آتیش گرفتنه . از اون مدل سوختنایی که خیلی خوشم میومد و دوست داشتم ادامه داشته باشه و همچنان بسوزم . -اوووووفففففف اوووووففففففف .. مامان فرشیده می خواست بیاد یه جایی از بدن منو در اختیارش قرار بده ولی خاله همه جا رو پوشش داده بود پشت من رو زمین قرار داشت و فقط مامان دستشو از زیر رون پام قصد داشت به کونم برسونه تا یه کاری هم او کرده باشه . فرشته لباشو گذاشته بود رو لبام چقدر حرفه ای کار می کرد . کارها رو اون داشت انجام می داد من از حال رفته بودم . به شدت منو غرق بوسه ام کرده بود . فقط دستام آزاد بودند که از فشار هوس اونا رو دور کمر خاله حلقه زده بودم . فشار پنجه هام روی کمرش نشون می داد که چقدر هوس دارم . همین فشار ها اونو سر شوق آورد و ذوقشو برای ادامه کار بیشتر کرد . واسه همین بیشتر فعالیت می کرد و با هیجان بیشتری خودشو رو من حرکت می داد . مثل یه چشمه ای که زیر زمین می جوشه کوس منم جوشید و اون زیر دچار یه لرزشی شده و چشمه کوس من دیگه با یه فوران داخلی آب داغ خودشو خالی کرد و حس کردم که یه خورده خنک شدم ولی بازم دلم می خواست . دلم می خواست که با بدنم تماس داشته باشن . خاله که می دونست من در چه حالی هستم از جاش بلند شد و گفت فرشیده حالا اگه می خوای باهاش ور بری برو . من کار خودمو کردم . فکر کنم اگه شوهرش یه ساعت تمام یکسره اونو می گایید نمی تونست اونو به این سرعت به ارگاسم برسونه . احساس کردم که روی تنم به اندازه کافی داغ شده . قسمت روی بدنمو کف حموم دراز کرده و دمر کردم و حالا خودمو سپردم دست مامان . خیلی دلش می خواست که اونم یه حالی بهم داده باشه و منم دلشو نشکستم . راستش دوست داشتم کون منو هم یه دست مالی حسابی بکنن . برام زیاد فرقی نمی کرد که این کارو انجام بده ولی فرشته جون خیلی فعال تر از مامان بود . -جووووووون کون عروسم چه قمبل خوشگلی داره . -فرشته تو حالتو کردی و دادی . حالا دیگه نوبت منه . -فرشیده جون می دونم یه خورده خسته ای . جبران می کنم . بذار یه خورده هم که شده با کون عروسم حال کنم . -امان از دست تو فرشته .. من دیگه نمی دونم با تو یکی چیکار کنم . تو انگار سیر بشو نیستی . -فرشیده جبران می کنم . یادت باشه وقتی به فرزانه جون حال دادی من و تو با هم کار داریم ها . هنوز سبک نشدیم . مامان قبول کرد که خاله جون هم یه خورده ای شریکش بشه . ابتدای کار یه قاچ کون منو مامان تو دستاش گرفت و یکی هم سهمیه خاله جون شد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

بهشت - قسمت اول


تقريباء دوسال ازازدواج من وپرستو گذشته بود بايد بگم من عاشق پرستو شده بودم و پس از يک دوره تقريباً يکساله باهم ازدواج کرديم ، پرستوخيلي زيبا وتودل برو، باپوستي سفيد، صاف وصيقلي وخيلي خوش هيکل ، کون برجسته، گردوقلمبه وخيلي خوش فرم که مثل يک تيکه جواهرتراشيده شده ميدرخشيد ، کوس پف کرده وکمي گوشتي، سينه هاي سربال وسفت !! واقعاً برجستگيهاي متناسب بدنش کيرهمه را بلند ميکنه منم عاشق همين زيبائي شدم ودل باو باختم ، او دوسال ازمن کوچيکتروحدود 27 سال سن داره، توي اين دوسال ازدواج خيلي باهم سکس داشتيم ومن حسابي ازاوکامياب شده ام ، چون کون گوشتي وبرجسته وکمر نسبتا باريکي داره بهمين لحاظ وقتي مانتو کمرتنگ ميپوشه برجستگي وگردي کونش ازروي مانتو بخوبي دلبري ميکنه و حرکت ژله اي لمبراي کونش، همه چشمهارابه دنبال خودش ميکشونه!!..... اين زيبائي وتناسب هيکل، منو عاشق اوکردوچون خودمنهم هيکل متناسب وورزيده اي دارم وازنظرمالي نيزمرفه بودم خيلي زودتوانستم او وخانواده اش رابراي اين وصلت راضي کنم ... دردوران نامزدي چون نميخواستم پرده شوبردارم، بارضايت خودش اورااز کون ميکردم به همين دليل بعدازازدواج هم چون هردومون ديگه باين کارعادت کرده بوديم و خيلي خوب همديگه را ارضاء ميکرديم روي همين اصل بعدازشروع زندگي مشترکمون نيز بکارمون ادامه داديم وخوشبختانه ماهيچه حلقوي کونش همچنان تنگي اوليه اش را حفظ کرده بود، براي همين هم گائيدن کون تنگ وسفيدش خيلي برام لذتبخش وهيجان انگيزه، اونم چون عطش اشتياق ولذت بردن ديوانه وارمنوهنگام گائيدنش ميبينه همواره وباطيب خاطرابتدابانمايش رقص کون وياپوشيدن انواع شورتهاي سکسي وتکون دادن لنبراي ژله ايش ، کارراشروع ميکنه وچون تواين کار حرفه اي شده خيلي راحت نظر منوبه کونش جلب ميکنه وموقع دادن هم حسابي حال ميده وخودش هم حال ميکنه طوريکه گاهي وقتها که از محل کاربخونه ميام ميبينم شلوارک تنگ وچسبوني پوشيده وکون برجسته وگوشتيشو با رونهاي بهم چسبيده و خوش تراش ومرمرينشو بيرون انداخته وتا اونجا که براش ممکنه کونشوقرميده وميچرخونه وطوري جلوم راه ميره که لنبراي کونش حالت لرزونکو پيداميکنه!! وباهرقدم که برميداره نوبتي بال وپائين ميرن ، و سعي ميکنه هرچه بهتروبيشتر زيبائي کونشو نشون من بده ومنوحشري کنه، منم که عاشق اين کون گردوقلمبه هستم با ديدنش ضمن اينکه خستگي کار از تنم در ميره حسابي شق ميکنم ودوزاريم ميفته که بعله!.. پرستوخانم امشب هم هوس دادن کون کرده، واقعاً هم درهمچومواقع برام سنگ تمام ميزاره وهرباربايک شکل و پوزيشني نوباکون دادنش منوبيش از پيش راضي و خودشو ارضاء ميکنه وطوري بهم کون ميده که هميشه وهرشب گائيدنش برام يک ترو تازه گي خاص داره ، براي همين هم هرچي ميکنمش سيرنميشم....... اونم ازکون دادنش پشيمون نميشه!! يک شب که داشتم باکونش حال ميکردم، اودمرخوابيده بودومن هم افتاده بودم روش ، يک دونه متکاهم گذاشته بودم زير شکمش و تا خايه توکونش کرده بودم .. وآخ واوخش دنيا رابرداشته بود ، همينطورکه ازش لب ميگرفتم وتلمبه ميزدم درعين حال باهم حرفهاي عاشقانه وتحريک کننده نجوا ميکرديم........ يهوفکربکري به نظرم رسيد سريع بهش گفتم : پاشوهمينطوري بريم جلوآئينه ، دوست دارم ببينم چه شکلي کون ميدي؟ ومن چه جوري کونت ميزارم؟..!! ولي طوري پاشو که کيرم ازکون سفيد ونازت درنياد...!!.. يکدفعه يک تکون بخودش دادوگفت : امير؟.. ديگه ...چيکارکنيم؟.. ميخواي بريم جلوپنجره يا روپشت بوم؟.. بهترنيست؟... گفتم : عزيزم .... پاشو .. ميخوام باهات عشق کنم.... توکه ازاين فکرا نميکردي؟ آيا تاحال شده يک ايده بد بهت بدم ؟...چرا خودتو لوس ميکني؟... پاشوعزيزم..... وقتي جلوي آئينه تمام قد رسيديم براي اولين بار بود که تصويرواقعي گائيدن ازکون او راميديدم، درآن لحظه با چشمان دريده وپرازشهوت به وضوح ميديدم که زن من يعني پرستو چگونه داره کون ميده وچطورپشت اون جام شيشه اي يکنفرداره حريصانه اونواز کون ميکنه!!... ديدن اين صحنه ونحوه گائيدنش خيلي برام جالب وروًيائي بود، وقتي ازتوي آئينه نگاه به کون قنبل شده اش ميکردم خيلي بزرگتروسفيدترازحد معمول به نظر ميومد، از ديدن اون کون گنده وسفيد برفي چنان حشري شدم که ديوانه وارتلمبه ميزدم... هيچي حاليم نبود... فقط وفقط دوست داشتم کون بکنم اونم اون کون سفيد وقلمبه اي که اون طرف بودو يک نفرداشت وحشيانه ميکردش..... مشتاقانه دوست داشتم اون يکنفررا ميزدم کنار ومن کيرموميگذاشتم جاي کيرداغش که اونو پرازآبمني کرده!!.. چون قدرت اين کاررانداشتم.. باخوشونت ناشي از شهوت پرستوررا دولکردم وباتمام قدرتي که داشتم ميکردمش و بافشارعجيبي کيرم تاته توکونش ميکردم طوريکه پرستوازدرد فرياد ميکشيدوجيغ ميزد ... دريکي ازدفعات که کشيدم بيرون تا محکمتربه تپونم توکونش ، کونش چنان روي کيرم ناله کرد که رعشه دل پذيري تمام وجودم رامسخ کرد!!!... يک حالت خلسه بهم دست داد، سست شدم ..!! اين اولين باري بودکه پرستو روي کيرم ميگوزيد..! ..کمي خجالت کشيد.... ولي درعوض من چه شوروحالي پيداکردم ... پشت سرهم تشويقش ميکردم که اگرميتونه تکرارکنه ولي نتونست يا نخواست نميدونم .... آنشب من وپرستوجلوي آئينه خيلي حال کرديم وچون براي اولين باربود که کون دادن پرستو را ميديدم، مخصوصاً وقتي تصوير خودمو ازناف به پائين ميديدم در فانتزي ذهنم اين تصوربوجود ميومد که کس ديگه اي داره کون پرستو ميزاره خيلي لذت بردم وحال کردم ؛ آنشب باوجود اينکه دوبار جلوي آئينه آبم اومد!! .. ولي فانتزي کون دادن وگائيدنش ازخيالم دور نميشد طوريکه فرداي آنروز توي اداره ، تا پايان وقت کيرم شق بود وهمه اش توفکراون صحنه روًيائي بودم که شب گذشته توي آئينه ديده بودم ودرخيال ميديدم چگونه يکي داره روبروم زنموحريصانه ازکون ميکنه!!... چه صحنه جالبي !!... پرستو دمر خوابيده ياکونشو قنبل کرده ويکي روش خوابيده وداره اونو ميکنه !!.... اونم چه کوني ، کون سفيد وخوش ترکيب پرستو!!! ... واي که اززور شهوت داشتم ميترکيدم...!!! شب که اومدم خونه ، پرستو را بايک شلواراستريج چسبون با کوني برجسته وگرد ديدم بهش گفتم : خوب عزيزم خوبي؟؟... ديشب چه جور بود؟ خوب بود ؟ من که هنوز از ديشب تا حال توکفم ... توچطور؟؟ کمي قرمزشدو گفت :مرسي اميرجون ديشب خيلي خسته وسست شدم براي همين هم خيلي راحت خوابيدم طوريکه صبح نفهميدم کي پاشدي ورفتي اداره ؟ همين طور که حرف ميزديم ، پرستوهم ميز شامو حاضر ميکرد گاهاً هم که پشتشو بمن ميکرد ، طبق عادت هميشگي کونشو يه قري ميداد وسعي ميکرد منو حشري کنه، منم که از ديشب هنوز فانتزي کون دادنش تو ذهنم بود حسابي شق کرده بودم ، اونم وقتي بزرگي کيرمواز روي شلوارکم ديد حين چيدن بشقابها روي ميز، کونش را به کيرم ميمالوند وگاهاًلحظه اي همان جا نگرش ميداشت وحال ميداد..... بعدازصرف شام که نفهميدم چي خوردم، سريع باکمک پرستو ميزراجمع کرديم ويک مسواک زديم ورفتيم تو اطاق خواب ولخت شديم وپريديم توبغل هم ، درحاليکه ازش لب ميگرفتم و با انگشت سوراخ کونشوخيلي آروم مالش ميدادم توگوشش گفتم : ديشب جلوي آئينه خيلي حشري شدم وحال کردم، مرسي عزيزم ... هميشه هم اين توئي که اين حالو بمن ميدي!! .... نميدونم توچي؟ خوشت اومد؟ ... حال کردي يانه؟.!!... پرستومثل اينکه ازگوزيدن ديشبش روکيرم خجالت ميکشيد،صورتشوکمي رو به پائين کردوخيلي يواش...... گفت: امير جون منم ديشب وقتي اون حالت هيجان وپرشورتو رانگاه ميکردم که چطورباحرص و ولع ودرعين حال عاشقانه داري منوارضاء ميکني!! .. وباسنمو سفت گرفتي توبغل و باحرکاتي موزون اما محکم عقب جلو ميکني ... خيلي حال کردم!!... مخصوصاً وقتي تصويرتوراازناف به پائين ديدم ازبس شهوتي شده بودم که اگرناراحت نشي! بايد بگم بنظرم اومد يکي ديگه غيرازتو داره منو...... برا همين هم از حال رفتم..!! .. ولي باردوم چيزت خيلي کلفت شده بودحس ميکردم کلهکش بادکرده، طوريکه داشتم جر ميخوردم....... موقع تلمبه زدن باوجوداينکه دردداشتم ولي حسابي حال کردم چون توش خيلي ميخاريد....کلهکش موقع تلمبه زدن نميدونم اون تو به چي ميخورد که رعشه بهم دست ميدادبراي همين.... زود ارضاء و سست وبيحال شدم........!! درحاليکه اونو سفت توبغلم فشارميدادم وزبونم تودهنش وانگشتم را توسوراخ داغ کونش کرده بودم....... گفتم : منم وقتي توآئينه ديدم چطوريک نفراون کون سفيدوخوشگلتو ، توبغل گرفته و داره ميکنه خيلي حشري شدم .... راستش امروز از صبح تا حال همش تو فکراين کون قلمبه وداغت بودم ...... هيچ زماني اين همه براي کون سفيدوتنگت حشري نشده بودم ... احساس کردم باحرف زدنم پرستو داره داغ ميشه وسوراخ کونش داره باز وبسته ميشه ... درحاليکه تقريباً يه بند انگشتم تو کونش بود... شروع کرد کونشو تکون دادن وبا سوراخ کونش انگشتم گازگرفتن.... خيلي يواش گفت : اميربااين حرفات دارم يک حالي ميشم... واي نفسم داره بند مياد.... سردم شده ..... منو بيشتربخودت فشاربده.... مثل ديشب بغلم کن..... واي که دارم ميميرم امير!!....... من زن بدي شدم ؟... نه؟.... يادمه تودبيرستان بعضي بچه ها ميگفتن فل ن دوستشون کونيه!!..... وقتي خوب ميپرسيدم ميگفتن يعني خيلي کون ميده !!.. اون موقع منظورشونوخوب درک نميکردم.. ونميفهميدم ؟ يعني چي؟؟.. حال ..امير... يعني من بااين کارکه توباهام ميکني !! .. کو...!! شدم؟.. گفتم : عزيزم اين حرفا چيه ميزني؟...... ما زن وشوهريم.... چه ربطي داره.... توبهتريني برا من .... خودشو بيشتر بهم چسبوندوبالحن تحريک کننده اي ...... گفت: پس اگرامشب خواستي کاري کني !! ديگه نريم جلواون آئينه قديه... خوب؟...آئينه ميز توالت بهتره....... چون کوچيکتره.....!.. باشيطنت ودر حاليکه تمام وجودم پرازشهوت شده بود وکيرم داشت ازشقي ميترکيد....... گفتم : چراازآئينه ميز توالت که کوچيکتره ؟.... قديه که خيلي بهتره ؟ هم بزرگتره وهم بهترهمه جاراميبينيم!!.. پرستودرحاليکه سفت بهم چسبيده وکمي قرمز شده بود...... گفت : نميدونم؟ !! دوست دارم صورتامون پيدا نباشن... فقط پائين تنهامون پيدا باشن ..... مخصوصاً وقتي ازپشت اون کاررا باهام ميکني!!.. مثل ديشب!!!.. وهي ميري ومياي وتلمبه ميزني ..... خيلي باز ميشم!!.. همش تقصير توئه که اين کارارا باهام ميکني ..؟ درحاليکه اونوازکون توبغل گرفته وسينه هاي سفت وسربالشو ميمالوندم گفتم : عزيزم.. تو برام بهترين زن دنيا هستي ..... هرطور توبگي وبخواي منم همون کاروميکنم .... ميدوني که من کشته اون دنبتم!! ... ورفتيم جلوي آئينه ميز توالت..... وقتي دولشدو کونشو قنبل کرد ديدم اطراف سوراخ کونش قرمزه..... کمي هم پفکي ورم کرده!!.. وتنگتر به نظر ميرسه، براي ليس زدن سوراخ کونش داغ شده بودم .... براي اولين بارحريصانه شروع کردم بازبونم اونو ليس زدن!... باهرليس دنيائي لذت ميبردم... ازاينکه کون زنم گشاد نشده وهنوز مانند ايام دختريش تنگ وداغه ، خيلي حال ميکردم .... وخيلي خوشحال بودم!... بعدازچند ليس بلند نوک زبونمو فشاردادم توسوراخ کونش !... ماهيجه حلقه کونش جواب داد وباز وبسته شدهمينطورکه زبونموفشارميدادم اونم بازي کردنشوادامه داد.... صداي ناله پرستو بلندشده بود .... خوب باتفم اونو خيس کردم و... سرکيرمو که حال مثل گرز شده بود تف زدم واونودرسوراخ کونش گذاشتم وبادودست آبگاهشو گرفتم وکونشو به طرف کيرم کشيدم و فشار دادم ولي تنگي کونش مانع ميشدکه کيرم بره تو.... انگشتم کردم دهنم واونو خوب با تف خيس کردم.. ومالوندم درکونش وشروع کردم باانگشت ماهيچه دورسوراخ کونشو مالش دادن ،ازپرستو خواستم خودشو شل کنه تابتونم راحت تراونوبازکنم ..... همين طورکه بدن ومخصوصاً کون داغشو بطرف خودم وکيرم ميکشوندم پرستو ناله اي کردو...... گفت : اوخ ..اميراين همه مدت سال با پشتم بازي کردي چرابازنميشه؟ وهنوزدرد داره؟.... ولي دردشو دوست دارم!!.... ال نم توش ميخواره... اونوبمال... سوراخشوبمال .!... امير...... اوه....اوخ.... درحاليکه سگي بهش چسبيده بودم ..آروم..آروم کيرمو تا خايه کردم توکون تنگ وداغش ....... واي... سرتاسرکونش دل ميزد حس کردم جداره وغشاء کونش مثل يک کاندوم روکيرم کشيده شده ... وماهيچه حلقوي وسط کونش سفت کمرکيرمو گرفته ... اومدم تلمبه بزنم ولي پرستوسفت کونشو بهم چسبوند و........ گفت : نه تکون نخور...اوف... بزارهمين جا باشه..... تکون نخور... گيرکرده!!... ... خيلي بازشدم..!!.. اوه... درد داره ولي خوبه!!..... امير سفت بهم بچسب.... سفت ... ..آهان... منوبکش طرف خودت... يک کم شکافشو باز کن تالبه ش بيادبيرون!... پاهامو باز ميکنم ..اونو بيشتر بکن تو.... واي .. چه.. درد خوبي !.. آهان ... دارم وا ميشم.... اوه دارم ازلذت ميميرم.... امير خوبه؟ خوشت مياد؟....!!!.. اوه... چرا گيرکرده وتکون نميخوره؟...... من دارم يه حالي ميشم؟!!.... من هم از لذت وشهوت دست کمي ازاونداشتم... دل زدن وبازي کردن ماهيچه حلقوي کونش ازيک طرف وحالت مکندگي کونش از طرف ديگه کيرمو به حد اعلي کلفتي رسانده بود تمامي پوسته دروني کونش به کيرم چسبيده و قفل کرده بود ... داغ داغ...اين داغي وگرمي کونش تمام وجودمو ميسوزوند.... ولذت بهم ميداد...... دستامو دور شکم صاف ونرمش حلقه کرده بودم وسفت بطرف خودم وکيرم کشيده بودم وتکون نميخوردم.... هردومون همونطور وتوهمون حالت بي حرکت مونده بوديم وحال ميکرديم...... نميدونم چه مدت تواون حالت مونده بوديم؟..... ولي براي تغيير پوزيشن شروع کردم بازبونم پشت گردنشو ليسيدن ....... آهسته بيخ گوشش.............. گفتم

