tag:blogger.com,1999:blog-57768590233532040962023-12-02T23:18:35.527-08:00داستان کده سکسیUnknownnoreply@blogger.comBlogger120125tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-91738392616143915632020-11-19T11:10:00.001-08:002020-11-19T11:10:52.812-08:00زن متاهل و دانشجوی پزشکی<p><br /></p><p>#زن_شوهردار #دانشجویی #خیانت</p><p><br /></p><p>قبل هرچیزی بگم که من داستان نویس نیستم و این خاطره س و هرچیزی که میگم واقعیته</p><p>سلام من دانشجوی پزشکی سال شیشمم ۲۵ سالمه قدم ۱۸۰ و قیافمم خوبه و با اسم مستعار ارش میخام این خاطره رو تعریف کنم.</p><p>اوایل مهر ماه بود که مارو واسه بخش کاراموزی بهداشت توی مراکز اطراف استان تقسیم بندی کردن.بعضی از مراکز دور بود و سرویس داشت و بعضیاش نزدیک و رفت و امد با خودمون بود منم چون ماشین داشتم درخواست دادم که نزدیک باشمو خودم رفت و امد کنم اما چون موقع تقسیم شدن اونجا نبودم جا واسم نبود.با کلی حرف و خواهش از اساتید قرار شد مازاد یکی از گروه ها شم و تنها گروهی که میشد برم اونجا یه گروه بود که دو تا مسئول داشت.مشکلی که پیش اومد این بود که کل اون مرکز تا اون روز فقط دانشجو دختر میگرفت واسه همینم تا اونجا رفتم همه مخالفت کردن که ما معذبیم و حرفای دیگه اما به هرصورتی بود گفتن که باید اینجا بمونی و موندگار شدم.</p><p>کار ما این بود که بچه های کوچیکو تو یه سنین خاص واکسن میزدیم قد و وزن میکردیم و چک میکردیم که مشکل خاصی نداشته باشن.یه روز که اونجا بودم یه خانومی دختر ۱۸ ماهشو واسه واکسن اورده بود اونجا اما دیدم بیشتر از حد موند واسه همینم توجهمو جلب کرد.یه خانوم حدود ۳۰ ساله با باسن خوش فرم و خوش استایل که خیلیم خوش صحبت بود و با همه پرسنل داشت صحبت میکرد.منم چون سال ها اونجا فقط دختر بود و منم تنها اقای اونجا بودم دیدم اونم داره نگاه میکنه.نمیدونم از عمد بود یا همینجوری اون لحظه خواست اینکارو کنه اما موقعی که داشت میرفت به مسئول اونجا گفت که این شماره که سیوه و پیام میاد مال همسرمه اگه میشه مال خودمو بنویس و تغییرش بده.همین که داشت شماره رو میگفت منم با خودم تکرارش کردم و بعد رفتنش گوشیو دراوردم و سیو کردم شماره رو.</p><p>شب که برگشتم خونه دودل بودم که پیام بدم یا نه نکنه شر شه نکنه مشکل تو کارم ایجاد شه یا به شوهرش بگه و توبیخ و ابروریزی پیش بیاد واسه همینم پیام ندادم.روز بعد رفتم به امید اینکه بیاد و ببینمش اما نیومد واس همینم شب بعدیش نتونستم خودمو کنترل کنم و پیام دادم بهش.یه سلام کردم و دیدم خیلی زود سین کرد و جواب داد منم گفتم همون پزشکیم که تو مرکز بودمو صحبت کردیم.چند دیقه سکوت کرد و بعد گفت چی شده منم گفتم خوشم ازتون اومده.چن دیقه که صحبت کردیم دیدم پی امای خودشو از تو تلگرام پاک میکنه و منم گفتم نکنه بخاد پیامامو نگه داره و دردسر شه واسه همینم خدافظی کردم اما دیدم اخر شب پیام داد منم از دیروز کلا بهت فکر میکردم اما متاهلم و دوتا بچه دارم.بیشتر که باهاش حرف زدم متوجه شدم شوهرش یه شهر دیگس و کار میکنه و خودش تنهاس و خاستم ببینمش اما چون بچه هاش بودن نمیشد واس همینم یه تایم هماهنگ کردیم که چن دیقه خارج شهر ببینیم همو.</p><p>همونجور حرف زدنمون ادامه داشت تا دو روز بعد کارم ک تموم شد گفت الان میتونم بیام بیرون یه جایی وایسا که سوار شم و چن دیقه بعد اومد.بو ادکلنش داشت دیوونم میکرد و منم سعی کردم برم یه جای پرت خارج از شهر که بشه کاری کرد اما همش ماشین میومد و خیلی میترسید که کسی ببیندش واسه همینم همینجور فقط رانندگی کردم و برش گردوندم و موقع پیاده شدن لبشو بوسیدم.لباش یه مزه گَس خاصی داشت و خیلی خوب بود اما بیشتر تحریکم کرد که هرجوری شده باهاش رابطه داشته باشم.</p><p>همینطور که چند روز گذشت بیشتر باهم حرف میزدیمو میگفتیم منم همینجوری به دروغ گفتم اره چن روز دیگم تولدمه و چون سرکارم نمیتونم تولد داشته باشم در حالی که امتحان داشتم و خسته بودم</p><p>روز قبل امتحانم پیام داد که من تو محلتونم بیا ببینمت منم گفتم نکنه الان کسی ببینه چون تمام فامیلام اونجا بودن و منم درس داشتم واقعا نمیشد جای دیگ برم واس همین گفتم خیلی درگیرم و اونم ناراحت شد و رفت.اخر شب دیدم که پی ام داد و ی عکس فرستاد از یه شاهنامه اصیل که واس تولدم که اصن اونموقع نبود!گرفته بود و خواسته بود منو سورپرایز کنه و گفت همون لحظه ک نیومدی پرتش دادم لیاقتت همینه.</p><p>منم نمیشد کاری کنم روز بعدش امتحانمو دادم و همش زنگ میزدم ک از دلش دربیارم اما بازم ته دلش ناراحت بود و منم چون مکان نداشتم و اینم اینجوری بود دیگ گفتم فایده ای نداره شاید قرار نبوده چیزی بشه.چن روز همینجوری گذشت ک صب شنبه خاستم برم بیمارستان واس کارم همینجور ک گوشیمو چک کردم دیدم پروفایل واتس اپش سیاه کرده منم زنگ زدم ببینم اتفاقی افتاده گفت دیشب عموم فوت شده و شرو به گریه کرد که خیلی دوسش داشتم و نشستم دلداری دادن که عب نداره که گفت ی ساعت پیش بابام اینا رفتن بچه هامم باهاشون رفته.</p><p>همون لحظه میخاستم از خوشحالی پرواز کنم بهش گفتم اینجوری فایده نداره تو این حال اصلن نمیتونم بذارم تنها باشی بگو کجاس خونتون ک بیام گفت نه حالم خوب نیس منم گفتم اگ تو حال بد کنارت نباشم تو حال خوب بودن چ فایده</p><p><br /></p><p>داره ک باشم و از اونورم زنگ زدم دوستام ک جا خالی منو یه جوری پوشش بدین تا بیام.</p><p>هرجوری شد راضیش کردم پیشش باشم حدود ساعت هشت صب بود ک رسیدم دم خونشون.از ترس داشتم سکته میکردم چون تو محیط کاری اشنا شده بودیم گفتم نکنه اتفاقی بیفته.در حیاطشونو وا کرد منم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل</p><p>همین ک داخل شدم پاهام داشت میلرزید.سرمو چرخوندم ک ببینم درو بسته یا نه دیدم چشمم به کونش خورد ک داره ساپورت پاشو پاره میکنه.فک میکردم الان سریع میریم تو شرو میکنیم اما حالش بدتر از این حرفا بود و همونجا نشست تو حیاط منم کنارش و سرشو گذاشت رو شونمو شرو کرد گریه کردن.کلا برنامه انگار داشت عوض میشد شاید من انتظار بی جایی داشتم اما حشریتم فهم نداشت.همینجوری سرشو میبوسیدمو میگفتم اشکال نداره روحش تو ارامش باشه و هرچی کسشعر ک بلد بودمو گفتم اما فرقی نکرد حتی خاستم لباشم ببوسم گفت نه</p><p>دیگ منم ناامید شدم گفتم خسته شدم از نشستن بلند شم یکم اونم ارومتر شده بود و بلند شد و همین ک بلند شد و اومد جلوم بغلش کردم.دست راستمو گذاشتم رو کونش و شروع کردم مالیدنش.دیدم هیچی نمیگه و منم دست چپمم گذاشتم رو سمت دیگ کونش و هردو رو مث سگ میمالیدم و اروم گردنشو خوردم.دیدم صدا نفس نفس زدنش داره میاد سرمو اوردم جلو شرو کردم لباشو خوردن.داشتم دیوونه میشدم ب حدی که لباش خوش طعم و خوش فرم بود ی چیز دیوانه کننده.کیرمم از اونور داشت میترکید اصلن تحمل نداشتم اما باید اینو کامل حشری میکردم ک بتونم کاری کنم.دستمو از تو ساپورتش بردم تو که گرمای دستمو رو کونش حس کنه و هر حرکتی میکردم بیشتر داشت تو حس میرفت و جوری شد ک ی دستم رو کونش بود و اون یکی داشت میرفت رو کصش.شرو به مالیدن کصش که کردم دیدم خیس خیسه منم همونجور اروم انگشتمو تو کردم ک دیدم داره اه میکشه.دیگ داشتم میمردم هم کصشو انگشت میکردم هم لباشو میخوردم هم کونشو میمالیدم شاید حدود نیم ساعت همونجور سر پا داشتم میمالیدمش تا دیدم اتیشی شده.</p><p>درگوشش گفتم میخام بکنمت همینجا درش بیارم؟گفت نه نمیخاد بریم تو.منم پشت سرش تو رفتم ک دیدم پشت من داره لباساشو درمیاره.چه هیکلی داشت سینه های سایز ۸۰ و کون تپل خوش فرمش داشت منو میکشت.اومد رو تختو گفت بیا منم رفتم اما نمیدونم چرا کیرم خوابیده بود.دوباره شرو کردم به خوردن گردنشو سینه هاشو مالیدم که دوباره صدا نالش بلند شد و کیرم داشت کم کم راست میشد ک دیدم با دستش کیرمو گرفت و هرلحظه که تحریک میشد فشارش میداد و اه میکشید.اروم اروم کیرمو برد نزدیک کصشو گذاشت درش منم تا ته همشو بردم تو که ی اه بلندی کشید.شرو کردم عقب جلو کردن و با دستامم سینه هاشو فشار میدادم.اوج شهوت هردومون بود کیرمو دراوردم گفتم دمر شو میخام کونتم ببینم.دوباره همشو گذاشتم توش و شرو کردم به کردنش ک گفت اگ ابت اومد نریزی توش ولی من همون لحظه اومد و همشو ریخته بودم توش.</p><p>بلند شد گفت چرا اینجوری کردی شوهرم نمیتونه بچه بیاره الان حامله شم میدونی چی میشه؟منم تازه ارضا شده بودم ولو شدم اصن نمیفهمیدم چی میگه.یکم ک ب خودم اومدم گفتم چی شده گفت میگم شوهرم نمیتونه بچه بیاره.تازه فهمیدم چ گهی خوردم سریع بلند شدم لباس پوشیدم رفتم قرص ال دی بگیرم.تا داروخونه رفتم و اوردم واسش گفتم چهارتاشو بخور و کاری کردم جلو خودم بخوره چون گفتم نکنه فردا منم بدبخت کنه.</p><p>دیدم گفت باید برم کتاب مدرسه بچمو بیارم منو میرسونی منم با اینک توان نداشتم گفتم باشه.مدرسه دخترش مرکز شهر بود و تا اونجا بردمش همون لحظه گفتم اگ بخاد اینجوری پیش بره بالاخره یکی مارو میبینه و شر میشه.کتابا رو ک گرفت برگردوندمش و گفت مرسی ک امروز بودی حالم خیلی بهتر شد منم ک کل فکرم پیچوندن این بود ک چطور تمومش کنم گفتم خواهش میکنم.رسوندمش خونه خودمم از اونور بیمارستان رفتم تا شب که برگشتم خونه دیگه جوابشو ندادم.بیشتر از صدتا پیام و زنگ اما جوابی ندادم و اونم بعد چند روز رفت واسه همیشه.</p>Unknownnoreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-63364225936313489582020-09-20T20:43:00.004-07:002020-09-20T20:43:42.336-07:00لخت شد!<p style="text-align: right;">من ممد هستم و خیلی حشری و داغ و ۲۷سالمه و خواهرم ۱۹سالشه و خیلی خوشگل و سکسی هست و من که دیونه اش هستم و خیلی هم با هم خوب هستیم و من چند سالی هست که تو کارشم و خودشم اینو میدونه و بعضی موقعها هم حال میده با لباس پوشیدنش و وقتی دامن میپوشه پاشو طوری باز میکنه که شورتشو میشه دید ولی بعضی مواقع هم سوتی نمنیده که هیچ منم حرات ندارم کاری کنم و میترسم آخه چه مرگته دختر بزار منم به اود کوسو کونت برسم چقدر برات جق بزنم اخه اینقدر جق زدم کیرم کلفتر و محکمتر شده تصمیم داشتم تا بهش بکم بالاخره اخه تا کی در حس رت تو بمیرم یه روز خوب اومد بهش گفتم که من عاشقتم و خودمو دارم میکشم و کاری هم نمیتونم بکنم و کلی انروز راحت باهم حرف زدیم و میترسید خواهرم ومن بهش گفتم کسی نمی فهمه قول میدم یه راز بین منو تو و اگرم خوشت نیامد تمامش میکنم فقط یک بار که قرار شد فکر کنه و بهم جواب بده که مد هم سعی میکردم بهش محبت کنم و براش وسیله و کلی هم بهش حال میدادم و حتی بهش هم میگفتم که اگه جواب مثبت باشه بییشتر هواتو دارم و انگاری داشتم موفق میشدم و منم تو اون مدت کارم شده بود دیدن فیلم سوپر و فکر و خیالم فکر کردن بهش و چه جوری بکنمش و برای کردنش نقشه میکشیدم و کاندوم و وازلین و قرص و کرم لودوکایین و بیحس کننده هم خریده بودم و منتظر جواب خواهرم بودم که موقع کردن از کون زیاد درد متوجه نشه و وقتی کیر خرم که واقعا کلفته تو کونش کزدم نترسه و دیگه سمتم نیادش از دردش ولی پنج شنیه که خونه خالی بود من اومدم خونه دیدم تنها تو آشپزخونه هست و بهش سلام کزدم کفتم خانواده کجان گفت بیرون هستن و برو حموم زود بیا ناهارتو بخور رفتم حموم سریع صاف و صوف کزدم و من هم تو دلم که افتادم بالاخره کوسو کونشو که زیاد حرف نزد موقع ناهار و رفت تو اتاقش منم زد حالرفتم تو اتاقم که دیدم پیام داد بهم که در مورد حرفات فکر کردم بیا تو اتاقم منم سریع رفتم تو اتاق دیدم روی تخت دراز کشیده و گفت فقط مواظب باش به جلوم دست نزنی و گفت لخت نمیشه گفتم چرا که نه لخت شدم با شورت جلوش بودم که گفت چه کیری داری کلفت هستش و در بیارش ببینم که من شورتمو سریع کشیدم پایین کیرم مثل فنر تکون میخورد رفتم نزدیکتر پتو شو زدم کنار جون چی میدیدم چه کوسه خوشگل و سفیدی داشت که وقتی اندام و بدن همدیگر را خوب دست مالی و دیدیم رفتم سرریع وسایلی را که خریدم آوردم و کونشو چرب کردم و کرم و وازلین زدم و کاندوم کشیدمرو کیرم که تا کلاهک کیرمو با کونش میزون کردمبا یه فشار رفت یهو تو کونش تعجب کردم که چرا بهمین راحت رفت و چیزی احساس نداشت طاقت نیاوردم بهش گفتم آبجی تو قبلا کسی باهات از عقب سکس کرده دیدم خندید و گفت نه دیونه منم هم مثل تو حش یم و دوست دارم من همیشه واستا الان میام رفت یدونه خیار مصنوعی که قبل مادرم خریده بود به خاطر قشنگیش که سیب و موپز انگور و سبد میوه همشون مصنوعی بودن و قشنگ بود وخیلی وقت بود که خیارش گم شده بود دیگهلازم نبود توضیح بده ابجی ماخیار را برای خودش وردالشته بود و میکرد تو کونش و حال میکرد منم که تازه فهمیدم جقدر حشری هست چنان از کون کردم و با قرزص و اسپری که من زده بودم کونش قشنگ باز شده بود و چه حالی کردیم انروز و هنوزم نیازای همدیگرو مخفی بر طرف میکنیم و این خاطره واقعی من بود که گفتم دوستان که عاشق سکس با خواهرشون هستن باید دل را به دریا بزنن و بهش بگن و هواسشون را جمع کنن که عجله نکنن ومرسی که خوندین</p>Unknownnoreply@blogger.com11tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-4995304677152235202020-09-20T20:36:00.002-07:002020-09-20T20:36:25.811-07:00بهشت چهار<p style="text-align: right;">بهشت - قسمت چهارم</p><p style="text-align: right;">روزبعد درشرکت حين انجام امورروزمره اداري هربارکه تلفن زنگ ميخورد سريع گوشي رابرميداشتم تاشايد صداي پرستو دررابطه بادعوت منيرخانم وشوهرش رابشنوم ...... حدودساعت پنج بعدازظهربودکه صداي پرستوراازگوشي تلفن شنيدم .....هيجان غيرقابل توصيفي درونم را به لرزه درآورد...... مبادا قبول نکرده باشند!!! .... اگرقبول کرده باشند؟....از کجا شروع کنيم؟؟... چه جوري؟؟.... هيجان... تمام هوش وحواسم راتحت تاثير قرار داده بود طوريکه صدااز گلوم در نميومد!!!...پرستو چندبارالو..الو گفت ... توهمين فاصله که زمان برايم کش امده بود.. بالخره بخودم آمدم وسلم کردم..... پرستوپرسيدامير چراجواب نميدي؟؟.. گفتم: داشتم با همکارم حرف ميزدم که توزنگ زدي ..... ببخشيد.... خوب ؟! خوبي عزيزم؟ ..... چه خبر؟... گفت : مرسي .. خوبم ....توخوبي؟؟... شرکت چه خبر..؟.... واي که داشتم ازهيجان ميمردم.....تودلم گفتم.. بابا زودترحرفتوبزن... ميان يانه ؟.. اين حال واحوالو بذاربرا بعد..... خودموکمي آرام کردم و..... گفتم :منم خوبم مرسي عزيزم..... شرکت هم مثل هميشه ..... خبري نيست خبرا پيش شماست.. خانم .. خانما.. سعي کردم جلوي هيجان دروني ولرزش صداموتاانجاکه ممکنه کنترل کنم ... تا حدي هم موفق شدم....... پرستوگفت : هيچي صبح يکي دوبارزنگ زدم منير نبودش ..براش پيغام گذاشتم... تقريباً نيم ساعت پيش زنگ زد.... بااضطراب گفتم: خوب ؟؟..!!! گفت: بعدازحال واحوال موضوع دعوت را پيش کشيدم......... اول تعارف کردوکمي نه ونو کرد.... ولي بالخره قبول کردکه........ فرداشب براي شام بيان .. راستي اسم شوهرش محسن ... وآرشتيک هم است ....... ذوق زده شدم ..... اگر پرستوپيشم بودصدبار ميبوسيدمش..!!! خيلي تشکر کردم .... اونم ديگه چيزي نگفت خداحافظي کردم وگوشي راگذاشتم .. از شور وهيجان دستم بکار نميرفت ...همين جوري خودمومشغول کردم ولي افکارم جاي ديگه اي بود.... وچه خوب شد که آخروقت زنگ زد........ موقع آمدن به خانه جلوي چندتا مغازه ترمزکردم ومقداري خريدکردم.... سعي ام برآن بودبامعطلي بيشتربتونم بدون استرس وهيجان برم خونه.... وقتي ازدراومدم توچون دستم پربود پرستوفوراً به کمکم اومد ومقداري ازاجناسي راکه خريده بودم ازدستم گرفت وباهم رفتيم آشپزخانه اونجا متوجه شدم که پرستوچي پوشيده!!! يک شلوارک سفيدنازک تن نما وخيلي کوتاه وچسبون بدون پانتي ويک تاپ مشگي رکابي اونم بدون سوتين!! .... اگر اون شلوارک پاش نبودبرجستگيهاي کفل وکوس پف کرده ورونهاي گوشتي سفيدش به اين قشنگي که حال توچشم ميخورد به اين زيبائي ديده نميشد!!! زدم درکونش تابرگشت بوسيدمش.... وگفتم خيلي دوستت دارم!!...... سرش راکمي برگردوندطرفم وبدون اينک حرفي بزنه باخمارچشمي نيم نگاهيم کرد، اين نگاه عاشقانه خستگي روز راازتنم بيرون کرد ..... من عاشق اين نيم نگاهاش هستم در اون، يک حالت معصومانه ويکرنگي همراه باشيطنت کودکانه وجودداره ....... نگاهش که باتلقي چشمانم مواجه شد، لبخندشيرين ودوست داشتني زد که زيبائي صورت قشنگش را صد چندبرابر کرد... بعدازصرف شام پرستو مشغول جمع نمودن ميزشام وآماده کردن چاي شد منهم رفتم توي هال نشستم وروزنامه اي راورق زدم که پرستوباسيني چاي ومقداري ميوه وشيريني اومد وبغل دستم نشست ...... روزنامه را کناري گذاشتم و.... گفتم : خسته نباشي ....عزيزم... خوب بگوببينم منير خانم چي گفت...اززندگي جديدش.... ازشوهرش .. راضيه؟.. پرستوهمانطورکه نشسته بود بطرفم چرخيدوخودشوبهم چسبوندو....... گفت: خيلي اززندگيش... ازشوهرش...... ازاخلق ورفتارمحسن وخانواده اش راضيه .... زندگيش هم تاًمينه ...... وضع ماليشون هم خوبه..... گفتم : خوبه !!! پرستوادامه دادو...... گفت : وقتي دعوتشون کردم بيان اينجا... خيلي تعارف کرد.. که نه مزاحم نمي شيم واز اين تعارفا ..... گفتم به بين منير جون من وتوکه تازه با هم دوست نشديم !! که باهم تعارف داشته باشيم ..... من وامير دوست داريم باشما دورهم باشيم.... بگيم .. و.. بخنديم .... مخصوصاًحال که آقا محسن هم هست وامير از تنهائي در مياد..... شما که بيائيد خوب ماهم ميائيم .... قدرمسلم اين رفت وآمدها ما را بيشتربه هم نزديک ميکنه!!... خلصه راضي شد .... خوب؟ اينم ازاين..!.. حال..؟.. گفتم : دستت دردنکنه.... حال فرداشب همه دورهميم .... وميگيم و ميخنديم !. راستي پرستو جان ! پاشو.. پاشو وايسا.... ميخوام يک نگاهي به شلوارک وتاپت بکنم.!. پاشو ديگه!... پرستو باکمي تعجب پاشدوروبروم ايستاد...... سرتاپاشوخوب نگاه کردم.... گفتم: يک کم بچرخ !!.... هيکلش از تناسب وزيبائي چيزي کم نداشت!..پرستو پرسيد : خوب ؟؟..منظور.؟. ..... تمام شد؟ .. بشينم؟؟... گفتم: مرسي پرستوجان بشين عزيزم!.. حال ميتونم يک خواهش کنم؟... گفت : حتماً.... بتونم برات انجام ميدم ..... گرفتمش توبغل ولباشو بوسيدم و... گفتم: ميخوام فرداشب که منيروشوهرش ميان اينجاهمين لباسا را تنت کني!..اينا خيلي خوشگلت کرده... پرستوکمي خودشو جابجا کردوگفت : منيرهيچي ولي جلوي محسن چي؟ با همينا... باشم؟ ..عيبي نداره..آخه هيچي زيرش نپوشيدم ؟ گفتم: نه؟ هيچ عيبي نداره؟.!..خيلي هم عاليه !.... ضمناًجلوه وزيبائيش به اينه که زيرش چيزي نپوشي !! منکه خيلي خوشم اومده ....... اوناهم که غريبه نيستن؟...... درحاليکه دستموروي رونهاي خوش تراش وصاف ومرمرينش ميکشيدم.... ميخواستم براي فرداشب پرستوجلوي محسن سنگ تمام بزاره .... وتوجه محسن را بخودش جلب کنه!! ببينم چند مرده حلجه؟!!! اهلش هست يا... ببوه؟؟!!...... ازاينکه فرداشب پرستو بااين لباس سکسي جلوي محسن قربده وپذيرائي کنه وموقع تعارف باکمي دولشدن پستوناشو نشون بده .... واز پشت تمام برجستگي کون گردشو به تماشا بزاره ... داشتم شق ميکردم...... فنجان چاي راکه برداشتم پرستو متوجه برجستگي جلوي شلوارکم شدو........ گفت: امير؟..... توهيچ سيرنميشي؟!!!.. گفتم:... ازچي ؟... ازچاي؟!!.. گفت: ....آره ....ازچاي...جلوتونگاه کن..!!.. توکه ديشب اون همه؟.......!! گفتم: ..عزيزم منکه بايک شب ودوشب .... يايک سال ودو.. سال ازتوسير نميشم فکرکنم يک عمرهم سير نشم ..... هرچند اون شب براي نمايش کون پرستوهنگام پذيرائي ازمحسن کيرم حسابي شق شده بود ولي بمنظورنياز فرداشب به انرژي سکسي ، شب را فقط بابوس وکنار باپرستو به صبح رسوندم. صبح توي اداره تمام فکرم اطراف مهماني شب دورميزد ... آيامنيرهم لباس سکسي خواهد پوشيد؟.. آيا محسن اين اجازه را به او خواهد داد ؟.... بااين افکارساعات کاررا پشت سرگذاشتم..... هنگام اومدن به خونه مقداري ميوه وساير مايحتاج مورد سفارش پرستو را خريدم.... وقتي واردخونه شدم... همه جا برق ميزد... معلوم بود پرستوبيشترازهميشه بخونه رسيده .... براي تنوع بيشترچند تغيير دکورکوچيک هم داده بود.... بخودشم خوب رسيده بود..... وهمون لباس مورد پسند منوپوشيده بود ..... ميني شلوارک سفيدتن نما !! تاپ بندي کوتاه وچسبون !.. کوتاه به اون اندازه که ناف خوشگل گود نشسته اش به بيننده اش ميخنديد..... خيلي خوشم اومد!! به اين ميگن زن خوش سليقه وخوش پوش!! بوسيدمش وطبق معمول هميشگي دستي کشيدم به دنبه اش ...... و... گفتم: خسته نباشي عزيزم .. سنگ تمام گذاشتي ... چه سليقه اي بخرج دادي !! خوش بحال شوهرت!! ..... خنديد... ازاون خنده هائي که من عاشقشم ...... سريع صورتمو تيغي انداختم ويک دوش گرفتم ....