بابا تقسیم برسه 1


من شغلم پزشکی زنان و زایمانه و با این که نکات زیادی رو رعایت کردم که حداقل یکی از بچه هام پسر از آب در بیاد نشد که نشد . اسمم نیماست 39 سالمه خیلی خوش قیافه ام و خیلی از زنا و دخترایی که میان مطب کشته مرده منن ولی من تا اونجایی که می تونستم به زنم خیانت نکردم وهمیشه هم تونستم که خیانت نکنم . سه تا دختر دارم به اسامی نورا و نونا و نینا که به ترتیب 11و9 و7 سالشونه .واسم اتفاق تلخ و ناگواری افتاد که آرزو می کردم کاش پزشک نبودم و این قدر سهل انگاری نمی کردم واونم این بود که وقتی متوجه شدیم که همسرم مهناز سرطان کبد داره که دیگه کار از کار گذشته بود . جراحی و شیمی درمانی سودی نبخشید و بعد از چند ماه رفت و منو با سه تا بچه تنها گذاشت . گاهی مادرم گاهی خواهرم و گاهی مادر زن و خواهرزنم میومدن کمک که بعدا یه زنو به عنوان کارگر استخدام کردم که به صورت نیمه وقت کارای خونه رو پیش می برد .بیچاره مهناز تازه رفته بود رنگ خوشی و راحتی رو ببینه اجل امونش نداد . یه خونه ویلایی بزرگ تو حول و حوش تجریش و شمرون ردیف کرده بودم باکلی تشکیلات واسه خودش یه دنیایی بود ولی دنیای من دیگه رفت . وقتی داشت می مرد لبخند به لباش بود گفت دارم میرم و می میرم و آخرشم برات پسر نیاوردم ولی امیدوارم همسر بعدی بتونه این کارو واست انجام بده . فقط از دخترامون خوب محافظت کن نذار درد بی مادری و یتیمی عذابشون بده دوستشون داشته باش تو خودت دکتری اونا در سنینی هستند که باید از نظر جنسی و جسمی با یه مسائلی آشنا بشن که یه مادردلسوز می تونه این کارو واسشون انجام بده ولی خواهش می کنم یه نامادری بالا سرشون نیار که اذیتشون کنه و اونا رو زجر بده -مهناز من بعد از تو زن دیگه ای نمی گیرم . خودم هم پدر میشم واسشون هم مادر . نمیذارم سختی بکشن . هر گونه آموزشی که لازمه یه دختر نوجوونه خودم در اختیارشون میذارم . ولی تو نباید بری منو تنهام بذاری ... مهناز رفت و ما فقط تا چند روز به هم نگاه می کردیم و اشک می ریختیم . کمتر مریض قبول می کردم و جراحی هم کمتر می کردم . مگر این که خیلی فوری باشه و به جان مریض بستگی داشته باشه .غروبا زودتر میومدم خونه تا کنار دخترام باشم . نونا و نینا خیلی دلتنگی می کردند و لی نورا که بزرگتر بود و بیشتر حالیش می شد بیشتر بیتابی می کرد و زجر می کشید و گریه می کرد .اون تازه پریود شده بود وواقعا لازم بود که مادرش مثل یه رفیق یه دوست دلسوز همراش باشه ولی مهناز رفت به جایی که به این زودیها نباید می رفت . دخترام کلاس پنجم و سوم و اول ابتدایی بودند .نورا رشدش بهتر از بقیه بود . می رفت تا واسه خودش خانومی بشه . تپل تر از خواهراش بود . ولی این یک هفته ای که از مرگ مادرش می گذشت یه خورده لاغر شده بود . به اصطلاح اون دیگه حالا شده بود مامان بچه ها ولی خودش یه بچه بود . دلم واسشون می سوخت . چند ماه آخر مادره خوب نمی تونست بهشون رسیدگی کنه ولی با این همه ناتوانی تا یه ماه قبل اونا رو حموم می کرد وپیش اونا درد خودشو نشون نمی داد سه تایی شون درس داشتند ومن نمی تونستم از این دختر بچه ها زیاد کار بکشم . کار گر صبحها نظافت می کرد و آشپزی . یه سری کارهایی بود که نمی شد داد دست هر کارگری . تازه ما نیاز به آرامش داشتیم هر لحظه که نمی تونستیم یه غریبه رو کنار خودمون ببینیم واسه همین تصمیم گرفتم که یه سری از کارای دخترا رو خودم انجام بدم . همشون عادت داشتند که با مامانشون برن حموم .. با مامانشون برن بازار .. مامان موهاشونو شونه بکشه .. وحالا من باید این کارو براشون انجام می دادم . مهناز به نورا سفارش کرده بود که اگه بابات زن گرفت سعی کنن با زن جدید کنار بیان و نه خودشونو اذیت کنن و نه اون زنه رو, ولی نورا در جواب با چشایی گریون گفته بود مامان ما فقط تو رو میخواهیم . من نمیخوام بابا زن بگیره . از مدرسه میام بیرون و مواظب خواهرام هستم ... رفته رفته باید خودمو با وضعیت جدید وفق می دادم . باید چند ساعتی رو از کارم می زدم و میذاشتم رو دخترام یعنی به وضع اونا رسیدگی می کردم . دلم نمیومد اونا رو بسپرم دست هر پرستاری . دلم بیشتر از همه واسه نورا می سوخت .تازه می رفت که با مامانش مث یه رفیق شه . از وقتی که دوره ماهیانه اش شروع شده بود و پا به دنیای بزرگترا گذاشته بود با مادرش رابطه صمیمانه تری پیدا کرده بود . تا یه مدت هیچ زن و دختری منو حشری نمی کرد اما بعد از گذشت چند هفته یه حسایی در من زنده شد . دیگه داشت باورم می شد که مجردم و تا ابد نمی تونم بدون زن باشم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی

بهناز 8


پژمان با سرعت به سمت خونش كه در فاز1 شهرك غرب بود رفت.دم 1خونه نسبتا ويلايي نگه داشت و با ريموت درو باز كرد ودر حياط ماشينو پارك كرد.الان ميام عسلم.
بهناز تو اين فرصت خونرو ورانداز كرد.خونه ويلايي شيكي بودبا حياطي كه فوقالعاده زيبا تزيين شده بود.چنددقيقه بيشتر طول نكشيد پژمان با1 دسته جك برگشت.
- واقعا معذرت عزيزم.
- خواهش اين همه امشب تو معطل شدي حالا 1كم من.اين به اون در.
- من كه وظيفمو انجام دادم.راستش همين كه كنارتم برام 1 دنياس.
- مرسي پژمان.تو هميشه خوب حرف ميزني.
- چون حرف دلمو ميگم بهناز.
پژمان حين گفتن اين حرفا در حالي كه بادست بهناز بازي ميكرد صورتشو به بهنازنزديكتر كرد.در اصل دوباره دچارهمون جنون شده بود.بهناز مردد بود نميدونست چيكاركنه.تو همين حين پژمان لب داغششو رو لب بهناز گذاشت.وشروع به مكيدن كرد.بهناز واقعا نميدونست چيكار بايد كنه.از طرفي نميخواست پژمانو از خودش برنجونه از بابتي از آخر كار ميترسيد.شايد اگرمطمين بود خواسته پژمان به لب ختم ميشه با كمال ميل لباشوتقديم پژمان ميكرد اما.......بهناز تو همين فكرا بود كه متوجه شد پژمان رو صندليش خم شده و دست چپشو دور كمر بهناز حلقه كرده.پژمان با ولع زياد لب پاييني بهنازوميمكيد وبهناز بي اختيارخودشم دليل عدم اعتراضشو نميدونست.پژمان كه سكوت بهنازو علامت رضايت ميدونست جسارتش بيشتر شد و دست چپشو از زيردامن و مانتو كوتاه بهناز به رون بهنازرسوند.وبا دسته چپ آروم شروع به مالوندن ران بهنازازروي جوراب فوقالعاده نازكش كرد. اين حركت باعث پديدار شدن اولين اعتراض از سوي بهناز شد.
- پژمان نكن.خواهش ميكنم.
پژمان همانند تشنه اي كه تازه به آب رسيده در حالي كه مدام ميگفت عزيزم كاري نميكنم...1 كم كه ميتونيم مال هم باشيم....با ولع تمام در حال خوردن گردن ولب بهناز بود .البته پژمان فقط به بالا اكتفا نميكرد و با دست كشيدن به رونهاي بهنار از پايين تنه بهنازم بي نصيب نبود.
بهناز كه داغ شده بود همچنان از پژمان ميخواست تمومش كنه اما اراده عملي ازش سلب شده بود و فقط ابنو زبونن ازپژمان ميخواست.در واقع بهناز همان اول كارجايي كه بايد جلوي اولين دست درازيه پژمانو ميگرفت كوتاهي كرده بود و حالا نا و تب مقاومت نداشت.
پژمان بهنازوبا زبون ميليسد وبادست لمس.بهنازم كم كم احساس لذت ميكرد.پژمانم بادست ديگرش كه آزاد بودسينه هاي بهنازو از رومانتو ميمالوند.
پژمان كه متوجه شدهبود بايد تغيير مكان بده براي پيشرفت در كارش سعي كرد صندليه بهنازوبخوابونه وخودشو روي بهنازبكشونه.همين سعي كوچك وتوقف درمداومتكاريش باعث شدبهنازبه خودش بياد.
- پژمان بسه خواهش ميكنم(اين بار اين حرف همراه با نوعي حركت دست كه مبني برعقب كشيدن پژمان بود همراه شد.)
پژمان سعي كرد اين حرفودرابتدا ناديده بگيره اما بهناز كم كم به حال طبيعيش بر ميگشت و استدلالهاي پژمان و رد ميكرد.پژمان آدم باتجربه اي بود ميدونست به فرض اگراون شب به خواستشم ميرسيد بهنازو از دست ميداد درحالي كه اون بهنازونميخواست به اين سادگيها ازدست بده.درواقع اون بهنازو براي هميشه ميخواست .پس درحالي كه هنوزغرق در شهوت بود خودشو عقب كشيد
 

-هرچي تو بگي و بخواي بهنازم.
-بهنازكه انتظاراين حرفو نداشت از اينحركت پژمان خوشش اومدو سربعا سعي كردلباساشو خودشو درست كنه.
-من بدون اجازه تو هيچ كاري نميكنم بهناز.
ممنونم كه به خواسته من احترام ميذاري.
بعد از 1مكالمه كوتاه پژمان ماشينو روشن كردو به سمت خونه بهناز رفت.اينباربهناز بودكه دستشو تو دست پژمان گذاشتو با اون بازي ميكرد . نميدونست چرا اما پژمان براش اونقدر مهم شده بودكه نميخواست بابت اون كارش پژمانو ازخودش برنجونه.نزديكهاي اكباتان بهناز لب پژمانو بوسيدو پيشاپيش خدا فظي كردبعد عين 1 مسافرعقب نشست.پژمانم عين 1 راننده اونو رسوند و بعد از1 لبخند از اونجادور شد.... بهناز بعد از رسيدن يه خونه و در آوردن لباس به حمام رفت و بعد از گرفتن 1 دوش آب ولرم احساس سبكي و رفع خستگي كرد.بعد1 لباس خواب نازك و كوتاهه ارغواني رنگشو پوشيد و به رختخواب رفت.ديگه احساس بدي نداشت بر خلاف دفعه قبلي كه با پژمان بيرون رفته بود.حتي تو دلش از اين آشنايي خوشحالم بود.ياد آوري اونچه اونشب بين اون و پژمان گذشته ناخواسته 1 لذت همراه با شهوت خفيفي به بهناز القا ميكرد.اما بهناز خسته تر از اين حرفها بود و كم كم حتي بدون اينكه خودش متوجه شه به خواب فرو رفت.....
صبح شنبه عين تمام روزهاي اول هفته با سختي شروع شد.مخصوصا براي بهناز كه آخر هفترو پي خوش گذروني بود.بعد از كاراي معمول و رفتن دنبال پدرام و بردنش به مدرسه به محل كار رفت و كاراي عقب افتادشو كه بخاطر مرخيصه اونروزش تلمبار شده بود انجام داد.طرفاي ظهر به پژمان زنگ زدو و بابت شب قبلش تشكر كرد كه البه اين احوالپرسي چيزي نزديك به نيم ساعت زمان برد!
چند روزي به هم همين منوال گذشت تا روز 2 شنبه كه قرار بود شبش بيژن از دوبي برگرده.
طي اين 3-2 روز ارتباط بهنار با پژمان فقط تلفني بود و پژمان كه مشخص بود در گير كاراش و از دفتر خ.گاندي نتونسته بود به دفتر جديدش سركشي كنه و اين خودش سبب عدم ديدار اون 2 نفر شده بود.ابن عامل سبب شده بود بهناز بدون اينكه خودش بفهمه تشنه ديدار پژمان شه .اما سعي ميكرد در تماساش با پژمان كه روز بروز بيشتر ميشد و محتواشم عاشقانه تر ميشد اينو كمتر وانمود كنه.شايدم بهناز فهميده بود علاقش به پژمان طي 1 نمودار صعودي روز بروز بيشتر شده ولي بااين فكر خام كه اومدن بيژن باعث متوقف شدن اين قضيه ميشه خودشو قانع ميكرد.نا گفته پيداس متلكهاي مهرنازم كه روز بروز سكسي ترو اساسي تر ميشد به همون نسبت ديگه براي بهناز كم اثر تر ميشد.

سکس خونوادگی آرزو 8


نه من روم نمیشه تازه تو ازکجا میدونی بابات این رو میخواد؟؟؟؟؟/ گفتم من و اون راحتیم تازه اونم که نمیگفت من خودم از نگاه هاش فهمیده بودم الان هم میدونه ما داریم چی میگیم. یه نگاهی به بابام انداخت و جمشید که تقریبا پشت به ما بود و بابام هم درحالیکه روش به ما بود درحال صحبت هاشون ساناز رو نگاه میکرد وقتی نگاه هاشون افتاد بهم بابام یه لبخند بهش زد و ساناز دوباره سرخ شد و سرش رو انداخت پایین.گفتم خوب نظرت چیه؟؟؟؟ گفت نمیدونم حالا بزار برای بعد.گفتم پس بدت نمیاد؟؟؟/ سرش رو دوباره انداخت پایین.گفتم بعد شام من با آقا جمشید کار کامپیوتری دارم و میبرمش تو اتاقم شماهم راحت صحبتتون رو بکنید بعدهم بلند شدم و گفتم شام بیارم؟؟؟ گفتن آره.بعداز شام با ساناز رفتیم تو آشپزخونه واسه ظرف شستن که گفتم الان وقتشه من جمشید را میبرم بالا ببینم چکار میکنی؟؟؟.گفت من روم نمیشه.گفتم مگه دختر بچه ای؟؟خودش درست میشه تو راه بده بابام خودش وارده.رفتم پیش بابا و جمشید و گفتم آقا جمشید یه کار کامپیو تری دارم میشه بیان برام ردیفش کنید؟؟؟/؟ گفت چرا که نه آرزو خانم.گفتم پس بی زحمت بیاین بریم بالا تواتاقم.بلند شد و پشت سرم اومد.وارد اتاق که شدیم به صندلیه کامپیوتر اشاره کردم و گفتم بفرمایید بعد گفتم راستی خوب شد یادم افتاد تا شما روشنش میکنید برم چایی رو دم کنم بیام و امدم بیرون و رفتم به بابا گفتم مخشو زدم و گفتم میخوای دوست پسرش باشی.بقیه اش با خودت.چایی دم کردم و یه ظرف میوه برداشتم و رفتم بالا.راستی یه عکس نیمه باز از خودم که دوست پسرم ازم گرفته بود انداخته بودم رو دکستاپ در رو بستم و نشستم پیشش که فهمیدم از عکس خجالت میکشه.شلوارشم باد کرده بود.گفت خوب کارت چی بود؟؟/؟؟.گفتم یه برنامهء میکس یولیت گرفتم میخوام هم نصبش کنید هم کار کردن باهاش رو یادم بدین و سی دی رو از رو میز دادم بهش.سی دی رو گذاشت و مشغول شد.وسط های نصب بود که موزی که پوست کنده بودم گذاشتم تو بشقاب و دادم بهش گفتم بفرمایید منم برم چایی بریزم بیارم.در رو بستم و رفتم پایین با تعجب دیدم ساناز و بابام زود دست به کار شدند و جلوی ظرفشویی بابام کیررررشو درآورده از روی دامن کرده بود لای کووووون ساناز و داشت گردنشو میخورد و سینه هاشو میمالید.سانازم درحالیکه سرش رو گرفته بود بالا چشماشو بسته بود و لبشو گاز میگرفت.اومدم گفتم خوش میگذره؟؟؟؟؟؟ که ساناز برگشت منو نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین گفتم راحت باش اومدم چایی ببرم.بابام کارشو ادامه داد و منم چایی ریختم و موقع رفتن گفتم اگه جمشید خواست بیاد پایین بلند میگم ساناز میای بالا؟؟؟؟ اونوقت شماهم سریع خودتون رو جمع و جور کنید البته نمیزارم به این زودیها بیاد ولی گوش به زنگ باشید و رفتم بالا ودوباره در رو پشت سرم بستم.کار نصب تموم شده بود و داشت عکس منو نگاه میکرد.گفتم قشنگه؟؟؟؟؟؟؟ با خجالت گفت آره شما خیلی زیبایی.گفتم شما هم همینطور.دوباره خجالت کشید.آخه ما تا حالا از این حرفا بهم نزده بودیم و اون مثلا سپاهی بود و ادای مومنها رو درمیاورد.گفت خوب حالا بیا کارشو یادت بدم چند تا عکس داری که میکس کنم؟؟ گفتم آره تو مای پیکچر هست.برنامه میکس رو باز کرد و بعد گفت اینجوری وارد عکسها میشی و انتخاب میکنی.عکسامو که باز کرد دید همش عکسای لختی پختی از خودمه.کیرش بدجور شق شده بود و تو شلوارش خود نمایی میکرد.خلاصه یه 10-15 دقیقه ای طول کشی که یاد گرفتم و بعد خودم هم امتحان کردم.اونم عکسامو میدید و حال میکرد.میکس شدشون خیلی قشنگ شد.گفتم مرسیییییییی خیلی قشنگ شدن.گفت قبلشم قشنگ بودن.فهمیدم آره دیگه طلبه شده.گفتم حالا اینها عکسه اگه واقعیش رو ببینی چی میگی؟؟.گفت یعنی میشه دید؟؟؟/؟ گفتم اگه شما بخواین آرههههههه.گفت من که از خدامه ولی نیان بالا؟؟؟؟؟؟/؟ گفتم بشین یه سر و گوشی بندازم بیام.رفتم پایین دیدم همونجا تو آشپزخونه بابا ساناز رو خوابونده رو میز نهار خوری و پاهاش رو داده بالا و کووووووووسشو میکنه.اومدم بالا و گفتم خیالت راحت نشستن گرم صحبت و فیلم دیدن هستن.حالا اول دوست داری کجامو ببینی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت راستش باسنت منو دیوووووووونه کرده.گفتم باسن چیه بگو کووووووووووون تا بهت بچسبه.گفت ای ناقلا.پشت بهش دامنم رو کشیدم پایین و کشش رو انداختم زیر کونم و بلوزمم تا وسط کمرم کشیدم بالا شرتم که پام نبود.گفتم خوبه؟؟/؟ گفت عالیههههههههه ولی میشه کاملا لخت بشی؟؟؟ گفتم پس تو هم باید لخت بشی.گفت پس در رو قفل کن.منم در رو قفل کردم و اونم که تا 20 دقیقه پیش خجالتی بود همراه من لخت شد.یه خورده همدیگه رو نگاه کردیم.گفت بچرخ.بعد هم اومد بغلم کرد و گفت به آرزوم رسیدم.گفتم جدی آرزو داشتی منو لخت ببینی؟؟؟؟؟؟ گفت آره وهمینطور کونتم بکنم و بخوابم روش.گفتم اگه پسر خوبی باشی هم الان هم هروقت بخوای میتونی.لبشو گذاشت رو لبم وشروع کردیم لب خوردن. دوتا دستاشو هم برده بود پشتم و کونم رو گرفته بود و میمالید.نشستم و کیرررشوکه یه خورده از کیر بابام کوچیکتر بود گرفتم و بعداز چند تا بوس و لیس از سرش کردم تو دهنم یه چند تا عقب جلو کردم گفت بسه بلند شو.گفتم چراااااا؟؟؟؟؟؟ گفت آبم میاد آخه میخوام آبم رو تو کونت خالی کنم و بخوابم روش.یه خورده سینمو خورد برم گردوند و گفت به شکم بخواب روتختت.گفتم سر پایی دوست نداری؟؟؟؟؟؟ گفت دارم ولی دلم میخواد ایندفعه اونجوری که آرزو داشتم و تو روءیاهام باهات سکس میکردم حال کنم.گفتم یعنی اینقدر آرزوی کردن منو داشتی؟؟؟ گفت آرههههههه تازه خیلی وقتا ساناز رو به یاد تو و یه نفر دیگه از کون میکردمش.گفتم کی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت ولش کن بعدا بهت میگم.گفتم تا نگی نمیدم.گفت مامانت؟؟؟؟؟؟؟؟؟. گفتم ای هیز به مامانمم نظر داری؟؟؟ مثلا ما نون و نمک همدیگرو خوردیم.گفت چیکار کنم تقصیر خودتونه که اینقده خوشکل و خوش هیکلید اونم با این کونای مسخ کننده.کرم رو دادم دستش گفتم با این بکن و خوابیدم اونم کلی کرم در سوراخ کونم و به کیرش مالید خوابید روم.گیرش رو یواش و آروم کرد تو که کمی هم درد گرفت ولی معلوم بود مثل بابام کون کن واردی بود و نزاشت زیاد دردم بگیره.البته خودمم کون ده واردی بودم و دیشب هم بابام دودفعه کرده بود و کونه آماده بود. ولی کمتر از 5 دقیقه آبش اومد و من ارضاء نشدم.آبشو تو کونم خالی کرد و خوابید روم.کیرش داشت کوچیک میشد که با باز و بسته کردن لمبرای کونم و با بالا پایین کردنش خواستم دوباره راستش کنم ولی نشد و کیرش کوچیک شد و از کونم در اومد. بلند شد و گفت آرزو جوووووووون خیلی باحالی بیشتر از اونیکه فکر میکردم.گفتم چرا زود آبت اومد؟؟؟. گفت من همیشه اینجوریم و ایندفعه چون اولین باری بود که باتو بودم وخیلی هم حال کردم زودتر هم اومد.گفتم ساناز از این وضع ناراحت نیست؟؟؟؟ گفت بعضی وقتها شکایت میکنه و میگه برو دکتر ولی من روم نمیشه. من سریع لباس پوشیدم گفتم تا تولباس میپوشی و کامپیوتر را خاموش میکنی من برم پایین به بهونه بردن استکانها خودم را نشون بدم بیام تا شک نکنن بعد باهم میریم پایین.اون ساده هم که خبر نداشت بابام داره کوس و کون زنش را جرررررررر میده گفت باشه برو و بیا.من اومدم پایین دیدم اوناهم کارشون تموم شده و دارن لباس میپوشن.گفتم خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابام گفت خیلیییییییییی حرف نداشت.گفتم زود باشین ماهم کارمون تموم شد الان میاد پایین و رفتم بالا بعد یکی دو دقیقه اومدیم....ادامه دارد...

مامان تقسیم بر سه 7


دیگه هیچ چیز جز یه کیری که بره ته کوسم منو راضی نمی کرد . من نمی تونستم این خواسته رو از معین داشته باشم . نمی دونستم چه جوری پیش ببرم . لعنت بر من و خجالت من . شاید باید یه خورده شجاع تر می بودم و می ذاشتم پسره یه جور به کارش ادامه بده . باید کاری می کردم که اون تابوی بین من و اون که در واقع تا حدودی شکسته شده خرد خرد بشه . ولی ظاهرا اون با این که دلش می خواست بیش از این به خودش اجازه نمی داد که اقدامی کنه و منم نمی تونستم بگم پسر بیا کیرتو فرو کن تو کوسم . هر چند بازم این هیجان و خواسته قلبی من بود ولی نمی دونستم اون اگه بخواد همچین اقدامی رو هم انجام بده آیا من واقعا راضی هستم ؟/؟ نومیدانه به کونم حالت می دادم تا اونو وسوسه ترش کنم . ولی ظاهرا دیگه هر دومون می دونستیم که هوشیاریم . اون آب کیرشو خالی کرده بود و یه جوری آروم و قرار گرفته بود ولی من هنوز داغ بودم . اون لحظه اگه یه بد قیافه کیر کلفت می پرید رو کونم بهش نه نمی گفتم . هوس یه زن وقتی به اوج می رسه باید به هر قیمتی که شده فرو کش کنه .. از حموم در اومدیم . تا صبح خوابم نبرد . هر کاری هم کردم اون شب معین دیگه ریسک نکرد و واسه ریسک کردن هم نیومد . دو سه روز به همین منوال گذشت . تصمیم گرفتیم که بریم ویلای شمال . تو اطراف رامسر . یه ویلای بزرگ و منحصر به فرد . ویلا که چه عرض کنم شبیه به یک مرتع و مزرعه بود . از یک محوطه صاف و جلگه ای شروع می شد و تا تپه های جنگلی ادامه پیدا می کرد . در هر دو قسمتش ساختمون سازی شده بود . قسمت پایین و جلگه ای اون یه استخر خیلی بزرگ داشت و روی قسمت کوهپایه ای اون یه استخر یا حوضچه بود که از اون بالا یه دور نمای خوشگلی بود که تا کیلومتر ها مشخص بود و قسمتی از جاده رو می شد دید . محسن این ویلا رو خیلی ارزون خریده بود . صاحبش می خواست بره خارج و مجبور بود سریع ردش کنه . تازه زیاد هم نیاز مالی نداشت . اونو به اسم من کرد . اون طرف تر رو زمینای صاف هم یه همسایه پیدا کرده بودیم که اونا بچه همونجا بودند و زمستون و تابستون همونجا زندگی می کردند . از شهر نشینی فراری بودند . ویلای اونا هم خیلی بزرگ بود ولی فقط جلگه ای بود . یه زن و شوهر جوون همسن من و محسن بوده واونا دوتا پسر داشتند که ده یازده سالشون می شد . وقتی تابستونا می موندیم این طرفا بیشتر وقتا با هم بودیم . تو مراسم عزاداری محسن هم شرکت داشتند . .آقا رضا شیما خانوم وشروین و شهروز که پسراشون بودند آدمای خیلی با محبتی بودند . .وقتی بچه ها شنیدند که میخواهیم بریم شمال اون شب از خوشحالی تا صبح نخوابیدند . من تمام لحظات با محسن بودن در خاطرم مجسم شد . هر گوشه خونه واسم یه خاطره ای بود . شاید اگه به خاطر بچه ها و حال و هوا عوض کردن نبود نمی رفتم شمال ولی وقتی که لبخند رو تو چهره شون دیدم و اون خوشحالی رو دلم نمیومد دلشونو بشکنم . اونا همه چیز من بودند . اونجایی هم که ما بودیم با دریا فاصله زیادی نداشتیم . البته باید یه سیصد چهار صدمتری رو پیاده می رفتیم . بازم راهی نبود . وقتی خونواده آقا رضا ما رو دیدند کلی خوشحال شدند . اولش در جا از مامان عذر خواهی کردند و گفتند که عروسی داداش آقا رضاست و قراره عروسی تو خونه اونا بر گزار شه . -مهسا خانوم ما نمی دونستیم شما تشریف میارید وگرنه ..-خواهش می کنم این فرمایشو نکنین آقا رضا خدا بیامرزی دیگه رفته . دیگه نمیشه که زنده ها زندگی نکنن . اگه جا کم دارین می تونین از خونه ما هم استفاده کنین . -نه کافیه . ممنونم . -نمی دونستیم چیکار کنیم . وقتی که فهمیدیم تشریف آوردین خودمون خجالت کشیدیم بااین حال شیما جان هم می گفت جهت احترام یه کارت دعوت هم بدیم خدمتتون .. یه نگاهی به اون مرد مودب انداخته و گفتم شایدم خدمت رسیدیم . برای بچه ها هم بد نیست یه حال و هوایی عوض کنن . -شما خانوم گلی هستین . اگه تشریف بیارین بر ما منت میذارین . با این که خیلی صمیمی بودیم ولی مرگ شوهرم سبب شده بود که در این برخورد کمی رسمی تر باهام رفتار شه . تصمیم گرفته بودم که برم به عروسیشون . اگرم خوشم نیومد خونه که همین بغل دست بود در جا بر می گشتم . اونا در غیاب ما نگهبانای خوبی هم واسمون بودند . اونا باعث خاطر جمعی ما بودند . .بچه ها رو به بهترین وجهی شیک و مردونه کردم و به همه شون یه کراوات زدم . بستن یقه کراواتو از محسن یاد گرفته بودم . خودم یه لباس شیک پوشیدم که فانتزی و سکسی نبود ولی یه خورده چسبون بود . یه رنگ قرمز شاد داشت . زیادم به خودم نرسیدم ولی همون مقدار کم هم خیلی جذابم کرده بود . اینو در نگاه پسر بزرگم به خوبی می خوندم و آخرشم طاقت نیاورد و گفت مامان خوشگل شدی . این زنا و دخترا طوری پوشیده بودند که من خودم از ترکیب خودم خجالت کشیدم ولی با اعتماد به نفسی که داشتم خیلی زود بر خودم مسلط شدم . هر مردی دست یه زنی رو می گرفت و می رفتند اون وسط با آهنگ نیمه ملایم می رقصیدند . .. اوخ این اینجا چیکار می کنه . شاهپور برادر شیما بود . تقریبا همسن من بود . اون یه بار به خواهرش گفته بود این مهسا خیلی خانومه و با کلاس و نجیب . من دوست دارم زنم مثل اون باشه . یه بار دیگه پیشش گفته بود که اگه یه زنی با شرایط مهسا پیداشه که چند تا بچه هم داشته باشه و بیوه باشه بازم اونو می گیره .. نمی دونم شاید داشت گوشمو پر می کرد و شایدم یه جورایی بهم نظر داشت ولی من که اهلش نبودم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