ازحمام که دراومدم .... پرسيدم: کمک نميخواي؟... چيزي کم نداري؟..... باسراشاره کرد.. نه... باهم رفتيم توآشپز خونه همونجا باهم يک چاي باکمي شيريني خورديم.... پرستوسرحال وبشاش بود....... ولي من کمي حالت استرس بصورت چشم انتظاري داشتم بدون اينکه روي حرکات ظاهريم اثرگذاشته باشد ، براي خنثي کردن حالت درونيم وتا آمدن منير وهمسرش محسن...... شروع کردم باپرستو شوخي هاي سکسي دوران نامزدي ... وباهم ازته دل خنديدن ..... که صداي زنگ آيفون مارا بخود آورد...!!! پرستوپريد گوشي را برداشت ضمن حال واحوال درراهم بازکرد ورفت پشت در ورودي آپارتمان منتظرايستاد تا اونا پشت درمعطل نشن ...... چند لحظه اي طول نکشيد که صداي پاشون ازپشت دراومد.... پرستوقبل اينکه اونا زنگ بزنند درو بازکرد... من باچندمتر فاصله عقب ترازپرستو تقريباً اول هال ايستاده بودم..... ابتدا منيرخانوم.. وپشت سرش محسن.. وارد شد........ منيرضمن دست دادن باپرستو، لباي پرستورابوسيد ومن سريع خودمو به پشت سر پرستورسوندم..... پرستوبعد ازروبوس بامنير، دستشوطرف محسن درازکرد، محسن ضمن دست دادن باپرستو، صورتشو جلوآورد! پرستوهم کم لطفي نکردو يک لب بهش داد!!..... منهم معطل نکردم بلفاصله بامنيردست دادم ويک لب حسابي ازش گرفتم البته خود منيربيشتراستفاده کرد ... چون احساس کردم کمي بيشترازحد معمول خودشو بهم چسبونده!!... باراولي بودمنيررا ميبوسيدم وازش لب ميگرفتم.... خيلي خوشگلترازقبل شده بود.... بامحسن هم روبوسي کردم.... قيافش به دلم نشست..... ازنظرسني تقريباًهمسن و سال خودم بود.. چهراش هم ازاون چهرهائيه که به نظر آشناميان وآدم فکرميکنه قبلً يکجائي اونو ديده!!!!.... منير خيلي سريع وخودموني اونوبما.. ومارابه اومعرفي کرد...... منم بخاطرسنجيدن اوضاع در دنباله معرفي منير ... گفتم: به.. به .... خيلي خوش اومدين .... ضمناً ازدواجتون را بهر دوي شما تبريک ميگم.... منيرجان ازدواج بامحسن خان خوب بهت ساخته.... چون .. درسته قبلش خيلي زيبا بودي.. ولي ميبينم حال خيلي خوشگلتروخوش اندام ترشدي....... خوب محسن جان به توهم تبريک ميگم...... زن خيلي خوشگل وبسيار مهربوني به تورت خورده....... خودت هم به نظر ورزيده وورزشکار مياي!..... درحاليکه منيروپرستويکقدم جلوترازما بطرف پذيرائي ميرفتن .... من ومحسن هم پشت سراونا... پرستوخيلي ماهرانه کون قشنگشو ميچرخوندوراه ميرفت!!..... فکر وچشمم دنبال کون پرستوبود، چون شلوارکش ازپشت زيرلنبراي کونش جمع شده، ووقتي قدم برميداشت خط منحني زيرکون وقسمت کوچيکي ازلنبر سفيد کونش پيدا ميشدويک منظره دل انگيزبه بيننده نشون ميداد!! محسن دردنباله حرفهاي من...... گفت: مرسي اميرجان ... منيرخيلي ازشماهاتعريف کرده.... حال ميبينم واقعاً حرفاش بجابوده وزوج خوش تيپي هستين.... مخصوصاًخيلي اززيبائي وشادابي پرستوخانم برام تعريف کرده ..... درحاليکه ميبينم ايشون خيلي زيباتروخوشگلترازاونيه که منيرگفته ...... تشکرکردم ونشستيم توپذيرائي... پرستوروبروي محسن ....... ومنيرکه مانتو صورتي بايک شلوارسفيدچسبون تازيرزانوپوشيده بودمقابل من نشست ..... صحبت من ومحسن هنوزدنباله تعارفات بود... که منير... کمي جابجا شدو..... گفت: خيلي گرمه... وپاشدکه مانتوش دربياره پرستوروکردبهش و.... گفت: منيرجون بيايک لباس راحت بهت بدم بپوش تابيشترکلفه نشدي؟!! همينطورکه باهم پاشدن برن طرف اطاق شنيدم منير ميگفت آخه پرستوجون زيرلباسام چيزي نپوشيدم!!! ... ورفتن تو اطاق ..... من ازکارمحسن پرسيدم واوهم ازحال واحوال و کاروزندگي ماپرسيد ..... و خلصه خوب باهم قاطي شديم........ که ديدم پرستوومنير ازاطاق اومدن بيرون...!! خشکم زد..!! چي ميديدم ؟؟؟... منير يکي ازاون شلوارکهاي استرج خيلي کوتاه وچسبون پرستوراهمراه بايک تاپ زردخوشرنگ بندي تنش کرده بود..... تاحال منيررااينجوري سکسي نديده بودم..... وقتي نزديکترشد ديدم عجب کوس برجسته اي لي پاشه وچه رونهاي سفيد وبهم چسبيده اي داره...... زانوي سفيدگوشتي.... ساق پاي کشيده باناخونهاي مانيکورزده ومخصوصاً پشت پاي گوشتي وپري داره ..... ازروبروکه ميومدباريکي کمرش بزرگي کونشو نشون ميداد! دوست داشتم پشتشوبهم ميکردتا لنبراي گوشتي و خوشگلشو ميديدم!! کمرش کمي باريکترشده بود.... منيرازنظرهيکل کمي درشت تروقدش يکي دوسانت ازپرستو بلندتر بود....... چنان محو تماشاي هيکل منير شده بودم که ديگه متوجه حرفهاي محسن نبودم .... خوب که نزديک شدن منيرمثل هميشه متوجه نگاههاي دريده من شد...... درست وقتي خواست روبروم بشينه يهوننشسته پاشد... برگشت و....... گفت: برم کيفموبيارم.... وخيلي زيرکانه ... کونشو بايک قر خيلي ماهرانه بطرف ما شايدهم طرف من چرخوندوخيلي آروم وآهسته !! که من خوب ببينمش.... رفت طرف اطاق .... واي... چه کوني انداخته بودتواين شلوارک!! .... اگرپرستوبااون کون خوشگلش زنم نبود واين همه ازکون نکرده بودمش...... تواون لحظه که از فاصله کمترازشصت ياهفتادسانت برجستگي کون منيرراديدم حتماً ايست قلبي ميکردم!!!!... تواين لحظه که من محوتماشاي جمال کون منيرخانوم بودم پرستوهم بيکارننشسته بودچراکه براي تعارف ميوه وشيريني به محسن ، طوري جلوي اوخم شده بودکه يکي از پستوناي خوشگلش ازبالي تاپش تقريباًاومده بودبيرون وباحرکات بال تنه پرستوکه شايدمخصوصاً تکون ميداد لرزش ژله اي ميکرد ...... ديدن اين دوصحنه يعني کوس و کون برجسته منير وکاربسيارسکسي پرستو، چنان ديگ شهوت رادردرونم به غليان درآورده بود که قدرت هرگونه حرکت ياتفکرراازوجودم سلب کرده و تمرکز فکريموازدستم گرفته بود !!!.. کيرم تاحدانفجار شق شده بود ... طوريکه براي مخفي کردنش مرتب خودموروي مبلي که نشسته بودم جابجا کرده و ووول ميخوردم!...... پرستو تعارفش که تمام شد نشست ونوک پستونشو که به لبه تاپش گيرکرده وبيرون مونده بودکردزير تاپش!.. توهمين لحظه هم منير دست خالي ازاطاق بيرون اومد وبايک لبخند شيطنت آميز روبروم نشست !!..... ميوه تعارفش کردم و.... گفتم: منيرجون.. جداً امشب بااومدنتون منت روماگذاشتين، ازاينکه دعوت مارا قبول کردين ازهردوي شما ممنونم........ محسن درحاليکه پاشو روپاش مي انداخت ونگاه حريصانه اش روي رونهاي سفيد پرستو بود.... گفت: خواهش ميکنم اين مائيم که ازتنهائي دراومديم..... وسعادت ديدار شماراپيدا کرديم...... پرستوضمن اينکه پاميشد..... گفت: امير... به منيرجون وآقامحسن بيشتر تعارف کن تاچاي بيارم... منيرهم پشت سر پرستو پاشدو... گفت : پرستو جون... منم ميام کمکت..... محسن همينطورکه کون پرستورانگاه ميکرد..... گفت: اميرخان خونه قشنگ، وزن خيلي خوشگل وباسليقه اي داري معلومه خيلي خوش سليقه هستي!!... تشکرکردم و.... گفتم: محسن جون فکرميکنم منيرازخوشگلي يکپا جلوترازپرستوباشه!!...... منيروپرستودرحاليکه ميخنديدن بايک سيني چاي برگشتن وهمينطورکه خنده شون ادامه داشت سرجاهاشون نشستن....... منيرازتوي سيني يک فنجون چاي برداشت وباهمون حالت سکسي پرستوکه بمحسن ميوه تعارف کردبوداونم طوري دول شدتاچاي را بمن بده که يکي ازپستوناش ازجلوي تاپش افتاد بيرون ولي چون بزرگترازپستون پرستو بود بجاي لرزش ژله اي ، آونگي تکون ميخورد... بااين حرکت منير، معلوم شدکه پرستومخصوصا موقع تعارف پستونشو انداخته بيرون تامحسنوحشري کنه.... شايدفکرکرده من متوجه اون نشدم، وحال که رفتن توآشپزخونه چاي بيارن، موضوع را به منيرگفته وبراي همين هم ميخنديدن!! ... منيرهم واسه اينکه ازپرستو عقب نمونه حرکت اونوبراي من انجام داد!!... همينطورکه توخط پستون منيرجون بودم...... محسن ..... گفت:.... اميرخان تواين مهموني فقط جاي مشروب خاليه؟...... حيف شد اگه ميدونستم داشتم ، باخودم مياوردم!............ پريدم توحرفش و... گفتم : محسن خان چي شديک دفعه هوس مشروب کردي؟...... محسن گفت: نميدونم..... ولي جومجلس منوگرفته....... فهميدم منظورش چيه ؟... زيبائي و خوشگلي پرستواونوگرفته بودبراهمين ادامه دادم.......... و.... گفتم:.. محسن خان ازاين اخلقت خيلي خوشم اومد..... حقا حرف دل منوزدي .... مشروب هم هست!!... الن ميگم پرستوجون زحمتشو بکشه..... خوشم مياد اخلقت عينهو اخلق خودمه!!...... هنوز حرفم تمام نشده بودکه پرستوپاشدو... گفت : من ميارم... چي بيارم... ويسکي ؟ ياکنياک؟ ... محسن : گفت اگه محبت کني کنياک..! کنياکش چيه؟!!! من گفتم : هنسيه ..!! گفت: عاليه!! همونيه که من ومنير دوست داريم....... خيلي دلچسبه!! پرستوکه رفت مشروب بياره روکردم به محسن و... گفتم : پرستو خودش مشروب نميخوره ولي ساقي بودنش حرف نداره ... منير پريدتوحرفم و...... گفت: نه... نه.. امشب من ساقي ميشم..... بزارين پرستو خستگي درکنه..... محسن گفت: منير جان .. يادته توهم اون اوائل لب بمشروب نميزدي؟ درسته؟.. خوب اگرميخواي ساقي بشي بايدپرستوخانم را امشب بياري توکار! ببينم چکارميکني؟... من روموکردم طرف منير خوشگله که حال ازوجودخودش وديدن اون کون خوش ترکيب وکوس برجستش گرم شده بودم ........ گفتم: منيرجون!!.. ميدونم پرستو دستتو ردنميکنه..... ولي ببينم ميتوني بسازيش؟..... منيردوزاريش افتاد.. .... درحاليکه صورت زيباشونزديک ميآورد....... گفت: اينو جلوي محسن ميگم!.....منم ميخوام امشب ، شبي برات بسازم که هيچوقت فراموشت نشه! ازاين حرف منيراونم جلوي محسن نميدونم چراکيرم مثل فنر رها شده يکدفعه تکوني خوردوشق ترشد !! ...... تواين لحظه پرستودرحاليکه يک سيني با چهار تا ليوان پايه دار مخروطي و يک بطر کنياک تو دستش بود اومد،اونا را جلوي منير گذاشت ورفت طرف آشپزخونه... وقتي برگشت .... ظرف يخ ودوتاشيشه سون آپ باخودش آوردو......... گفت: خوب پسته و کمي آجيل هم اون زيره... ميوه هم که هست.... چيزه ديگه اي که نميخواين؟.. منيرکه اخلق پرستو را خوب ميدونست ...... روکردبه پرستوو.... گفت: اگه چيپس وماست موسيرهم داري بيار.. چون ميدونم تواين دوتاراباهم خيلي دوست داري؟ منير درست ميگفت ... پرستوعاشق چيپس وماست موسير بودبراي همين هم سريع رفت ويک ظرف ماست موسيرو يک کاسه پراز چيپس آوردوگذاشت روميز، و روبروي محسن نشست ..... وباخنده شادي بخشي .... گفت: امشب چه شب خوب وعالييه ..... من که خيلي خوشحالم ... فکرنميکردم آقامحسن اينقدر باحال باشه و به اين زود قاطي بشيم!!!.... وبهمون خوش بگذره؟..... درهمون حال هم منيرتوي ليوانها کنياک ريخت وبراي خودش وپرستو کمي سون آپ اضافه کرد..... محسن هم يکدونه سيب پوست گرفته وچهار قاچ کرده جلوش گذاشته بود ... منيرليوانهارابينمون تقسيم کردوروبه پرستوکردو..... گفت : پرستوجان ميخوام امشب همرام بيائي ...... پرستوليوانشوگرفت و....... گفت: منيرجون تاکجابايدبيام؟...... ميدوني من مشروب نميخورم ..... حالهم که اين ليوانوازت گرفتم فقط بخاطرتوومحسنه.... که امشب خونه ودل من واميرراروشن کرديد........ منيردستشوروي رونهاي سفيدوگوشتي پرستوگذاشت و..... گفت: پرستوجون...تاکجانداره...غريبه که بينمون نيست...اينکه اميرجونه ..... شوهرته........اونم که محسن جون منه ...... ديگه؟...حال تاهرجا دوست داري بيا..... فقط عقب نموني که ممکنه پشيمون بشي؟..... خوب؟... حال ليوانتو سربکش ..... وچهارتائي همزمان ليوانارا خالي کرديم... محسن بلفاصله يکي يک قاچ سيب تودهن من ومنيرجا داد... اما وقتي خواست قاچ سيب پرستورابزاره دهن پرستو کمي خودشوجلوترکشوند و درحاليکه نيمخيزشده بوددست چپشو گذاشت روي رون راست پرستووچون شلوارک پرستو تانزديکهاي کشاله رونش عقب رفته وجمع شده بود!، اونم دستشوسروندتاکشاله رون پرستو طوريکه کوس پف کرده پرستوازروي شلوارک نازکش درست بين دوانگشت شصت واشاره اش قرارگرفت!!! با لرزش خفيفي که پرستوخورد معلوم شدمحسن خيلي ماهرانه وسريع که شايد فکرميکرده دوراز چشم منه يک فشارکوچيک به کوس پرستوداده بود!!! خيلي ازاين تيزبازي وسرعت عمل محسن خوشم اومد!!! ... نشون دادهمونيه که ما دنبالش ميگشتيم!!.. به نظرم اصلًاين کاره بود!!!.... تواين وسط ، منيرسرگرم ريختن مشروب توليوانها بود..... ازاونم خوشم اومد چون بهترازمن صحنه راديد ، ولي بيخيال گذشت وکارريختن مشروبوادامه داد...!!! .. اين ميرسوند که تردستيهاي محسنوزيادديده.!! ... روموطرف محسن چرخوندم و طوري وانمودکردم يعني ديدم ولي بيخيالش !.... ازمحسن براي مزه سيبش تشکرکردم!!</p>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-83486938507740193552020-09-16T21:15:00.002-07:002020-09-16T21:15:36.211-07:00دوست دخترم ساناز<p dir="rtl" style="text-align: right;"> خاطرهای که میخوام تعریف کنم واسه سال ۹۶ هستش که من تو یه مشاور املاک کار میکردم که واسه دوستم بود اسمم احسان هستش متولد ۶۹ بدنسازی کار میکنم تیپو هیکلم هم خوبه قیافه معمولی دارم تو مشاور املاک که کار میکردم دوست دخترای زیادی تونسته بودم اوکی کنم و رابطه داشته باشم ولی داستان ساناز که میخوام تعریف کنم خیلی فرق میکنه یه روز تو املاک بودم دیدم ساناز که همسایه ما هم میشه با خواهرش اومدن داخلی املاکی دنبال خونه رهن واسه خواهرش از ساناز بهتون بگم یه دختر سفید قد متوسط ولی خدایش اندام خوبی داشت در کل آدم مغروری بود با این که همسایه ما بود ولی اصلا سلامو علیکی با هم نداشتیم حالا چرا میگم این داستان با بقیه رابطه های که داشتم فرق میکنه چون این ساناز خانوم خیلی آدم خشکی بود خارج از محل بچه ها گفته بودن دوست پسر داره ولی به پسرای محله اصلا پا نمیداد یکی از دوستام رفته بود بهش شماره بده زده بود تو برجکش خلاصه چند مورد ما خونه به اینا نشون دادیم رو خونه ها ایراد میزاشتن اینا ساختمان شلوغی هستش این یکی قدیمی هستش از این حرفا منم برگشت شماره تماس خواهرشو گرفتم گفتم اگه مورد خوبی پیدا شد تماس میگیرم کارت مغازه هم بهشون دادم گفتم شماره همراه بالای واسه همکارم هستش شماره پایینی واسه خودم هستش گفتم اگه یه موقع فراموش کردم یادآوری کنید چون مشتری زیاد میاد یه چند روزی گذشت دیدم خودشون زنگ زدن یعنی خواهر ساناز گفت دختر آقای فلانی هستم یعنی خودشو معرفی کردم گفتم فامیلی رو نگم سانسور کنم گفت موردی پیدا نشد گفتم یه موردی هستش ولی از اون مبلغ که رهنی که شما میگین خیلی بالاتره ولی خونه ای شیکی هستش گفت اشکال نداره گفتم پس عصر من هماهنگ میکنم بیاین ببینید آقا عصر شد اومدن دیدم خواهرشو شوهرش با ساناز اومدن بریم خونه رو ببینیم با صاحبخونه هماهنگ کردیم اینا دیدن اکی دادن از این حرفا یکم با صابخونه حرف زدم تخفیف گرفتم از اون طرفم با دوستم هماهنگ کردم گفتم همسایه هستن کمسیون از اینا کمتر بگیریم خلاصه دامادشون و خواهرش خیلی تشکر کردن اصلا تو نخ ساناز نبودم چون میدونستم یکی از دوستام یه بار بهش شماره داده تو برجکش زده گذشت بعد از چند وقت دیدم بهم پیام اومد نوشته بود سلام خوبی نوشتم سلام ممنون بفرمایید نوشت چه خبر گفتم ببخشید شما گفت ازتون خوشم اومده دوست دارم باهم حرف بزنیم به خودم گفتم سرکاریه شمارشو سیو کردم ببینم تو واتساپ عکس پروفایلش چیه دیدم عکس چیزی نزاشته بهش پیام دادم لطفا مزاحم نشین چون احساس میکردم سرکاری باشه گفت واقعا من از شما خوشم اومده گفتم پس معرفی کنید اگه معرفی نکنید دیگه جواب نمیدم خلاصه چند تا پیام داد جواب ندادم یک دفعه خودشو معرفی کرد گفت سانازم دختر همسایتون تعجب کردم اون اصلا سلام نمیکنه الان به من پیام میده بهش نوشتم لطفا الکی اسم کسی دیگه رو نیار دیدم گوشیم زنگ خورد گفت به خدا سانازم نمیدونم چرا باز باور نمیکردم گفتم اگه واقعا خودت هستی ساعت ده من مغازه تعطیل میکنم اومدم سمت خونه زنگ زدم بیا بیرون گفت باشه ما مغازه تعطیل کردیم رفتیم سمت خونه دقیق اینا روبه روی خونه ما بودن زنگ زدم گفتم من اومدم بیا بیرون ببینمت دیدم واقعا اومد یه دستی هم تکون داد سریع رفت داخل خونشون کسی متوجه نشه واقعا شوکه شده بودم اخه این اصلا آمار نمیداد حتی سلام نمیکرد پیام دادن ما شروع شد گفتم شما حتی سلام هم نمیکردین چطور شد پا پیش گذاشتین گفت اومدم املاک خیلی با شخصیت برخورد کردین ازتون خوشم اومد خلاصه یه چند روزی باهم صحبت میکردیم یک بار با هم قرار گذاشتیم رفتیم با ماشین یه چرخی زدیم یه بار دیگه هم رسوندمش خونه دوستش خلاصه اینو میخوام بگم در دوبار فقط تو ماشین با هم بودیم در حدی که سوار میشد فقط به هم دست میدادیم داستانو نکته به نکته گفتم که برسیم به اصل ماجرا پنجشنبه ها ما زود تعطیل میکردیم که همیشه برنامه مشروب داشتیم یکی دوستام یه سوئیت داشت خونه مجردی همیشه میرفتیم اونجا مشروب میخوردیم خلاصه داشتم میرفتم مشروب بگیرم برم پیش دوستم بخوریم دیدم گوشیم زنگ خورد دیدم سانازه گفت کجای گفتم دارم مشروب بگیرم برم پیش دوستم گفت بدون من گفتم مگه تو هم میخوری گفت اره مگه چیه گفتم چیزی نیست در کل فکر نمیکردم بخوری آقا هماهنگ کردم باهاش که بریم مشروب بگیریم گفتم این پایه هستش امشب اینو باید بکنم زنگ زدم به دوستم گفتم کسی که قرار نیست بیاد سوئیت گفت نه گفتم یه چند ساعتی میخواستم با دوست دخترم بیام اونجا گفت باشه رفتم کلیدو ازش گرفتم خودشم رفت ما رفتیم دنبالش یه چهار تا آبجو هم گرفتیم گفتم بریم خونه دوستم کلید ازش گرفتم راحتره اونم قبول کرد رفتیم اونجا تا رسیدیم اونجا سریع خودش مانتوشو در آورد دیدم جون چه اندامی داره چه سینه از تاپ زده بیرون آقا نشستیم به آبجو خوردن اون گفت یه دونه کافیه سه تاشو من خوردم حسابی داشت عشوه میومد منم کلم داغ شده بود رفتم کنارش دست اوردم تو موهاش نوازشش میکردم یک دفعه از هم لب گرفتیم هم زمان هم لب میگرفتم هم سینه هاشو میمالیدم اروم تاپشو در آوردم دست کردم تو سوتینش جون چه سینه های داشت حسابی که سینه هاشو مالیدم دست کردم تو ساپورتش از رو شورت کوسشو نوازش میکردم دیدم حسابی وا داده لباسمو در آوردم هردو لخت شدیم بدون این که ناز کنه دیدم خودشم بدجور دلش میخواد همینجور تو بغل هم بودیم از هم لب میگرفتیم دستمو بردم لای کوسش دیدم خانوم چه خیس کرده اونم کیرمو گفت که حسابی شق شده بود بهش گفتم پاهاتو باز کن کیرمو میخوام بکشم روش پاهاشو باز کرد دیدم عجب کوسی صافو سفیدو گوشتی کیرمو میکشیدم لای کوسش همینجور ناله میکرد هر دومون بد حشری شده بودیم گفت میخوام بیام روی تو دراز بکش دراز کشیدم اومد روم همینجور خودش لای کوسش میکشید دیدم کیرم رفت یه جای داغ فهمیدم ساناز جون پرده نداره منم اصلا هیچی نگفتم حسابی داشت بالای پایین میشد من وقتی مشروب میخورم آبم دیر میاد اونم همینجور داشت بالا پایین میشد هی میگفت سینه هامو محکم بخور منم واسش سینه هاشو میخوردم یک دفعه دیدم محکم تو بغلم خودشو فشار داد بی حال شد فهمیدم ارضا شده گفتم تا هنوز خیسه منم بکنمش که آبم بیاد لنگشتو دادم بالا گذاشتم رو شونه هام کیرمو فرستادم داخل حسابی داغ بود چند باری تلمبه زدم تا آبم میخواست بیاد سریع کشیدم بیرون ریختم رو شکمش بعد از این موضوع یه چند باری دیگه سکس داشتیم ولی بعد از چند وقت دستیمون بهم خورد</p><p dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></p><p dir="rtl" style="text-align: right;"><br /></p>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-64514344397183589832020-09-16T21:11:00.002-07:002020-09-16T21:11:35.261-07:00یاسمن، دوست پسرش و شوهرش<p style="text-align: right;"> </p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن یه دختر معمولی بود. قبل از آشنایی با شوهرش دو سه تا دوستپسر داشت که ازشون لب گرفته بود و اونا به پستوناش دست زده بودن. یه بارم برای یکی از دوستپسراش ساک زده بود. ولی کسی که پردشو زد شوهرش بود که اون موقع دوستپسرش بود و سه ماهی بود باهم بودن. یاسمن خیلی ساده ازدواج کرد و یه زندگی خیلی معمولی داشت. ولی بعد چند ماه یکی از مردای جذاب همکارش بهش درخواست دوستی داد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن بهش گفت که من شوهر دارم. و علیرضا (پسره) بهش جواب داد که خب منم زن دارم. مگه مهمه؟