گناه درمانی 5


جواد از خجالت و ترس فرار کرد.- صبر کن پسره هرزه کجا فرار میکنی؟؟/؟؟ منوچهر رنگ به چهره نداشت سرش را پایین انداخته بود و به پری نگاه نمیکرد.جواد در گوشه آشپزخانه راهی برای فرار نداشت پری سیلی محکمی بگوشش نواخت و به سراغ مینا که بیخیال و خونسرد لبخند میزد رفت.- شماها کارایی کردین که آدمهای عصر حجر هم نکردن.پسر با مادر پسر با عمه؟؟/؟؟ زنیکه جنده یخورده شرم و حیا داشته باش.- جنده عوضی منم یا تو؟/؟ توایکه اول پسر منو ازم گرفتی؟/؟ میگن دزد پر رو یقه صاحبخونه رو میگیره.من از اولش همین بودم دیگه مثل تو جانماز آبکش که نبودم مگه برادرم چیکار کرد رفت یه زن صیغه کرد گناه که نکرد.- اون یکی دو سالی که مخفیانه بودن چی؟/؟ تازه تو با پسرت؟/؟- من خودم کوس دارم و اختیار به هر کی میخوام بدم میدم به تو ربطی نداره تازه برو خوشحال باش که منوچهر رو باز خواست نکردم از اینکه تو رو میکنه.اینه جواب خوبیها و محبتهای من؟/؟ تازه در مورد جواد بگم که اون مرد شده و اختیار خودش رو خودش داره.ـ خفه شو عوضی و بعد پری سیلی ای بر گونه مینا نواخت لحظه ای بعد موهای سر یکی در دستان دیگری بود.پسرها با همان شکل لخت مادر زادشان مادرها را از یکدیگر جدا کردند.پری گریه میکرد در حالیکه مینا سکوت کرده بود.پری با صدای بلند فریاد زد منوچهر بیا اینور باهات کار دارم.آن دو به اتاقی دیگر رفتند پس از چند دقیقه سکوت مروارید اشک پری بر گونه هایش غلتیدن گرفت.اصلا ازت انتظار نداشتم خیلی آدم دو رویی هستی مگه من چیکارت کردم؟/؟ مگه قرار ازدواج گذاشته بودیم؟/؟ـ من به این دلیل از شوهرم رو برگردوندم که اون بمن خیانت کرده بود فقط با تو بودم یعنی من نمیتونستم با کس دیگه ای باشم؟؟/؟؟- آخه وضع من با وضع تو خیلی فرق میکنه؟/؟ چی میخوای بگی؟/؟ میخوای بگی که خیلی پیرم میخوای بگی که لقمه گشادتر از دهنم برداشتم؟/؟ میخوای بگی که بیخود عاشقت شدم و بهت دل بستم؟/؟ راست میگی خیلی احمق بودم.- من باید چیکار میکردم تو حالت خوب نبود تازه من و مامان مینا الان یکساله که باهمیم جواد هم خیلی قبل از من باهاش بوده در اینجا پری کشیده محکمی زیر گوشش گذاشت و از اتاق و سپس از ساختمان خارج شد و به آن یکی ویلا رفت.خود را بر روی تخت انداخت و های های گریست.نه او نباید در مقابل این مادر و پسر کم بیاورد.من باید از آنان انتقام سختی بگیرم با شخصیت من بازی بشه و نتونم کاری بکنم؟/؟ من باید فردا شب هرطوری شده به مجلس عروسی برم نشون بدم که چه تیکه ای هستم.حال این عفریته عجوزه رو میگیرم منتهی باید اول باهاشون آشتی کنم ولی پا پیش نمیذارم سعی میکنم سکسی ترین لباسامو بپوشم چمدانش را باز کرد.لباسها و پیراهنها و..بلند و پوشیده را به کناری گذاشت.اشکال نداره اگه ترکیب لباسهام با هم هماهنگ نباشه درعوض با حالت سکس و هوس انگیز و یه مختصر آرایش میتونم دل همه رو ببرم.در واقع من عروس عروسی خواهم شد.شلواری را برای فردا شب انتخاب کرد که بر پای یکی از خوانندگان زن غربی در ویدیو دیده بود.اولین بار که صحنه را دید فکر کرد که خواننده داره با کون و پای لخت آواز میخونه آخه شلوار به رنگ پوست بدن یه سفید پوست بود.او همه این لباسها رو برای این خریده بود که پیش منوچهر خوشگل و هوس انگیز کنه.البته این شلوار به رنگ پوست بدنی که خریده بود چرم براق بود شاید هر کس او را میدید فکر میکرد که کونش را روغن مالی کرده است.یک بلوز قرمز نازک بدن و سوتین نمای آستین کوتاه هم برگزید که برای فردا شب بپوشه.با توجه به اینکه دایی عروس یکی از کله گنده های دست اندرکار و مومن شهر بود این مجوز و خاطر جمعی را به انها داد که تحت هیچ شرایطی مزاحمی نخواهند داشت و سر و کله اماکن و چوب لای چرخیها پیدا نخواهد شد.او بیشتر برای هوس انگیز کردن خود تلاش میکرد شلوار و پیراهنش را درآورد و بجای آن لباسهای انتخابی فرداشبش را پوشید.کونش را بطرف آینه تمام قد چرخاند خدای من از دیدن خودش به هوس افتاده بود.کونش آنچنان کیپ و هوس انگیز شده بود که آرزو میکرد مرد بود و خودش را میکرد.واقعا اسراف و گناه بزرگیه اگه این کون کرده نشه.با روژ لب روژ گونه ریمل و مداد ابرو دو سه دقیقه ای خود را آرایش کرد بدون هیچ پارتی بازی خود را زیباترین زنی دانست که تا کنون دیده است.کوووووووسش بخارش افتاده بود- کاش مردی کیر کلفت اینجا بود و این شلوار کیپ رو پایین میکشید و کونمو میکرد.ووواااااایییی دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم صبر کنم.توی راه یکمقدار موز درشت و خیار قلمی خریده بودند.یادشون رفته بود بذارن یخچال خوشبختانه هنوز نپوسیده بودن.یک موز درشت و یک خیار قلمی برداشت و اونها رو شست.شلوارشو پایین کشید و رفت جلوی آینه موز و خیار را توی کوس و کون خود فرو کرد.خیار را گذاشت بصورت ثابت بماند ولی موز را عقب و جلو میکرد.بشدت فریاد میزد کاش بجای موز یک کیر کلفت اینجا بود و منو میکرد من بجای این موز یک کیر کلفت و دراز و گرم و گوشتی داغ میخوااااااااااااااام که با کوووووووس داغ من تماس پیدا کنه و منو بسوزونه.آخ خ خ خخخ از کجا گیر بیارم برم خیابون یقه کی رو بگیرم که بیاد منو بکنههههههههههه؟/؟ همینطورکه قوز کرده بود و موز و خیار فرو رفته در کووووووس و کوووووووون خود را نگاه میکرد ناگهان تصویری در آینه دید که مثل سایه ای رد شد.از بس هیکل سکسی اش هوش از سرش ربوده بود خوب متوجه نشد که چه کسی زاغ سیاهش را چوب میزده.البته تقریبا میدانست که پسرش جواد بوده است اینجا را با خانه و اتاق خوابش اشتباه گرفته بود تصورش را نمیکرد جواد در خانه باشد به خیالش حتما قهر کرده و برنمیگردد.یعنی آدم اینقدر بی احتیاط چه جوری توی روی پسرم نگاه کنم؟؟/؟؟.نه چرا خجالت بکشم مگه اون داشت عمه شو میکرد خجالت میکشید؟/؟ موز و خیار را درآورد و خود را مرتب کرد به جستجوی جواد پرداخت ولی در خانه اثری از او نیافت موزی را که با آن داشت خودش را میکرد پوست کند و خورد.رفت که پوستش را به سطل آشغال بندازه چند دستمال کاغذی بهم پیچیده شده توجهش را جلب کرد.بازش کرد و فهمید که بله آقا جواد با دیدن مادرش جلق زده سه چهار بار آب خالی کردن روی عمه بس نبود حالا داره با دیدن مادرش خود ارضایی میکنه؟/؟ ولی ته دلش احساس غرور میکرد از اینکه توانسته تا این حد تحریکش کنه اعتماد بنفس خاص پیدا کرده بود پس اینطور.چرا تا الان بفکرم نرسیده بود؟/؟ حالا که حرمت بین من و جواد شکسته شده چرا با هم عشقبازی نکنیم؟/؟ بهتره غرورمو حفظ کنم و مثل کف کرده ها نباشم اینجوری بهتر میتونم بخواسته های بعدیم برسم.منوچ باید مادرشو بکنه ولی جواد نتونه؟/؟ من اجازه نمیدم که پسرم سرافکنده شه خودش میدونست اینها همه توجیهاتیه که میخواد با جواد درمیون بذاره به پسرش تلفن زد هر جا هستی زودتر بیا خونه مادرتو تنها نذار آقا پسر حرف گوش کن ما دقایقی بعد به خانه برگشت.- سلام آقا جواد مقدس ما.دستمال کاغذی رو نشون داد و گفت حالا میای مادرتو دید میزنی و بعدشم استمنا میکنی؟/؟ نمیدونی از گناهان کبیره است؟؟/؟؟ اوه نه پسر مومنم از وقتی با عمه جونش طرف شده این چیزها یادش رفته جواد.میخواست زبان درازی کند و بگوید که تو هم به پسر عمه منوچ کوس داده ای تو هم به پدرم خیانت کرده ای تو خیار و موز در کون و کوست فرو کرده بودی من چطوری تحمل میکردم؟/؟ اما روش نشد سرش را پایین انداخته بود.پری چانه پرسش را گرفت و سرش را بالا داد چیه؟؟؟/؟؟؟ تو هم دوست داری بکنی توی کس و کون مادرت؟/؟ خیلی دلت میخواد با من سکس داشته باشی؟/؟ فقط چند تا شرط داره بدونکه من نمیخوام توعقده ای بشی نمیخوام که تو پیش منوچهر کم بیاری وعمه بهت بخنده.بدونکه منم دوستت دارم و بهت اهمیت میدم فقط دوست دارم سرخورده نشی اونم چند تا شرط داره.جواد که در اول گفته های مادرش فکر میکرد داره شوخی میکنه از خوشحالی در پوست نمیگنجید.راستی مادر چی میخواد همه جاشو لیس میزنم.کونشو میخورم کوسشو میخورم با سینه هاش ور میرم تا هر وقت که بخواد حاضرم ماساژش بدم انگولکش کنم.فقط یه بار اگه بکنمش مشتری میشه حتی با اینکه از کون دادن بدم میاد حاضرم چند دست کون بدم تا یه دست مامانی رو بکنم.- توی فکری جواد؟/؟ ساکت شدی؟/؟ اولا از بابت این ماجراها حرفی به پدرت نمیزنی چون همه ما محکوم میشیم بعد اگه بخاطر اینکه تو پیش اون مادر و پسر کم نیاری من خواستم یکی دوبار با تو باشم و هرکاری صورت گرفت تو نباید اختیار دارم بشی.نباید به این کار داشته باشی که من چی میپوشم چه جوری میپوشم با کی میرم با کی هستم توی کارهای من فضولی و دخالت نمیکنی باشه مامان هر چی تو بگی.- فقط یه چیز دیگه جواد جان.- جان مامان تو جان بخواه جواد بی منت تقدیمت میکنه.- اول برو این ریشهای مسخره تو بزن که حالم از این فیلم بازی کردن تو بهم میخوره.ریش جواد مثل جانش بود ولی بی مقدمه قبول کرد.برو تا ببینم چی میشه تا جواد رفت ریشهاشو بزنه پری هم به حمام رفت تا دوشی بگیره و لیفی بزنه و به کوس و کونش صفایی بده پس از ده یازده روز به مرادش میرسید.تمام ناراحتی هایش را فراموش کرد و تمرکز خود را بر روی انچه که در چند ساعت آینده اتفاق خواهد افتاد گذاشت.تمام پرده ها را کشید در ورودی پشت و جلوی ساختمان را از داخل قفل کرد پریز تلفن را کشید موبایلها را بیصدا کرد حتی کفشهای جلوی درب را بداخل آورده بود.پیراهنی به رنگ آبی ملایم همرنگ چشمانش به تن کرده بود که پشت آن از بالا تا پایین زیپ داشت.چهره جواد از زمین تا آسمان فرق کرده بود خیلی خوش تیپ شده بود و مردونه.- حالا شدی پسر خوب فیلم بازی کردنتو بذار برای وقتیکه میخوای بری دانشگاه.پشت بجواد به او گفت حالا زیپمو تا آخر بکش پایین میخوام تو لختم کنی.جواد که با شورت و زیر پیرهن جلوی مادرش یعنی در واقع پشت مادرش ایستاده بود اطاعت امر کرد.انگار وارد بهشت شده بود.تصور همچین اندامی را نمیکرد.پری زیر پیراهنش چیز دیگری نپوشیده بود لخت لخت بود.هنوز شروع نشده صدای آه ه ه کشیدنهای جواد را میشنید.پسر وقتیکه وضعیت را اینطور دید خودش هم لخت شد همینطور ایستاده شروع کرد به بوسیدن پری از بالای گردن تا مچ پایش.کوووووونش را بشدت میک میزد.یک انگشتش را از پشت وارد کوووووووس مادرش کرده بود و با آن بازی میکرد.صدای ناله های پری هم درامده بود.ور رفتن به اینصورت را کمی طول داد تا مادرش حشری تر شود تا راحت تر چشمش بچشم مادرش بیفتد- مامان پری ؟/؟- جانم؟/؟ تو فقط بخاطر دلسوزی داری با من عشقبازی میکنی؟/؟ از من چرا میپرسی از این انگشتی که توی کوسمه بپرس از خیسی کوسم که تا نوک زانوهام رسیده بپرس بیا بریم روی تخت من دیگه طاقت ندارم.هر دو بر روی تخت دراز کشیدند.بیا پسرم با دستمال کاغذی کوسمو خشک کن بعدش بخورش.- چشم مامان خیلی قشنگ کوس میخورد آب مادرشو همون دقیقه اول آورد.- من کیرررررتو میخوام بفرست توشششششش من آبتم میخوام تا غروب باید منو بکنیییییی.جواد کیررررررش را تا تههههههه کووووووووس مادرش فرستاد.یک کیر 17 سانتی را که همان برای مادرش کافی بود.- اگه منو موقع عشقبازی پری صدا کنی خوشحال میشم.بکننننننن منو وحشیانه بکننننننننن پری با شکم بر روی تخت دراز کشیده بود و جواد به روی او افتاده و کیررررررش را محکم وارد کوووووووسش میکرد.صدای تالاپ تولوپ تا چند متر آنطرفتر هم میرفت.موقع کردن پری کمرش را هم نوازش میداد آه ه ه ه ه ه ه آه ه ه ه ه ه ه جووووووون جواد بازم آبم اوووووومد اینبار جواد که کمرش خیلی سنگین شده بود آهی بلند کشید و آبش را در کووووووس پری ریخت.- وااااااااااااااای چقدر هوس و آب داشتی فکر کنم یه نصفه استکانی میشد.- کجاشو دیدی پری جوووووووون این تازه اولشه حسابی امروز سیر آبت میکنم که دیگه فکر منوچهر عوضی بسرت نزنه.- جواد کارتو بکن از سکست لذت ببر تازه قرارشد توی کارهام دخالت نکنی اون دیگه بخودم مربوطه و پری با این محکم کاری گربه را همان دم حجله کشت در حرکت بعدی پری دستانش را دور کمر جواد حلقه زده بود.در حالیکه کیر جواد داخل کوسش بوده و جفت پاهای پری هم دور بدن جواد حلقه شده بود.صحنه طوری بود که گاه پری کیر جواد را میکرد و گاه کیر جواد کوس پری را.در این حالت لبانشان بر روی لبان یکدیگر بود در اوج لذت بودند.- جواد کیرتو بده میخوام بخورم دوست نداری؟/؟ چرا پری جون راستش روم نمیشد.- پری جون چقدر خوب کیر میخوری اگه من معتاد بشم چی؟/؟- وقتیکه جنس پیدا بشه چه اشکالی داره که معتاد بشی تازه این اعتیاد هم برات ضرری نداره.- مامان پری من بذار بعضی وقتها هم مامان صدات کنم که یادم نره کی هستم.ـ تو اگه یادت بره من یادم نمیره تو بکن من هستی باشه هر جور راحت تری.آنروز پری تمام جسم و روح خود را در اختیار جواد گذاشته بود.داغ عشق نافرجامش به منوچهر تسکین یافته بود احساس آرامش میکرد تقریبا همان آرامشی که پس از اولین عشقبازی او با منوچهر به او دست داده بود.او و جواد هر کدام چند بار ارضا شده بودند یک بار جواد سرشو به کون مامان پری چسبونده و داشت کوس و کونشو لیس میزد که پری فریاد زد اگه ادامه بدی من ولت نمیکنم هاااااااا هنوزم حشری هستم.- پری جوووووون به یه شرط ولت میکنم که برای امشب قولشو بدی.پری که هیجان زده شده بود و برای شب ثانیه شماری میکرد باز هم سیاست رفت و گفت بشرطیکه شرایط منو همچنان قبول داشته باشی و رعایت کنی.- چشم مامان پری و انها پس از خودن ناهار لخت لخت در آغوش یکدیگر بخواب رفتند.پس از بیدار شدن از خواب پری به جواد گفت که من سر قولم هستم تو که فراموش نکردی چه مادر خوش قولی داری؟؟/؟؟.- نه یادم مونده بخاطر همین اخلاقهاته که عاشقتم.- بیا بریم با هم یه دوشی بگیریم هم خستگیمون در میره هم اونجا میشه وفای به عهد کرد تو چقدر خوبی مامان.- موقع عشقبازی مامان مامان و مادر مادر زیاد گفتن شگون نداره چند دفعه بهت بگم جواد.چند لحظه بعد در حمام بودند پری سوتین نبسته بود فقط با یک شورت صورتی براق وارد حمام شده و جواد هم فقط یک شورت داشت. شیر آب را باز کرده زیر دوش رفتند دست در کمر هم یکدیگر را بغل زدند..ادامه دارد