</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن از جسارت علیرضا خوشش اومد و تصمیم گرفت درخواست دیتش رو قبول کنه و باهم شام برن بیرون.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">از چند روز قبل قرار دل تو دل یاسمن نبود. به خودش میگفت این فقط یه شام سادهست و قرار نیست اتفاقی بیفته. اما شبا از هیجان خوابش نمیبرد. حتی یه شب کنار شوهرش با فکر علیرضا خود ارضایی کرد که بعدا عذاب وجدان گرفت. فردای اون شب میخواست قرارشو با علیرضا کنسل کنه که یادش افتاد قد علیرضا خیلی بلنده و کنارش میتونه کفشای پاشنه بلند بپوشه. یاسمن قدش ۱۷۰ بود و فقط یکی دو سانت از شوهرش کوتاهتر بود. و چون شوهره خیلی از قد کوتاهش خجالت میکشید دوست نداشت زنش کفش پاشنه بلند بپوشه. اما یاسمن برعکسش کفشای پاشنه دار (حتی پاشنههای ۱۰ سانتی) رو خیلی دوست داشت و از چند سال سر کردن با کفشای تخت خسته شده بود. حالا میتونست واسه یه شب کفش پاشنهبلند بپوشه و بقیه رو رو از بالا نگاه کنه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">واسه همین از کنسل کردن قرارش پشیمون شد. حتی شب قبلش تو راه برگشت از سر کار یه جفت کفش پاشنه بلند مشکی خرید.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن به مهدی (شوهرش) گفت قراره اونشب با دوستای دبیرستانش بره بیرون و شوهرشم مشکلی نداشت. حتی از اون بدبختِ از همهجا بیخبر کلی درباره لباسش نظر داد. آخر سر یه مانتوی جلو باز بلند تیره پوشید، با یه دامن مشکی بلند که پیشنهاد مهدی بود. با یه جوراب شلواری و یه بلوز سفید. وقتی تو خونه داشت آرایش میکرد از پوشیدن سوتین پشیمون شد. چون سینههای درشتش نقطه قوت بدن نسبتا لاغرش بود. علیرضا هم یه مرد جذاب و خوشهیکل بود و یاسمن دلش میخواست که حسابی خودنمایی کنه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">و چون شوهرش از کفشای پاشنهبلندی که خریده بود و توی ماشین گذاشته بود خبر نداشت، مجبور بود قبل از رفتنش یه جفت کفش معمولی بپوشه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن شوهرشو بوسید و ازش خداحافظی کرد و با ماشینش سمت یکی از رستورانای شیک شمال شهر رفت. اونجا قبل از اینکه از ماشین پیاده شه کفشای جدیدش رو پاش کرد. لحظه آخر هم تصمیم گرفت جوراب شلواریشو از پاش در بیاره تا سکسی تر بشه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن با خودش میگفت که همین یه شبه. قرار نیست اتفاق خاصی بیفته. این فقط یه شامه با یه همکار. اصلا قرار نیست چیز جنسیای پشتش باشه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">حتی همینکه علیرضا زن داشت هم بیشتر توی کارش مصممش میکرد. اون میخواست یه مرد خیانتکار رو یه شب با خوشگلیش عذاب بده و حشری کنه. اینجوری واسه پسره یه کیر شق میموند و یه دنیا سرخوردگی.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">به این فکر میکرد که یکدفعه از فردا بدون هیچ دلیلی جواب علیرضا رو نمیده و اون رو ناراحت و سرخورده ول میکنه. (یاسمن تو دوران مجردیش چند باری با پسرا ازین کارا کرده بود و دلش واسه حس قدرت بعد این کار تنگ شده بود) به این فکر میکرد که فردا علیرضا رو ریجکت میکنه. نه بخاطر اینکه متاهله، واسه اینکه اون به اندازهی کافی واسش خوب نیست. علیرضا رو تصور میکرد که بعد شنیدن نه چشمش خیس میشه و غرورش میشکنه. این بلایی که قرار بود سرش بیاره وظیفهای بود که به حکم زن بودن داشت تا از زن علیرضا حمایت کنه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">بعد به این فکر میکرد که علیرضا روی تختخوابش دراز کشیده و با ناامیدی داره به یادش جق میزنه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">و همین کسشو خیس میکرد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">دم در رستوران علیرضا رو دید. یه مرد قد بلند و هیکلی با چهرهای خشن و تهریش. یه ورزشکار با قد ۱۹۰ که حالا سی و چند ساله بود و توی اوج مردانگی. وقتی نزدیکش شد بوی عطر گرونقیمتشو حس کرد. با هم خیلی صمیمی دست دادن و وارد رستوران شدن.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">توی رستوران از هر دری صحبت کردن و یاسمن شیفتهی حرفها و شوخطبعی علیرضا شد. علیرضا با داستانهای مسافرتها و شکارها و ماجراجوییهاش حسابیش یاسمنو مبهوت خودش کرده بود. یاسمن هم سعی میکرد عادی برخورد کنه ولی نمیتونست ذوقشو از حرفای علیرضا پنهان کنه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">تا اینکه موبایل علیرضا زنگ زد. علیرضا با سارا (همسرش) صحبت کرد و خیلی عادی گفت سر دیته. بعد اینکه تلفنش تموم شد یاسمن از علیرضا پرسید که زنش از اینکه داره بهش خیانت میکنه ناراحت نمیشه؟ و علیرضا هم خیلی معمولی جواب داد که داشتن رابطه جنسی بیرون از ازدواج برای اون و سارا چیز عجیبی نیست و خودشون به این فهم مشترک رسیدن که سکس رو از عشق جدا کنن و هرکسی حق داره توی سکس تنوعطلب باشه. حتی علیرضا اضافه کرد که سارا الان خونهی دوستپسرشه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن (که از اینکه همچین رابطهی امروزیای رو با مهدی نداشت احساس عقبموندگی میکرد) از علیرضا پرسید که تنوع طلبی باعث نشده نسبت به زنش سرد شه؟ و از اینکه علیرضا جواب داد که همین آزادی جنسی باعث شده صمیمیتش با زنش بیشتر بشه تعجب کرد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا ادامه داد:«همین که میدونم باید برای سکس با زنم با مردای دیگه رقابت کنم باعث شده که همیشه به خودم برسم و ورزش کنم. مطمئنم که شوهرت مدتهاست ورزشو کنار گذاشته. نه؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن جواب داد:«نه اون هیچوقت ورزش نمیکرد. ولی الان یکم چاقتر شده.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا لبخند زد و به یاسمن گفت:«حتی فکر نکنم خودتو مدتها انقدر برای شوهرت خوشگل کرده باشی. نه؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن سرخ شد. راست میگفت. روز قبلش اپیلاسیون رفته بود ولی به خودش میگت که اینکارو برای قرارش با علیرضا نمیکنه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">چند لحظهی بعد تلفن زنگ زد. مهدی بود. یاسمن تلفنو جواب نداد. و بعد اینکه دوباره زنگ زد با یه اساماس از سر بازش کرد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">وقتی شام تموم شد و قبل از خوردن دسر، یاسمن به دستشویی رفت. متوجه شد که شرتش خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو میکرد خیس شده. الان که ماموریت نداشت تا یک مرد خائن رو اذیت کنه فکر وسوسه کردنش خیلی جذابتر به نظر میرسید. همهی شب از لاس زدن حرفهای علیرضا لذت برده بود و علیرضا هم خیلی واضح نشون داده بود که به کردنش علاقهمنده. وقتی که علیرضا به دستاش یا به صورتش دست میکشید شل میشد و دلش ضعف میرفت.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن فکر میکرد بعضی وقتا شام خوردن تو یه رستوران شیک با یه مرد کاربلد هم مفرحه هم برای زندگی زناشوییش خوبه. تازه میتونست کفش پاشنه بلند هم بپوشه. حالا فقط دلش سکس میخواست. حتما امشب مهدی توی تخت خواب از حشری بودن زنش تعجب میکرد! اما از فکر کردن به شکم گنده و شل همسرش ترن آف میشد و کنجکاو بود واسه یه بارم که شده سیکس پکای علیرضا رو ببینه.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">تو همین فکرا بود که نگاهش به حلقهی ازدواجش افتاد و عذاب وجدان گرفت. برای همین حلقه رو درآورد و توی کیفش انداخت.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">وقتی از دستشویی بیرون اومد و سر میز برگشت متوجه نگاه علیرضا به راه رفتنش شد. علیرضا داشت به پاهاش نگاه میکرد که توی کفشای جدیدش میدرخشیدن.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«کفشای قشنگی داری»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن با ذوق گفت: «ممنون. خوشحالم که خوشت اومده. اینا رو واسه تو خریدم.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا سردرگم نگاهش کرد. یاسمن با عشوه جواب داد «چون شوهرم یکم کوتوله تشریف داره نمیذاره کفش پاشنه بلند بپوشم. ولی الان که کنار یه مرد واقعیم لازم نیست نگران اختلاف قد باشم. نه؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا متوجه نبودن حلقهاش شد. تو چشمای یاسمن نگاه کرد. دست چپش رو که دیگه حلقه نداشت توی دستاش گرفت و بوسید. مثل یک جنتلمن واقعی. بعد تموم شدن دسر دستاشو به لبای یاسمن کشید.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«از لبای قلوهای و برجستهت خیلی خوشم میاد. از لحظهای که دیدمشون میدونی به چی فکر کردم؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«به چی؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«به اینکه باید با این لبا واسه من ساک بزنی»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">حالا یاسمن به خودش میگفت که یه شب هزار شب نمیشه. دوست داشت سریعتر به خونهی علیرضا بره و قبل از اینکه شوهرش به دیر کردنش مشکوک شه روی کیرش بالا پایین بپره.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">وقتی از رستوران بیرون اومدند، طاقت یاسمن تموم شده بود. خودشو به علیرضا چسبوند و لبهاش رو به صورتش نزدیک کرد تا ازش لب بگیره. هیچ حرفی لازم نبود. چند لحظهی بعد زبون علیرضا توی دهن یاسمن بود و دستاش روی باسنش. علیرضا دستشو کشید و سمت ماشینش برد. یه تویوتا کمری آخرین مدل. یاسمن میدونست تا چند دقیقهی دیگه باید توی همون ماشین آب کیر مردش رو قورت بده. علیرضا درو براش باز کرد و نشست و بعد خودش سوار شد. اما همین که یاسمن دستش رو به شلوار علیرضا نزدیک کرد علیرضا مانعش شد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«نه عزیزم. نمیخوام بخاطر من به شوهرت خیانت کنی.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«چرا علیرضا؟ اونو ولش کن. چیکار اون ریغو داری آخه؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«خیلی باش کار دارم. دوست دارم امشب توی خونهش زنشو بگام»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«چطوری؟ اون بفهمه که عین وحشیا شاکی میشه»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«نه من بلدم چیکارش کنم. تا الان کلی از زنا رو جلوی شوهرای غیرتیشون گاییدم بدون اینکه مرده منو یا زنشو بکشه.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«یعنی چی؟؟ میخوای چیکار کنی؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«تو نگران نباش. آدرس خونتون رو بگو و آروم بشین.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«نه نه علیرضا میترسم … بیا بیخیال امشب شو…»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«یاسمن عزیزم. شاید باورت نشه ولی شوهرت امشب قراره قویترین ارگاسم عمرشو تجربه کنه. توی راه بهت میگم چرا.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">و یاسمن آدرس خونشون رو به علیرضا گفت. و با استرس و هیجان به حرفاش گوش داد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یهو وسط راه یاسمن یادش افتاد «آخ آخ … ماشینم موند تو پارکینگ رستوران. چیکارش کنم؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">-«اشکال نداره. فردا صبح مهدی واست میارتش»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">مهدی خواب و بیدار بود که صدای زنگ در آپارتمان رو شنید. از تختخواب بلند شد و با غرولند سمت ورودی رفت تا درو برای زنش (که معلوم نبود چرا وقتی کلید داره در میزنه) باز کنه. از چشمی فقط یاسمن معلوم بود اما وقتی درو باز کرد و تا قبل اینکه متوجه بشه چی شده یه مرد با زنش وارد خونه شد. تا اومد اعتراض کنه مرد ساکتش کرد و قبل اینکه بتونه واکنش نشون بده مرد با فشار سینهش اونو به دیوار میخکوب کرده بود و دستاشو گرفته بود.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">مهدی هم غافلگیر شده بود هم ضعیفتر از غریبهی تازه وارد بود.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«یاسمن توی خونه شراب دارین؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«آره علیرضا. یه بطری داریم.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«پس ببرش توی اتاق خواب و دوتا گیلاس بریز و آماده شو. من و شوهرت یکم حرف مردونه داریم.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن سمت آشپزخونه رفت و دوتا گیلاس و یه بطری شراب رو برداشت و به اتاق خواب رفت. از بوی تن علیرضا و خیسی کسش مست شده بود و نمیفهمید دوتا مردا دارن باهم چیکار میکنن. در بین رفت و آمدش بین آشپزخانه و اتاق خواب و دستشویی و دوباره اتاق خواب فقط علیرضا رو دید که داره با مهدی حرف میزنه، تهدیدش میکنه و دلداریش میده. یاسمن تو حال خودش بود. به اتاق خواب رفت، دوتا گیلاس شراب ریخت، شرتش رو از پاش بیرون کشید و با بلوز و دامن و کفش توی تختخواب منتظر معشوقّش شد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">چند دقیقهی بعد علیرضا نزدیک شد. مهدی رو با کمربندش به یکی از صندلیای ناهارخوری بسته بود و داشت صندلی رو دنبال خودش میکشید. دهن مهدی رو هم با یه دستمال بسته بود. اما بنظر نمیرسید مهدی مقاومتی کرده باشه. فقط از گوشهی یه چشمش رد اشک دیده میشد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن خمار پرسید «با این چیکار کردی علیرضا؟ چرا میاریش اینجا؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«نگران نباش عزیزم. راضی شد که باهم سکس کنیم. فقط بستمش چون ممکنه یهو وسط کار بزنه به سرش» درو بست و اومد تو «آخه میدونی، واسه بعضی مردا اولش سخته که ببینن یه مرد دیگه زنشونو بهتر ارضا میکنه»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن حالا فقط به کیر دوستپسر جدید فکر میکرد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا از جیب پشتش یه بسته کاندوم درآورد. معلوم بود که میدونه که کار به اینجا میرسه. ولی یاسمن با ناله گفت:«نهههههه … میخوام کیرتو کامل حس کنم.»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">یاسمن خودش باورش نمیشد که چرا شبیه جندهها شده بود.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا بستهی کاندومو یه گوشه پرت کرد و به سمت یاسمن حملهور شد.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">چند دقیقهی بعد صدای آه و نالهی یاسمن تبدیل به جیغ شده بود. حالا سومین ارگاسمو داشت تجربه میکرد. از چشماش اشک میومد و کیر گندهی علیرضا جوری کسشو باز کرده بود که انگار اولین باری بود که داشت سکس میکرد. علیرضا استاد داگی استایل بود. تلمبههاش محکم بود و کمرش سفت. با یه دست ممهی یاسمنو گرفته بود و اون یکی دستشو ستون کرده بود. گاهی وحشی میشد و به کون یاسمن اسپنک میزد. گاهیم آروم در گوشش حرف میزد. «اینجوری حال میکنی جنده؟» «این کس مال کیه؟» «اسممو داد بزن تا همه دنیا بفهمن کی میکنتت» یاسمن حس میکرد داره فیلم پورن بازی میکنه. تا یهویی صدای علیرضا فرق کرد. نبض کیرش شروع شد. آه و اوهش یاسمن رو برای ارگاسمی تحریک کرد که فکر نمیکرد بدنش بتونه تحمل کنه. جیغ یاسمن و نعرهی علیرضا قاطی شد و علیرضا وزن خودشو روی یاسمن انداخت و آبشو توی کسش خالی کرد. حالا خیس عرق داشتن از همدیگه لب میگرفتن.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«خوشت اومد عزیزم؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«آره … امشب پیشم بمون … منو محکم بغلم کن علیرضا…»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«معلومه که میمونم پیشت. بریم حموم؟»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">«آخ آخ آره بریییم»</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا یاسمن رو که لخت بود بلند کرد تا ببرتش حموم. بیرون در اتاق مهدی رو دیدن که هنوز روی صندلی بسته شده بود.</p><p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">علیرضا شلوارک مهدی رو نشون یاسمن داد. روش یه لکهی رطوبت بود. «دیدی بهت گفتم؟ ما که رو کار بودیم شوهرتم آبش اومد»</p>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-55782980427386593922020-09-12T01:01:00.001-07:002020-09-12T01:01:14.162-07:00بهشت ۳<p style="text-align: right;"><br /></p><p style="text-align: right;">صبح تواداره همه اش تواين فکربودم کي وچه کسي راانتخاب کنم تاهم پرستو ازش خوشش بياد وهم درآينده برامون دردسرومزاحمت ايجادنکنه درعين حال خودش وهمسرش به اين کارراضي باشند وازنظرافکارواخلق باهردوي ما سازگاري وتفاهم داشته باشند ، درحين انجام امورشرکت درافکارم يکي يکي دوستان وهمکاران خودم را موردسنجش وبررسي قرارميدادم تاشايد دربين انها شخص مورد نظرومعتمد خودرا که تمام شرايطي راکه درافکارم بصورت يک الگو تنظيم کرده بودم داشته باشد، اين افکارموجب گرديدتاگذشت زمان رامتوجه نشوم همينطورغرق درافکارخودبودم که صداي يکي ازهمکارانم مرابخودآورد . اوميگفت: اميرخان چي شده امروز خيلي توخودتي؟ بابا نيم ساعت هم ازوقت گذشته توهنوز مشغولي ، مگه نميخواي بري خونه؟...... ازپشت ميز بلندشدم وازايشان تشکرکردم وگفتم : چيزي نيست ؟اين پرونده منو مشغول کرده بود، حال بقيه کارشوميزارم براي فردا...همراه اوازاداره خارج شدم وباهمان افکار راهي خونه شدم . وقتي واردخونه شدم باصداي بسته شدن در پرستومانند يک فرشته زيبا درحاليکه يک دامن بسيارکوتاه پليسه بنفش رنگ ويک تاپ بندي چسبون صورتي بسيارخوشرنگ تنش کرده بود به استقبالم اومدوخودشو توبغلم ولوکردلبي ازاوگرفتم وطبق معمول دستي به لنبراي کونش کشيدم وگفتم : عزيزم ماشاءا... روز به روز خوشگل تروجذاب تر ميشي بزنم به تخته !! .... خودشو لوس کردوگفت :امير؟..ببين امروز لباسم چطوره؟ خوبه؟ ويک قري به خودش داد ،طوريکه بعلت کوتاهي دامنش شرت توري مشکي رنگش باتمام محتويات برجسته اش نمايان شد ، لباشودوباره بوسيدم و.... گفتم : عزيزم خودت اينقدرزيباوتودلبروهستي که هرچي بپوشي زيباوزيباترميشي !..مخصوصاًاين ميني دامن!! که يک جلوه خيلي قشنگ به رونا و باسنت داده ودل منوبراي اونا بي تاب کرده ..... بوسيدمش ورفتم تواطاق لباسموعوض کردم وبعدش يک دوش گرفتم، وقتي از حمام بيرون اومدم پرستوميزشامو حاضر کرده بود، حين صرف شام پرسيدم: تازه چه خبر ؟... گفت : ب...ه ...خبرا پيش شماست از من ميپرسي چه خبر ؟؟... توتعريف کن چه خبر ؟.. چي کردي ؟... ! گفتم : هيچي امن وامان ..!! چه خبر بايد باشه ؟؟..!! گفت : ..ا..ه امير لوس نشو ديگه؟..! خودت ميدوني..... چي ميگم ...... ديشب اين همه تعريف کردي.. گفتم : خوب عزيزم شامتو بخور.. تا بعد بيشتر صحبت کنيم .... بعدازصرف شام رفتيم نشستيم توهال ، تلويزيون روشن بود ويک سريال قديمي رانمايش ميداد ... پرستو خودش رارومبل جابجا کردوچسبيد به من و.... گفت : نگفتي ...؟ گفتم : راستش امروز همه اش توفکربودم تا شايد اوني که ميخوائيم پيداکنم ولي پيدا نکردم بايد بيشتر فکرکنم.... عزيزم...!!.... دستمو انداختم دورکمرش واونوکشيدم طرف خودم ولي او پاشد نشست روپاهام و چون شلوارک پوشيده بودم گرمي کون وروناش منوداغ کرد ، لبشو بوسيدم واز رو تاپ چسبوني که تنش بود نوک سينه هاش را بادندون يواش گازگرفتم کيرم داشت بلند ميشد دستي به روناي بلوريش که مثل آئينه صاف ولغزنده بود کشيدم و گفتم : خوب عزيزم حال تو بگوامروز چه خبر..؟ توکه خبرهاي دنيارا تلفني ازدوستات ميگيري وگپ ميزني ، تعريف کن ... خوشگل من!.... ودستمو کردم توشرتش از داغي کوسش دستم سوخت...!!.. داغ .. داغ.... واقعاً پرستوکوس برجسته ونازي داره هميشه هم بهش ميرسه هم مواشو دائم ميزنه وصافش ميکنه هم معطرش ميکنه....... جون ميده براي ليس زدن..... باانگشت چوچولهشوماليدم.... اومد بال..... پرستودر حاليکه داغ کرده ولپاش گل انداخته بودصورتشونزديک صورتم آوردوگفت: هيچي ..!!..