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

شب عروسی من و داداشم



صبرانه منتظرم شب بشه و باز با عشقم سکس کنیم، می‌خوام ماجرای اولین سکس با داداشم (عشقم) که پردم رو زد براتون تعریف کنم
راستی‌ سکسه خواهرو برادر هرکس دوس نداره، نخونه، فحشم اگه بدین همش لایق خودتون و نوش جون خودتون، چون با تخم چپ داداشم برخورد می‌کنه و برمی‌گرده به خودتون....
اول از خودمو خانواده‌ام بگم که من الان ۲۳ سالمه و تو یه خانواده ۴ نفری به همراه مامان و بابا و داداشم که از من ۳ سال بزرگتر زندگی‌ می‌کنم، ما یه خونه‌ ۲ خواب داریم که اتاق منو داداشم یکیه، ۱۶ سالم بود که تازه کامپیوتر گرفته بودیم و با سیستم دایال‌آاپ می‌رفتیم اینترنت، من فوضول بودمو همیشه تو کارای داداشم فضولی می‌کردم، همیشه میرفتم سایتهای سکسی که رفته بود یا عکس‌هایی که دیده بود و پیدا میکردم میدیدم، یه شب که من خواب بودم صدای کیبورد بیدارم کرد،من از نیم رخ داداشمو میدیدم و یکم هم صفحهٔ مانیتورو که دیدم داره عکسهای سکسی‌ میبینه و دستش تو شلوارشه، اینم بگم که من از ۱۳ سالگی همه‌چیو در مورد سکس میدونستم( دختر خالم که از من ۲ سال بزرگتر بود بهم گفته بود و من بعضی‌ شبا یا تو حموم با خودم ور میرفتم)، اتاق تاریک بود و اون منو نمیدید، منم یواشکی دید میزدم که برگشت نگام کرد ( فکر کنم واسه اینکه مطمئن بشه خوابم) و فکر کرد خوابم که کیرشو در آورد از تو شلوارکش... وااااای چی‌ میدیدم یه کیر واقعی‌ِ خیلی‌ کلفت و دراز، میمالیدش با دستش که من احساس کردم کسم خیسه آبه، یواشکی دستمو بردم تو شورتمو آروم کسمو مالیدم، یکم کیرشو مالید، آبش اومد ریخت رو شلورکش،یکم همون‌جوری موند بعد کامپیوترو خاموش کرد ، پاشد شلورکشو عوض کرد و رفت رو تختش خوابید... منم کسمو مالیدم و ارضا شدم و خوابم برد... بعد از اون شب من فهمیدم که داداشم شبا چیکار می‌کنه، از اون شب لباسایه لختی تر و تنگتر میپوشیدم ( اینم بگم که من کونم و سینه‌ام گنده بودن از بچگی‌) یه تاپه یقه‌ باز میپوشیدم که خوابیدنی نوک سینم بیاد بیرون یا دامن میپوشیدم و کونمو مینداختم بیرون، و شبها خودمو میزدم به خواب تا داداشم شروع کنه... منم با جق زدن اون کسمو بمالم.... چندین شب به این منوال گذشت تا یه شب که سینمو انداخته بودم بیرون و منتظر داداشم بودم، خوابم برد، که یه لحظه احساس کردم یکی‌ پیشمه، از خواب پریدم دیدم داداشم کنارمه ، تا چشامو باز کردم شروع کرد به مالیدن سینه‌ام ، شوکه شده بودم، می‌ترسیدم اما خب یه هیجان و لذت خاصی‌ هم داشت، نمیتونستم حرف بزنم... نفسم بند اومده بود که گفت نترس عزیزم، دیدم امشب خوابت برده، بیدارت کردم که حال کنی‌ بعد بخوابی، تو خواب باشی‌ به من هم حال نمیده...کم کم داشتم آروم میشدم که گفتم مگه می‌دونستی شبا من بیدارم؟ خنیدید گفت مگه می‌شه صدای شلپ شولوپِ کس خیستو که میمالیشو نشنوم؟ خجالت کشیدم و خندیدم، گفت آبجی گلم با کیر داداشش خودشو میماله و حال می‌کنه؟ امشب می‌خوام خودم بهش حال بدم! یهو چشام گرد شد و ترسیدم گفتم می‌خوای چیکار کنی‌؟ خم شد دره گوشم گفت می‌خوام بکنمت، موهای تنم سیخ شد، احساس کردم با این حرفش یه لیتر آب از کسم ریخت تو شورتم، هیچی‌ نگفتم، لباشو گذشت رو لبمو، لبمو میمکید و با دستش سینمو میمالید، یهو گفتم مامانینا نیان؟ گفت من شبا درو قفل می‌کنم، نگران نباش عزیزم...خوابید روم و خودشو میمالید به من و سینهاامو میمالید و کیرشو میمالید به پاهامو روی کسم، بعد سینه‌ام و کرد تو دهنشو نوکشو لیس میزدو میک میزد، داشتم از حال میرفتم، احساس کرد دارم ارضا میشم، دستشو از رو شورت گذاشت رو کسم، شورتم خیسه آب بود، سینمو میخوردو کسمو میمالید که ارضا شدم، تنم می‌لرزید، داداشم فقط میگفت جونم، مال خودمی... من بیحال شدم یکم، پاشد لباساشو در آورد، لخته لخت کرد خودش رو، کیرش سیخ سیخ بود و خیلی‌ کلفت و دراز، اومد کنارم، شروع کرد لباسایه منو در آوردن، منم لخت کرد، خوابید پیشم،لبممو یکم بوسید و خورد و با دستش همه‌جای بدنمو لمس کرد، کم کم باز حشری شدم، دستمو بردم سمت کیرش، گرفتمش یکم فشارش دادم و مالیدم، نفسش تندتر شد، گفت میخوایش؟ گفتم می‌خوام بخورمش ببینم چه مزه ایه( تو عکسا دیده بودم که کیر رو می‌شه خورد) رفتم پائینتر و سرشو بوو کردم، یه بوی خاصی‌ داشت که من خوشم اومد، سرشو کردم تو دهنم و لیسش زدم و میکش زدم دیدم داره اه و ناله می‌کنه، سرمو فشار میداد رو کیرش، کیرش میخورد به ته گلوم و عوق میزدم، اما دوس داشتم، یکم ساک زدم براش گفت اینوری شو( منظورش ۶۹ بود ) گفتم اوکی و سرشو برد لایه پام، منم کیرشو گرفتم تو دهانم، واسه همدیگه میخوردیم که من حالم داشت بد میشد، ۲بار ارضا شدم و اونم همهٔ آبمو خورد، من حشریتر شدم و کیرشو میک میزدم که یهو اونم ارضا شد و آبشو ریخت تو حلقه من، منم همشو خوردم، پاشدم کنارش دراز کشیدم، جفتمون بیحال بودیم، ساعتو دیدیم که ۲:۴۵ بود، بغلم کرد، گفتم مرسی‌ داداشی، بخوابیم؟ گفت نه تازه باهات کار دارم... خودم دلم نمی‌خواست تموم شه، اما الکی‌ ناز کردم و گفتم مگه بست نشده؟ گفت تا مال من نشی‌ نمیخوابیم، از حرفش خوشم اومد، گفتم مال تو شدم دیگه، گفت نه باید مال خودم شی‌، زنِ خودم شی‌، منم لذت میبردم از این حرفا... یکم گذشت، دستشو برد لایه پامو کسمو مالید، هنوز خیس بود، دست منم گرفت گذاشت رو کیرش که نیم خیز بود، من کیرشو میمالیدم و اونم کسمو، باز حشری شدیم، کیرش سیخ شد، بغلم کرد، کیر سیخشو گذاشت لایه پام، یکم جلو عقب کرد، اولین بار بود یه کیر میخورد به کسم، خیلی‌ حسّ خوبی‌ بود، روبروی هم و تو بغل هم بودیم که منو چرخوند، اومد روم، کیرش هنوز لایه پام بود، گفت تو هم می‌خوای مال من شی‌؟ منم حشری بودم گفتم آره می‌خوام، خم شد از کنار تخت شلوارکشو برداشت، یکم کونمو بلند کرد، انداختش زیرمون، خوابید روم، کیرشو لایه پام جلو عقب میکرد میمالید به کسم، بوسم میکرد، دستشو می‌کشید رو بدنم، کم کم به کمک دستای داداشم پاهامو از هم باز کردم، سر کیرش رو گذشت جلوی سوراخم، یکم بازیش داد، چند سانت چند سانت سرشو میکرد تو و در میاورد، من خیلی‌ ترسیده بودم و از طرفی‌ هم خیلی‌ حشری بودم که حتی یک بار هم ارضا شدم، وقتی‌ ارضا شدم، خوابید روم، گفت آماده‌ای عشقم؟ با سرم جواب دادم که آره،بازم چند بار سر کیرشو کرد تو، محکم کمرشو گرفته بودم و فشار میدادم به خودم که یهو گفتم دوست دارم بکن دیگه می‌خوام زنت شم، با این حرفم یهو کیرشو تا ته کرد تو کسم، فوری لباشم گذاشت رو لبم که جیغ نزنم، یه سوزشی که احساس کردم جر خوردم، کل وجودمو گرفت، ۳-۴ ثانیه کیرشو نکشید بیرون، بعد کشید بیرون و دوباره تا ته کرد تو کسم و همش قربون صدقم میرفت و میگفت امشب شب عروسیمونه عشقم، سوزشش یکم کمتر شد و حال میداد بهم، چند بار کرد تو کسمو در آورد، دیدم رو کیرش خونی یه، شلورکشو از زیرم کشید بیرون دیدم رو اون هم خونی یه، کیرشو پاک کرد با همون شلوارک، انداختش کنار، باز اومد روم و کیرشو با دستش گرفت گذشت جلوی سوراخ کسم فشار داد، این دفعه یکم راحتتر رفت تو، گفت باهم ارضا بشیم؟ گفتم اوکی اما من الان ارضا میشم، گفت منم الان آبم میاد با ارضا شدن تو، کیرشو کرد تو کسم یکم جلو عقب کرد‌‌ سینمو میخوردو میمالید که من ارضا شدم، این دفعه بدتر از دفعه‌های قبل ارضا شدم، که دستشو گذشت رو دهانم که جیغ نزنم، دیدم داره اه میکشه و کیرشو کمتر تو کسم تکون میده، آبش اومد، ریخت تو کسم، یکم روم موند و نوازشم کرد، گفتم حامله نشم؟ گفت صبح من میبرمت مدرسه، قرص میگیریم تو راه، می‌خوری، هیچی‌ نمی‌شه، ساعتو دیدیم ۳:۵۰ بود، پاشد لباساشو پوشید، لباسایه منم داد پوشیدم، شلوارکشو گذاشت تو کیف دانشگاهش، درو باز کرد، رفتم دستشویی‌، خودمو شستم، اومدم رو تختم، داداشم اومد پیشم و یکم بوسم کرد‌‌ نازو نوازشم کرد من خیلی‌ خسته بودم، فوری خوابم برد، اونم رفت خوابید.
صبح که بیدار شدم، دیدم داداشم قبل از من بیدار شده، رفتم دست و صورتمو شستم، رفتم آشپز خونه ، داشت صبحونه میخورد، مامان هم اونجا بود، دیدمش یه چشمک زد بهم، یکم خجالت می‌کشیدم، گفت خواهر گلم، چه خوشگل شده امروز،بدو صبحونتو بخور، من میرم دانشگاه، تورو هم میبرمت، منم گفتم باشه! حاضر شدم، رفتیم پارکینگ که ماشینو در بیاره از پارکینگ، راه پلّه خلوت بود ( چون همه با آسانسور رفت آمد می‌کنن) کشید منو تو راه پله، یکم از هم لب گرفتیم، دستشو برد تو شورتم، گفت خانومم خوبه؟ امشبم میخوامت، گفتم شورتم خیس شد، دارم میرم مدرسه، گفت یه شورته خوشگل هم واست می‌خرم، یکم کسمو مالید و بوسم کرد، سوار ماشین شدیم، رفتیم اول جلوِ یه سوپر مارکت ایستاد، واسم کلی‌ شکلات و خوردنی گرفت، گفت عشقم امروز خانوم شده، باید یکم بهش برسم، بعد جلوی یه داروخونه ایستاد، ۲تا قرص گرفت، گفت اینو الان یکیشو بخور، یکیشم ۱۲ ساعت بعد بخور که بابا نشم، زوده هنوز! خندیدیم و خوردمش، گفتم دیرم شده، زود باش، باید برم مدرسه، گفت با شورت خیس که نمی‌شه بری، وایستا یجا پیدا کنم، شورت بگیریم، بعد برو! بعد از نیم ساعت گشتن، یجا پیدا کردیم، رفتیم باهم ۲تا شورته توری که یکیش قرمز و لامبادا بود و اون یکی‌ هم مشکی‌ خریدیم، منو برد مدرسه و از اون روز من زن داداشم شدم و تا الان که ۶ سال از روش میگذره باهمیم و همدیگرو دوس داریم و بابام کارمون رو درست کرده که من و داداشم باهم از ایران بریم uk که به قول اونا ادامه تحصیل بدیم...

سکس با برادر ناتنی



سلام . میخوام داستان سکس با برادرم رو براتون تعریف کنم البته برادر ناتنی ام .
من و سعید از یک پدریم یعنی بابام چند سال بعد از ازدواج با مادر سعید با مامان من ازدواج کرده و من 2-3 سالی از سعید کوچیکترم . من یک برادر بزرگ تر هم دارم و سعید هم یک برادر کوچیکتر داره که بعد ها میاد توی داستان اسمش نویده . ما توی یک محله زندگی میکنیم اما خونه هامون چند صد متری با هم فاصله داره . بابام راننده است صبح میره سر کار نصف شب برمیگرده معمولن معصومه خانم (زن اول بابام ) میاد خونمون و با مامانم حرف میزنه . یه روز وقتی از دانشگاه برگشتم خونه دیدم معصومه خانم و مامانم دارن درمورد ازدواج سعید حرف میزنن رفتم نشستم پیششون و یه کم خودشیرینی کردم . تا این که مامانم گفت شیرین جان نمیخوای لباساتو عوض کنی منم به خودم اومدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم که دیدم معصومه خانم داره میره خونشون منم گفتم بذارین همراهیتون کنم بعد باهم رفتیم خونه سعید اینا معمولآ زیاد به اونجا نمیرفتم شاید هفته ای یه بار . وقتی رفتیم توو دیدم نوید داره توی حیات بازی میکنه معصومه خانم تعارف کرد که بیام توو منم گفتم نه مزاحم نمیشم یهو دیدم سعید اومد بیرون یه سلامی به هم کردیم و سعید گفت چرا نمیاین توو گفتم نه مزاحم نمیشم که سعید گفت چه مزاحمتی بفرمایین تو ... با هم رفتیم تو چند دقیقه ای نشستیم که ناگهان صدایی اومد سریع رفتیم بیرون که دیدیم نوید افتاده توی حوض و داره دست و پا میزنه سعید سریع رفت و دستشو گرفت و آوردش بیرون بچه بیچاره خیلی گریه کرده بود و حسابی هم آب خورده بود معصومه خانم گفت باید ببریمش بیمارستان سعید گفت نه بابا چیزیش نیست اما معصومه خانم اروم و قرار نداشت و سریع نوید رو برد بیمارستان سعید هم گفت ای بابا این مامان ما هم دیگه خیلی بزرگش میکنه منم از فرصت استفاده کردم و بهش گفتم خبر داری داری داماد میشی سعید شاخ درآورد و گفت چی؟ گفتم همین الان از مادرت شنیدم داشت با مامانم حرف میزد . سعید گفت بیا بریم توو توضیح بده ببینم چی شده با هم رفتیم توو و سعید نشست پیشم دستمو گرفت و گفت همه چیزو از اول تا اخر برام تعریف کن . وقتی دستمو گرفت یه احساس خاصی بهم دست داد تا حالا بهم دست نزده بود منم گفتم باشه و شروع کردم براش تعریف کردن داستانی که براش تعریف کردم همش دروغ بود بهش گفتم ( مامانت گفت یک ماه دیگه عروسیته ... اخرش بهش گفتم مامانت گفت چند دفعه ای تو رو در حال جلق زدن دیده ) خودم هم نفهمیدم چرا اون حرفو زدم اما بعد از این که این حرفو زدم رووم نشد توی صورتش نگا کنم اون هم بیچاره سرخ سرخ شده بود انگار واقعآ مامانش در حال جلق زدن دیده بودتش . یک دقیقه ای همینطور سراموون پایین بود تا این که سعید گفت چی میخوری برات بیارم گفتم نه دستت درد نکنه در اون لحضه به حرفی که زده بودم فکر میکردم و یه کم حشری شده بودم تا این که دلمو زدم به دریا و گفتم: واقعآ اون کارو کردی؟ سعید هم که انگار فهمیده بود قصد من چیه گفت دیوونه شدی گفتم چرا ؟ گفت چرا این سوالو میپرسی؟ منم نمیدونستم چی بگم و دست پاچه شده بودم که ناگهان سعید دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش انگار واقعآ حشری شده بود شروع کرد به لب گرفتن از من من اولش یه کم ممانعت کردم اما بعدش کم کم اروم شدم یه چند ثانیه ای لب گرفتیم بعد سعید بلند شد و گوشی رو برداشت و زنگ زد به مامانش : الو مامان کجایید حالش چطوره کی میای احتمالا مامانش گفت چطور مگه سعید گفت هیچی همینطوری باشه باشه خداحافظ. ازش پرسیدم چی گفت؟ گفت یک ساعت دیگه میان ... من هم که حسابی حشری شده بودم بلند شدم و سعید رو بغل کردم و شروع کردم لب گرفتن سعید گفت بریم تووی اتاق من رفتیم تووی اتاقش سعید رفت روی تخت خوابید و گفت بیا - منم رفتم و کنارش خوابیدم داشتیم لب میگرفتیم که یهو سعید دستش رو برد سمت سینه هام و شروع کرد به مالیدن دیگه در اوج حشری بون بودم بلند شدم لباسامو در اوردم فقط شرت و سینه بندم مونه بود که دیدم سعید خودشو لخت کرده کیرش شق شده بود کیرش نسبتآ بزرگ بود دوباره رفتیم روی تخت و شروع کردیم به لب گرفتن سعید یواش یواش دستشو کرد توی شرتم و شروع کرد به مالیدن چوچوله ام منم کیرش رو گرفتم و شروع کردم باهاش ور رفتن معلوم بود هر دومون از لب گرفتن سیر شده بودیم سعید بلند شد و گفت ساک میزنی؟ گفتم نه راستش از ساک زدن بدم میاد توی فیلما هم که میدیدم چندشم میشد . سعید به راست خوابید و من نشستم روش کیرش روی کسم بود یه خورده کسم رو روش مالیدم بعد خواستم کیرش رو بکنم تووی کونم که دیدم نه خیلی بزرگ بود هر کاری که میکرد نمیرفت تو تا این که با زور سرش رفت توی کونم فریاد کوچکی کردم و سعی کردم بیشتر فروش کنم سعید هم بالا پایین میکرد اما فایده ای نداشت خیلی دردم میومد واسه همین خودمو کشیدم کنار سعید گفت میخوای از کس بکنم گفتم اخه... گفت نگران نباش حواسم هست پرده ات رو پاره نمیکنم گفتم باشه نشستم روی کیرش و یواش یواش فرو کردم توی کسم اولش سعید یه کم تلمبه زد تا خسته شد و من شروع کردم به بالا پایین کردن صدای ناله ام اتاق رو پر کرده بود اما خیلی مزه داشت . سعید یه غلت زد و روم نشست پاهام رو زد کنار و فرو کرد توو کسم و همینطور که تلمبه میزد با پستون هام ور میرفت من هم همش ناله میکردم تا اینکه سعید اونقد تلمبه زد تا من ارضا شدم اما سعید هنوز ارضا نشده بود بعد از چند دقیقه سعید هم ارضا شد و منی هاشو ریخت روی کسم و من شروع کردم به مالیدن کسم سعید بلند شد و لباساشو پوشید و گفت بلند شو الان مامانم میاد منم بلند شدم خودمو پاک کردم و لباسامو پوشیدم و یه لب کوچولو از سعید گرفتم و رفتم...

حرف ,حرف بابا 9


کارمونو که تموم کردیم یه نگاهی به کوسم انداختم و دیدم که قابل کنترله -دخترم نترس -بابا من از چی بترسم . دخترت شجاعه .. از این که بهش نشون بدم خیلی شجاعم و بزرگ شدم احساس لذت می کردم -آـفرین دختر گلم من حالا میرم . تو فقط یه زنگ به مامان بزن که زودتر بیاد خونه . دلواپستم . اگه منو الان اینجا ببینه تعجب می کنه . هر چند اصلا دوست ندارم تو رو به این صورت تنها بذارم -بابا نگران من نباش من می تونم مراقب خودم باشم . یه نوار بهداشتیه که میذارم رو کوسم چرا این قدر سخت می گیری . بابا یه چیزی ازت بخوام ؟/؟-بخواه دختر گلم تو خیلی چیزا ازم بخواه -پدر این یه هفته ای که من پریود باشم تو طرف من میای ؟/؟یه وقتی نکنه بگی شیدا بوی خون و عرق میده و فراموشم کنی . سعی می کنم همیشه خودمو خوشیو داشته باشم و تمیز تا تو بدت نیاد -عزیزم تو به چه چیزا که فکر نمی کنی . من دوستت دارم هر طور و در هر شرایطی. از طرفی الآنشم می بینی گاهی وقتا چند روز میشه که نمی تونیم با هم باشیم -چیه بابا این حرفا رو می زنی که گوشمو پر کنی؟/؟من باهات قهر می کنم اگه واسه این موضوع تحویلم نگیری . اومد طرف من و سینه های منو گذاشت تو دهنش و گفت به همین جوجوهات قسم که در هر فرصتی میام سراغت . فقط یادت باشه که فکر این چیزا باعث نشه که از درس و مشقت عقب بیفتی من دوست دارم دخترم بهترین باشه و بهش افتخار کنم . دخترم تو دانشگاه هم باید در بهترین رشته قبول شی . هر چند تا اون موقع خیلی راهه ولی از همین حالا باید پایه هاتو محکم کنی -بابایی اگه همیشه کنار من و با من باشی قول میدم که هر چی تو بخوای همون باشم -عزیزم مهم اینه که خودت بخوای . خودمو انداختم تو بغلش و گفتم بابا هر چی تو بخوای منم دوست دارم چون دوستت دارم . مامانو هم دوست دارم ولی اون همیشه مزاحم من و توهه -اون دوستت داره این جور در موردش قضاوت نکن ..بابا از خونه رفت بیرون و من هم واسه مامان زنگ زدم . اون ترسون و لرزون خودشو رسوند . دستپاچه شده بود وخیلیبیشتر از بابا می ترسید . شب که دور هم بودیم قرار شد که واسم یه مهمونی تر تیب بدن . خیلی مهم شده بودم به خودم می بالیدم -مامان قراره تا چند وقت دیگه یه جشن عبادت هم تو مدرسه ما برگزار بشه -آره دختر گلم یواش یواش باید عبادت هم بکنی . اگه بابابات راحت تری میگم بابات بهت یاد بده -باشه فروغ من خودم بهش یاد میدم چطور عبادت کنه ولی فکر کنم .. نذاشتم بابا به حرفش ادامه بده لگدی به پاش زدم که دعا می کردم استخونش نشکسته باشه . فکر کنم دوزاریش افتاد چون به حرفش ادامه نداد . می خواستم این یه بهونه ای باشه که بیشتر بیاد پیشم و باهام خلوت کنه . من واسه این که تو بغل بابا جونم باشم خیلی حقه باز شده بودم . مامان که رفت آشپز خونه به بابا گفتم عزیزم بابا خوشگله من . من همه این عبادت و این جور چیزا رو واردم تو بیا و شبا چیزای دیگه رو یادم بده -ای کلک شیدا شیطون من . تو دیگه کی هستی . دست باباتو از پشت بستی -بابا پس امشب میای بهم یاد بدی ؟/؟یادت باشه به مامان بگی که دخترت شیدا توی این آموزشها خیلی خنگ و تنبله و مدت زیادی لازمه تا وارد وارد بشه -واقعا تو دیگه کی هستی . یادم باشه یه هدیه خوشگل واسه دخترم بخرم چون خانوم شده -بابا من فعلا هدیه نمی خوام . یه چیز دیگه می خوام . می خوام امشب بیای پیشم و جایزه امو بدی -من که امروز بعد از ظهر بهت جایزه دادم -اوه بابا زرنگ من . تو حالا میخوای سر شیداجونت کلاه بذاری ؟/؟اون مال بعد از ظهر بود حالا فرق می کنه تازه اون موقع نمی دونستیم که من میخوام خانوم بشم . خیلی خوب شده بود . دیگه این جوری می تونستم بیشتر شبا به این بهونه بابا رو از مامان جداش کنم . هر چند تا مامان نمی خوابید نمی شد زیاد کاری کرد دوباره به شب رسیدیم و بابا اومد به من تعلیمات دینی بده . مامان هم که خیلی خسته بود زود خوابید . بابا در اتاق منو از داخل قفل کرد . من یه خورده به لبام روژزده و خودمو با عطر ملایم خوشبو کرده و به کوس و کون خودمم ادکلن زدم و با این که می گفتند کوس خونی رو اگه نشورم بهتره قبل از خوشبو کردن اونو شستم برام رضایت بابا و لذت بردن اون مهم تر بود تا رعایت نکات ایمنی -شیدا می بینم که عروس شدی -عروس تو شدم عروس تو هستم بابایی . منو ببوس . بابا منو ببوس . نمی دونم چرا یه مدتیه که از با تو بودن یه جوری میشم .انگار هیچوقت سیر نمیشم . دوست دارم کیرت منو بکوبه بابا . به من شلاق بزنه . بیشتر به من حال بده . من سیر نمیشم . قبلا این جوری نبودم . بابالختم کن . دوست دارم تو لختم کنی -اگه هم نمی گفتی خودم این کارو برات می کردم . دوستت دارم شیدا . عروس خوشگل من . دختر ناز من . یه خورده روزمین نشست تا هم قد من شه و راحت تر منو ببوسه .-بابا نمی تونی کیرتو تو کوس من فرو کنی ؟/؟ -شیدا تو خیلی دیوونه ای . اولا که تو از نظر هیکل و اندام کوچیکی و درست نیست کیر به این کلفتی بره تو کوست . در حال حاضر هم که پریودی و مهمتر از همه یه پدر که نباید دختری دخترشو بگیره . شورتمو کشید پایین و منو انداخت رو تخت . شورت خودشم کشید پایین و وفتی که کیرشو دیدم از خود بیخود شده نوار بهداشتی خودمو از رو کوسم بر داشتم . از خون اثری نبود . خودمو به طرف کیر بابایی کشوندم و اونم کیرشو به کوس من چسبوند . صورت و تمام تنم داغ شده بود . دوباره داشتم تو تب هوس می سوختم -بابا به من قول بده اونی که یه روزی دختری منو می گیره تو باشی .. ادامه دارد .. نویسنده.. ایرانی