ولي راستش امروزفهميدم منيرهمدوره دانشگاهيم با يک مهندس ازدواج کرده....... گفتم: خوب.. خوب.؟..... کي عروسي کرده.؟..... چرااين خوشگله مارا دعوت نکرده ؟.. گفت : تابستون گذشته وقتي ما شمال بوديم عروسي کرده، زنگ زده ما نبوديم..... بعدشم سه چهار ماهي شايدهم بيشتر رفتن خارج برا ي ماه عسل ، حال هم دو سه ماهيه که اومدن .... گفتم : عاليه..... بهترازاين نميشه.... پرستوگفت :چي چي عاليه؟؟... گفتم: عزيزم توميتوني به همين مناسبت اونا را براي يک شام دعوت کني وازنزديک وضعييت وموقعييت اونا را ببينيم وبررسي کنيم .... شايد اونا..همونائي باشند که ما دنبالشون ميگرديم.... هم منير باتودوسته وخوب ميشناسيش وهم من اونوچند بارديدم.... دخترخوشگل وتوداريه... فقط بايد ديد شوهرش چه جورآدميه...اهل حال است .. يا نه.. در هرصورت موقعييت خوبيه ... نظرت چيه عزيزم ؟.... ) توضيح بدم باراول که منيررا ديدم خيلي ازش خوشم اومد.. خيلي لوندووخوشگله.. اونم کون خشگلي داره خودشم اينو خوب ميدونه که چه کون گردوبرجسته اي داره..... ازنگاهام بوبرده که چشم دنبال کونشه... براي همين هرموقع ميومد پيش پرستوخوب ميدونست چطوري دورازچشم پرستو... کونشو طرفم کنه وقربده و چشامواز ديدن کونش سيراب کنه..!! براي همين رو پيشنهادم مصرشدم ....( پرستوکمي منو.. من .. کردو....... گفت : ...حال ببينم چي ميشه...... راستي اگه صحبت پيش اومد براي کي خوبه دعوتشون کنم ؟..!. گفتم : هرچه زودتر بهتر.!!.. سعي کن براي پس فردا شب، شام دعوتشون کني خوبه؟؟.... اگر تواونارا پسنديدي.. چه بهتر.. منهم مي پسندم..! .. راستي توشوهر شو ديدي؟... چه تيپيه...؟ پرستودرحاليکه سرشو روشونم گذاشته بود وآروم نرمي گوشموميجويد... گفت : حال چرااينقدرباعجله دعوتشون کنيم؟ ....... لبشوبوسيدم و.... گفتم : اينکه عجله نيست عزيزم ... حالچه فردا چه ده روز ديگه چه فرقي داره؟ حال توبراي پس فردا شب دعوتشون کن لاقل هم توبادوست ديرينت ديداري تازه ميکني وگپي ميزني .. هم من باشوهرش آشنا ميشم، ضمنااگر خصوصيات موردنظرماراداشتن چه بهتر، چون ذوج دلخواهمونوراهم پيدا کرديم ..!!.... راستي صبح اگردعوتوقبول کردن بمن يک زنگي بزن.... باشه عزيزم؟...!! تاپشوزدم بال ........ کرست نبسته بود سينه هاش سفت شده بودن... بازبونم شروع کردم به ليسيدن اونها... کمي اومدم بالتر زيرگلوي سفيد وهوس انگيزش رامک زدم.... پرستو نفس نفس ميزد .... اونم آروم ازروي شلوارکم سرکيرموکه حالبين روناش قرارگرفته بود بادستش مالش ميداد .... لبامو رولباش گذاشتم وزبونمو تودهنش چرخوندم.... خودشوسفت به سينه ام چسبوند، سفتي نوک سينه هاشو بخوبي حس ميکردم..... دست راستم راازتوشرتش بطرف سوراخ کونش بردم وقتي انگشتم به سوراخ کونش خورد .... يک دفعه ماهيچه دورش جمع شد...... باانگشتم کمي فشارش دادم... داغ بود... شروع کردبه دل زدن .... پرستو داشت از حال ميرفت.... آروم پاهاموبالآورده وروي لبه ميز جلومبل گذاشتم... پرستو دستاش راازدور کمرم باز کرد ويواش رو پاهام دراز کشيد وپاهاش را دورکمرم حلقه زد ... اين کار باعث شد تاکيرم لي روناش قراربگيره وازروي شرتش به شکاف بهشتي اش بخوره! .... هوس کردم کوس پف کردهشوليس بزنم ..... دهنم حسابي آب افتاده بود.... جلوي خودم را نمي تونستم بگيرم... کيرم به نهايت شقي رسيده بود .... داشت منفجر ميشد........ حال پرستوهم کمترازمن نبود .... چراکه احساس کردم شرتش کمي خيس شده .... آروم اونواز روپاهام بلند کردم ورومبل گذاشتم ورفتم پائين بين پاهاش زانو زدم ..... لبه شورتشوازکشاله رونش کمي کنارزدم... لبه هاي صورتي خوشرنگ کوسش پيداشد، پف کرده وکماني ، کمي ديگه شورتشو کنارزدم ... واي.... شکاف کوچيک کوسش به صورت يک خط که از درونش دوتا لبه نازک صورتي وزيبا زده بود بيرون به چشم خورد.....ازرايحه دلپذيرش دهنم پرآب شده بود.... قلبم به شدت ميطپيدوصداي کروپ.. کروپ اون هيجانم رابيشترکرد.... پرستو به پشتي مبل تکيه داده ونفس.. نفس ميزد... تاپش تازير گلوش بالرفته بودوسينه هاي گردش که فاصله اي بينشون نيست هماهنگ بانفس کشيدن پرستولرزش و حرکات ژله اي زيبائي رانمايش ميدادن .... حريصانه سرمو بطرف کوسش بردم ومستانه لبامو رولباي کوسش گذاشتم.... چه کوسي؟....بالباني مرطوب وداغ.!!... مک زدم.... وتراوش عسل گونه اش را ليس ميزدم.... بوي دلپسندش رايحه اي از بهشت بود.... سيرآب نميشدم..... ديوانه وارشرت ودامنش راپائين کشيدم .... هيچي حاليم نبود ، روناي سفيدوگوشتيش رابازکردم وانداختم روشونه هام....... يکبارديگه سرمو به طرف دروازه بهشتي پرستوکه حال ديگه رومبل ولو شده بود بردم، خيس بود... زبونم را توشکاف کوسش کردم آبش را مزمزه کردم چه طعم گوارا و ملسي !!.. ... غليظ چون عسل..!... ديوانه وار ليس زدم.... تمام صورتم خيس وچسبناک شده بود..... پرستو هم ناله ميکرد...... بادستش سرمو بطرف کوسش فشار ميداد..... سعي ميکرد همانطور که نشسته وناله ميکرد... خودشوتکون بده! ...... خودشو کشوند پائينتر، کمي که اومدپائين سوراخ کونش اومد بال، حال زبونم به سوراخ کونش که باز وبسته ميشد ميخورد... شروع کردم به ليسيدن سوراخ کونش خيلي دوست داشتم زبونم را بکنم توسوراخ کونش ولي ماهيچه دور سوراخ کونش اجازه نميداد تنها تونستم کمي ازنوک زبونموبکنم اون تو!!..... باادامه اين کارهردومون به اوج لذت وشهوت رسيده بوديم....... با تمام وجودم کوس وکون پرستو راليس ميزدم براي يک لحظه زبانم به چوچوله پف کرده اش خورد ازخود بيخود شدم، کودکانه اونومک زدم وبين دندونام گرفتم...... بانوک زبونم بااون بازي کردم کمي بزرگتر شد ..... يک لحظه احساس کردم پرستو داره ميلرزه فکرکردم سردش شده ولي نه ...اون به اورگاسم رسيده بود.... ريزش آبش تمام صورتم را خيس کرد ... سرمو چنان با فشاربين روناش نگهداشته بود که داشتم خفه ميشدم دهانم پرشده بود از آب کوثرش ... چه طعم وبوئي داشت.... وجودم را از آن آب بهشتي سيرآب کردم!! پاشدم شلوارک وشورتمو کشيدم پائين و...... گفتم : عزيزم پاشورومبل زانوبزن ، ميخوام امشب کوس نازتوازعقب جربدم... پاشو.... کمي هم کونتو بگير بال.... پرستوپاشدوروي مبل زانوزد وکون سفيدشوطرفم قنبل کردو....... گفت : اول يک کم پشتموبمال..... تفش بزن خشک نباشه؟ .....!! کمرکيرموگرفتم وکمي تفش زدم و سرشوگذاشتم در سوراخ کونش ، با دو دستم آبگاهشوگرفتم که پرستوشروع کردبه چرخوندن کونش واونوفشارميدادروکيرم ، سوراخ کونش بطور شورانگيزي دل ميزدوبازوبسته ميشد..!! ، خوب که باسرکيرم سوراخ نرم وماماني کونش رادرمالي کردم..... سر کيرموکه حالبادکرده بود گذاشتم درکوس نازش ، کلهک کيرم حسابي بادکرده بود ، هنوزکوسش خيس بودولي کمي تف باکف دستم به سرکيرم ماليدم چون ميدونستم کوسش خيلي تنگه ، آخه من همه اش اونوازکون ميکنم براهمين کوس نازش تقريباً بکرمونده ..!!....آروم لي کوسشو بازکردم وکله کيرم هل دادم توش ... واي چه کوس تنگ و داغي.. کوسي که هميشه گائيدنش برام تازگي داره.!!...نميدونم چرا اونشب براي گائيدنش بي طاقت شده بودم .... اما دوست نداشتم کيرمو يک ضرب بکنم توش براهمين يک فشارکوچيک دادم کمي کيرم رفت توولي تنگي کوسش سفت کيرمو گرفته بود ونميذاشت تکان بخوره....چندلحظه اي کيرموهمان جا نگهداشتم بعد يکبارديگه اونوفشارداد م... پرستوهم کمکم کردوکونش دادعقب وکيرم تاته رفت توکوس نازش طوريکه احساس کردم سرکيرم به غضروف ته کوسش خورده.... برا يک لحظه ماهيچه هاي درون کوسش حالت انقباض پيدا کردن ولي بلفاصله آروم آروم شل شدن وکيرم بخوبي جاي خودش را باز کرد ....... پرستوناله اي کردوبراي يک لحظه از حرکت ايستاد ، با آه وناله گفت : واي مردم..... چراامشب اينقدرکلفت شده ...... واي.... امير طاقت ندارم تانافم رسيده کمي اونو بکش بيرون .... دارم جرميخورم..... واي خداجون مردم......!! جداره داخلي کوسش حسابي به کيرم چسبيده بود..... وقتي کيرموکشيدم بيرون لبهاي دروني کوسش که صورتي رنگ بودهمراه کيرم اومدن بيرون.. احساس کردم کيرم کلفت تراز هميشه شده..... چراکه فانتزي ذهنم روي منير وشوهرش بود وپرستورا منير ميديدم !!.... درفکروخيالم اين کوس وکون منيربودکه ميگائيدمش... شروع به تلمبه زدن کردم.... آه وناله پرستو بلند شده بود..... معلوم بود اونم داره حال ميکنه..... شايداونم توفانتزي ذهنش فکرميکرد که شوهر منير داره اونوميکنه.!... وقتي اين خيال به ذهنم رسيد چنان ازفشارشهوت مست شدم که با تمام وجودم پرستو را ميکردم، طوريکه آه وناله اش تبديل به جيغ شده بود ،همزمان باريتم تلمبه زدنم پرستوهم خودشو عقب جلو ميبرد تا کيرم بيشتر بره توکوسش ..... حرکات موذون پرستوهمراه باانقباض وانبساط ماهيچه هاي درون کوسش موجب شدتا ابتدا اوبالرزشي خفيف ونفس نفس زدن کوتاه به اورگاسم برسه ومن نيز بايک کرختي لذت بخش درحاليکه سرمو بالگرفته بودم وباصداي بلنداوف ، اوف ميکردم تمام آبم را ريختم توکوسش... عليرغم اينکه سست شده بودم ولي همچنان کمرپرستوراسفت گرفته بودم ودوست نداشتم کيرمو بيرون بکشم .... خيلي حال کردم......... حيفم آمد اين تنوع گائيدن راازدست بدم ...... بهمين خاطرکارتلمبه زدن را پس ازيک مکث کوتاه ادامه دادم..... حال کاملً کوس تنگش خيس ولزج عسلي شده بود وشلپ... شلپ... صدا ميکرد... پرستو بي حال شده بود ولي ازماليدن کونش به شکم وخايه هاي من دريغ نميکرد...... همين کاراوموجب شدتاکيرم شقي خودشوحفظ کنه!! ...... پرستو کمي خودشو جابجا کرد وآهسته گفت : همين طور بخوابم.؟ ... ديگه نا ندارم وايسم....!! گفتم : بخواب عزيزم ... ولي آروم که کيرم درنياد .!!................... پرستودرحاليکه ميچرخيدتاروي مبل دراز بکشه ...... گفت : عيب نداره عزيزم بزار دربياد ..... دوست دارم امشب ازعقب هم بهت بدم ..... آخه وقتي اونوميمالي يک حالي بهم دست ميده!! ...... توش شروع ميکنه به خاريدن ودل زدن ...... وقتي ميکني اولش کمي درد داره!!........ولي ... دردشم لذت بخشه .!!!........ پريدم توحرفش وگفتم: عزيزم چراميگي ازعقب ونميگي ازکون!!... قربونت برم بگوميخوام امشب يک کون بهت بدم... اينجوري من بيشتر خوشم ميآد!!.... اونم که از شهوت حال به حالي شده و کونش براکير ميخاريد....... گفت : خوب....کون... ميخوام حال.. يک کون بهت بدم!!......خوبه؟ .... خوشت اومد... خوب بکن ديگه... چرامعطلي ...... کونم ميخاره........ درحاليکه خودمو روپرستو جابجا ميکردم تا اونوازکون بکنم .... گفتم : عزيزم حال کجاي لذت بردنوديدي؟ ..... بزار يک تنوع توسکسمون پيدا بشه، مخصوصاً اگرمنيروشوهرش بيان تواين کار..... واي از حال چه حالي ميشم وقتي توي ذهنم ميبينم يک نفرديگه مثلً شوهرمنيرميخوادتراازکون بکنه ...... کاش اونم کون کردنودوست داشته باشه که حتماً دوست داره؟!! .... چون کون منيرهم دست کمي از کون خوشگل تو نداره!!.. هرچندهم اگراهل کون کردن نباشه ولي قول بهت ميدم باديدن اين کون گردوقلمبه اي که توداري اون که نه هرکس ديگه اي هم بيندش ازش نميگذره .... مخصوصاً اگر شلوارک چسبون وتنگ هم پات باشه !! ...... واي...!!.. ديونه اش ميکني.!!.. من که خودم کشته مرده اونم ..... خودت خوب اينو ميدوني ....... و.. واي ازاون وقتي که يک نفرديگه کونتوببينه وبفهمه ميخواي کون بهش بدي .. واي ... ميدوني کيرش چه شقي پيدا ميکنه.... من جاي اون دارم ميترکم ... مخصوصاًباراول که ميخواد از کون بکندت ...... باچه شوروحالي کونت ميزاره....... فکرشو بکن تو اون حالت.... توچه حال ولذتي مبري وبعدش هم من... چون خيلي دوست دارم بعدازاينکه يکي ازکون گائيدت منم پشت سرش تورا بکنم، چه حالي ميده؟......!!! آدم کيرشوبزاره جاي گرم يک کيرديگه که پرازآب منيه !!!.... واي يعني ميشه؟؟..... سعي کردم بااين حرفها پرستو رابراي کارسکسي جديدمان آماده کنم، تا ازنزديک شاهد کون دادنش باشم و ببينم چطوري کون ميده و چه شکلي ازکون مي کننش ..!!.... واز ديدن آن صحنه ها بهره ولذت شهواني ببرم، مهمتراينکه اگرجوربشه، بتوانم منيرخوشگل ونازرا که توخواب هم نميديدم ،از کون بکنمش !!!... وداغ اين مدتو ازدلم دربيارم!!... ضمن ادامه حرفهايم ، آروم کيرمو که حسابي شق شده وهنوزخيس خيس بود درسوراخ کونش گذاشتم وباستون قراردادن دستهام دردوطرف بدنش کمرم رابال گرفتم تافشار کمتري به کونش بيادوکيرم آروم ويواش بره توکونش تاهم من لذت بيشتري ببرم وهم اون دردش نگيره....... من گائيدن کون را اينطوري، يعني پرستو دمر بخوابه ومن بخوابم روش رابيشتر دوست دارم وهميشه هم اينجوري اونوازکون ميکنم...... چراکه دراين حالت تمامي کونش توبغلم جا ميگيره وازنرمي وگرمي اون بيشتراستفاده ميکنم و لذت بيشتري هم ميبرم ..... گاهاً دراين حالت بعدازچندتاتلمبه زدن دستاموزير شکمش ميبرم وبافشاردادن به زانوام وستوني کردن اونا بدون اينکه کيرم ازکونش دربيادبحالت سگي، گائيدنشوادامه ميدم اونم ازين دوحالت خيلي خوشش مياد وخوب هم متمتع ميشه ولذت ميبره وآه وناله هاي آن چناني ميکنه!!! ..... درحالت سگي وقتي چاک کونش راباز ميکنم براحتي ميبينم کيرم تاته رفته توکونش وتخمام به در کونش ميخورن وموقع اومدن آبم، پرستوميخواد که آبموتوکونش بريزم يا روکمرش اما تاحال نشده آبمو بخوره يابرام ساک بزنه..... ميگه دوست نداره وخوشش نميآد.!!؟؟........ منم تاحال دراين مورد اصرار زيادي نکردم ...... اما يکي ازکارهاي جالب وموردپسندي که هميشه پرستوانجام ميده اينه که قبل از کون دادن خودشو خوب تخليه ميکنه ، اين کارش موجب ميشه تا کيرم راحتر توکونش جا بگيره واونم دردکمتري بکشه ، من هم ازگائيدن يک کون تخليه شده وتميز، لذت بيشتري ميبرم .. ...........</p>Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-78112040553669383902020-09-04T09:25:00.001-07:002020-09-04T09:25:13.522-07:00پریا<p> <span style="background-color: black; color: #cccccc; font-family: sans-serif; font-size: 14px; text-align: right;">سلام من اولین باره که داستانمو بازگو میکنم شاید کار درستی نباشه ولی اینقد هیجان دارم که دوس دارم سکسم با پریا رو همه جا جار بزنم من اسمم سامانِ و یه عمو زاده دارم به اسم پریا من و پریا همیشه رابطه خوبی داشتیم و همیشه دوست داشتم کنارش باشم داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال ۹۳ که اون موقع من ۲۳ سالم بود و پریا خانم ۲۴ساله اول اجازه بدین یکم از شرایط پریا بگم پدر و مادر پریا که از هم جدا شدن پریا که تک فرزند خانواده بود با مادرش زندگی میکرد تا اینکه بخاطر ازدواج مادرش مجبور شد بیاد پیش باباش که خونش تو کوچه ما بود زندگی کنه تو این مدت رابطه من و پریا خیلی گرم شده بود از بازار رفتن بگیرین تا سینما و با اینکه همیشه تو کفش بودم اما هیچوقت خط قرمزها رو رد نکردیم رابطه ما ادامه داشت تا اینکه پریا ازدواج کرد اما بعد یک سال از شوهرش جدا شد و برگشت خونه باباش حالا پریا یه زن مطلقه بود و من قصد داشتم رابطه جدیدی باش شروع کنم دوباره رابطه ما گرم شد اما یه چیزی تغییر کرده بود رفتار پریا با من مثل قبل نبود که همش دم از خواهر برادری میزد خب بریم سر اصل مطلب یه روز پریا زنگ زد گفت بابام فردا میره شهرستان و تا شب برنمیگرده بیا پیشم که تنها نباشم منم گفتم چشششم و فردا ساعت ۹صبح رفتم پیشش ولی چون خواب الود بود یه پتو و متکا بم داد و کنار تختش خوابیدم بعد از دو ساعت بیدار شدم واااااای چه صحنه ای داشتم میدیدم پریا از حمام اومده بود و یه حوله دور سینه هاش بود که تا وسطای باسنش پایین میومد ولی چون از پایین داشتم میدیدم کاملا کوس و کونش معلوم بود فوری کیرم شق شد و داشتم نگاه میکردم که حوله رو از رو بدنش برداشت و پرت کرد رو تختش خم شد از تو کشو لباساشو برداره وااااای فکرشم نمیکردم همچین جنسی باشه همش میگفتم کاش میشد سینه هاشم ببینم خلاصه خودمو زدم بخواب تا لباساشو پوشید بعد یه لگد بم زد و کفت پاشو دیگه تنبل ساعت ۱۲شد منم پاشدم گفتم تو کی پاشدی کی رفتی حموم گفت یه نیم ساعتی هست گفتم قابل میدونستی میومدم کمرتو لیف میکشیدم یه خنده کوچیک اومد رو لبش و گفت اونم به وقتش و بعدش رفت تو اشپزخونه با هم یه صبحونه خوردیم و نشستیم تو پذیرایی مشغول دیدن فیلم منم جفت پریا نشسته بودم و دستمم دور گردش بود که یهو فیلم به جاهای باریک کشیده شد و شروع کردن لب گرفتن یه لحظه دیدم پریا دستشو گذاشت رو دستم و داره باش بازی میکنه منم سرشو بوسیدم و اونم دستمو اروم برد رو سینش و چشاشو بست منم از خدا خواستههههه لبمو گذاشتم رو لبش و شروع کردم به خوردنش اونم حرفه ای میخورد بش گفتم بریم رو تختت قبول کرد دراش کردم و افتادم روش و هی میخوردمش گفت چته وحش شدی مگه گفتم میدونی چند ساله منتظر این لحظم میخوای وحشی نشم گفت راحت باش قربونت برم اینو که گفت دوباره شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه تاپ و شلوارشو از تنش در آوردم شروع کردم به خوردن سینه هاش از رو سوتین یکم که خوردم شرت و سوتینشم دراوردم عجب کسی چه سینه هایی سینه هاش ۷۵ و کونشم نسبتا گرد بدن سفید و کس تپل الان دیگه پریا لخت لخت جلوم بود و میتونستم به آرزوم برسم دوباره شروع کردم به خوردن سینه های نرمش کم کم رفتم پایین تا رسیدم به کسش هنوز هیچی نشده خیس شده بود و منم شروع کردم لیس زدن کوس پریا دیگه تو حال خودش نبود و مدام آه و اوه میکرد و سرمو به دهنه کسش فشار میداد خوب که خوردم متوجه یه لرزش شدم و بعدش پریا آروم گرفت متوجه شدم که ارضا شده گفتم پری خانم حالا نوبت شماس اونم شروع کرد به خوردن کیر من میگفت سامان همش مال خودمه و قربون صدقه کیرم میرفت خوب که برام ساک زد اومد کنارم دراز کشید و گفت بیا بالا روش دراز کشیدم و با دستش کیرمو تو کسش جا داد چقد داغ بود دست راستمو بردم زیر سرش و شروع کردم به تلمبه زدن پریا هم چشاشو بسته بود و آخ و اوخ میکرد و قربون صدقم میرفت منم همزمان که میکردمش گردنشو میخوردم نیم ساعت با پوزیشنایی که بلد بودم کردمش و آبمو ریختم رو شکمش بعد دراز کشیدیم بغل هم و با هم رفتیم حمام اونجا هم یه دست حسابی کردمش و بعدش رفتم غذا گرفتم و دوستی ساده ما تبدیل به سکسهای وقت و بیوقت شده بود تا اینکه دوسال بعد یعنی سال ۹۵ دوباره ازدواج کرد و منم نامزد کردم و دیگه با هم سکس نداشتیم اما همیشه دوستای خوبی برا هم هستیم و هیچوقت مزه سکس با پریا رو فراموش نمیکنم اگه مشکل نگارشی داشت ببخشید بار اول و احتمالا اخرم بود بهار</span><span style="background-color: black; color: #cccccc; font-family: sans-serif; font-size: 14px; text-align: right;"> </span></p>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-58996010457779533752013-04-22T11:07:00.004-07:002013-04-22T11:23:13.649-07:00بهشت - قسمت دوم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br style="background-color: #ebebeb; font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.328125px; margin: 0px; padding: 0px;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.328125px;">گفتم : پرستوجان ! منم ازديشب بعدازديدن تصويرشهواني کون دادنت توي آئينه بقدري شهوتي وحشري شدم که نگو ، راستي اگريک پيشنهاد بهت بدم قبول ميکني؟ ولي بايد قول بدي راستش بگي ، خوب ؟ ميخوام به بينم نظرت چيه ؟.... پرستو درحاليکه کونشوکه قفل کرده بود توبغلم تکون ميدادبايک حالت آه وناله حاکي ازشهوت توام باهيجان گفت : بگواگرجالب باشه حتماً قبول ميکنم..... منم دوست دارم بيشتر حال کنم ..!.. گفتم : خوب تو آئينه نگاه کن ببين !!.... الن فقط تصويرکامل توکه زانو زدي وکونت توبغل منه و نيم تنه پائين من که دارم کونت ميزارم ديده ميشه .... ببين ... ديدي ؟ !!..... چه صحنه جالب وديدني وشهوانيه ...اوف.!....... پرستوهمانطورکه به آئينه چشم دوخته بودکمي کونشو جلوکشيدو..... گفت : اميرجون... يه کم بکش بيرون دوباره بافشاربکن تو...!... دارم به اوج ميرسم ...!.. اوف!..خوب.. بگو.. دارم ميببنم وميشنووم.....!..... اين صحنه توآئينه خيلي گرفتتم.!! .. خوب بگو؟...... گفتم : دوست داري يه تنوعي بهتر به اين کاربديم.... خيلي جالب ميشه...!.. من که تمام فکروذهنم شده اون....!!.. پرستودرحاليکه آروم عقب جلوميکردودستاشو رو لبه ميز توالت جابجاميکرد.... گفت : بايد پيشنهاد خوب وجالبي باشه که اينقدر مزمزه اش ميکني؟... بگو حتماً منم خوشم ميآد..... گفتم :.. ببين.. دوست داري تواين حالت غيرازمن يک نفرديگه هم باشه...!!.. که اونم همينطور جلوي من تورااز ......!!!!!.... پرستو يه تکون خوردوبازحمت سرشو به عقب برگردوند وپريد توحرفم و گفت : امير؟؟؟!!! ....منظورت چيه..؟.... گفتم : به بين اين فقط يک پيشنهاده ..!!.. بزار حرفمو بزنم وتموم کنم.... کمي هم حوصله کن ميتوني روپيشنهادم فکرکني... اگه نخواستي ...هيچي.... پرستوحرکتشو تندترکردوگفت : خوب بگو ... ادامه بده... من ال نش هم خيلي دارم حال ميکنم...!!.. بگو.. شايد من خوب متوجه نشدم..!! گفتم : آره...اگه قبول کني يه نفر ديگه هم باشه ... چه جوري بگم؟!!.... مثلً يکي ازدوستاموبيارم تااونم تراازکون بکنه!!؟؟.... ولي جلوي من ، ترا بکنه ومن نگاه کنم ...!!.. خيلي برام جالب ولذت بخشه، وقتي به بينم تو دولشدي يادمرخوابيدي و.... اون داره تورا ازکون ميکنه ...آخه حيف اين کون به اين خوشگلي نيست که کس ديگه اي نبينه ونکنتش؟...... من که خيلي دوست دارم... دوست دارم همه اين کون خوشگل ببينن وبکنن وازتنگي وزيبائيش لذت ببرن ..... وبرام از سفيدي وزيبائيش وخصوصاً از اينکه چه کون تنگي داري تعريف کنن..!! ...... وبا هيجان شروع کردم به تلمبه زدن، حال ديگه باهرفشاريکه درانتها به کيرم ميدادم که تاته بره توکون پرستو، کونش يه صداي ريزي ميداد اين صدا منوبيشترحشري ، وتاحد جنون شهوتيم ميکرد تواين حالت صداي آه و ناله پرستوهم دراومده بودوداشت به اورگاسم ميرسيدکه با يک لرزش خفيف سست شدوبه نظررسيدکه آبش اومده چون خيلي بي حال شد ، منم اونوسفت گرفتم وبا چند حرکت سريع آبموبافشار خالي کردم تو کونش !!.. ..... طوريکه مقداري ازآبمني ازکنارکيرم به صورت حباب و کف زد بيرون ...!!.. کيرم ازفانتزي ذهنياتم همچنان شق وراست تادسته توکونش بود....همينطورکه نگاه به ته کيرم ميکردم اونويواش يواش بيرون کشيدم ....... ازبس کلفت شده بودبيرون نميومد...... ترسيدم بيشتربکشم بيرون کونش پاره شه... پرستوهم جيغ کوتاهي کشيدو... گفت : اميريواشتر... مردم ..!!... اونو نکش بيرون بزار باشه !... مثل اينکه گير کرده.!!... يک کم آروم ترعجله نکن !!...... احساس کردم کمي هول شده وترسيده...... دستي به کمروباسن گرد وسفيدش کشيدم ...... گفتم : چيزي نيست عزيزم!!.. سعي ميکنم آروم بکشم بيرون..... خودتويک کم شل کن تاراحت بيادبيرون..!! لحظه اي بعد احساس کردم کونش شل شده وکيرموکه هنوزآبمني ازش مي چکيد کشيدم بيرون...!! پرستوراکه ارضاء وسست شده بود بلندکردم ودمر خوابوندم روتخت ويه نگاه به کونش کردم ديدم عجب کون سفيديه..!!..بادستم چاک کونش کمي بازکردم ديدم سوراخ کونش کمي بازوقرمزوپرازآبمني...!! ماهيچه حلقوي دورش که ازآبمني خيس.. خيس بودوبرق ميزدداشت به آرومي بازوبسته ميشد که جمع شه!!..... داشتم ديونه ميشدم کمرکيرموسفت گرفتم و کله شومحکم به لنبراي کون پرستوزدم ... دوباره سر کيرمو گذاشتم درسوراخ نيمه باز کونش وخودموانداختم روي کون نرم وبرجسته اش ..... کيرم لغزيدوآروم تاخايه رفت توکونش... پرستو ناله اي کردو...... گفت: اوخ..... بسه امير.... مردم... خيلي بي حالم... حرفات خيلي منوحشري کرده همونا باعث شدزودارضاء شم....!! درحاليکه روکون نرم وبرجسته پرستوخوابيده بودم وآروم کيرموعقب جلوميکردم وبادستام سينه هاي نازشو ميمالوندم........ گفتم : خوب ؟.. که خوشت اومد؟ ولي نگفتي .. نظرت راجع به اين موضوع چيه؟ بالخره دوست داري يکي ديگه هم بکندت.. يانه؟؟... من که خيلي دوست دارم!....... پرستوکمي کونشو بال آوردو.. گفت : امير؟.. خجالت هم خوب چيزيه.... حال کارتو تموم کن .... بعداز اينکه دوش گرفتيم .... توهم سرعقل اومدي فکراموميکنم وميگم..!........ اوخ..امير ... داشتم جر ميخوردم...... حالهم حس ميکنم تا نافم رسيده...!!. يک کم خودتو بکش بال... آخه همه سنگيني هيکلت روکونمه!! .... کمرم..ازسنگيني هيکلت دردگرفته..!!...... حال تواين مدت خودش کم بوده ميخواديکي ديگه را بياره کمکي!!... کمي خودمو کشيدم بالوشروع کردم تلمبه زدن ، نميدونم چي شدکه يکدفعه هوس گائيدن کوسشو کردم!!...کيرموکشيدم بيرون و..... گفتم : پرستوجان تامن ميرم دستشوئي خودموتميزکنم توهم برگرد کوستوآماده کن که هوس گائيدنشو کرده ام ........ سريع رفتم دستشوئي وکيرموباآب سرد و صا بون غسل دادم وبرگشتم اين کارهميشه منه دوست ندارم کوس نازش آلوده وعفوني بشه ..... پرستوطاقبازخوابيده بود ، براي يک لحظه ايستادم و نگاهش کردم .... ديدم عجب هيکل تميز، پوست صاف براق وسينه هاي گردوبرجسته اي داره ، رونهاي سفيد گوشتي وبهم چسبيده، ساق پاي کشيده با ناخن هاي لک زده که باب پرستش فوت فتيش ها ست !!! ...... آروم بين پاهاش زانوزدم ...اونم کمي زانواشو بال بردوپاهاشو جمع کرد ، پرستو تازه رفته بود اپيلسيون ، براهمين يکدونه موهم روبدنش ديده نميشد!!.. پوستي صاف وصيقلي ، کوسي بالبه هاي صورتي وبرجسته که پف کرده بودن ،ازديدن کوس به اون زيبائي وبدون موحال کردم......ازاون لحظهً جلوي آئينه ديگه خودم نبودم همه اش تواين فکربودم کاش الن يکي ديگه هم بود وباهم پرستو را ميکرديم ودرباره کوس وکونش حرف ميزديم واون برا م تعريف ميکرد باراول که پرستوراازکون گائيده چه حالي بهش دست داده؟... آيا فکرميکرده روزي کوني به اين خوشگلي وتميزي را بکنه؟ آيا خوشش اومده ؟ آياموقع گائيدنش، پرستو بهش حال داده؟ ..... پرستوزير پاش چه حالي پيداکرده؟... پرستوهم ازاينکه يکي ديگه جاي من داره ميکندش خوشش اومده؟.. وووووو!! ...... درحاليکه غرق اين افکارلذت بخش بودم!!! دستموکشيدم روبرجستگي بالي کوسش ازصافي ولغزندگيش حظ کردم.! بادست ديگم پستونهاي سفت وسفيدش راکه نوک صورتي رنگشون به اندازه يک سانت اومده بودن بيرون، ميماليدم ،بايک هيجان پرازشهوت سرکيرموکه تف زده بودم وبرق ميزد گذاشتم دربهشتيش.... وفشاردادم... باوجوداينکه کيرموتف زده بودم وکوس اوازاورگاسم چنددقيقه پيش به صورت عسلي خيس ولغزنده بوداما چون خيلي تنگ بود.... راحت نرفت تو!.. تنگي کوسش درحد يک کوس دختربيست ساله و باکره به نظرم رسيد ... ناچار فشاربيشتري دادم تاتونستم کلهک کيرمولي چاک کوسش جابدم.... کمي تامل کردم... پرستو مثل کسي که تنگي نفس گرفته وهوابه ريه اش نميرسه نفس نفس ميزد ... دستامودردوطرف بدنش ستوني کردم ومحکم کيرموفشاردادم تو..... کيرم باتاًني وآرام ليزخوردورفت تو ......... پرستو ناله اي کردوپاهاشو بلندکردوگذاشت روشونه هام و........... گفت : وآي ي ي ..امير چه خوبه؟.. يک کم بيشتر فشاربده....... ميشه محکم تر بزني بره تو... واي... خداجون مردم....!!..امير برو. وبيا!.... چه جاي خوبي رفته؟..!... نميشه حال به دوستت بگي بياد کمکت کنه؟؟.....اوف..... هنوزحرف پرستوتمام نشده بودکه بافشارديگه کيرموتااونجا که جاداشت کردم توکوس نازش ، صداي جيغش منواز روًيا درآورد.!!.. باچندبارتلمبه زدن همراه بالب گرفتن ازپرستوي خوشگلم آبم داشت ميومد... سريع کشيدم بيرون وآبم را بافشارريختم رو شکم صاف وناف گودش، وبي حال افتادم روش ...... چنددقيقه اي به همون حال موندم... پرستو درحاليکه دستشو روموهاي سرم ميکشيد..... گفت : اميرجان پاشو که خيلي خستمه... پاشو بريم دوش بگيريم وبخوابيم ، هردوباهم همانطور لخت پاشديم رفتيم حمام ، زيردوش اونوبغل کردم و.... گفتم:عزيزم نظرت رونگفتي .. اگردوست نداري نشنيده بگير.... واونوبوسيدم ...... نوک داغ پستونهاي سفتش که به سينه ام خورد گرمي مطبوع وجانبخشي به تنم داد ، سرشوگذاشت رو شونه ام و ..... گفت :.... امير....آخه... من چي بگم درمقابل اين خواسته غيرمعقولي که داري؟...... آياواقعاًدوست داري يک نفرديگه بامن اين کاروانجام بده وتواز کارش لذت ببري؟ ...... اصلً نميفهمم اين کاريعني چي؟...... اصلً همچوچيزي ممکنه که يک مرداجازه بده يک غريبه با زنش همبستر بشه؟......اخه من زنتم... همسرتم!!....... پرستوبعدازکمي مکث خيلي يواش وآرام ادامه داد.... راستشو بگومنظورت ازاين کار لذت بردنه؟.....آياجداً دوست داري من بايک مردغريبه رابطه سکسي داشته باشم؟..... من ازآخروعاقبت اين فکروخيال توميترسم....... نميدونم چي بگم .........!!!! وساکت شدوسرشو به شونه ام فشارداد وباناخنش روي سينه ام خط ميکشيد، موهاشو بوسيدم ودست راستموازپشت کشيدم پائين روي کونش، ازحالت تاقچه اي کونش لذت بردم ...... پيش خودم گفتم واقعاًپرستو چه کوني داره؟...... گفتم : عزيزم ترس نداره ! ....ازچي ميترسي ؟...... حال يک کم بيشتر فکرکن.... ميدوني آدم وقتي ازيک عمل ياکاري يا يک خواسته شخصي خوشش بيادکه ازانجامش لذت ميبره، بدون اينکه اون عمل ياخواسته به کسي لطمه اي بزنه، ياباعث ضرروزيان شخص ديگه اي بشه، به نظرمن بايدانجامش بده تابعداً پشيمان نشه وهي افسوس بخوره.!!!.... ببين عزيزم من دارم بدون پرده پوشي بهت ميگم..... توهم رک وراست بهم بگو.... فکرکن ببين اصلً دوست داري ؟؟!!........ من که دوست دارم.. هيچ اشکالي هم نمي بينم اگرتوهم راضي باشي ... چه بهتر... حال به هرعلت هم دوست نداري که فکرنميکنم زني باشه وبدش بياد بجاي يک نفر، دونفرباهاش سکس داشته باشن!!.. بگو وقال قضيه را بکن، منم هيچ نارات نميشم توکه منو خوب ميشناسي و توي اين سه سال به اخلق وروحياتم خوب پي بردي..... ميدوني که خيلي هم دوستت دارم وحاضر نيستم يک موازسرت کم بشه!!! خجالت هم نداره...!! تعارف هم نداريم..!! ولي اين حال وهواي جواني ديگه بر نميگرده وتکرارنميشه.....!!؟؟ هيچم ناراحت نشو... منم ديوونه نشدم ..!! فقط ميخوام هردومون نهايت خوشي ولذت راتواين سن وسال ، بيشتر ببريم.....!!... نميخوام تصميمم يک طرفه باشه ..!! دوست داري بگو.... خوشت ميآد... بگو.. ازاين تنوع لذت ميبري .. حال ميکني .. منم همين طور.. هرموقع هم نخواستيم، يا تو نخواستي خلص.. باز منم وتوي خوشگل ... ولي بگو با خاطره وياد اون مدتها.... وشايدهم سالهاهردومون لذت سکسي خواهيم برد؟...... ببين من همه چيزوتوچشات ميبينم..... وميخونم...... بياباهم رو راست تر باشيم .. همديگه را گول نزنيم.... من حرف دلمو زدم..... ناراحت هم نميشم اگر نخواي... توهم حرف دلتوبزن عزيزم... ماازهم جدانيستيم ....!!.. حداقل براي يک دفعه هم شده يک امتحاني ميکنيم!..... چون ديدم پرستو ساکت شده وحرفي نميزنه.... منم ديگه ادامه ندادم..... اون همانطورکه توبغلم بود سرشو آورده بودپائين روسينه ام ، بخودم فشارش دادم.... پيشونيش را بوسيدم وازحمام دراومديم..... خودمونوخشک کرديم ولخت رفتيم روتخت وروبروي هم به پهلو دراز کشيديم .... دستمو گذاشتم زير سرش ولباشو بوسيدم ..... گفتم: ببين اگرهردومون براي اين کارراضي باشيم نه تنها مشکلي پيش نمياد بلکه نهايت لذت راخواهيم برد.... عزيزم چيزي نيست که بخواي ناراحت بشي....... توکه قرص ميخوري!!... کاندوم هم که هست!!..... سرش راآروم برد پائين وبا کمي خجالت يواش... گفت: آخه ... اميرجان.... همه اين چيزها که گفتي درست!.. ولي تواين وسط .. اگه کسي ديگه اي بفهمه ... ياطرف به دوستاش بگه ، چي؟... فکرشو کردي؟.. يا يک وقت بخواد کارديگه اي باهام انجام بده چي؟... اونوقت چي.... تواون حالت من چکار کنم؟... نزارم..... ممکنه توناراحت بشي..... شايدهم نتونم ازپسش بربيام واون کارشوادامه بده وازجلوهم يک کاري بکنه...... اونوقت چي؟ يعني بعدش چي ميشه؟.. توبمن چي ميگي؟ ... برا اينه ميگم ميترسم!! ..... کمي تامل کردم و..... گفتم : اول بزارخوب ببوسمت تابگم...... اصلً توکارسکسي وجنسي نبايددر قيدحدوحدود باشي .. يعني اين کار مرزي نداره ... اختياردست خودته ..... هرکاردوست داشتي بکن.. من بيشتر لذت ميبرم... ضمناً قرص هم که ميخوري .. اگه بخواي براي انجام اين کار خودتو معذب کني ويا پا بند قيدوقيود يارسم ورسوم ونميدونم خوش اومدن يا نيومدن من باشي که هيهات!.. نکنيم خيلي بهتره... ببين عزيزم لوپ کلم .... تاانجاکه ميتونيم وحالشو داريم بايد استفاده کنيم ولذت ببريم ... به نظرمن تواون لحظه نبايد توفکرچيز ديگه اي غيرازخوشي ولذت بردن وکام دادن وکام گرفتن باشي حال هرچي ميخوادپيش بياد!!.... نميدونم هرچي که ميخواد باشه !! ياهرچي که اون دوست داره وميخوادبکنه... يا تودوست داري ياهوس کردي بهش بدي ،ازنظرمن فرق نميکنه، انجام بده!! ....... حتي ممکنه يک کاري ازتو بخواد که تاحال من ازت نخواستم... خوب دوست داشتي براش انجام ميدي..... دوست نداشتي بالخره يک جورائي دلشو بدست بيار..... به زور وادارت کرد که براش انجام بدي ... خوب خودت پيشقدم شو وانجام بده ديگه..!!!..... شايد خوشت اومد....... فقط فکر کن که چطوربايدانجام بدي... به نظرمن توي همچو مواقع آدم بايد کارشوخوب انجام بده.... تاخاطره بدي ازاون براش نمونه...... خلصه اينکه بايد قبول کني واجازه بدي هرطوري که اون دوست داره انجام بده!!..... بزاري خوب و کامل ازت کامدل بگيره..!! باهرپوزيشني که ميخوادباهات سکس داشته باشه!!....... مثل الن من وتو... توالن يک زن کامل هستي ، بدنت نياز به سکس داره چيزي هم ازت کم نميشه!! واقعاً اگه بدونم براي اين کارتمايل داري؟.... ازهمين فردا دنبالش ميگردم..... توهم فکرکن شايدبين دوستاي دوران دانشگاهيت اوني که همزمان باما ازدواج کرده وخودش و شوهرش راضي به اين کارباشند را شناسائي کني ..... باهم روخصوصيات اخلقيشون کارميکنيم تاخوب ازشون مطمئن بشيم.... عزيزم کار لذت بخشييه ..!! من مطمئنم توهم صددرصد خوشت مياد..!!. ودرحاليکه ميخنديدم... باشوخي ..ادامه دادم ....... شايد بعدش ديگه بايک نفرهم راضي نشي عزيزم؟؟.......اونوقت چي ؟؟؟؟..... وبازهم خنديدم ..اوهم شروع کرد به خنديدن... وخودشو لوس کردواومد توبغلم وسفت خودشو بهم چسبوند... فهميدم قبول کرده ..... ازخوشحالي تمام صورتشوغرق بوسه کردم و ليسيدمش..... با لحن دخترانه اي..... گفت : اميرجون دوست دارم هميشه خوشحال باشي ولذت ببري... دوست دارم کاري که تو دوست داري برات انجام بدم .. خوبشم انجام بدم..... گفتم: من ازداشتن توهم خوشحالم وهم از وجودت هميشه لذت برده وميبرم ..... براي هميشه هم دوستت دارم..... توعشق مني!!...................................</span></div>
Unknownnoreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-9539366970091612872012-11-06T08:16:00.003-08:002012-11-06T08:17:05.517-08:00مامان تقسیم بر سه 8 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt; line-height: 115%;"><br />
<span style="background-color: white;"><span dir="RTL" lang="AR-SA" style="background-position: initial initial; background-repeat: initial initial;">دلم می خواست به یه گوشه ای
پناه ببرم و زیاد به گذشته فکر نکنم .. درهمین افکار بودم که دیدم شاهپور روبروم
وایساده . -مهسا خانوم متاسفم از این اتفاق شومی که واستون افتاده . من راستش اون
موقع این جا نبودم وگرنه برای عرض تسلیت خدمت می رسیدم .. یه خورده مقدمه چینی کرد
و آسمون و ریسمونو به هم بافت و منم می دونستم که مرضش چیه و واسه چی اونجاست .
عاشق رقص بودو فعلا مجلس در حالتی قرار داشت که یه حالت شاعرانه پیدا کرده بود و
یه رقص دونفره به صورت دسته های دو نفره در حال شکل گیری بود و اونم ازم تقاضا کرد
که با هم برقصیم . راستش اول سختم بود . نه از این که با اون بخوام برقصم . بلکه
بیشتر به این خاطر که فکر می کردم اونایی که منو می شناسن حتما پیش خودشون میگن
این زنه رو ببین چند وقتی بیشتر نیست که شوهرشو از دست داده واون وقت این طور راحت
تر با مسائل بر خورد می کنه . ولی چراغها و روشناییهای حیاط رو یعنی نوروشو به
حداقل رسونده بودند و عروس و دوماد اون وسط و بقبه زوجها هم دو تا دو تا رقصو شروع
کردند . با یه آهنگ نیمه ملایم غربی . من شاهپور رو به حاشیه حیاط کشوندم تا اگه
روشنایی محیط بیشتر هم شد کمتر توی دید باشیم و این جوری خجالتم کم شه -همش دوست
داشت موضوعی رو پیدا کنه و باهام حرف بزنه . از زندگی می گفت و از سرنوشت آدما .
ازاین که ضمن احترام به رفتگان باید به فکر باز ماندگان هم بود . ظاهرا داشت سنگ
خودشو به سینه م زد . -خب آقا شاهپور واسه یه زن خیلی سخته که خودشو با شرایط دیگه
ای وفق بده -ولی نباید فراموش کنه که اونم یک موجود زنده هست و حق زندگی کردن داره
. چون نفس می کشه . وتازه مواردی هست که این زن با زندگی خودش به اونایی که دوستش
دارن و امید و آینده خودشونو در اون خلاصه شده می بینن زندگی میده . یعنی به بچه
هایی که داره .. مهسا خانوم می بخشین که من این طور رک و صمیمانه صحبت می کنم .
شاید به خاطر اینه که ما آدما احساسات مشابهی داریم . چون آفرینش ما به این صورت
بوده . حالا به یه دلایلی بین خودمون فاصله انداختیم و واسه همینم هست که از
خودمون درک متقابلی نداریم ... یه دستشو دور کمرم حلقه زده بود . بازم یه خورده
سختم بود ولی یواش یواش عادت کرده داشت خوشم میومد . دلم نمی خواست دستشو از رو
کمرم ور داره . صورتش در اون تاریکی شب و نور ملایم و شاعرانه فضای حیاط به صورتم
نزدیک شده بود . خیلی بی پروا و گستاخانه عمل می کرد و من از این گستاخی او خوشم
میومد . راست می گفت . من زنده بودم و باید زندگی می کردم . درسته که هنوز عاشق
محسن بوده با یاد و خاطره هاش زندگی می کردم ولی نیاز ها و خواسته هایی داشتم که
باید اونا رو هم تامین می کردم . گرمای صورت شاهپورو احساس می کردم . اون بوی خوش
صورت مردونه اشو . عطر ملایمو نفسهاشو .. نفسم بند اومده بود . اون اینو به خوبی
حس می کرد که من آماده تسلیم شدنم . یه چسبندگی خاصی رو روی جفت لبام احساس کردم .
اون داشت منو می بوسید . خیلی آروم و سبک لبهاشو رو لبای من قرار داده بود . هنوز
لبامو نبسته بود -خیلی هم دیگه خودمونی شده بود . -مهسا خیلی سریع حرف دلمو بهت می
زنم . با من از دواج می کنی ؟/؟ برام مهم نیست که چند سالته و چند تا بچه داری چون
دوستت دارم بچه های تو رو هم مثل بچه های خودم حساب می کنم . .. دیگه نمی فهمیدم
چی داره میگه . شاید هر زن دیگه ای جای من بود از این پیشنهاد او به اوج آسمونا پر
می کشید ولی من در اون لحظه فقط به هوسم فکر می کردم . به این که از دست معین در
برم و اون تابوی بین من و اون بیش از این شکسته نشه و از طرفی نیاز های جنسی خودمو
تامین کرده باشم دوست داشتم که باهام حال کنه . منو ببره یه جایی لختم کنه . کوسمو
ببوسه . کیرشو بکنه تو کوسم و از اون آمادگی که معین در من ایجاد کرده نهایت
استفاده رو بکنه . یعنی پاس گلی رو که معین به او داده تبدیل به گل کنه .. -مهسا
تو خیلی نجیبی تو خیلی پاک و دوست داشتنی هستی . دستش یه خورده رفت پایین تر و رو
کونم قرار داشت رو اون قسمتی که دامنش خیلی چسبون بود و این کارش هوس منو خیلی
زیاد تر می کرد . منم خودمو سخت بهش فشردم . می خواستم بهش بگم من نجیب نیستم . من
نمیخوام باهاش ازدواج کنم . من نمیخوام بچه هامو ناراحت کنم . من میخوام حداقل
واسه یه بارم که شده سکس کنم و کس دیگه ای نفهمه بچه هام نفهمن . آبروم حفظ شه .
منم انسانم . نیاز دارم .حس می کنم کمرم درد گرفته و سنگینم . من میخوام . دلم می
خواست لب بازکنم و بهش بگم منو ببره اون ور باغ پشت درختا . الان بهترین موقعیته .
همونجا ترتیبمو بده . نمی تونستم . من حواسم به این چیزا بود و اونم همش بهم می
گفت نظرت چیه . عقیده ات چیه . چی می تونستم بهش بگم . خودمو بیشتر بهش فشردم .
اونم حس می کرد که من تمایل زیادی دارم .-مهسا امید وارم متوجه شده باشی که من مرد
هوسبازی نیستم . تا حالا هم به کسی وعده ازدواج ندادم . تو اولین زنی هستی که این
جوری دل منو بردی و من عاشقش شدم . تو دلم گفتم ای کاش که هوسباز بودی .. این جوری
که دیگه کاملا مطمئن شده بودم اگرم تو یه اتاق در بسته خودمو لخت هم در اختیارش
میذاشتم کاره ای نبود . کیر ورم کرده شو رو تنم حس می کردم ولی می خواست به هر
نحوی که شده نشون بده که چقدر خوبه و اهل نامردی نیست . ولی چیکار کنم که من اهل
ازدواج نبودم . -شاهپور تو خیلی آقایی . خیلی مردی . پاک و نجیبی . با شخصیت و
جنتلمنی . کسی هستی که هر دختری آرزوی از دواج با تو رو داره ولی فعلا پسرام یه
روحیه ای دارن که نمی تونن ببینن مادرشون یه مرد دیگه رو جای پدرشون قرار داده ...
ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی</span><span dir="LTR"></span><span class="apple-converted-space"><span style="background-position: initial initial; background-repeat: initial initial;"><span dir="LTR"></span> </span></span></span></span><span style="font-size: 10.0pt; line-height: 115%;"><o:p></o:p></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com7tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-46813702301398297092012-11-06T08:11:00.003-08:002012-11-06T08:12:25.554-08:00گناه درمانی 6<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; line-height: 19.2pt; margin-bottom: 0.0001pt; unicode-bidi: embed;">
<span lang="AR-SA" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif; font-size: 10pt;">جواد زیر گلوی پری را
میبوسید با سینه هایش بازی میکرد انگشتانش را وارد موهای خیس پری میکرد.در حالتیکه
دست راست جواد دور کمر پری بود و با دست چپش از داخل شورت کون مامانی را چنگ
میگرفت و با کوس و کونش ور میرفت لبانش را بر لبانش گذاشت و آرام آنها را میمکید.پری
حسابی حشری شده بود اما از این مقدمه چینی هم خیلی خوشش میامد در حالیکه سرگرم
بوسیدن بود پری با لحنی آرام ولی بریده بریده که تمنا و هوس از آن میبارید بجواد
گفت اگه میخوای از سکست لذت ببری باید در این لحظات فراموش کنی که ما چه نسبتی
داریم.باید فکر کنی که من عشقتم معشوقه اتم دوست دخترتم همانطورکه من فکر میکنم تو
معشوق منی عشق منی همه چیز منی اگه بدونی چه لذتی داره.جواد پری را به دیوار
چسباند شورت مامانی را آرام از پایش درآورد حالا دیگر هر دو دستش با کوس و کون پری
ور میرفت پلکهای پری باز نمیشدند.سست سست شده بود.آرام آرام از همان گوشه دیوار به
روی زمین گوشه حمام نشست.با چشمانی بسته و لحنی آرام گفت دیگه طاقت ندارم شروع کن
آ ه ه آه ه آه ه چرا شورتتو درنمیاری تو که پری رو کشتی زن بصورت نود درجه در حمام
نشسته بود.پشتش را به کاشیها تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود.جواد شورتش را
پایین کشید و کیررررررش را به روی لبان بیجان مادرش مالید و لبها را بطرف بالا و
پایین حرکت داد.پری که ازخوشی مست مست بود مثل نوزاد در جستجوی شیر و پستان مادر
لبانش را آرام باز کرد تا کیر را بمکد.کیر را تا انتهای دهان فرستاد و پس از چند
دقیقه که حسابی تیزش کرده بود او را به روی زمین خواباند و با لبانش نوک سینه هایش
را میک زد زیر سینه ها قفسه سینه ناف و ران و بالای فضای کوس را هم بی نصیب
نگذاشت.زبانش را دراز کرد و بر روی چوچوله های پری کشید.- آه ه ه من کیررررررررر
میخواااااااام.واااااااااااای کیرررررررتو بده.جواد هم که بخود تلقین کرده بود
معشوقه اش را میکند برای حشری تر کردن پری کله و قسمتی از تنه چسبیده به سر کیرش
را بصورت عمود در دو طرف چوچوله های زن بیچاره تشنه کیر بالا و پایین میکرد.-
بسههههههه دیگه زود باش گناه میکنی اگه همین الان نفرستیش توشششش نا سلامتی
مسلمونی دیگه زود باش اینقدر آتیشم نزن کیررررررتو بفرست توششششش وگرنه دیگه
نمیذارم منو بکنیییییییی.البته این جمله آخرو از ته دل نمیگفت و فقط برای ترساندن
بود.- چشم دوست دختر خوشگل من فقط میخواستم یه خورده بیشتر با هم حال کنیم.اکنون
کیرش در کوس پری بود و کف دستانش بر روی سینه های او.راستی در آن لحظات آن دو که
قرار گذاشتند همه چیز را فراموش کنند و فقط به عشق و هوس بیندیشند به چه فکر
میکردند؟/؟ یکی ناله میکرد و یکی همراه با تلمبه نفس نفس میزد اما هر دو در چشمهای
هم خیره شده بودند.از سکوتشان دنیایی از اشتیاق بود در سکوت نگاهشان عشق بود و
شهوت التماس بود و تمنا در راز سکوت اثری از گناه نبود فقط تمنای لذت بود.یکی
کیررررررر میخواست و دیگری کووووووووس یکی میخواست کرده شود و دیگری میخواست بکند
و آغوش گرم و هوس مشترکشان همه اینها را مهیا میکرد.در سکوت نگاهشان اثری از
محرمیت نبود فقط لذت بود و هوس.جواد صابون را برداشت و بجان پوست مادرش افتاد.چند
دقیقه ای با تمام پوست بدنش ور رفت لحظاتی بعد پری خود را بر روی جوادی که طاقباز
بر روی سرامیک حمام دراز کشیده بود سوار کرد.سر و کونش را در جهت مخالف سر و کون
جواد گذاشت.حالا او کیرررررر جواد را ساک میزد و جواد هم کووووووسش را می لسید.پسر
منتظر اجازه نشد به پشت زن رفت و سوراخ کونش را چرب تر کرد و با اجازه شمایی گفت و
کیرش را به اعماق کون مادرش فرستاد.- اجازه ما دست شماست در مقابل این همه عشق و
صفا ما کاره ای نیستیم.- چه شیرین زبونی کاش زبونت طرف من بود و می لیسیدمش.- تو
همون جاهای دیگه رو می لیسی برام یه دنیا ارزش داره.- پس من اگه شرایطو رعایت کنم
هیچوقت بمن نه نمیگی؟/؟ نه عزیزم نه جواد خوشگلم که خیلی خوب وسوسه ام میکنی اگه
به تو نه بگم به اونیکه وسط پامه چی بگم؟/؟ اگه به تو نه بگم به اونیکه زیر سینه
هامه چی بگم؟/؟ این حرفها رو زد و با آنکه در حال کوووووووون دادن بود آبش اومد و
از حال رفت.جواد هم آب کیرش را با لذت هر چه تمام تر در کون مادرش خالی کرد.سرش را
بر روی کون مامان پری هوسی هوس انگیزش گذاشت و دقایقی را با او در سکوت و آرامش
گذراند تا داشت این افکار مزاحم به کله اش می افتاد که این زنی که سرشو روی کونش
گذاشته مادرشه فوری دست بکار شد و گفت باید یک بار دیگه هم معشوقه امو بکنم تا
برای دفعات بعد دیگه تضمینی تضمینی بشم تا دیگه واسه همیشه مشتری کیرم بشه.کف دو
دستش را محکم بر کون و کپل پری میزد خواب و هوسش هر دو را بیدار کرد وحشیانه و
حریصانه مادرش را میکرد به او مجال حرف زدن نمیداد.همانی بود که پری دوست داشت.او
را ایستاده به کنار دیوار چسباند یک پایش را به هوا داد و آن را بر روی پایش قرار
داد تا تکیه گاهی برای پری باشد و با شدت کیرَ را به آتشکده مادرش فرو میکرد وقتی
کیرررررررر با شدت هرچه تمامتر به تههههههههه کووووووووس میرسید زیر شکم و بالای
کیر جواد هم برخود شدیدی با دو قاچ کون پری پیدا میکرد که لذت شدیدی در کون و تمام
اندام پری بوجود میآورد که آخرش پری مجبور شد تمنای قلبیش را بگوید.- این کارت که
تموم شد بابد کونمم بکنیییییییی.- بنده غلام حلقه بگوشم و پری در جواب با هوس و
کرشمه گفت من کنیزتم و کیرغلام بار دیگر کوس کنیز را راضی کرد و هر دو برای دومین
بار ارضا شده و ابشان را خالی کردند و جواد فوری اطاعت امر مادر را نمود و بار
دیگر به گاییدن کون مامان پری پرداخت.حرکات جواد به گونه ای بود که اینبار نزدیک
بود چشم مادرش را از حدقه درآورد.- نترس عشقم منو وحشیانه بکننننننن تا اونجاییکه
زورت میرسه بمن فشارررررر بیار به داد و بیداد من کاری نداشته باش بذار درد بکشم
لذت میده بززززززززن دردم بیار اگه بخاطر بابات نبود میگفتم کبودم کنی کوووووسمو
چنگ بزننننننننن شونه هامو گاز بگیر. اووووووووف اووووووووومد اووووووووووومد
اووووووووووومد بازم اوووووومد کیررررررررتو از کوووووووونم بیرون نکشییییییییییی
حق نداری الان خیس کنی اگه هم کردی کیرتو باید همون تو داشته باشی انگار کیرتو با
داخل کووونم بهم چسبیده ان چقدر لذت میده جوووووووون خیلی اذیت شدی نه؟/؟ گاییدن
تو برام بزرگترین نعمته.- چی دوست داری جواد دوست داری اینبار آبتو کجا خالی
کنی؟/؟- هم دوست دارم توی کونت بریزم هم دوست دارم.دوست دارم.- دوست داری چی؟؟/؟؟
نترس حرف دلتو بزن تو که میدونی هر چی از کنیزت بخوای تقدیمت میکنه عشق اینه که
عاشق و معشوقه احساس همو درک کنن نیاز همو بفهمن میدونم چی میخوای کاش خودت میگفتی
اینجوری احساس صمیمیت بیشتری میکنیم نباید فکر کنی که بین ما فاصله ای هست.-
میخوام آبمو بخوریششششششششش.- حدس میزدم کونش را از کیر جواد جدا کرد بر روی شکمش
نشست سینه های پشمالود و مردانه جواد را نوازش داد کیرش را در دست گرفت و مثل حرفه
ای ها شروع کرد به ساک زدن.- هر وقت میخوای آبتو بیاری یا نزدیکه که آبت بیاد بمن
بگو که با روندی یکسره و حساستر کیرتو میک بزنم.- جواد پس از دو سه دقیقه آه ه ه ه
و ناله الان خیلی داغ شدم یکسره اش کن ولم نکن و پری ماهرانه با تمام زبانش و جفت
لبانش کیر جواد را آنچنان در دهانش بالا و پایین میکرد که پسر نتوانست چشمانش را
بگشاید و در همان وضعیت ناله و خماری تمام آب کیرش را به دهان مامان پری ریخت و
پری با ولع هر چه تمام تر تا قطره آخر آنچه را در دهانش رخته شده بود نوش جان کرد
و با زبان چند قطره ای را هم که به گوشه و کنار و بر روی بدن جواد برگشت کرده بود
با زبان لیسید و خورد.کارشان تمام شده بود یک دوش گرم حسابی گرفتند و لیف و صابونی
هم زدند و از حمام بیرون آمدند.هر دو احساس گرسنگی شدیدی میکردند.میتوانستند با
مرغ و گوشتی که تهیه کرده بودند غذایی درست کنند ولی هوس بیرون رفتن و گردش به
سرشان افتاد تنوع لازم داشتند وضع خانه را مرتب کردند و پیاده بیرون رفتند شامشان
را در رستورانی خوردند و تا میتوانست جواد را تقویت کرد تا بتواند سر حال به
فعالیتهایش ادامه دهد نوشهر را شهر بسیار تمیزی دید یک شهر بندری و مرکز مهم تجاری
در دریای مازندران بین ایران و کشورهای ساحلی دریا.کشتیهایی را که در ساحل لنگر
انداخته بودند از پشت میله های اسکله و لنگرگاه دید در جایی خوانده بود که یک بار
موشها به اندازه ای در سطح شهر نفوذ کرده بودند که از دست گربه ها و مرگ موش هم
کاری ساخته نبود و این سوغاتی را کشتیها مخصوصا کشتیهای حامل خواروبار نصیب مردم
شهر کرده بودند ساعت از ده شب گذشته بود که به خانه باز گشتند حوصله دیدن منوچهر و
مینا را نداشت و از بخت بد دم لونه شون سبز شده بودند.- معلوم هست شماها کجا هستین
مثل اینکه صبح تا حالا خیلی بشما خوش گذشته زن داداش و برادر زاده عزیزم؟/؟- خواهر
شوهر عزیزم اونجوری که بشما خوش میگذره بما که خوش نمیگذره یه چشمش رو دیشب دیدم.مینا
لجش گرفته بود از لو رفتن گاییده شدن توسط پسر و برادر زاده اش خیالش نبود آنچه او
را ناراحت میکرد حاضر جوابی بود و اینکه پاسخی نداشت که به او بدهد و در مقابلش کم
آورده بود.جواد بحرف درآمد دعوا و گله گذاری بسه مسلمون هیچوقت با کسی قهر نمیکنه
و کینه ای نمیشه روی همدیگه رو ماچ کنید.پری و مینا روی همدیگر را بوسیدند و مثلا
آشتی کردند.غروب فردا میهمانی و جشن عروسی شروع میشد.منوچهر و پری و مینا و جواد
در استراحتگاه ویلای مختص پری و جواد بودند.وقتی جواد برای چند لحظه ای به دستشویی
رفت منوچهر پری را به کناری کشید و گفت میخواهی جور کنم با هم تنها باشیم؟؟/؟؟ پری
با آنکه هم میل داشت و هم میل نداشت دوست داشت اول درس بزرگی به منوچهر بدهد بعد
مثل گذشته خود را وابسته و محتاجش نسازد چون حس میکرد احساساتش را به بازی گرفته
است.فعلا حال و حوصله تو رو ندارم تو خجالت نمیکشی با اینکه خیطت کردم میای طرف من
؟/؟- چیکار کنم دوستت دارم.- خفه شو شما مردها همتون مثل همین.وقتی خودتونو خالی
کردین کمرتونو سبک کردین دیگه همه چی از یادتون میره عشق و محبت و پاکی و صفا و
صمیمیت براتون اهمیتی نداره.گریه اش گرفته بود بغض راه گلویش را بسته بود با خود
گفت تا من داغت نکنم داغت نمیشم بهت نشون میدم حالا میبینی.آنشب و فردا صبحش که
پنجشنبه بود فقط دو بار به جواد اجازه داد که او را بکند میخواست با اشتیاقی بیشتر
و کوفتگی کمتر به عروسی برود.اصلا مثل زنهای دیگه که به بزک دوزک اهمیت زیادی
میدادند نبود میدانست که خیلی زیباست و با 5 دقیقه آرایش هم زیباترین خواهد
بود.لباسهایش هم که از قبل مشخص شده بود.بعد از ظهر 5 شنبه هم رسید و این 4 نفر
خود را برای عروسی آماده میکردند.جواد اصلا حوصله اینجور جاها را نداشت چون از
بچگی سرش توی کتابهای درسی و دینی بود و تربیت و نشست و برخاستشم طوری بود که به
انصورت اجتماعی نبود که با غریبه ها سلام علیک گرمی کند و طوری رفتار نماید که
انگار چند سال است انها را میشناسد رقصیدن هم بلد نبود چند بار در عروسی یکی از
دوستان صمیمیش به زور دستش را گرفته و میگفتند جواد باید برقصه که نزدیک بود بخاطر
همین موضوع کتک کاری بشه.حالا هم بخاطراینکه مادرش ناراحت نشه داشت میومد در
حالیکه پری از ته دلش میخواست که جواد نیاد.مینا همچین بزک کرده بود که انگار یکمن
وسایل آرایش روی خودش خالی کرده است از نظر پری شده بود عین مترسکها.نمالیده
قشنگتر بنظر میرسید او دامن کوتاه مشکی با بلوزی سپید و بدن نما اما خیلی شیک به
تن کرده بود کفش پری پاشنه کوتاه بود و تقریبا حالت اسپورت داشت اما پاشنه کفش
مینا به اندازه مداد نوک تراشیده نازک و بلند بود عروسی در خانه بغلی بود مدل و
نقشه اش کاملا شبیه خونه مسعود اینها بود منتهی در قطعه 1000متری البته در اصل
اینطرف هم 2تا 1000متری بود که دیوار وسطشو گرفتند عروسی هم مختلط بود و همون یه
حیاط کافی.جواد و منوچهر هم که خیلی شیک و پیک و ادکلن زده مثل ماماناشون بطرف
مجلس به راه افتادند بوی ادکلن پری وسوسه انگیزتر و سکسی تر از بوی عطر بقیه اونها
بود پری ناراحتی و احساس شرم و خجالت را در چهره جواد دید.بخصوص اینکه عادت نداشت
مادرش را در یک محفل اجتماعی اینگونه ببیند.- جواد میدونم سختته میدونم روی قولی
که بمن دادی ازم ایراد نمیگیری میدونم بخاطر این لباسهایی که من پوشیدم از اینکه
منو پیش مردهای غریبه ببینی خجالت میکشی تازه میخوام راحت باشم و روسری خودمو در
بیارم برو خونه منتظرم باش قول میدم وقتی برگشتم یه صفای حسابی بهت بدم البته این
جمله اخر را طوری بر زبان اورد که فقط خود جواد بشنود...ادامه دارد</span><span dir="LTR" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif; font-size: 10pt;"><o:p></o:p></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-15075887144862983682012-11-04T01:43:00.000-07:002012-11-04T01:43:39.921-07:00هر کی به هر کی ۱ و ۲ <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px;">من و پریسا با هم خیلی خوب بودیم . خیلی خوب و صمیمی . حتی گاهی هم می شد که صورت همو ماچ می کردیم . اون زن داداش من بود و راستش اوایل هیچ حسی در من به وجود نمیومد جز این که از این که اون باهام خیلی صمیمی شده و به من بها میده خیلی خوشحال بودم . من اسمم آریاست و چند وقت دیگه هیجده ساله میشم و سال اخر دبیرستانمه. داداش آرین منم که چهار سالی ازم بزرگتره چند وقتی میشه که ازدواج کرده و یه بوتیک بزرگ یا به اصطلاح خودمون و قدیمی تر خرازی و لباسفروشی داره واکثرا میره خارج جنس میاره هر وقت که اون نیست من گاهی به مغازه اش یه سرکی می کشم . هر چند که زن داداش اونجا رو می گردونه . شبا هم میرم خونه شون و واسه این که پریسا تنها نباشه یه گوشه ای می گیرم و می خوابم . البته گاهی هم اون وقتی که داداش نیست میره خونه مامانش . من و اون این قدر باهم جیک شده بودیم که حتی از دوست دخترای خودم و این که دوستی من با اونا در چه مرحله ایه صحبت می کردیم . اونم از این که چرا تا به حال از داداش بار دار نشده می گفته و این که رحمش یه چسبندگی خاصی داره که با چند جلسه تحت درمان قرار گرفتن مشکلش حل میشه . و همیشه هم به من سفارش می کرد که مراقب باشم که با کی دوست میشم و دخترای این دوره و زمونه همه یا بیشتراشون شیطونن و گذشت اون زمانی که اونا خیلی دنبال پاکی و نجابت بودن و وقتی به یکی می گفتن دوستت داریم تا آخر خط دنبالش می رفتن . حالا می بینی یکی تو بغل یکی خوابیده داره کیفشو می کنه از اون ور داره به یکی دیگه زنگ می زنه میگه عزیزم عشق من دوستت دارم . کی میای خواستگاری ؟/؟هرچند همشون این جوری نیستن . منم بهش می گفتم زن داداش کوتا ازدواج ؟/؟.ویه شوخی هم باهاش می کردم و می گفتم مگه من مثل داداشم دیوونه ام واونم گونه هامو نشگون می گرفت و تنبیهم می کرد . در هر حال اون شب پریسا به موبایلم زنگ زد . خیلی ناراحت وگرفته بود . از صبح تا اون لحظه که ساعت ده شب بود تنها بودم . همه رفته بودند به یک مهمونی خونوادگی . منو طبق معمول نبرده بودند . این چه مهمونی بود که هر سه ماه در میون یه روز اونم تو خونه بابابزرگ برگزار می شد وفقط اونایی که ازدواج کرده بودند می رفتند . البته تعجب می کردم تازگیها که پسرعموم ازم بزرگتر بود وهنوز ازدواجم نکرده بود می رفت به این مهمونی . من حوصله این جور دعوتیها رو نداشتم . هر وقت خونه رو خالی گیر می آوردم یکی از دوست دختر هامو می آوردم و ترتیبشو می دادم یا اگرم کسی در دسترس نبود یه جنده ای می آوردم وحالشو می بردم . مطمئن بودم که وقتی که اونا رفتن به همچه مهمونی تا دوازده ساعت بعدش بر نمی گردن . این مهمونیها بیشترش از صبح تا غروب بود . گاهی وقتا تو فصل گرما از شب تا صبح هم بر گزار می شد . بگذریم مامان اینا هم در همین لحظه رسیدند . آرمیلا خواهر بزرگم که پنج سال ازم بزرگتر بود و اونم تو بوتیک داداش کار می کرد به همراه شوهرش فرنوش یه سری به ما زدند و رفتن خونه شون . داداش آرین هم ظاهرا رفته بود فرودگاه تا از همون طرف بره تایلند و یه سری جنس با خودش بیاره . مامان الیا و بابا آزاد منم که خیلی خوشگذرون و آزاد بود هردوشون هم سن بودن و 45 سال سنشون بود . بابا هم واسه خودش یه سوپر مارکت بزرگ داشت که فقط ده دوازده تا شاگرد توش بودند . هر وقت از مهمونی بر می گشتن خیلی بشاش و پر نشاط بودن . چند بار ازشون راجع به این دعوتیها پرسیدم و می گفتند پسر ! این جلسه قرض الحسنه های خانوادگیه با این پولهای کلانی که هر ماه میذاریم به حساب دفترچه که به دردت نمی خوره سرت به کار خودت باشه . خونه و زندگی که تشکیل دادی خودت میای تو جریان .-پس بابا پسر عمو آرمین چرا اومده تو جلسه -خب یه سری مسائل بانکیه که سن اگه از هیجده بیشتر شه موردی نداره . نفهمیدم بابا منظورش چیه -پس منم هیجده سالم شد می تونم بیام ؟/؟-پسر چقدر تو حرف می زنی من خودم به حسابت پول می ریزم و نماینده تو میشم . تو برو فکر درس و دانشگاهت باش . دیگه زیاد اونو تحت فشار قرار ندادم و رفتم طرف خونه داداشم که اونم مثل خونه ما یه خونه ویلایی بزرگ قبل از میدون اصلی تجریش بود و فاصله زیادی هم با هم نداشتیم . پریسا به محض این که منو دید خودشو انداخت تو بغل من و های های زد زیر گریه . اون داشت گریه می کرد ومنم به جای این که دلم برای زن داداش خوشگله و ناز تپلم بسوزه از بوی تنش و اون بلوز تنگش و سینه های برجسته اش که به سینه هام چسبیده بود وسوسه شده بودم . دلم می خواست دستمو بندازم دور کمرش و بغلش کنم . روم نمی شد ولی وقتی که دیدم اون این کارو کرد و دستاشو دور کمرم حلقه زد منم خجالتو گذاشتم کنار دستامو دور کمرش قرار دادم واز این وضعیت استفاده یا همون سوءاستفاده کردم . اوخ کیرم شق شده بود وبرجستگی اون به شلوار و وسط پاش همون جایی که کوسش همونی که نازشو بخورم قرار داشت فشار می آورد -پریسا بگو چی شده داداش سرش بلایی اومده ؟/؟چرا صورتت کبود شده ؟/؟چرا بازوهای خوشگلت زخمی شده ؟/؟-نمی دونم به من بگو شما مردا همش همین جوری هستین ؟/؟هرکاری که دوست دارین می کنین و اون وقت توقع ندارین دوست دخترتون یا زنتون اون کارو انجام بدن ؟/؟دنیا رو واسه خودتون می خواین ؟/؟-چی شده زن داداش . امروز انگار از دنده چپ پا شدی ؟/؟مثل این که این مهمونی بهت نساخته -نمیدونم چی بگم مهمونی که بهم ساخته ولی این داداشت باهام نساخته ... درست توضیح بده ببینم چی شده ؟/؟-نمیدونم من قسم خوردم که در این مورد حرفی نزنم . یه قانون فراماسونری بین اعضای فامیل برقرار شده ولی اگه کسی از یکی از بندهای این قانون وقطعنامه تخطی کنه و قانونو اجرا نکنه طرف می تونه یه خورده از مقررات رو با حفظ این که به خونواده آسیبی نرسونه بیان کنه ولی در کل خلافه چون تشخیص این مسئله به عهده رئیس مجلسه -پریسا من اصلا نمی فهمم چی داری میگی ؟مجلس قانون گذاری خودمونو میگی ؟/؟-تو چی میگی بابا . مجلس خونوادگی رو میگم . اول ازت یه چیزی می پرسم . اگه یه وقتی داداشت به من خیانت کنه و من هم بخوام همون کارو انجام بدم به نظرت کار اشتباهیه ؟/؟کار به جایی رسیده بود که دوست داشتم اون لحظه پریسا رو لختش کنم و با تمام وجودم تنشو لیس بزنم و بعد هم بذارم تو کوسش . و تو همون کوسی که فعلا نطفه رو بند نمی کنه آبمو خالی کنم . جووووون چه کیفی می داد . تو دلم گفتم پریسا اگه تمام دنیا تو رو گاییده باشن من یکی بازم میخوامت . بازم واسه من یکی تو تازه ای . تو کفاف منو میدی . کون لق داداش کرده . کوس خوار این صمیمیتی که این چند ماهه با هم داشتیم . صمیمیت و مردانگی و اعتماد کیلویی چند ؟/؟کیر من و کوس تو زن داداش تپل و شیرین تر از عسل منو عشق است . با خودم گفتم بهتره یه خورده مخشو کار بگیرم و تو کوس شر گویی های اون شریکش بشم و مثلا بگم چقدر فهمیده اجتماعی و منطقی هستم و خودمو تو دلش جا کنم .-عزیزم زن داداش خوشگل و نازم اگه یه وقتی همچه موردی پیش بیاد من بهت حق میدم که هر کاری که دوست داری بکنی اصلا من خودم از تو حمایت می کنم . یه مرد نباید این قدر خود خواه باشه . اصلا یک انسان نباید فقط به فکر خودش باشه . یه عبارتی هست که میگه آن چه که بر خود نمی پسندی به دیگران مپسند -آریا تو خیلی فهمیده ای . کلاس تو خیلی بالاتر از کلاس آرینه . اون اصلا امروزی فکر نمی کنه ولی تو خودتو خیلی خوب با شرایط وفق میدی . کاش اون اخلاق تو رو داشت . اون وقت راحت تر می تونستم باهاش به تفاهم برسم -عیبی نداره حالا خودتو این قدر ناراحت نکن تعریف کن ببینم چی شده ؟/؟-قول میدی به کسی چیزی نگی ؟/؟-پریسا جونم تو که می دونی من چقدر خاطر تو رو میخوام وچقدر دوستت دارم . به جون تو که واسم از همه دنیا عزیز تری وخیلی تو و خاطرتو میخوام ومیخوام دنیا نباشه اگه تو نباشی به کسی چیزی نمیگم . این حرفا رو که می زدم چشای پریسا از خوشحالی و رضایت برق می زد . حس کردم این داداش شیطون من بهش خیانت کرده اونم طاقت نیاورده وواسه تلافی رفته به یکی دیگه کوس داده و داداش آرین هم اونو کتک زده دیگه چیزی نمونده بود که پریسا واسم تعریف کنه . دوست داشتم در همین وضعیت اونو بخوابونم و بکنمش ولی همین جوری که نمی شد . اول باید داستانو واسم تعریف می کرد و به اصطلاح یه مجوز رسمی صادر می شد و بعد ترتیبشو می دادم . ناسلامتی حالا من واسش یه جنتلمن بودم .-چند وقت پیش یه روز مادر بزرگ پریوش جون واسم زنگ زد و گفت قراره یه جلسه زنانه خانوادگی از همین اعضای در جه یک و عروسا بر گزار بشه و از منم دعوت کردن که تو جلسه اشون باشم . این اولین باری بود که در یک جلسه و به این صورت می خواستم با اونا باشم . تو این مهمونی همه با هم خیلی خودمونی و صمیمانه بر خورد می کردند و از یه مهمونی عمومی خانوادگی که قرار بود دو هفته دیگه یعنی امروز برقرار بشه هیجان زده بودند . مادر بزرگ ورود منو به فامیل و این جور جلسات خیر مقدم گقت . گفت دخترم تو خودت خوب میدونی که آدم باید تو این دوره زمونه خوش بگذرونه وغمی به دلش راه نده . زندگی رو بر خودش سخت نگیره . خانواده ما از این نظر که در میان همه خانواده های این منطقه وشاید بگم کل تهرون تکه شکی نیست . با توجه به این که آمار طلاق بالا رفته ولی آنچنان تفاهم و همبستگی بین ما وجود داره که روز به روز این پیوستگی و تفاهم بین خونواده ها و زن و مرد و برادر و خواهر و مادر و پسر بیشتر میشه . ما این فاصله ها رو با حفظ حرمت شکستیم . به زن جماعت اهمیت دادیم وخوشگذرونی رو فقط مختص مرد نکردیم تا این جوری زنم حس کنه که واسه خودش کسیه .. خلاصه کلام پریسا جون این خانوما رو که می بینی همه عضون یعنی عضو یه مجلسی هستند از خودمون که از اعضای درجه یک و عروسا و دامادا تشکیل شده فعلا صد نفر عضویم پنجاه تا مرد پنجاه تا زن . یه سکس خانوادگی دوازده ساعته هست . هر کی دوست داشته باشه می تونه خودشو به هرکی بچسبونه و با هم حال کنن . زن و شوهر و پسر و برادر و خواهر و دختر عمو و پسر عمو .... همه و همه همدیگه رو تو این مراسم لخت لخت می بینن و سکس در یه فضای باز و عمومی انجام میشه . حالا یکی اگه دوست داره میخواد بره یه گوشه ای صاحب اختیاره ولی با این جمعیت و فضا ما پنجاه تا اتاق نداریم که هر کی بخواد خودشو قایم کنه . در این فضای صمیمانه ممکنه پسر مادرشو بکنه یا خواهر خودشو در اختیار برادرش بذاره . نه اعتراضی هست نه شکایتی . همه و همه می تونن خوش باشن . هزینه این مهمونی هم به عهده شوهر عزیزم آزاد خان ، بزرگ خاندان وسوپر میلیاردر فامیله . وقبلا اول هر فصلی یعنی اولین روز هر فصل این برنامه بر قرار بود که به خاطر استقبال شدید وتقاضاهای مکرر علاقمندان سه برابرش کردیم و اول هر ماه این مراسمو برگزار می کنیم . پریسا جان این قطعنامه ماست بگیر بخونش اگه دوست داری تو هم وارد گروه عمومی بشی امضاش کن و بیا .. آره آریا جونم من خیلی به هیجان اومدم . عاشق تنوع بودم . وقتی دیدم همه دارن از این کارا می کنن منم مایل شدم برم تو گروه . شوق و ذوق عجیبی داشتم -عزیز جون فقط یه سوال داشتم آرین هم تو این جلسه و برنامه سکس خانوادگی شرکت داره ؟/؟-آره دخترم اون که اول از همه اینجا حاضره و از همه هم فعال تره تا کیرشو تو کوس و کون هر پنجاه تا زن فرو نکنه ول کن معامله نیست . هر چی بهش میگم پسر مواظب خودت باش بالاخره دیسک کمر می گیری گوشش به این حرفا بدهکار نیست .. ادامه دارد... ایرانی</span></div>
Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-58797545194375631492012-11-04T01:28:00.003-07:002012-11-04T01:28:26.470-07:00حرف , حرف بابا 10 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="line-height: 13pt; margin-bottom: 0.0001pt;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt;"><span dir="RTL" lang="AR-SA" style="background-color: white;">عزیزم تو که بازم این حرفو تکرار کردی .چند بار باید بهت
بگم درست نیست که یک پدر با دخترش همچه کاری بکنه . هر چند من دلشو ندارم که تو رو
شوهر بدم ولی تو مگه نمی خوای یه روزی از دواج کنی ؟/؟-ناچ ... نهنمی خوام . من
فقط می خوام پیش تو بمونم و پیش کیر تو .. تو باید منو خانوم کنی -دیوونه نشو شیدا
. چتهامشب تو خودت خانمی دیگه -از اون خانوما که کیر راحت میره تو کوسش ؟/؟باید به
من قول بدی -من قول الکی نمیدم . حالا ببینیم چی میشه -بابایی تو هم که همش وعده
سر خرمن میدی -چیه دوست داری حتما همین امشب بیام پاره ات کنم ؟/؟-اگه می کردی
بابایی که خیلی خوب می شد .-دختر تو چقدر پررویی -بابا از این حرفا نزن که من
ناراحت میشم . هر چی باشم دختر توام . تو که خودت داری دختر خودتو می کنی که .