یک عروس هزار داماد 10


دستام داشتند می لرزیدند و اون به خوبی متوجه این جریان شده بود -ببینم شما ناراحتی اعصاب دارین -چی شده مگه -یه خورده به خودتون مسلط نیستین -نه . شاید فشارم پایین اومده . آخه من بار دارم و ممکنه این کوچولوی تو شکمم خیلی داره از حق منو می خوره ولی نوش جونش . -خب این روزا که حق خوری خیلی مد شده . از این که بعضی ها مال بعضی دیگه رو میخورن دیگه این مسئله خیلی جا افتاده . -میشه چند تا مثال بزنین تا من منظورتونو بیشتر و بهتر متوجه شم . -خب هر چیزی رو نمیشه گفت . -حتی به من ؟/؟ یه جمله ای رو بهش گفته بودم که واقعا نمی تونستم انتظار جوابی رو ازش داشته باشم . بیچاره چه جوابی می تونست بهم بده . این سوالو خیلی زود ازش کرده بودم . چون هنوز دختر خاله پسر خاله نشده بودیم . ولی جواب سوال منو داد .-مثلا بعضی از زنا و شوهرا به هم خیانت می کنند . مردا میرن با زنای شوهر دار رابطه بر قرار می کنند و از اون چیزی که حق یه  مرد دیگه هست استفاده می کنند . -ولی آقا ماهان این حقیه که اون مردا خودشون واسه خودشون قائل میشن و اصولا هر انسان دیگه . انسان آزاد آفریده شده . کسی متعلق به کسی نیست و این فر هنگ غلطو که با یه پیوند یه زن و مرد همیشه باید به هم متعهد باشند و دیگه خودشون و تفریحاتشونو فراموش کنند باید از بین برد .-ولی جامعه ما اونو قبول نمی کنه -جامعه از خود ما تشکیل شده حالا که قبول نمی کنه ما نباید به خودمون سختی بدیم می تونیم از لحظه ها و دقیقه های زندگی خودمون نهایت استفاده رو بکنیم . با این حرفا داشتیم مخ همدیگه رو می زدیم . خواسته همو می دونستیم ولی نمی دونستیم چه جوری شروع کنیم . لرزش دستام خوب شده بود . رفتم براش میوه آوردم . طوری راه می رفتم و باسن و پاهامو حرکت می دادم که  با هر چرخش کون بر جستگی و بر آمدگیش دل ماهانو ببره . زیر چشمی که از راه دور می پائیدمش دیدم دستش رو کیرشه و نگاش به طرف من . من و اون تقریبا همرنگ پوشیده بودیم . قبل از این که بر گردم پیش ماهان و فتنه گری رو شروع کنم یه سری به اتاق خواب زدم و رفتم جلو آینه .. به ! شکوه چه باشکوه ! چی درست کردی چی ! .. خیلی از تماشای خودم لذت می بردم . اون کمر بند وسط پیرهنمو محکم تر کرده تا بازم کونم کیپ تر شه . چشای ماهان سرخ سرخ شده بود . می دونم مست نبود و چیزی هم نکشیده بود . این من بودم که اونو مستش کرده بودم و هر لحظه منتظر بهونه ای بودیم تا به طرف هم کشیده شیم . بااون صحبتایی که راجع به مرد و زن و قید و بند های اجتماعی زده بودیم با زبون بی زبونی همدیگه رو متوجه کرده بودیم که به هم تمایل داریم . دوتایی مون رفتیم کنار کامپیوتر تا آموزشو دوباره شروع کنیم . موهای بلندمو بازشون کرده و طوری افشونش کردم که یه خورده از جلو صورت و بینی اشو گرفت . سکوتی پر هیاهو بینمون ایجاد شده بود . سکوتشو  از بیرون احساس می کردیم و هیاهوشو از درون . دستش دیگه با ماوس کاری نداشت . فقط سرمو موهامو نوازش می داد . صورتمو به صورتش چسبوندم . دقیقه های لذت بخشی که با صدای نفسهای آروممون منتظر رسیدن به لحظه های بعد بودیم لحظه های پر هیجان و التهابی بود که مارا در انتظار لحظه هایی پر تنش تری نگه می داشت . صورت من و اون از پهلو به هم چسبیده بود . لباشو باز کرده بود و دنبال لبام می گشت . دستشو دور کمرم حلقه زد و منم با یه حرکت اون حرکتی انجام می دادم که متوجه باشه با چراغ سبز اون منم یه حرکتی دارم تا دلش گرم تر و قرص شه . لبای من و اون رو هم قرار گرفته بود  تار هایی از موهای بلندم بین لبهامون قرار گرفته با همون وضع در حال بوسیدن هم بودیم . خیلی سریع پیشرفته شد وکف دستشو گذاشت رو سینه ام . البته از پشت پیرهن . و کف دست دیگه شو گذاشت رو کمرم و از قسمت باز بالای پیرهن دستشو گذاشت داخل .. -شکوه -جووووون -میریم اتاق خواب -بریم بریم . طوری با هیجان و عجله هردومون به طرف اتاق خواب دویدیم که نزدیک بود زمین بخوریم . خودمو زودتر رسوندم به تخت و با شکم افتادم رو تشک . و چشامو بستم . یعنی ماهان جون من آماده ام که هر کاری دوست داری باهام بکنی . اول باید ناز و نوازشم کنی سر حال شم و بعدا .. اونم خوب می دونست که من چی می خوام . دستشو از زیر فرستاد اون داخل . پیراهنم تا انتهای کمر زیپ داشت . اونو کشید پایین و چشش خورد به لباس خوابم . این یه مدل جدیدش بود . می خواست زود تر به تن لختم برسه . پیرهنو از طرف پام در آورد . وقتی سرمو بر گردوندم دیدم لخت شده -اوووووه نه ماهان کی گفته تا این حد لخت شی . من می خواستم در یه حد معمول حالی کرده باشیم . -حیفه که بار دار باشی و یه حال کامل نکنی . نمی دونی که این آب کیر من چقدر ویتامین داره و برای تو که بار داری چقدر خوبه . دامنه لباس خوابم بالاتر از کونم قرار داشت -وای دختر چه کونی ساختی می خواستم حالشو بگیرم تا حشرش بیشتر بزنه بالا . ازجام بلند شده و از تخت پریدم پایین و رفتم یه طرفی و گفتم این جوری حال کردن نمی خوام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

من و خواهرم

مدتي بود با خوندن اين داستان ها مخصوصا خانوادگي نظرم نسبت به خواهرم عوض شده بود.من دو خواهر دارم كه يكي 28 و ديگري 30 ساله هست .خواهر بزرگتر ازدواج كرده و دومي خونه. پدر و مادرم با هم كار ميكنند و من كه ديپلم داشتم و در خونه اكثرا پاي كامپيوتر بازي ميكردم يا در اينترنت اين داستان ها رو ميخوندم.خواهرم هم هميشه خونه بود.با خوندن اين داستان ها اكثرا با شرت خواهرم جلق ميزدم يا بعضي مواقع وقتي خواب بود جوري كه نفهمه ميومدم نزديكش و كونش رو كه از رو شلوار زده بود بيرون ميديدم و جلق ميزدم و سريع ميرفتم بيرون.

تا اينكه به خودم كم كم جرات دادم.نميتونستم سينه و كونشو ببينم و خودمو كنترل كنم.يادمه يك روز كه از بيرون امدم خواهرم حموم بود يهو فكري به ذهنم رسيد امدم به بهانه اينكه داخل حموم چيزي دارم در زدم .خواهرم گفت چيه گفتم يه چيزي ميخوام بر دارم گفت خودت بيا بردار رفتم داخل.در داخل حموم بسته بود ولي خواهرم از پشت شيشه يه جورايي به صورت تار ديده ميشد .معلوم بود كه لخته لخته و من كه كيرم راست شده بود يه نگاه به سبدحموم انداختم ديدم شرت و سوتينش انجاست سريع گزاشتم رو كيرم شروع به جلق كردم و خاهرم رو كه به صورت تار بود ميديدم.يهو صداش امد كه رفتي .من چيزي نگفتم و سوتين رو انداختم درو بستمو رفتم.رفتم بيرون و با خودم گفتم برم داخل به زور بچسبم بهش ولي خايشو نداشتم.ان روز گذشت و من نقشه هاي متعددي ميكشيدم.

اكثرا خواهرم رو ديد ميزدم و با اين كارا ميگذشت روزهام.يك روز قرار بود براي عيد ديدني به خونه خالم بريم.داييم ماشين داشت و گفت با هم بريم ولي تعدادمون زياد بود.داييم گفت يه جوري خودتونو جا بديد من رفتم عقب سريع نشستم بعد خواهرم امد نشست و بعدشم زنداييم و مامانم و دوسته زن داييم و جلو هم شوهره دوست خالم با پسرش نشست.عقب جا نبود و در بسته نميشد كه يهو خواهرم از جاش بلند شد كونشو گزاشت رو كيرم و به زن داييم گفت بياين اينور تر بشينيم.زن داييم هم نگام كرد گفت اي بابا اينجوري كه سخته كه .بعد به من گفت سختت نيست منم كه از خدا ميخواستم گفتم نه خوبه راهي نيست و حركت كرديم.داشتم ديوونه ميشدم كيرم راست كرده بود ولي شلوارم لي بود و نميشد حسي كرد خواهرم درست رو كيرم قاچ كونش بود و هيچ كسم نميتونست تو ان شلوغي به من نگاه كنه.منم از رو مانتو چند بار بوسيدم خواهرمو(البته نه اونطوري كه بفهمه)تا اينكه دايم به سرعت گير رسيد و ترمز كرد خواهرم يهو رفت جلو و منم كه خواستم بگيرمش يهو سينشو گرفتم ولي سريع ول كردم .ديگه ديوونه شدم سينه هاش خيلي بزرگ بود باورم نميشداينقدر بزرگ باشه خواهرمم هيچي نميگفت ولي بهم گفت اگه دوبار ترمز كرد محكم منو نگهداراكه ميوفتم.من تو راه هي فشارش ميدادم خواهرم فكر ميكردم فهميده ولي چيزي نميگه .نميتونستم خودمو نگه دارم دستمو اروم بردم طرفه سينه هاش دستام ميلرزيد و اروم گزاشتم رو سينه هاش خواهرم كه مشغول صحبت بود و جوري بود كه اصلا فكر به اين كار من هم نميكرد دستم فقط رو سينه هاش بود و هيچ حركتي نميكردم .داشتم نگاه ميكردم به دستم هي ميخواستم بمالمش ولي جرات نداشتم كه يهو داييم ترمز كرد منم يهو سينه هاي خواهرمو گرفتم خواهرم يهو از جاش بلند شد ولي من هنوز سينه هاشو گرفته بودم .داشتم لذت ميبردم.سينه هاش نرم بزرگ بود يه فشار محكم دادم و ديگه ماشين اروم شد ول كردم .خواهرم كه فهميده بود يه خورده رفت به سمت جلو كه يهو دوباره دايم رو دست انداز رفت و خواهرم رفت كونش هوا.من دوباره سينشو گرفتم و كيرمو چند بار محكم زدم به كونش كه يهو ابم ريخت تو شلوارم و ديگه ولش كردم.البته بگم كه اين كارا زياد علني نبود و در چند ثانيه اتفاق ميوفتاد و جوري هم بود كه خواهرم نميتونست چيزي بگه.رفتيم خونه خاله و موقع برگشت شد.داييم گفت همونجوري كه نشسته بوديد بشينيد خواهرم امد دوباره ولي فاصله گزاشت و فقط رو زانوهام نشست .منم برا اينكه ديگه تابلو نشه باهاش كاري نكردم فقط از رو مانتوش چند باري بوسش كردم و تموم شد.تا اينكه يه روز عصر خواهرم بهم گفت مياي موهامو اتو كني منم رفتم ديدم بهترين راه برا مالوندنشه بهش گفتم اينجا نه بريم تو ان اتاق خنك تره رفتيم انجا بهش گفتم كمرم درد ميكنه نميخواد بشيني وايسا ا اتو كنم .خواهرم يه شلواره مشكي نازك تنگ با يه تاپ پوشيده بود و كونش داشت منو ديوونه ميكرد.همينطور پشتش بودم و داشتم موهاي پشتشو اتو ميكردم .يواش كيرمو در اوردم و انداختم بيرون (فقط كافي بود برگرده تا ابروم بره ولي جرات كردم)يواش نزديكش كردم و اروم زدم به كونش ولي سريع كشيدم عقب.عرق كرده بودم و دستوپام ميلرزيد دوباره زدم اين بار محكم خورد و فهميد و رفت يكم جلو من انگار بيشتر خوشم امد و رفتم جلوتر و دوباره زدم به كونش اينبار هيچ كار نكرد به بهانه اينكه اينور موهاشم بگيرم يكم كشيدم موهاشو تا رفت دردشو حس كنه سيريع كيرمو گذاشتم لاپاش گفتم اگه چيزيم گفت راستشو بهش بگم .ولي چيزي نگفت ولي فهميده بوديه خورده عقب جلو كردم خواهرم داشت هي به جلو ميرفت يكدفعه گفت خوبه ديگه بسه منم گفتم نه اينجاش مونده و زياد تر كردم عقب جلو كردنمو كه يهو ابم امد.دستمو گزاشتم جلو كيرم و ابمو ريختم تو دستم ولي نگاه كردم ديدم لا شلوارش ابم هست و گفتم بيخيال .يكم موهاشو اتو كردم و در رفتم.از كرده خودم هم پشيمون بودم هم راضي.و با خودم گفتم ميشه اينو راحت كرد تا اينكه دو روز گزشت و يه روز عصر از خواب پاشدم ديدم كسي خونه نيست امدم تو راهرو ديدم خواهرم خوابيده .كيرم زارتي رفت بالا.امدم كنارش خوابيدم با خودم گفتم اگه چيزي گفت ميگم نميتونم خودمو نگه دارم برا همين مجبور شدم و يه جوري خرش ميكنم.كنارش دراز كشيدم ديدم يهو چشش باز شد دوباره بسته شد فهميدم بيداره ولي زده خودشو به خواب. شهوتم بيشتر شد دستم گزاشتم رو كونش يكم جلو عقب كردم ديدم چيزي نميگه.دامن پاش بود يواش كشيدم پايين با هزار بدبختي با دستاي لرزون و عرق و داغي بدنم شرتشم كشيدم پايين كونه گوندش جلوم بود .سفيد نبود و لي روشن بود لاي كونشو باز كردم شهوتم زده بود بالا و با خودم گفتم بيدارم شد شد به زور ميكنمش.كيرم گزاشتم رو سوراخ كونش يكم فشار دادم ديدم سفت كرد خودشو فهميدم نميخواد توش بزارم.دوباره فشار دادم خودشو باز سفت كرد دستمو گزاشتم رو كسش و اروم مالوندمش .كسش يكم پشم داشت و معلوم بود يه دو هفته اي نزده.كيرمو گذاشتم لاي پاش تاپشم دادم بالا سوتينشو از پشت دراوردم و دستمم انداختم زير سينش و مالوندمش.واقعا باورم نميشد من اين كارارو بلد باشم و الان دارم رو خواهرم انجام ميدم.چند تا تف انداختم دوباره فشار دادم دمه كونش باز شدني نبود.فهميدم درد داره و خواهرم نميخواد بزارم و همون لاپا هم زيادمه .خواستم اذيتش كنم و هي كيرمو ميزاشتم دمه سوراخ كونش و فشار ميدادم يهو كيرم احساس كردم داره ميره تو خواهرم خودشو سفت كرد و كشيد خودشو به سمت جلو من محكم گرفتمش تو بغلم و دوباره فشار دادم بازم نميرفت اينبار گذاشتم از پشت رو كسش و يواش فشار دادم خواهرم ترسيد كه نكنه ميخوام جدي پارش كنم خودشو كشيد به سمت جلو و اينور انور كرد خودشو يعني نزاري يه وقت .دوباره گزاشتم دمه سوراخ كونش اينبار سفت نكرد از ترس اينكه كسش نزارم هيچ كاري نكرد.معلوم بود تا حالا كير تو كونش نرفته كه خودشو واداد چون نميدونست چه دردي در انتظارشه.كيرمو كه يكم هل دادم داخل كونش يهو يه ناله اي كرد و محكم بالشترو فشار داد.كيرمو بازهم فشار دادم و تو رفت خواهرم بغض گلوشو گرفته بود و يهو زد زير گريه ولي هيچي بهم نگفت صداي گريش خونهرو پر كرده بود منم شهوتم بيشتر شد و فرو كردم يهو داد زد ااااااي و گريش بيشتر شد من جلو عقب كردمنو شروع كردم واقعا دست خودم نبود و حاليم نبود چيكار ميكنم.چند بار عقب جلو كردم ابم امد ريختم تو كونش و رو خواهرم خوابيدم و كيرمو كشيدم بيرون خواهرم هنوز ناله ميكرد چند بار رو كونش كيرمو جلو عقب كردمو پا شدم رفتم حموم .خودمو شستم امدم بيرون ديدم خواهرم داخل يكي از اتاقاست درو بسته .امدم بيرون موهامو اتو كردم كه خواهرم دروباز كرد اخما توهم رفت تو حموم.منم زدم بيرون باورم نميشد اينجوري كرده باشمش.

شب وقتي برگشتم باز تو اتاقش بود و چند روزي اصلا باهام حرف نميزد و تا اينكه چند ماه گذشت و دوباره به همون شكل يه روز وقتي خواب بود رفتم بالاش ولي اينبار گريه نكرد و به زور طاقت اورد.باهاش حرف هم زدم گفتم حال ميده نميتونم طاقت بيارم و انم هيچي نگفت و ساكت بود يهو بهم گفت زودباش كارتو تموم كن گمشو برو بي حياي كثافت از دسته تو يه خواب راحت ندارم همش ميترسم بياي سراغم .خيلي راست كردي برو زن بگير چرا با من.منم لج كردم بد محكم كردمش كه گريش باز درامد و وقتي از روش بلند شدم و رفتم بيرون هنوز صداي گريش ميومد و من ديگه باهاش كاري نداشتم.ان الان ديگه راحت ميگرده چند باري لخت از جلوم رد شد.يه بار جلوم لباسشو داد بالا سينش افتاد بيرون و ان يه تلو از داخل سوتينش پيدا كرد انداخت بيرون .تا اينكه يك روز از بيرون امدم ديدم يعني زود امدم خونه ديدم صدا مياد رفتم طرف اتاق خواهرم ديدم يه پسره از كون داره ميكنتش رحم هم نميكرد اشغال و خواهرم هي گريه ميكرد كه احسان يواشتر ولي انم مثل من حاليش نبود.كاراي خواهرم علني شده بود و جلوم سوپر ميديد ولي ديگه من باهاش حال نكردم .چون همونطوري كه دوست داشتم كرده بودمش و برام ديگه لذتي نداشت . داستان بعديم سكس من با دختر خالمه كه خيلي زيباست بزودي منتشر ميكنم

مهدی و خواهر

مهدی هستم29 سالمه داستانی رامی خواستم براتون تعریف کنم که باعث تغییر در زندگی من شد
من کلاً شخصی حساس و دقیق هستم وبه تازه گی هم استخدام رسمی شدم مدرکم فوق لیسانس کامپیوتر ه در تمام این مدت همیشه درسام و کارم مهم ترین مسئله فکری من بود و از مسائل وجریانات اطرافم خیلی با خبر نبودم یکی از این بی خبری هام بزرگ شدن خواهرم مهدیه بود که 17ساله شده بود ومن اصلاً توجهی به اون نداشتم روز گار بهم همین منول می گذشت که یه روز من به طور اتفاقی با چند سایت سکس خانوادگی بر خوردم که داستانهای خواهر و برادر بود جندتا شا که خوندم خوشم اومد.
باور کنید که تا به حال اونطور در مورد مسئله سکس زوم نکرده بودم خلاصه به مدتی بین کارام دنبال داستان سکس هم می گشتم وداستانهای خوبی هم پیدا کرده بودم که موضوعات مختلفی
د رمورد نحوه سکس با خواهر و یا برادر بود در یکی از روز های تعطیل بود که در خونه بودم مشغول خوندن یکی از داستان ها شدم وقتی تمومش کردم یه احساس دیگه داشتم که در این حال مهدیه را دیدم که موشکافانه برندازش کردم و راستش یه لحظه شهوت بسیاری در وجودم بیدار شد و وقتی به مهدیه نگاه می کردم فوران می کرد.
مهدیه دختری بود که 17 سالش می شد و قدش 155 متوسط متمایل به لاغری کم ، فرم سینه هاش برجسته شده بود به اندازه دوتا گردو می شد و همیشه هم با تاب وشلوارک می گشت وهیچ محدویتی در پوشش نداشت .
بعداز این مسائل دیگه به یه چشم دیگه نگاهش می کردم و توجهم بهش یواش یواش بیشتر می شد حتی چندین بار به عمد سینه هاش را فشار داده بودم و می گفتم مهدیه توهم بزرگ شدی بغلش می کردم اون هم خوش می امد ولی بیشتر از این کارها دیگه نمیتونستم کاری بکنم با این که احساس می کردم که مهدیه هم پا می ده ولی باز هم جرآت نمی کردم وروم نمی شد .
مدتی به همین منوال گذشت و همیشه افکاری منو مشغول می کرد و به دنبال طرح نقشه کاملی بودم که بدون رودرواسی عملیش کنم .واسه همین هم فکری به ذهنم رسید و اون این که چند تا از داستانها را تو کامپیوتر خونه یه جای که سریع دیده بشه گذاشتم اولش یه داستان بود که یه خواهر وبرادر می رن واسه استخدام به اصفهان صبح فایل کپی کردم رو دیسکتاپ گذاشتمش و
(مای رسنت داکیومنت ) را هم چک کردم که فایل وردی نباشه و اگه کسی بازش کرد و بخونه متوجه بشم خلاصه شب شد و اومدم خونه وبعداز یک ساعت رفتم سراغ کامپیوتر وچک کردم و باورم نمی شد که فایل باز شده بود و مهدیه خونده بودش واسه اینکه حشریش کنم سه داستان دیگه گذاشتم تو کامپیوتر و داستان قبلی راپاکش کردم چند مدت همش کارم این بود که داستان جدید تو کامپیوتر می گذاشتم ومهدیه هم می خوند راستش احساس می کردم که مهدیه دیگه رفتارش با من عوض شده و خودش را به من می چسبوند.
یه روزما تنها بودیم که من می خواستم برم حموم مهدیه هم منو دید دارم می روم با یه متلک به من گفت که
می ری حموم من هم چون مسئله را می دونستم( چون داستانی بود یه خواهر برادر با هم حموم می کردن) بدون رودرواسی گفتم خوب شما هم تشریف بیاورید .
مهدیه-آخه !
گفتم آخه نداره بیا حموم دیدم تردید داره دستشا گرفتم وکشیدمش تو حموم سریع لباسما در آوردم وبه مهدیه هم گفتم تو هم در آر و اون هم لباساشا شروع کرد به در آوردن در اون چند لحظه که مهدیه لباس در می اورد باور کنید ار شدت شهوت آبم اومد جلوم هم سیخ شده بود ومهدیه هم دیکه لخت شده بود وفقط یه سینه بند بود ویه شورت تنش و به من هم نگاه می کرد خندش می گرفت رفتیم تو حموم گفتم چرا می خندی گفت که اگه خودت نگاه کن می خندی راستم می گفت کیرم داشت می ترکید .
گفتم خوب این بیچاره که تابه حال زن لختی را ندیده .
مهدیه –خوب حالا که می بینه ؟
،بعدش رفت شیر آب را باز کرد رفت زیر دوش وخودشا خیس کرد .
منهم کاملا ً منگ گیچ شده بودم یعنی مهدیه خودش می خواهد .
واسه اطمینان خاطر گفتم خوب چی باید بکنم
دیدم مهدیه شورت و کورستش را درآورد و لخت جلو خم وراست می شد و این قدر اینکار می کرد که به خدا شهوتم چندبرابر شده بود
گفت زود باش .
منهم بغلش کردم وبوسش کردم وبا کسش وکونش بازی کردم اونقدر بهش حال دادم که دیگه جیغ می کشید
بعدش برش کردوندم وکیرمو با کونش میزون کردم فشار دادم کونش خیلی تنک بود به زحمت نوک کیرم میرفت توش اونقدر رفت و برگشت زدم وصابونی کردم که بعد از سه چهار دقیقه کیرم را کاملاتو کونش می کردم و می کشیدم بیرون مهدیه هم اولا درد داشت و لی همرا با لذت ولی بعد چندی اصلاً تو حال خودش نبود و ناله می کرد اونقدر محکمتر می کردم که دیگه کونش باز باز شده بود و خودش میگفت که بکنم تو کونم
وقتی آبم هم اومد همرا تو کونش خالی کردم .
بعد از این برنامه دیگه مهدیه را هر وقت دلم یا دلش می خواست می کردم اصلا باورم نمی شد که دختر 17 ساله اینقدر بتونه شهوتی و حالده باشه همه مدل سکس می کردیم مامان و بابا هم از صمیمت من ومهدیه خوشحال بودند چون یکی دوبار که ماموریت داشتم اجازه گرفتم که واسه تفریح مهدیه اون را هم ببرم که مخالفتی نکردند وخوشحال هم شده اند در این ماموریتها که تا در کیش و شمال وغرب شرق بود وهمیشه در هتل بودیم وتادلتون بخواد مهدیه را از کون می کردمش .
تقربیاً بعداز سه چهار ماه دیگه مهدیه کاملا دیگه رو فرم افتاد بود کونش بزرگ شده بود کمرش باریکتر و
قد ش هم بلند شده بود هر روز هم خوشگل تر می شد
بعداز شش ماه نتونستم خودما نگه دارم پردهشم زدم و از کس هم می کنمش الان هم چند وقته که تو ی یه اتاق می خوابیم
علت هم اتاقیمون هم چون ما باهم خیلی مسافرت رفیتم و باهم بودیم باعث شد که که همیشه باهم باشیم صمیمیتی ما اونقدر زیاد که حتی مامانم به شوخی می گیه اگه کسی نشاناستون فکر می کنه که زن و شوهرین

سی دی


خیلی خوابم میومد هر کاری می کردم نمی تونستم از جام بلند شم چند دفعه تو خواب و بیداری می شنیدم که مامانم داد می زنه : بهااااااااره ... پاشو دختر خواب می مونی مگه مدرسه نداری ؟ از یه طرف نگران مدرسه ام بودم که ممکن بود دیر بشه و رام ندن تو از یه طرفم بدجوری خوابم می آمد آخه تا دیر وقت داشتم فیلمی که از سمیرا گرفته بودم رو نگاه می کردم . سمیرا یه دختر زبر و زرنگ بود توی مدرسمون که هر کی هر فیلمی می خواست میرفت سراغ اون چون همه جور فیلمی داشت کماندویی ، جنایی ، پلیسی ، ترسناک ، وسترن ، و .... اما فیلمی که من ازش گرفته بودم رو بگم ... یه روز تو کلاس که سمیرا فیلمای بعضی از بچه ها رو داد به من که تازه باهاش دوست شده بودم و خود سمیرا هم می گفت منو خیلی دوست داره و دختر باحالیم (به خاطر کسخلیم می گفت این حرف و چون خیلی به قول دوستام از مرحله پرت بودم ) گفت : تو چی بهاره فیلم نمی خوای ؟ گفتم نه بابا وقتشو ندارم یا خوابم یا درس می خوونم ... خندید و گفت یه فیلم دارم که اگه ببینی برق از چشمات می پره ...با تعجب گفتم چه فیلمی ؟ گفت می خوای بدم بری ببینی شرط می بندم اگه ببینیش مشتری میشی در حالیکه خیلی کنجکاو شده بودم ببینم چه فیلمیه فکری کردمو گفتم : ترسناک که نیست ؟ خندید و گفت نه بابا نترس لولو نداره توش ... گفتم باشه ..حالا چی هست ؟ گفت چیز خوبیه ولی وقتی تنها شدی نگاه کن اونجوری خیلی بهتره موقعی که زنگ خورد بهت میدمش ..سمیرا خودش یه دختر معمولی بود از لحاظ چهره در مورد خونواده اش هم چیزی نمی دونستم چون تازه با هم آشنا شده بودیم یه جورایی انگار به من اعتماد نکرده بود هنوز که بخواد همه اسرارش رو بگه .. فقط می دونستم تو مدرسه به خاطر اینکه فیلم پخش می کرده یه دفعه گرفته بودنش اما به قول خودش شانس آورده فیلمایی که همراش بوده موردی نداشته وگرنه اخراج می شد البته خیلی خیلی زرنگ بود خودش می گفت به یه بچه فضول فیلم دادم همون لو داده منو ...از اون موقع جوری حواسش جمع بود که عمرا خبره ترین پلیسها هم نمی تونستن بگیرنش چه برسه به مدیر و ناظم مدرسه ما ... خلاصه اون روز اومدم خونه و بعد از ناهار رفتم تو اتاقمو در حالیکه داشتم از کنجکاوی می مردم سریع سی دی رو گذاشتم و منتظر شدم ..یه کمی که گذشت و بعد از معرفی شخصیتها و نوشته های انگلیسی و این چیزا گذشت نمی دونم چرا یهو ضربان قلبم تند شد ... طاقت نمی آوردم به آرومی فیلم رو نگاه کنم خیلی هیجان داشتم می خواستم ببینم این چه فیلمیه که اینقدر سمیرا ازش مطمئن بود ... فیلم رسید به اینجا بعد از حدودا 10 دقیقه : خانومه رفت تو اتاق یه آقایی که انگار اونجا شرکت بود و اون آقاهه رئیس بعد یه کمی حرف زدن و خانومه موقع رفتن در حالیکه خیلی هم موقع راه رفتن به خودش پیچ و تاب می داد یهو یه سری پرونده که دستش بود میریزه زمین و اونم دولا میشه جمع کنه که موقع جمع کردن همه جاش معلوم میشه شورت پاش نبود و همه جاش دیده می شد و اون آقا هم خیره شده بود به خانومه و خودش رو می مالید ... من که مثل مجسمه داشتم به فیلم نگاه می کردم چشم از تلویزیون بر نمی داشتم ... اولین بار بود از این فیلما می دیدم هر چی بیشتر از فیلم می گذشت چیزای عجیبی که شنیده بود م رو با چشمم می دیدم ...پس سکس که می گن این شکلیه .. اون روز من اولین فیلم سوپر زندگیم رو دیدم دوستام خیلی مسخره ام می کردن و می گفتن ما تا حالا شونصد تا از این فیلما دیدیم اما تو یکی هم ندیدی بیچاره .. بدبخت شوهرت چه زنی می خواد بگیره حتما بلد نیستی شورتت رو هم دربیاری نه ؟!! همیشه اینجوری مسخره ام می کردن و سر به سرم می ذاشتن من از اینکه اینقدر به قول اونا شوت بودم خیلی خجالت می کشیدم اما امروز از اینکه فیلم رو دیده بودم هم راضی بودم هم ناراضی چون اولا بالاخره می تونستم جلوی اونا کم نیارم و بگم منم دیدم دوما من از چیزی که خوشم می اومد بدجوری بهش عادت می کردم می ترسیدم به این فیلما هم عادت کنم ..بگذریم ... اون روز من صد بار تا شب فیلم رو دیدم خودمم جوری شده بودم که دلم می خواست جای شخصیتهای زن اون فیلم باشم چون به نظرم خیلی حال می کردن جوری که جیغ می کشیدن تا نصفه شب هی فیلم رو می ذاشتم و خودم رو با دست می مالیدم اما کار زیادی بلد نبودم بکنم دوست داشتم مثل اون زنه یکی منو بکنه اما کی ... تو ذهنم خودمو می ذاشتم جای اون زنا و چشمام رو می بستم و خودم رو می مالیدم و اینقدر این کار رو می کردم تا ارضا شم بعدم مثل یه جنازه ولو می شدم..خلاصه واسه همین اون روز صبح خواب مونده بودم چون شب قبلش همه انرژیم گرفته شده بود و منم چون بار اولم بود زیاده روی کرده بودم و چند بار تا صبح خودمو ارضا کرده بودم 
با هر بدبختی بود از جام بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم سر میز صبحانه.. مامانم یه کمی نگام کرد و گفت بهاره بیحالی امروز ؟! چیه ؟ گفتم هیچی دیشب تا دیر وقت درس می خوندم یه کمی خواب آلودم ... من غیر از خودم دو تا داداش داشتم . بهزاد که 26 سالش بود و بهنام که 20 سالش بود. بهزاد نامزد داشت و یه 6 ماهی می شد که عقد کرده بود و بهنام هم درس می خوند ...سر میز طبق معمول بهزاد که نبود و صبح زود رفته بود سر کار من و بهنام و بابام بودیم ...یه کمی با بهنام زدیم تو سر و کله هم تا بقول مامانم ثابت کنیم که هیچیمون به آدمیزاد نرفته ... من و بهنام کارد و پنیر بودیم همش در حال جنگ بودیم با هم .. بر عکس بهنام ، بهزاد.. اینقدر با اون راحت بودم که حد نداشت .. نه گیر می داد..نه اذیتم می کرد .. نه کرم داشت که بی اجازه بره تو اتاقم ... خلاصه خیلی ماه بود ... بابام که دید منو بهنام باز داریم می جنگیم گفت : واقعا که همین چند دقیقه پیش تو اخبار همزیستی مسالمت آمیز گربه و جوجه رو نشون میداد اون وقت شما دو تا که مثلا آدم هستین نمی تونید با هم کنار بیایید ...گفتم بابا تقصیره بهنام همش ... همیشه اول این شروع می کنه ... ببین داره تو لیوان من شیر می خوره ... بهنام خنده ای کرد و گفت بیا نی نی جون ... اینم لیوانت .. بذارش تو جهازت ... مامانم چشم غره ای به ما رفت و گفت زود باشید دیگه تا کارتون به جاهای باریک نکشیده آماده شید که دیگه دیرتون نشه.. 
رفتم تو اتاقمو اول اون سی دی رو یه جای درست و حسابی گذاشتم یعنی تو کشو لباسم که کسی اونجا کار نداشت بعدم لباسامو پوشیدم خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون ... تو راه به این فکر می کردم که به سمیرا چی بگم ... بگم خوشم اومده ؟ میگه چه ندید بدید بوده اومده میگه ... نگم خوشم اومده میگه پس چرا سی دی رو نیوردی اگه خوشت نیومده ؟ مغزم طبق معمول کار نمی کرد گفتم حالا میرم ببینم اصلا چه حرفی پیش میاد... تو حیاط سمیرا رو دیدم به یه سری از بچه ها که روی پله های کناری سالن نشسته بودن و داشتن حرف می زدن... نمی دونستم برم جلو یا نه ... آخه از دوستای سمیرا خوشم نمی اومد خیلی قیافه هاشون خفن بود می ترسیدم ازشون .. رفتم یه گوشه و کتابمودر آوردم و خودمو سرگرم کردم ... چند دقیقه بعد سمیرا منو دید و خودش اومد طرفم سلام کردیم و گفت بهاره بیا پیش ما ... گفتم نه ممنون .. تو برو .. گفت مسخره بیا بریم دیگه تو که تنهایی ببند کتابتو بیا بریم با بچه ها آشنا شو ... تا اومدم حرف بزنم دستمو گرفت و کشید و برد سمت اونا ... 5 نفر بودن به ترتیب معرفیشون کرد یکی شون که خیلی قیافش ضایع بود اسمش مینا بود...ضایع به این خاطر که یه آدامس انداخته بود تو دهنش اندازه یه کف دست و بد جوری هم می جویدش آدم چندشش می شد خیلی بد نشسته بود پاهاشو باز کرده بود طوری که درز خشتکش هم معلوم بود که دوختش به صورت زیگزال بود ... خیلی بدم اومد ازش از همه بدتر طرز حرف زدنش بود که مثل لاتهای چاله میدون حرف می زد ..اه اه ... به زور منو کشوندن تو جمع خودشون و از شانس گندم هم بعدا فهمیدم این مینا دوست جون جونی سمیرا هستش یعنی هر جا سمیرا هست مینا هم هست گفتم خدا رو شکر که تو یه کلاس نیستن ...
سر کلاس که با سمیرا تنها شدیم اومد کنارمو گفت بهاره فیلمه چطور بود ؟ خواستم کم نیارم گفتم بد نبود ... بلند خندید جوری که همه نگاش کردن بعد بهم گفت : خیلی پررویی دختر ... بد نبود!!! من که می دونم اولین باره از این فیما می بینی ... اینم می دونم آدم باره اول چه احساسی داره می خواد به عالم و آدم بده و تجربه کنه ...پس خواهشا دیگه نگو بد نبود ... بگو عاااااااااااالی بود و حسابی کف کردم ... خجالت کشیدم از اینکه اون دقیقا حالت منو فهمیده بود...دیشب دلم می خواست مثل این جنده ها راه بیفتم بیرون و به همه بدم از بس که شهوتی شده بودم ... چیزی نداشتم که به سمیرا بگم آخه واقعا فیلمش عالی بود و منم کف کرده بودم فقط سکوت کردم و اونم با سکوتم فهمید که حدسش درست بوده 
ظهر که مدرسم تموم شد راه افتادم برم خونه همش دعا می کردم کسی خونه نباشه تا راحت با صدای بلند اون فیلم رو ببینم آخه درسته که تو اتاقم کسی نبود و راحت بودم اما بازم باید صداشو کم می کردم کسی نشنوه در صورتی که همه حال این فیلمه به صداش بود دوست داشتم صداشونو بلند و واضح بشنوم ..ااااااااه وقتی رسیدم خونه دیدم علاوه برمامان بهزاد با نامزدش هم خونمون هستند خیلی تعجب کردم اون ساعت اون دو تا خونه بودن اما انگار مهسا نامزد بهزاد حالش خوب نبوده واسه همین بهزاد مرخصی گرفته و مهسا رو برده دکتر بعدشم آوردش خونه خودش دیگه نرفته سر کار ...مهسا تو خونه ما خیلی راحت می گشت یه تاپ تنش بود با شلوار همون جوری جلوی بابام و بهنام می گشت درسته که بابام بهش محرم بود اما خب تاپش به نظر من خیلی باز بود چون چاک سینه اش هم به خوبی دیده می شد واسه بهنام خوب بود که از هر فرصتی واسه دید زدن استفاده می کرد. می دونستم از هر فرصتی واسه دید زدن استفاده می کنه فرقی نمی کنه کی باشه بهنام از دید زدن همه لذت می برد چند دفعه دیده بودمش گاهی وقتا که مهسا شام پیش ماست بعد از شام که دولا میشه میزو جمع کنه بهنام چه جوری سینه هاشو دید می زنه بعضی وقتا اونقدر تابلو نگاه می کرد که بابام بهش چشم غره می رفت حتی مواقعی که مامانم استراحت می کنه می ره دیدش می زنه آخه مامانم تو خیلی لباسای پوشیده تنش نمی کنه چون نزدیکای تابستون بود مامانم همیشه یه تاپ نازک تنش می کرد که همه رنگ و مدل سوتینش دید داشت حتی وقتایی که دولا می شد یا دراز می کشید و استراحت می کرد دامنش می رفت بالا و گاهی تا شورتش هم دیده می شد بهنامم هی به یه بهانه ای می رفت جلوی مامان می شست و دید می زد ... من اینا رو می دونستم اما مامانم اینا نمی دونستن بابام هم فکرمی کرد بهنام اگه دید می زنه از سر کنجکاویه نه حشریت ... خلاصه ناهار و خوردم و رفتم تو اتاقم تا به درسام برسم اما مگه می تونستم هی وسوسه می شدم برم سراغ اون فیلم و دوباره نگاش کنم بالاخره هم کم آوردم و رفتم سراغ فیلم ... اما هر چی گشتم نبود ... واااای یعنی چی شده ؟ اگه کسی پیداش می کرد آبروم می رفت ... فایده نداشت همه کشوی لباسم رو زیرو رو کردم نبود که نبود خب معلوم بود کاری کیه بهنام ! مطمئن بودم کار خودشه چون مامانم اگه همچین چیزی پیدا کنه همون اول از عکس العملش معلومه بابام هم که اصلا تو اتاق من نمیاد بهزاد و زنش هم که کاری با کشوی لباس من ندارن پس می مونه بهنام فضول که نمی دونم سر کشو لباسم دیگه چی کار داشت اخلاقش هم طوری بود که نمی تونستم برم مستقیم بگم سی دی رو بده چون ممکن بود همه چی رو لو بده باید خودم سی دی رو گیر می آوردم اما اون که همیشه در اتاقش قفل بود اااااااااه لعنتی ... تمرکزم بهم ریخته بود باید سی دی رو پیدا می کردم آخه به سمیرا گفته بودم فردا میارمش ...بهنام یک ساعت دیگه میامد خونه باید صبرمی کردم 
هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید نمی دونستم چی کار کنم اینقدر صبر کردم تا بهنام اومد چند دقیقه بعد رفتم بیرون ببینم عکس العملش چیه دیدم خیلی عادی نشسته سر میز و منتظره مامانم ناهارشو بیاره .. رفتم تو آشپزخونه تا منو دید گفت علیک سلام .. سلام بلد نیستی ؟ اینقدر بی حوصله بودم که حال نداشتم جوابشو بدم گفتم برو بابا .. نشستم رو صندلیه روبه روش خیلی عادی بود کثافت می خواست رد گم کنه واسه همین اینقدر عادی رفتار می کرد باید حالشو می گرفتم اما الان نه بهزاد و مهسا نبودن حتما رفته بودن تو اتاق بهزاد همونجوری زل زدم به بهنام اصلا حواسش به من نبود داشت از سالادی که پیشش بود می خورد اصلا هم به من نگاه نمی کرد خوب بلد بود فیلم بازی کنه اینقدر نگاش کردم تا خسته شد و گفت چیه بابا ؟ آدم ندیدی تو ؟ گفتم چرا دیدم ولی نه به پررویی تو مامانم گفت باز شروع کردید شماها ؟ چرا مثل آدم نمی تونید با هم حرف بزنید ؟ چیزی نگفتم و بلند شدم رفتم تو اتاقم ...باید صبر می کردم به زور یه چند دقیقه با کتابام خودمو سرگرم کردم تا غذای بهنام تموم شه چون اتاقش کنار اتاق من بود ورود و خروجش رو ناخوداگاه می فهمیدم واسه همین تا کلید انداخت به در اتاقش فهمیدم صبر کردم تا بره تو اتاقش چند دقیقه بعد من در رو باز کردم و رفتم تو اتاقش داشت شلوارشو عوض می کرد گفت در زدن بلد نیستی ؟ گفتم نه مثل تو که اجازه گرفتن بلد نیستی همون جوری که با شورت بود رفت سمت جالباسی و شلوارشو برداشت که بپوشه نگام کرد و گفت چیه وایساده منو نگاه می کنه خوشت اومده ؟! گفتم همه که مثل تو پررو نیستن اخم کرد و گفت بهاره داری عصبیم می کنیا چی کار داری زود باش بگو و برو گفتم هیچی اومدم با هم حرف بزنیم گفت راجع به چی مثلا ؟ به خودم گفتم با این که نمیشه کل کل راه انداخت ممکنه لج کنه پس بذار خرش کنم گفتم هر چی حالا چه فرقی می کنه حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام اینجا .. گفت مگه اینجا شهربازیه حوصلت سر رفته بود اومدی اینجا من درس دارما هی می خوای رو مخ من راه بری؟ گفتم نه بابا چقدر تو بد اخلاقی بهنام من که کاریت ندارم میشینم همین جا تعجب کرده بود نگام کرد و گفت بشین خودشم رفت سراغ کیف و کتاباش نمی دونستم از کجا شروع کنم آخه چی بگم ؟ بگم بهنام تو فیلم سوپر منو ندیدی ؟ چی می گفتم واااای گیج شده بودم یه ذره فکر کردمو گفتم بهنام من یه چیزی رو گم کردم که خیلی واسم مهم بوده فردا هم باید ببرم به صاحبش بدم بدون اینکه نگام کنه گفت خب ؟! گفتم کمکم کن پیداش کنم گفت حال چی بوده ؟ گفتم خودت می دونی ... سرشو بلند کرد و گفت منظورت چیه ؟ گفتم خب داداشی یه چیزی تو کشوی لباسم بوده الان نیست می دونم تو برداشتی تروخدا بده مال من نیست آخه پرید وسط حرفمو گفت دیوونه شدی ؟ من اصلا نمی فهمم تو چی می گی و چی می خوای ؟ حرصم دراومد گفتم خودتو نزن به اون راه چی توی کشوی لباسم بوده و تو برداشتی ؟ زود باش بدش دیگه ماله من نیست زل زده بود بهم و فقط نگاه می کرد گفتم با توام کری ؟! گفتم برو بیرون بابا تو قاطی کردی باز من اصلا تو اتاقت نیومدم عجب جونوری بود این بهنام اصلا نمی خواست سوتی بده کفرم دراومده بود با عصبانیت بلند شد مو گفتم باشه خودت خواستی یادت باشه من مثل آدم باهات حرف زدم گفت برو بابا حال نداری . رفتم بیرون از اتاقشو وارد اتاق خودم شدم. وای چیکار کنم حالا ؟! بهنام هم که هیچ جوری خر نمی شه ... خیلی فکر کردم تا اینکه دیدم شب برم تو اتاقشو خودم بگردم ببینم چیزی پیدا می کنم یا نه می دونستم می خواد اذیتم کنه و یه مدت سی دی رو نده بعدم با کلی حق السکوت سی دی رو پس بده ولی آبروم حسابی رفته بود پیشش . آخه من همیشه بهش تیکه می انداختم و می گفتم اگه ریگی تو کفشت نیست چرا همیشه در اتاقت قفله ؟ حالا دیگه یه ریگ گنده از خودم پیدا کرده بود تنها مواقعی که در اتاقش باز بود شبها بود چون هیچ وقت موقع خواب در اتاق هیچ کدوممون قفل نبود .. حوصله ام سررفت پاشدم برم پیش بهزاد و مهسا رفتم طرف اتاق بهزاد و چند ضربه به در زدم و تا اونا جواب بدن دستگیره رو چرخوندم که برم تو همیشه اینجوری می رفتم تو اتاق کسی در می زدم تا بیان جواب بدن بگن بیا تو یا نیا تو من درو باز می کردم اما این دفعه شاخ دراوردم بهزاد که به سرعت داشت شلوارشو مرتب می کرد مهسا هم که رو زمین نشسته بود پشت تخت و نمی دیدمش فقط پاهای لختش یه کمی تو دیدم بود که معلوم بود هیچی پاش نیست اینقدر هول شدم که درو بستم و دوباره رفتم بیرون خیلی ضایع شدم هم من هم اونا من که مثل گاو می رفتم تو اتاق و اونا که حتی وقت نکرده بودن در رو قفل کنن این قدر خجالت کشیدم که دیگه نرفتم پیش اونا دوباره برگشتم تو اتاق خودمو نقشه کشیدم تا شب چه جوری برم تو اتاق بهنام 
ساعت حدودای 8 و خورده ای بود که بابام از سرکار اومد و داشتم وسایل آماده می کردم واسه شام بابام اومد رفتم طرفشو سلام کردم خیلی سرد جواب داد و رفت پیش بقیه گفتم باز حتما خسته است اینجوری جواب میده خلاصه سر شام هم هی به من محل نداد و هر چی من شوخی می کردم نمی خندید و بی اعتنایی می کرد بازم گفتم بی خیال باز معلوم نیست چشه ... بعد از شام بهزاد مهسا رو برد رسوند خونشونو و برگشت تا منو تنها گیر آورد گفت دختر تو کی می خوای شیوه صحیح در زدن رو یاد بگیری ؟! گفتم تو کی می خوای یاد بگیری قفل در رو واسه چه موقع هایی گذاشتن خندید و گفت خب دیگه برو سراغ درس و مشقت زبون دراز ... گفتم الان وقت لالاست نه درس و مشق ...موقع خواب هر کی رفت تو اتاق خودش منم رفتم تو اتاق خودمو تی شرتمو درآوردمو یه تاپ داشتم اونو پوشیدم با یه شورت ولو شدم تو تختم خوابم که نباید می برد باید صبر می کردم تا همه بخوابن برم تو اتاق بهنام باید آدمش می کردم تا دیگه نره تو اتاق من بی اجازه هنوز تو پذیرایی سرو صدا بود یه کم معلوم بود کاملا نخوابیدن .. سرو صداها یواش یواش خوابید یه کم دیگه باید صبر می کردم تا حسابی همه خوابشون ببره به زور جلوی چشمام رو گرفته بودم تا خوابم نبره اینقدر به پیدا کردن سی دی فکر کردم تا خواب نیاد سراغم ساعت حدودای 1:20 دقیقه بود که دیگه دیدم خوب موقعیه و حتما همه الان بیهوش شدن تا اومدم از جام بلند شم دیدم صدای دستگیره در میاد سریع خودمو زدم به خواب یعنی کی بود ؟ جوری خوابیده بودم که پشتم به در بود و نمی دیدم ... وای من خیلی ضایع خوابیده بودم هر کی بود قشنگ کونمو میدید آخه یه شورت نازک پام بود و تاپم هم که فقط سینه هامو پوشونده بود چون نیم تنه بود .. از ترس نفسم بند اومده بود نصفه شبی کیه اومده تو اتاقم آخه چی کار داره ؟ حتی نمی تونستم نفس بکشم چند دقیقه بعد در به آرومی بسته شد و صدای قفل شدن در اومد ... احساس کردم یکی اومده نزدیکم اینقدر ترسیده بودم که می خواستم جیغ بزنم ... قلبم داشت از سینه می زد بیرون من خیلی ترسو بودم واسه همین بهنام زیاد اذیتم می کردو بعضی وقتا از این اداها در می آورد به خودم گفتم نترس بابا نترس حتما بهنامه اومده اذیتت کنه اصلا نترس هی خودمو دلداری دادم تا اینکه دیدم یه دستی کشیده شد روی کونم ... جم نمی خوردم ... بهنام عوضی حالا دیگه به منم رحم نمی کنه کثافت ...دست آروم رفت لای پام و کسمو یه فشار آروم داد آآآآآآآااخ چه لذتی داد ولی ترسم نمی ذاشت زیاد لذت ببرم سرش نزدیک کونم اومده بود نفسهاش می خورد به کونم ... باز داشت کسمو می مالید دیگه وقتش بود حال این پسره پررو رو بگیرم یهو برگشتم و گفتم دیدی کثا....فت ... واااااااااای ... خدایا چی میدیدم !!! باورم نمی شد کسی که داشت اونجوری کس منو می مالید بابام بود ..خشکش زده بود در حالیکه یه دستش روی کیرش بود همونجوری مونده بود ... فقط بهم نگاه می کردیم بالاخره کسی که سکوت رو شکست بابام بود که گفت : هیسسسس !!!! ساکت باش و صدات درنیاد دختری که تو این سن از این سی دی ها نگاه کنه معلومه خیلی حشریه و با خودش یه کارایی می کنه بگیر بخواب و صدات درنیاد ...اصلا صدام هم درنمیامد فقط خوابیدم و نگاه کردم بابام دستشو گذاشت رو کسم و گفت فکر نمی کردم بهاره اینجوری باشی اون چه سی دی بود تو کشوی لباست؟ .. چشام هشت تا شده بود از تعجب نمی تونستم حرف بزنم بابام داشت به آرومی کسم رو می مالید من هم ترسیده بودم هم کنجکاو شده بودم هم حشری معلومه چیزی که بیشتر موفق میشه حشریت هست اینقدر با کسم ور رفت تا احساس کردم به آخرین حد شهوت رسیدم بابا م از نفسهام فهمیده بود دستشو کشید کناررو گفت برو کنار ... رفتم اون ورتر و اون اومد رو تختم تاپمو وحشیانه درآورد و انداخت کنار سینه هام افتاد بیرون خوابید رو مو سینه هامو گرفت تو دستش و شروع کرد به مالیدن آآآآآآآآاخ داشتم می مردم چشمامو بستم و صدای ناله ام بلند شد بابام هی می گفت هیس ! آرومتر صدات می ره بیرون ... ولی خودش از من بدتر بود چون اونم نمی تونست جلوی آه و اوهش رو بگیره سینمو برد تو دهنشو سرشو محکم می مکید یه لیس می زد بهشو یه گاز کوچیک می گرفت اینقدر لذت می بردم که شقیقه هام تیر می کشید و مرتب اون صحنه های فیلم می آمد جلوی چشمم ... سرشو فشار می دادم به سینه هم می گفتم آآآآآآآای بخور ... محکمتر بخور .. آآآآآآآآخ بازم گاز بگیر ... ااااااای بازم ....اونم محکم و تند سینه هامو می خورد و فشار میداد ..حرارت بدن هر دومون از یه مریض تبدار هم بیشتر شده بود سرشو برد پایین و زبونشو زد به شکمم و دور نافم هر لحظه آمپرم می رفت بالا یه دستشو گذاشت رو کسم و محکم می مالید اینقدر حشری شده بودم که خودم شورتم و درآوردم بابام شورتمو گرفت تو دستشو یه کمی از روی شلوارکش مالید روی کیرشو بعد انداختش پایین تخت بد جوری کیرش بزرگ شده بود ... سرشو برد بین پاهامو مثل اون فیلم شروع کرد به لیسیدن کسم واییییییییییییی زبون داغ و خیسش که می خورد به کسم تموم تنم می لرزید داشتم می ترکیدم پاهامو فشار دادم دور صورتش اونم دستاشو گذاشته بود روی رونام و به شدت میمالیدشون ... داشتم از حال می رفتم واااااااای که چقدر لذت داشت دلم می خواست هر دقیقه سکس داشته باشم .. چقدراین سکس خوب و لذت بخشه .. چرا من احمق تا حالا با کسی سکس نداشتم حالا می فهمیدم چرا دوستم سمیه یه بار که به دوست پسرش حال داد دیگه نمی تونست بی خیال بشه و هفته ای دو سه بار با هم بودن .خب حق داشت خیلی حال میده بابام زبونشو فشار می داد به کسم و فرو می کرد توی کسم صدامو رو خفه کرده بودم و یه گوشه پتومو گاز می گرفتمو تختمو چنگ می زدم .. دوست داشتم کیرشو فرو کنه توش اصلا برام مهم نبود که دختر هستم ااااااااه این چه بدبختی بود چرا این پرده مثل یه سد سرراه دختراست .. کاش که همچین چیزی اصلا نبود بالاخره بابام سرشو کشید کنار و به تندی برق شلوارک و شورتشو درآورد و کیرشو به آرومی گذاشت روی کسم و مالید کس من که خیس خیس شده بود خیلی روون حرکت می کرد کیر بابام سر می خورد روی کسم و هر دومون داشتیم می مردیم از لذت بابام که تازه یادش افتاد رکابیشو درنیورده سریع اونم در آورد و همون جوری که کیرش رو کسم بود افتاد رومو لبشو گذاشت رو لبام ... زبونشو فرو کرد تو دهنمو لبامو می خورد گردنمو لیس