حالا بیا به من یاد بده چطور عبادت کنم .-دیوونه شیدا خوشگله من . راستی راستی که
من شیدای توام . پدر جونم سرشو گذاشت لای پام و همش می ترسیدم خون راه بیفته و بدش
بیاد -بابا جونم خوشم میاد می ترسم یه وقتی تو بدت بیاد . الان اگه خون بریزه چی
میشه . طوری با ناز و عشوه خودمو واسه بابام لوس می کردم که کیرش یهو پرید جلو و
تا حد آخرش رسید . انگشتشو یه دو سانتی فرو کرد تو کونم و گفت دختر عزیزم با این
جبران می کنه دیگه -بابا بیا یه کاری بکنیم که به دو کار بیارزه -چه کاری -پدر گلم
منو کله معلقی کن پاهام هوا و سرم زمین باشه . تو بر عکس من باش کیرتو فرو کن تو
دهنم و دهنتم بذار رو کوسم . نمی دونی چه حالی میده .-عزیز دل بابا نازخوشگل من .
فدات شم بابا برات بمیره . گردن دختر کوچولوی خوشگل من درد می گیره -بابا تو چرا
هر چی من میگم اولش یه نه میاری . مگه نمیخوای واسه امروز بهم جایزه بدی ؟/؟من که
نمی خوام خودکشی کنم و به من بد بگذره . یالله زود باش . بابای دختر ذلیل من بازم
اون کاری رو که خواستم انجام داد . راست می گفت یه خورده گردنم درد می گرفت ولی
خیلی با کیرش حال می کردم . بابا دو تا پاهامو انداخت رو شونه هاش و کونمم همراه
با پاهام سوار شونه هاش شد و طوری کوسمو می خورد که می خواستم جیغ بکشم . سر منو
هم صاف تر کرده به حالتی در آورده بود که گردنم خیلی کمتر درد می گرفت -جووووون
شیدا چه حالی میده . کیر بابایی مزه داره ؟/؟جووووون من که با کوس دختر نانازم حال
می کنم . کیر بابایی چطوره .. کیر درشت بابا تو دهنم گیر کرده بود و اونم مدام ازم
سوال می کرد . سرمو در همون وضعیت تکون می دادم که یعنی آره مزه داره و خیلی حال
می ده -شیدا جون بیا حالتمونو عوض کنیم . آبم میخواد بیاد بریزه تو دهنت .. کیرشو
کشید بیرونو دهنشم از روی کوسم بر داشت .-بابا کوس من حالتو بهم می زنه ؟/؟-عزیزم
چرا بیخود به دل می گیری بابا فدای کوست شه . کوستو با خونش می خورم . منو رو زمین
درازم کرد و سرشو گذاشت لای پام و این بار با یه سرعت باور نکردنی میک زدنو شروع
کرد . حس می کردم که یه خونهای خفیفی هم از کوسم در حال بیرون ریختنه ولی دیگه حرف
نمی زدم و چیزی نمی گفتم . خسته شده بودم از بس تعارف کرده بودم . خوشمم میومد
بابا در هر شرایطی کوسمو لیس بزنه . اونو همیشه خوشبو و تمیز نگهش می داشتم -بابا
بابا جونم تنم بیحس شده. به من بگو بابا کوسم الان زیاد مونداره . دوست داری همینو
بگیرم . پدر جوابی نداد . نمی خواست در حال دادن به من وقفه ای بیفته . یه لحظه از
روی هوس جیغم رفت آسمون . بابا همون اول جیع دستشو گذاشت رو دهنم و با یه دست دیگه
اش منو به زمین فشار داد و هر چی به خودم فشار می آوردم نمی تونستم در برم . پوست
تنم داشت می ترکید . پنجه های کوچیکمو فرو کرده بودم تو تن بابا . اون همچنان به
کوس خوری خودش ادامه می داد و من از لذت در حال تر کیدن بودم . هیچوقت همچین حالتی
به من دست نداده بود . همیشه وقتی در لذت بردن و کیف کردن به اوج می رسیدم فکر می
کردم که این بهترین حالتش بوده ولی اون شب از هر بهترینی که تا اون موفع داشتم
بهترین بود . طوری شدم که فکر می کردم دارم جیش می زنم . سختم بود . خون بود یا آب
یا یه جریان دیگه ای یهو داغ داغ شدم و افتادم تو سرازیری . خوابم گرفته بود .
بابا سرشو طوری که سنگینی خودشو رو من نندازه گذاشت رو سینه هام و شروع کرد به
خوردن اونا . بعد از یه سکس داغ این حرکت اون خیلی بهم چسبید و بیشتر از همه وقتی
بود که لبای کوس خورده اشو گذاشت رو لبای من . با این که لذت می بردم ولی از بوی
خون که با ادکلن تر کیب شده بود داشتم خفه می شدم . بیچاره بابا خون کوس منو میک
می زد و جیک نمی زد . سریع پاشدم و گفتم بابا جونم فدات شم خسته نباشی . شیدا جون
فدای بابا جونش شه . قمبل کردم و گفتم کیر خوشگل و با حالتو تا اونجایی که می تونی
و دوست داری فرو کن تو کونم و حال کن .-شیدا خانوم من دلم نمیاد دردو تحمل کنی هر
جا دردت اومد بگو -بابایی امشب دیگه باید رکورد بزنی -دو تا قاچ کونمو به پهلو ها
باز کرد و کیر خودشو سوراخ کونمو طبق معمول چرب کرد و خیلی آروم گذاشت تو کونم .
منکه هنوز سر مست از یک سکس با حال بودم از کون دادن خودمم لذت می بردم .. ادامه
دارد .. نویسنده .. ایرانی</span><span style="background-color: #ebebeb;"><o:p></o:p></span></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-3667865403279174472012-11-03T03:46:00.002-07:002012-11-03T03:46:32.186-07:00یک عروس هزار داماد 11<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; line-height: 19.2pt; margin-bottom: 0.0001pt; unicode-bidi: embed;">
<span lang="AR-SA" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif; font-size: 18pt;">اون به دنبالم راه
افتاد و می خواست هر طوری که شده به چنگم بیاره و من این جوری داشتم باهاش حال می
کردم و حال می دادم . می دونستم که آخرش جز تسلیم شدن چیز دیگه ای نیست و اونم می
دونست که من این جوری بیشتر حال می کنم و واسه همین به دنبالم می دوید . می خواست
بهم بگه که واسم هر کاری می کنه . -کجا میری شکوه با این لباس خوابت دلمو بردی دلم
میخواد خون عشق و هوسم بریزه رو اون لباس خواب خوشرنگت و سرخ ترش کنه تا بفهمی که
چقدر هوس تو رو دارم .عاشقتم شکوه .. تو دلم گفتم کوس شر نگو تو الان عاشق اینی که
کیرتو فرو کنی تو کوسم و حالشو ببری و بری . یه عاشق داشتم به نام کامران که تا
قیامت نمی تونم ببینمش . حالا با این جهنمی هم که می دونم قسمت من میشه فکر نمی
کنم تو اون دنیا هم بتونم بهش برسم . بالاخره شکارم کرد . خودمم می خواستم که به
دام بیفتم . -بذار ببوسمت . لباس نازک و بدن نماتو غرق بوسه کنم . سراسر هوس و
هیجانه . خودتم سراسر عشق و آتیشی .-آره عزیزم بپا که نسوزی اون وقت چه طوری
میخوای خنکم کنی جیگر -جیگرتو بخورم شکوه -پس معطل چی هستی بیا بخورش . الان سرخ و
زغالی میشه و از دهن میفته . اینا رو که می گفتم شهوتش دم به دم بیشتر می شد
و منو بغلم کرد و دوباره برد انداخت روتخت . لباس خوابمو با دستاش می مالید و سرشو
گذاشته بود رو کمرم بعد که لباسو داد این بار زبونشو کشید رو کونم . شورت نازک منو
خواست که در بیاره . پاهامو به هم جفت کردم و نذاشتم . میخواستم بازم اذیتش کنم و
حالشو بگیرم و بیشتر آتیشش بزنم و از این که دارم می سوزونمش کیف کنم ولی اون دیگه
از خود بیخود شده بود . با صدایی لرزون و ملتمسانه بهم می گفت شکوه خوشگلم عزیزم
ببین لاپاتو باز کن خودت گفتی که جیگرت داره آتیش می گیره و من باید زودتر بخورمش
. ببین شکوه من اگه بسوزم چه جوری میخوام خنکت کنم . شروع کردم به خوندن این ترانه
شهید فریدون فرخزاد .. چون که مهمون منی درو وا نمی کنم مونس جون منی درو وا
نمی کنم .. نه درو وا نمی کنم .. من درو وا نمی کنم .. -پس حالا که این طور شد
بگیر . همچین دو طرف کونمو به پهلوها باز کرد که نزدیک بود جر بخورم بدون این که
شورتمو از پام در آره یه خورده از پهلو پایین کشید و زبونشو گذاشت رو کوسم و این
جوری خواست که بهم یه حالی داده باشه و راستی راستی داشتم از حال می رفتم -نه
مااااهاااان زوده . زوده جیگرمو بخوری .. کوسسسسم میگه زوده -ببین کوسسسست
داره گریه می کنه میگه اشکاشو پاک کنم و بعد زودتر تر تیبشو بدم چی رو زوده . ازت
گله داره . میگه از دست صاحبم خسته شدم . دیوونم کرده . دیگه سست شده بودم .
گذاشتم هر کاری که دوست داره باهام بکنه و هر جوری که راحته ازم کام و کام دل
بگیره . شورتمو کشید پایین تر و کونمو با دندوناش خیلی آروم گاز می گرفت و با این
کارش منو در اوج هوس نگه می داشت و من هر لحظه منتظر بودم که در لحظه بعد چه بلایی
می خواد سرم بیاره و چه جوری میخواد با هام حال کنه . -دوستت دارم دوستت دارم شکوه
. خیلی با حالی خیلی نازی . جیگر با حالی داری می میرم واسه کوست . از هرچی دوستت
دارم گفتن ها دیگه بدم اومده بود . بازم منو به یاد عشقم مینداخت . فقط اون بود که
می تونست دوستم داشته باشه . فقط کامران از دست رفته ام بود که منو به خاطر هوس
نمی خواست و حتی گاهی من که دلم میخواست اون دلش نمیومد که عشق پاک ما رو با هوس
آلوده کنه . ولی دوباره فکرشو در اون لحظات از سرم بیرون کردم تا لذت هوس همرا ه
با لذت انتقام بهم بچسبه و حال بده . . شونه ها و کمرمو غرق بوسه کرده بود . شورت
و سوتین منو هم کامل در آورد و انداخت یه گوشه ای . حالا دیگه تشنه کیر بودم و
اونم امونم نداد و کیرشو کرد تو کوسم . من دمر کرده بودم و اون خودشو انداخته بود
رو پشتم . -یه خورده خودتو سبک کن .می ترسم واسه بچه بد باشه . همین کارو کرد . یه
خورده خودمو جلوتر کشیدم و دستمو رسوندم به میله های تخت و کمرمو بالا تر آورده و
قمبل کردم که اون بیاد پشت من و این جوری منو بگاد تا فشار برم وارد نیاد و اونم
با نگه داشتن دو تا قاچای کونم کیرشو فرو می کرد تو کوس خیس و داغم و جای شکرشم
باقی بود که دچار زود انزالی نشده بود و اون جوری که دوست داشتم سیر سیر داشت منو
می گایید و می دونستم که می تونه منو به سیری برسونه . -ماهان بزن کییییرتو
بززززن تو کوسسسسم از انگشتتم کمک بگیر -شکوه همون کیر واسه کوست بسه .
انگشتم فعلا مال سوراخ کونته . اونجا رو هم تو نوبت میذارم -نه نه کون درد داره .
درد داره . نمی تونم . -حرفشو نزن . اگه کوسو گاییدی باید کونم بکنی . اگه تنهایی
بخوای کوسو بکنی و کونو فراموش کنی این جوری ثوابش قبول نیست . -به شرطی که این
یکی رو خوب ثواب کنی -تاحالا چه طور بوده ؟/؟ -عالی عالی خیلی عالی -از این عالی
ترش هم می کنم . راست هم می گفت . وقتی کیرش تو کوسم بود حس می کردم سه چهار کیلو
وزنم اضافه شده و وقتی که می کشید بیرون فکر می کردم که کلفت ترین بادمجونی رو که
تا حالا تو عمرم دیدم از کوسم کشیده بیرون ..... ادامه دارد .. نویسنده ...
ایرانی </span><span lang="AR-SA" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif; font-size: 6pt;"><o:p></o:p></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-41423099733260347432012-10-30T08:08:00.002-07:002012-10-30T08:08:40.823-07:00مامان ! خاله ! زشته 3 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt; line-height: 115%;"><br />
<span style="background-color: white;"><span dir="RTL" lang="AR-SA" style="background-position: initial initial; background-repeat: initial initial;">حالا رو به دادم برسین . من
دارم از حال میریم . فرشته : بهت حال میدیم . فرشیده : تا مامانتو داری غم نخور .
کی دیدی یه چیزی ازم خواستی که بهت ندادم ؟/؟ پاهامو به دو طرف باز کردم و چشامو
بستم . دوتایی شون رو من ولو شده بودند . نمی دونم دست کدومشون رو کوسم بود و لبای
کدوم رو سینه هام و رو لبام . فقط در حال کیف کردن بودم -آخخخخخخخ -جان مادر .
مادرت بمیره دخترشو نبینه این جوری تو هوس بسوزه . فرشته زود باش یه جوری سر حالش
کنیم . ناسلامتی عروسته . تازه خودمونم کلی کار داریم و هنوز خوب حال نکردیم -فعلا
که عروس ما واجب تره . -مامان خاله .. چقدر مزه میده . دلم می خواد تا فردا همین
جوری بهم حال بدین . فرشته : خوبی این کارا اینه که وقتی که داریم بهت حال میدیم
خودمونم حال می کنیم . چه تن و بدن خوبی داری فرزانه . عجب کونی . از پشت شلوار
معلوم بود باید یه چیز درست و درشتی باشه ولی تا خودم از نزدیک نمی دیدمش باورم
نمی شد . پسرم خیلی خوش سلیقه بوده که همچین کون و سینه هایی رو مال خودش کرده .
فرشیده : چرا از کوس کوچولو و تنگش نمی گی که حرف نداره . هنوز پسرت نتونسته گشادش
کنه . فرشته : یه وقت فکر نکنی پسرم کیر کوچولوست . -نه خواهر! کوس اگه بخواد گشاد
بشه دیگه به این چیزا کاری نداره . دخترم از اول همین جور ناز و خوشگل بوده . کوس
و دهن و دماغش همه قلمی و خوشگل .. کون و سینه درشت .. -مامان! خاله مگه الان شب
بله برونمه ؟/؟ به جای این حرفا زودتر بهم حال بدین که خیلی منتظرم . بعدا میشینیم
با هم حرف می زنیم . خاله و مامان رو این مسئله که کدومشون بیان رو من بحث داشتند
. خاله می گفت از اونجایی که کوس من نقلی و کوچولوست یه کوس چاقالو و گشاد اگه روش
بیفته و باهاش تماس بگیره بیشتر به من حال میده . حالا با هم بحث داشتند و واسه
حال کردن و حال دادن به من هر کدوم ادعا داشتند که کوس اون گشاد تره . بالاخره
مامان به نفع خاله رفت کنار و اون افتاد رو من . کاملا رو من دراز کشید .
-جووووووون خاله جون .. مامان .. فرشته جون چه حالی میده به من . بسابون بسابون .
کوس مادرشوهرم در تماس با کوس من یه جوری کوس منو داغ کرده بود که فکر می کردم در
حال آتیش گرفتنه . از اون مدل سوختنایی که خیلی خوشم میومد و دوست داشتم ادامه
داشته باشه و همچنان بسوزم . -اوووووفففففف اوووووففففففف .. مامان فرشیده می
خواست بیاد یه جایی از بدن منو در اختیارش قرار بده ولی خاله همه جا رو پوشش داده
بود پشت من رو زمین قرار داشت و فقط مامان دستشو از زیر رون پام قصد داشت به کونم
برسونه تا یه کاری هم او کرده باشه . فرشته لباشو گذاشته بود رو لبام چقدر حرفه ای
کار می کرد . کارها رو اون داشت انجام می داد من از حال رفته بودم . به شدت منو
غرق بوسه ام کرده بود . فقط دستام آزاد بودند که از فشار هوس اونا رو دور کمر خاله
حلقه زده بودم . فشار پنجه هام روی کمرش نشون می داد که چقدر هوس دارم . همین فشار
ها اونو سر شوق آورد و ذوقشو برای ادامه کار بیشتر کرد . واسه همین بیشتر فعالیت می
کرد و با هیجان بیشتری خودشو رو من حرکت می داد . مثل یه چشمه ای که زیر زمین می
جوشه کوس منم جوشید و اون زیر دچار یه لرزشی شده و چشمه کوس من دیگه با یه فوران
داخلی آب داغ خودشو خالی کرد و حس کردم که یه خورده خنک شدم ولی بازم دلم می خواست
. دلم می خواست که با بدنم تماس داشته باشن . خاله که می دونست من در چه حالی هستم
از جاش بلند شد و گفت فرشیده حالا اگه می خوای باهاش ور بری برو . من کار خودمو
کردم . فکر کنم اگه شوهرش یه ساعت تمام یکسره اونو می گایید نمی تونست اونو به این
سرعت به ارگاسم برسونه . احساس کردم که روی تنم به اندازه کافی داغ شده . قسمت روی
بدنمو کف حموم دراز کرده و دمر کردم و حالا خودمو سپردم دست مامان . خیلی دلش می
خواست که اونم یه حالی بهم داده باشه و منم دلشو نشکستم . راستش دوست داشتم کون
منو هم یه دست مالی حسابی بکنن . برام زیاد فرقی نمی کرد که این کارو انجام بده
ولی فرشته جون خیلی فعال تر از مامان بود . -جووووووون کون عروسم چه قمبل خوشگلی
داره . -فرشته تو حالتو کردی و دادی . حالا دیگه نوبت منه . -فرشیده جون می دونم
یه خورده خسته ای . جبران می کنم . بذار یه خورده هم که شده با کون عروسم حال کنم
. -امان از دست تو فرشته .. من دیگه نمی دونم با تو یکی چیکار کنم . تو انگار سیر
بشو نیستی . -فرشیده جبران می کنم . یادت باشه وقتی به فرزانه جون حال دادی من و
تو با هم کار داریم ها . هنوز سبک نشدیم . مامان قبول کرد که خاله جون هم یه خورده
ای شریکش بشه . ابتدای کار یه قاچ کون منو مامان تو دستاش گرفت و یکی هم سهمیه
خاله جون شد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی</span><span dir="LTR"></span><span class="apple-converted-space"><span style="background-position: initial initial; background-repeat: initial initial;"><span dir="LTR"></span> </span></span></span></span><span style="font-size: 10.0pt; line-height: 115%;"><o:p></o:p></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-66610593768127795032012-10-27T06:31:00.001-07:002012-10-27T06:31:32.065-07:00بهشت - قسمت اول <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br style="background-color: #ebebeb; font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px;">تقريباء دوسال ازازدواج من وپرستو گذشته بود بايد بگم من عاشق پرستو شده بودم و پس از يک دوره تقريباً يکساله باهم ازدواج کرديم ، پرستوخيلي زيبا وتودل برو، باپوستي سفيد، صاف وصيقلي وخيلي خوش هيکل ، کون برجسته، گردوقلمبه وخيلي خوش فرم که مثل يک تيکه جواهرتراشيده شده ميدرخشيد ، کوس پف کرده وکمي گوشتي، سينه هاي سربال وسفت !! واقعاً برجستگيهاي متناسب بدنش کيرهمه را بلند ميکنه منم عاشق همين زيبائي شدم ودل باو باختم ، او دوسال ازمن کوچيکتروحدود 27 سال سن داره، توي اين دوسال ازدواج خيلي باهم سکس داشتيم ومن حسابي ازاوکامياب شده ام ، چون کون گوشتي وبرجسته وکمر نسبتا باريکي داره بهمين لحاظ وقتي مانتو کمرتنگ ميپوشه برجستگي وگردي کونش ازروي مانتو بخوبي دلبري ميکنه و حرکت ژله اي لمبراي کونش، همه چشمهارابه دنبال خودش ميکشونه!!..... اين زيبائي وتناسب هيکل، منو عاشق اوکردوچون خودمنهم هيکل متناسب وورزيده اي دارم وازنظرمالي نيزمرفه بودم خيلي زودتوانستم او وخانواده اش رابراي اين وصلت راضي کنم ... دردوران نامزدي چون نميخواستم پرده شوبردارم، بارضايت خودش اورااز کون ميکردم به همين دليل بعدازازدواج هم چون هردومون ديگه باين کارعادت کرده بوديم و خيلي خوب همديگه را ارضاء ميکرديم روي همين اصل بعدازشروع زندگي مشترکمون نيز بکارمون ادامه داديم وخوشبختانه ماهيچه حلقوي کونش همچنان تنگي اوليه اش را حفظ کرده بود، براي همين هم گائيدن کون تنگ وسفيدش خيلي برام لذتبخش وهيجان انگيزه، اونم چون عطش اشتياق ولذت بردن ديوانه وارمنوهنگام گائيدنش ميبينه همواره وباطيب خاطرابتدابانمايش رقص کون وياپوشيدن انواع شورتهاي سکسي وتکون دادن لنبراي ژله ايش ، کارراشروع ميکنه وچون تواين کار حرفه اي شده خيلي راحت نظر منوبه کونش جلب ميکنه وموقع دادن هم حسابي حال ميده وخودش هم حال ميکنه طوريکه گاهي وقتها که از محل کاربخونه ميام ميبينم شلوارک تنگ وچسبوني پوشيده وکون برجسته وگوشتيشو با رونهاي بهم چسبيده و خوش تراش ومرمرينشو بيرون انداخته وتا اونجا که براش ممکنه کونشوقرميده وميچرخونه وطوري جلوم راه ميره که لنبراي کونش حالت لرزونکو پيداميکنه!! وباهرقدم که برميداره نوبتي بال وپائين ميرن ، و سعي ميکنه هرچه بهتروبيشتر زيبائي کونشو نشون من بده ومنوحشري کنه، منم که عاشق اين کون گردوقلمبه هستم با ديدنش ضمن اينکه خستگي کار از تنم در ميره حسابي شق ميکنم ودوزاريم ميفته که بعله!.. پرستوخانم امشب هم هوس دادن کون کرده، واقعاً هم درهمچومواقع برام سنگ تمام ميزاره وهرباربايک شکل و پوزيشني نوباکون دادنش منوبيش از پيش راضي و خودشو ارضاء ميکنه وطوري بهم کون ميده که هميشه وهرشب گائيدنش برام يک ترو تازه گي خاص داره ، براي همين هم هرچي ميکنمش سيرنميشم....... اونم ازکون دادنش پشيمون نميشه!! يک شب که داشتم باکونش حال ميکردم، اودمرخوابيده بودومن هم افتاده بودم روش ، يک دونه متکاهم گذاشته بودم زير شکمش و تا خايه توکونش کرده بودم .. وآخ واوخش دنيا رابرداشته بود ، همينطورکه ازش لب ميگرفتم وتلمبه ميزدم درعين حال باهم حرفهاي عاشقانه وتحريک کننده نجوا ميکرديم........ يهوفکربکري به نظرم رسيد سريع بهش گفتم : پاشوهمينطوري بريم جلوآئينه ، دوست دارم ببينم چه شکلي کون ميدي؟ ومن چه جوري کونت ميزارم؟..!! ولي طوري پاشو که کيرم ازکون سفيد ونازت درنياد...!!.. يکدفعه يک تکون بخودش دادوگفت : امير؟.. ديگه ...چيکارکنيم؟.. ميخواي بريم جلوپنجره يا روپشت بوم؟.. بهترنيست؟... گفتم : عزيزم .... پاشو .. ميخوام باهات عشق کنم.... توکه ازاين فکرا نميکردي؟ آيا تاحال شده يک ايده بد بهت بدم ؟...چرا خودتو لوس ميکني؟... پاشوعزيزم..... وقتي جلوي آئينه تمام قد رسيديم براي اولين بار بود که تصويرواقعي گائيدن ازکون او راميديدم، درآن لحظه با چشمان دريده وپرازشهوت به وضوح ميديدم که زن من يعني پرستو چگونه داره کون ميده وچطورپشت اون جام شيشه اي يکنفرداره حريصانه اونواز کون ميکنه!!... ديدن اين صحنه ونحوه گائيدنش خيلي برام جالب وروًيائي بود، وقتي ازتوي آئينه نگاه به کون قنبل شده اش ميکردم خيلي بزرگتروسفيدترازحد معمول به نظر ميومد، از ديدن اون کون گنده وسفيد برفي چنان حشري شدم که ديوانه وارتلمبه ميزدم... هيچي حاليم نبود... فقط وفقط دوست داشتم کون بکنم اونم اون کون سفيد وقلمبه اي که اون طرف بودو يک نفرداشت وحشيانه ميکردش..... مشتاقانه دوست داشتم اون يکنفررا ميزدم کنار ومن کيرموميگذاشتم جاي کيرداغش که اونو پرازآبمني کرده!!.. چون قدرت اين کاررانداشتم.. باخوشونت ناشي از شهوت پرستوررا دولکردم وباتمام قدرتي که داشتم ميکردمش و بافشارعجيبي کيرم تاته توکونش ميکردم طوريکه پرستوازدرد فرياد ميکشيدوجيغ ميزد ... دريکي ازدفعات که کشيدم بيرون تا محکمتربه تپونم توکونش ، کونش چنان روي کيرم ناله کرد که رعشه دل پذيري تمام وجودم رامسخ کرد!!!... يک حالت خلسه بهم دست داد، سست شدم ..!! اين اولين باري بودکه پرستو روي کيرم ميگوزيد..! ..کمي خجالت کشيد.... ولي درعوض من چه شوروحالي پيداکردم ... پشت سرهم تشويقش ميکردم که اگرميتونه تکرارکنه ولي نتونست يا نخواست نميدونم .... آنشب من وپرستوجلوي آئينه خيلي حال کرديم وچون براي اولين باربود که کون دادن پرستو را ميديدم، مخصوصاً وقتي تصوير خودمو ازناف به پائين ميديدم در فانتزي ذهنم اين تصوربوجود ميومد که کس ديگه اي داره کون پرستو ميزاره خيلي لذت بردم وحال کردم ؛ آنشب باوجود اينکه دوبار جلوي آئينه آبم اومد!! .. ولي فانتزي کون دادن وگائيدنش ازخيالم دور نميشد طوريکه فرداي آنروز توي اداره ، تا پايان وقت کيرم شق بود وهمه اش توفکراون صحنه روًيائي بودم که شب گذشته توي آئينه ديده بودم ودرخيال ميديدم چگونه يکي داره روبروم زنموحريصانه ازکون ميکنه!!... چه صحنه جالبي !!... پرستو دمر خوابيده ياکونشو قنبل کرده ويکي روش خوابيده وداره اونو ميکنه !!.... اونم چه کوني ، کون سفيد وخوش ترکيب پرستو!!! ... واي که اززور شهوت داشتم ميترکيدم...!!! شب که اومدم خونه ، پرستو را بايک شلواراستريج چسبون با کوني برجسته وگرد ديدم بهش گفتم : خوب عزيزم خوبي؟؟... ديشب چه جور بود؟ خوب بود ؟ من که هنوز از ديشب تا حال توکفم ... توچطور؟؟ کمي قرمزشدو گفت :مرسي اميرجون ديشب خيلي خسته وسست شدم براي همين هم خيلي راحت خوابيدم طوريکه صبح نفهميدم کي پاشدي ورفتي اداره ؟ همين طور که حرف ميزديم ، پرستوهم ميز شامو حاضر ميکرد گاهاً هم که پشتشو بمن ميکرد ، طبق عادت هميشگي کونشو يه قري ميداد وسعي ميکرد منو حشري کنه، منم که از ديشب هنوز فانتزي کون دادنش تو ذهنم بود حسابي شق کرده بودم ، اونم وقتي بزرگي کيرمواز روي شلوارکم ديد حين چيدن بشقابها روي ميز، کونش را به کيرم ميمالوند وگاهاًلحظه اي همان جا نگرش ميداشت وحال ميداد..... بعدازصرف شام که نفهميدم چي خوردم، سريع باکمک پرستو ميزراجمع کرديم ويک مسواک زديم ورفتيم تو اطاق خواب ولخت شديم وپريديم توبغل هم ، درحاليکه ازش لب ميگرفتم و با انگشت سوراخ کونشوخيلي آروم مالش ميدادم توگوشش گفتم : ديشب جلوي آئينه خيلي حشري شدم وحال کردم، مرسي عزيزم ... هميشه هم اين توئي که اين حالو بمن ميدي!! .... نميدونم توچي؟ خوشت اومد؟ ... حال کردي يانه؟.!!... پرستومثل اينکه ازگوزيدن ديشبش روکيرم خجالت ميکشيد،صورتشوکمي رو به پائين کردوخيلي يواش...... گفت: امير جون منم ديشب وقتي اون حالت هيجان وپرشورتو رانگاه ميکردم که چطورباحرص و ولع ودرعين حال عاشقانه داري منوارضاء ميکني!! .. وباسنمو سفت گرفتي توبغل و باحرکاتي موزون اما محکم عقب جلو ميکني ... خيلي حال کردم!!... مخصوصاً وقتي تصويرتوراازناف به پائين ديدم ازبس شهوتي شده بودم که اگرناراحت نشي! بايد بگم بنظرم اومد يکي ديگه غيرازتو داره منو...... برا همين هم از حال رفتم..!! .. ولي باردوم چيزت خيلي کلفت شده بودحس ميکردم کلهکش بادکرده، طوريکه داشتم جر ميخوردم....... موقع تلمبه زدن باوجوداينکه دردداشتم ولي حسابي حال کردم چون توش خيلي ميخاريد....کلهکش موقع تلمبه زدن نميدونم اون تو به چي ميخورد که رعشه بهم دست ميدادبراي همين.... زود ارضاء و سست وبيحال شدم........!! درحاليکه اونو سفت توبغلم فشارميدادم وزبونم تودهنش وانگشتم را توسوراخ داغ کونش کرده بودم....... گفتم : منم وقتي توآئينه ديدم چطوريک نفراون کون سفيدوخوشگلتو ، توبغل گرفته و داره ميکنه خيلي حشري شدم .... راستش امروز از صبح تا حال همش تو فکراين کون قلمبه وداغت بودم ...... هيچ زماني اين همه براي کون سفيدوتنگت حشري نشده بودم ... احساس کردم باحرف زدنم پرستو داره داغ ميشه وسوراخ کونش داره باز وبسته ميشه ... درحاليکه تقريباً يه بند انگشتم تو کونش بود... شروع کرد کونشو تکون دادن وبا سوراخ کونش انگشتم گازگرفتن.... خيلي يواش گفت : اميربااين حرفات دارم يک حالي ميشم... واي نفسم داره بند مياد.... سردم شده ..... منو بيشتربخودت فشاربده.... مثل ديشب بغلم کن..... واي که دارم ميميرم امير!!....... من زن بدي شدم ؟... نه؟.... يادمه تودبيرستان بعضي بچه ها ميگفتن فل ن دوستشون کونيه!!..... وقتي خوب ميپرسيدم ميگفتن يعني خيلي کون ميده !!.. اون موقع منظورشونوخوب درک نميکردم.. ونميفهميدم ؟ يعني چي؟؟.. حال ..امير... يعني من بااين کارکه توباهام ميکني !! .. کو...!! شدم؟.. گفتم : عزيزم اين حرفا چيه ميزني؟...... ما زن وشوهريم.... چه ربطي داره.... توبهتريني برا من .... خودشو بيشتر بهم چسبوندوبالحن تحريک کننده اي ...... گفت: پس اگرامشب خواستي کاري کني !! ديگه نريم جلواون آئينه قديه... خوب؟...آئينه ميز توالت بهتره....... چون کوچيکتره.....!.. باشيطنت ودر حاليکه تمام وجودم پرازشهوت شده بود وکيرم داشت ازشقي ميترکيد....... گفتم : چراازآئينه ميز توالت که کوچيکتره ؟.... قديه که خيلي بهتره ؟ هم بزرگتره وهم بهترهمه جاراميبينيم!!.. پرستودرحاليکه سفت بهم چسبيده وکمي قرمز شده بود...... گفت : نميدونم؟ !! دوست دارم صورتامون پيدا نباشن... فقط پائين تنهامون پيدا باشن ..... مخصوصاً وقتي ازپشت اون کاررا باهام ميکني!!.. مثل ديشب!!!.. وهي ميري ومياي وتلمبه ميزني ..... خيلي باز ميشم!!.. همش تقصير توئه که اين کارارا باهام ميکني ..؟ درحاليکه اونوازکون توبغل گرفته وسينه هاي سفت وسربالشو ميمالوندم گفتم : عزيزم.. تو برام بهترين زن دنيا هستي ..... هرطور توبگي وبخواي منم همون کاروميکنم .... ميدوني که من کشته اون دنبتم!! ... ورفتيم جلوي آئينه ميز توالت..... وقتي دولشدو کونشو قنبل کرد ديدم اطراف سوراخ کونش قرمزه..... کمي هم پفکي ورم کرده!!.. وتنگتر به نظر ميرسه، براي ليس زدن سوراخ کونش داغ شده بودم .... براي اولين بارحريصانه شروع کردم بازبونم اونو ليس زدن!... باهرليس دنيائي لذت ميبردم... ازاينکه کون زنم گشاد نشده وهنوز مانند ايام دختريش تنگ وداغه ، خيلي حال ميکردم .... وخيلي خوشحال بودم!... بعدازچند ليس بلند نوک زبونمو فشاردادم توسوراخ کونش !... ماهيجه حلقه کونش جواب داد وباز وبسته شدهمينطورکه زبونموفشارميدادم اونم بازي کردنشوادامه داد.... صداي ناله پرستو بلندشده بود .... خوب باتفم اونو خيس کردم و... سرکيرمو که حال مثل گرز شده بود تف زدم واونودرسوراخ کونش گذاشتم وبادودست آبگاهشو گرفتم وکونشو به طرف کيرم کشيدم و فشار دادم ولي تنگي کونش مانع ميشدکه کيرم بره تو.... انگشتم کردم دهنم واونو خوب با تف خيس کردم.. ومالوندم درکونش وشروع کردم باانگشت ماهيچه دورسوراخ کونشو مالش دادن ،ازپرستو خواستم خودشو شل کنه تابتونم راحت تراونوبازکنم ..... همين طورکه بدن ومخصوصاً کون داغشو بطرف خودم وکيرم ميکشوندم پرستو ناله اي کردو...... گفت : اوخ ..اميراين همه مدت سال با پشتم بازي کردي چرابازنميشه؟ وهنوزدرد داره؟.... ولي دردشو دوست دارم!!.... ال نم توش ميخواره... اونوبمال... سوراخشوبمال .!... امير...... اوه....اوخ.... درحاليکه سگي بهش چسبيده بودم ..آروم..آروم کيرمو تا خايه کردم توکون تنگ وداغش ....... واي... سرتاسرکونش دل ميزد حس کردم جداره وغشاء کونش مثل يک کاندوم روکيرم کشيده شده ... وماهيچه حلقوي وسط کونش سفت کمرکيرمو گرفته ... اومدم تلمبه بزنم ولي پرستوسفت کونشو بهم چسبوند و........ گفت : نه تکون نخور...اوف... بزارهمين جا باشه..... تکون نخور... گيرکرده!!... ... خيلي بازشدم..!!.. اوه... درد داره ولي خوبه!!..... امير سفت بهم بچسب.... سفت ... ..آهان... منوبکش طرف خودت... يک کم شکافشو باز کن تالبه ش بيادبيرون!... پاهامو باز ميکنم ..اونو بيشتر بکن تو.... واي .. چه.. درد خوبي !.. آهان ... دارم وا ميشم.... اوه دارم ازلذت ميميرم.... امير خوبه؟ خوشت مياد؟....!!!.. اوه... چرا گيرکرده وتکون نميخوره؟...... من دارم يه حالي ميشم؟!!.... من هم از لذت وشهوت دست کمي ازاونداشتم... دل زدن وبازي کردن ماهيچه حلقوي کونش ازيک طرف وحالت مکندگي کونش از طرف ديگه کيرمو به حد اعلي کلفتي رسانده بود تمامي پوسته دروني کونش به کيرم چسبيده و قفل کرده بود ... داغ داغ...اين داغي وگرمي کونش تمام وجودمو ميسوزوند.... ولذت بهم ميداد...... دستامو دور شکم صاف ونرمش حلقه کرده بودم وسفت بطرف خودم وکيرم کشيده بودم وتکون نميخوردم.... هردومون همونطور وتوهمون حالت بي حرکت مونده بوديم وحال ميکرديم...... نميدونم چه مدت تواون حالت مونده بوديم؟..... ولي براي تغيير پوزيشن شروع کردم بازبونم پشت گردنشو ليسيدن ....... آهسته بيخ گوشش.............. گفتم</span></div>
Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-42127889272272627742012-10-27T06:02:00.001-07:002012-10-27T06:02:54.070-07:00بابا تقسیم برسه 1 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br style="background-color: #ebebeb; font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><span style="background-color: white; font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px;">من شغلم پزشکی زنان و زایمانه و با این که نکات زیادی رو رعایت کردم که حداقل یکی از بچه هام پسر از آب در بیاد نشد که نشد . اسمم نیماست 39 سالمه خیلی خوش قیافه ام و خیلی از زنا و دخترایی که میان مطب کشته مرده منن ولی من تا اونجایی که می تونستم به زنم خیانت نکردم وهمیشه هم تونستم که خیانت نکنم . سه تا دختر دارم به اسامی نورا و نونا و نینا که به ترتیب 11و9 و7 سالشونه .واسم اتفاق تلخ و ناگواری افتاد که آرزو می کردم کاش پزشک نبودم و این قدر سهل انگاری نمی کردم واونم این بود که وقتی متوجه شدیم که همسرم مهناز سرطان کبد داره که دیگه کار از کار گذشته بود . جراحی و شیمی درمانی سودی نبخشید و بعد از چند ماه رفت و منو با سه تا بچه تنها گذاشت . گاهی مادرم گاهی خواهرم و گاهی مادر زن و خواهرزنم میومدن کمک که بعدا یه زنو به عنوان کارگر استخدام کردم که به صورت نیمه وقت کارای خونه رو پیش می برد .بیچاره مهناز تازه رفته بود رنگ خوشی و راحتی رو ببینه اجل امونش نداد . یه خونه ویلایی بزرگ تو حول و حوش تجریش و شمرون ردیف کرده بودم باکلی تشکیلات واسه خودش یه دنیایی بود ولی دنیای من دیگه رفت . وقتی داشت می مرد لبخند به لباش بود گفت دارم میرم و می میرم و آخرشم برات پسر نیاوردم ولی امیدوارم همسر بعدی بتونه این کارو واست انجام بده . فقط از دخترامون خوب محافظت کن نذار درد بی مادری و یتیمی عذابشون بده دوستشون داشته باش تو خودت دکتری اونا در سنینی هستند که باید از نظر جنسی و جسمی با یه مسائلی آشنا بشن که یه مادردلسوز می تونه این کارو واسشون انجام بده ولی خواهش می کنم یه نامادری بالا سرشون نیار که اذیتشون کنه و اونا رو زجر بده -مهناز من بعد از تو زن دیگه ای نمی گیرم . خودم هم پدر میشم واسشون هم مادر . نمیذارم سختی بکشن . هر گونه آموزشی که لازمه یه دختر نوجوونه خودم در اختیارشون میذارم . ولی تو نباید بری منو تنهام بذاری ... مهناز رفت و ما فقط تا چند روز به هم نگاه می کردیم و اشک می ریختیم . کمتر مریض قبول می کردم و جراحی هم کمتر می کردم . مگر این که خیلی فوری باشه و به جان مریض بستگی داشته باشه .غروبا زودتر میومدم خونه تا کنار دخترام باشم . نونا و نینا خیلی دلتنگی می کردند و لی نورا که بزرگتر بود و بیشتر حالیش می شد بیشتر بیتابی می کرد و زجر می کشید و گریه می کرد .اون تازه پریود شده بود وواقعا لازم بود که مادرش مثل یه رفیق یه دوست دلسوز همراش باشه ولی مهناز رفت به جایی که به این زودیها نباید می رفت . دخترام کلاس پنجم و سوم و اول ابتدایی بودند .نورا رشدش بهتر از بقیه بود . می رفت تا واسه خودش خانومی بشه . تپل تر از خواهراش بود . ولی این یک هفته ای که از مرگ مادرش می گذشت یه خورده لاغر شده بود . به اصطلاح اون دیگه حالا شده بود مامان بچه ها ولی خودش یه بچه بود . دلم واسشون می سوخت . چند ماه آخر مادره خوب نمی تونست بهشون رسیدگی کنه ولی با این همه ناتوانی تا یه ماه قبل اونا رو حموم می کرد وپیش اونا درد خودشو نشون نمی داد سه تایی شون درس داشتند ومن نمی تونستم از این دختر بچه ها زیاد کار بکشم . کار گر صبحها نظافت می کرد و آشپزی . یه سری کارهایی بود که نمی شد داد دست هر کارگری . تازه ما نیاز به آرامش داشتیم هر لحظه که نمی تونستیم یه غریبه رو کنار خودمون ببینیم واسه همین تصمیم گرفتم که یه سری از کارای دخترا رو خودم انجام بدم . همشون عادت داشتند که با مامانشون برن حموم .. با مامانشون برن بازار .. مامان موهاشونو شونه بکشه .. وحالا من باید این کارو براشون انجام می دادم . مهناز به نورا سفارش کرده بود که اگه بابات زن گرفت سعی کنن با زن جدید کنار بیان و نه خودشونو اذیت کنن و نه اون زنه رو, ولی نورا در جواب با چشایی گریون گفته بود مامان ما فقط تو رو میخواهیم . من نمیخوام بابا زن بگیره . از مدرسه میام بیرون و مواظب خواهرام هستم ... رفته رفته باید خودمو با وضعیت جدید وفق می دادم . باید چند ساعتی رو از کارم می زدم و میذاشتم رو دخترام یعنی به وضع اونا رسیدگی می کردم . دلم نمیومد اونا رو بسپرم دست هر پرستاری . دلم بیشتر از همه واسه نورا می سوخت .تازه می رفت که با مامانش مث یه رفیق شه . از وقتی که دوره ماهیانه اش شروع شده بود و پا به دنیای بزرگترا گذاشته بود با مادرش رابطه صمیمانه تری پیدا کرده بود . تا یه مدت هیچ زن و دختری منو حشری نمی کرد اما بعد از گذشت چند هفته یه حسایی در من زنده شد . دیگه داشت باورم می شد که مجردم و تا ابد نمی تونم بدون زن باشم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی</span></div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-86174927606022951192012-10-27T05:42:00.000-07:002012-10-27T05:42:32.956-07:00بهناز 8<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="line-height: 13pt; margin-bottom: 0.0001pt;">
<span style="background-color: white;"><span dir="RTL" lang="AR-SA" style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt;">پژمان با سرعت به سمت خونش كه در فاز1 شهرك غرب
بود رفت.دم 1خونه نسبتا ويلايي نگه داشت و با ريموت درو باز كرد ودر حياط ماشينو
پارك كرد.الان ميام عسلم</span><span dir="LTR"></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt;"><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">بهناز تو اين فرصت خونرو ورانداز كرد.خونه ويلايي شيكي
بودبا حياطي كه فوقالعاده زيبا تزيين شده بود.چنددقيقه بيشتر طول نكشيد پژمان با1
دسته جك برگشت</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
- <span dir="RTL" lang="AR-SA">واقعا معذرت عزيزم</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
- <span dir="RTL" lang="AR-SA">خواهش اين همه امشب تو معطل شدي حالا 1كم من.اين به
اون در</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
- <span dir="RTL" lang="AR-SA">من كه وظيفمو انجام دادم.راستش همين كه كنارتم برام 1
دنياس</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
- <span dir="RTL" lang="AR-SA">مرسي پژمان.تو هميشه خوب حرف ميزني</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
- <span dir="RTL" lang="AR-SA">چون حرف دلمو ميگم بهناز</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">پژمان حين گفتن اين حرفا در حالي كه بادست بهناز بازي
ميكرد صورتشو به بهنازنزديكتر كرد.در اصل دوباره دچارهمون جنون شده بود.بهناز مردد
بود نميدونست چيكاركنه.تو همين حين پژمان لب داغششو رو لب بهناز گذاشت.وشروع به
مكيدن كرد.بهناز واقعا نميدونست چيكار بايد كنه.از طرفي نميخواست پژمانو از خودش
برنجونه از بابتي از آخر كار ميترسيد.شايد اگرمطمين بود خواسته پژمان به لب ختم
ميشه با كمال ميل لباشوتقديم پژمان ميكرد اما.......بهناز تو همين فكرا بود كه
متوجه شد پژمان رو صندليش خم شده و دست چپشو دور كمر بهناز حلقه كرده.پژمان با ولع
زياد لب پاييني بهنازوميمكيد وبهناز بي اختيارخودشم دليل عدم اعتراضشو
نميدونست.پژمان كه سكوت بهنازو علامت رضايت ميدونست جسارتش بيشتر شد و دست چپشو از
زيردامن و مانتو كوتاه بهناز به رون بهنازرسوند.وبا دسته چپ آروم شروع به مالوندن
ران بهنازازروي جوراب فوقالعاده نازكش كرد. اين حركت باعث پديدار شدن اولين اعتراض
از سوي بهناز شد</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
- <span dir="RTL" lang="AR-SA">پژمان نكن.خواهش ميكنم</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">پژمان همانند تشنه اي كه تازه به آب رسيده در حالي كه
مدام ميگفت عزيزم كاري نميكنم...1 كم كه ميتونيم مال هم باشيم....با ولع تمام در
حال خوردن گردن ولب بهناز بود .البته پژمان فقط به بالا اكتفا نميكرد و با دست
كشيدن به رونهاي بهنار از پايين تنه بهنازم بي نصيب نبود</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">بهناز كه داغ شده بود همچنان از پژمان ميخواست تمومش كنه
اما اراده عملي ازش سلب شده بود و فقط ابنو زبونن ازپژمان ميخواست.در واقع بهناز
همان اول كارجايي كه بايد جلوي اولين دست درازيه پژمانو ميگرفت كوتاهي كرده بود و
حالا نا و تب مقاومت نداشت</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">پژمان بهنازوبا زبون ميليسد وبادست لمس.بهنازم كم كم
احساس لذت ميكرد.پژمانم بادست ديگرش كه آزاد بودسينه هاي بهنازو از رومانتو
ميمالوند</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">پژمان كه متوجه شدهبود بايد تغيير مكان بده براي پيشرفت
در كارش سعي كرد صندليه بهنازوبخوابونه وخودشو روي بهنازبكشونه.همين سعي كوچك
وتوقف درمداومتكاريش باعث شدبهنازبه خودش بياد</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
- <span dir="RTL" lang="AR-SA">پژمان بسه خواهش ميكنم(اين بار اين حرف همراه با نوعي
حركت دست كه مبني برعقب كشيدن پژمان بود همراه شد</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.)<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">پژمان سعي كرد اين حرفودرابتدا ناديده بگيره اما بهناز
كم كم به حال طبيعيش بر ميگشت و استدلالهاي پژمان و رد ميكرد.پژمان آدم باتجربه اي
بود ميدونست به فرض اگراون شب به خواستشم ميرسيد بهنازو از دست ميداد درحالي كه
اون بهنازونميخواست به اين سادگيها ازدست بده.درواقع اون بهنازو براي هميشه
ميخواست .پس درحالي كه هنوزغرق در شهوت بود خودشو عقب كشيد</span></span><span dir="LTR"></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt;"><span dir="LTR"></span> </span></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt;"><span style="background-color: white;"><br />
-<span dir="RTL" lang="AR-SA">هرچي تو بگي و بخواي بهنازم</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
-<span dir="RTL" lang="AR-SA">بهنازكه انتظاراين حرفو نداشت از اينحركت پژمان خوشش
اومدو سربعا سعي كردلباساشو خودشو درست كنه</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
-<span dir="RTL" lang="AR-SA">من بدون اجازه تو هيچ كاري نميكنم بهناز</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">ممنونم كه به خواسته من احترام ميذاري</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">بعد از 1مكالمه كوتاه پژمان ماشينو روشن كردو به سمت
خونه بهناز رفت.اينباربهناز بودكه دستشو تو دست پژمان گذاشتو با اون بازي ميكرد .
نميدونست چرا اما پژمان براش اونقدر مهم شده بودكه نميخواست بابت اون كارش پژمانو
ازخودش برنجونه.نزديكهاي اكباتان بهناز لب پژمانو بوسيدو پيشاپيش خدا فظي كردبعد
عين 1 مسافرعقب نشست.پژمانم عين 1 راننده اونو رسوند و بعد از1 لبخند از اونجادور
شد.... بهناز بعد از رسيدن يه خونه و در آوردن لباس به حمام رفت و بعد از گرفتن 1
دوش آب ولرم احساس سبكي و رفع خستگي كرد.بعد1 لباس خواب نازك و كوتاهه ارغواني
رنگشو پوشيد و به رختخواب رفت.ديگه احساس بدي نداشت بر خلاف دفعه قبلي كه با پژمان
بيرون رفته بود.حتي تو دلش از اين آشنايي خوشحالم بود.ياد آوري اونچه اونشب بين
اون و پژمان گذشته ناخواسته 1 لذت همراه با شهوت خفيفي به بهناز القا ميكرد.اما
بهناز خسته تر از اين حرفها بود و كم كم حتي بدون اينكه خودش متوجه شه به خواب فرو
رفت</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.....<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">صبح شنبه عين تمام روزهاي اول هفته با سختي شروع
شد.مخصوصا براي بهناز كه آخر هفترو پي خوش گذروني بود.بعد از كاراي معمول و رفتن
دنبال پدرام و بردنش به مدرسه به محل كار رفت و كاراي عقب افتادشو كه بخاطر مرخيصه
اونروزش تلمبار شده بود انجام داد.طرفاي ظهر به پژمان زنگ زدو و بابت شب قبلش تشكر
كرد كه البه اين احوالپرسي چيزي نزديك به نيم ساعت زمان برد</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>!<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">چند روزي به هم همين منوال گذشت تا روز 2 شنبه كه قرار
بود شبش بيژن از دوبي برگرده</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.<br />
<span dir="RTL" lang="AR-SA">طي اين 3-2 روز ارتباط بهنار با پژمان فقط تلفني بود و
پژمان كه مشخص بود در گير كاراش و از دفتر خ.گاندي نتونسته بود به دفتر جديدش
سركشي كنه و اين خودش سبب عدم ديدار اون 2 نفر شده بود.ابن عامل سبب شده بود بهناز
بدون اينكه خودش بفهمه تشنه ديدار پژمان شه .اما سعي ميكرد در تماساش با پژمان كه
روز بروز بيشتر ميشد و محتواشم عاشقانه تر ميشد اينو كمتر وانمود كنه.شايدم بهناز
فهميده بود علاقش به پژمان طي 1 نمودار صعودي روز بروز بيشتر شده ولي بااين فكر
خام كه اومدن بيژن باعث متوقف شدن اين قضيه ميشه خودشو قانع ميكرد.نا گفته پيداس
متلكهاي مهرنازم كه روز بروز سكسي ترو اساسي تر ميشد به همون نسبت ديگه براي بهناز
كم اثر تر ميشد</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>.</span><span style="background-color: #ebebeb;"><o:p></o:p></span></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-51586759946668355602012-10-27T05:38:00.003-07:002012-10-27T05:39:14.422-07:00سکس خونوادگی آرزو 8<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="line-height: 13pt; margin-bottom: 0.0001pt;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt;"><span style="background-color: white;"><span dir="RTL" lang="AR-SA">نه من روم نمیشه تازه تو ازکجا میدونی بابات این رو
میخواد؟؟؟؟؟/ گفتم من و اون راحتیم تازه اونم که نمیگفت من خودم از نگاه هاش
فهمیده بودم الان هم میدونه ما داریم چی میگیم. یه نگاهی به بابام انداخت و جمشید
که تقریبا پشت به ما بود و بابام هم درحالیکه روش به ما بود درحال صحبت هاشون
ساناز رو نگاه میکرد وقتی نگاه هاشون افتاد بهم بابام یه لبخند بهش زد و ساناز
دوباره سرخ شد و سرش رو انداخت پایین.گفتم خوب نظرت چیه؟؟؟؟ گفت نمیدونم حالا بزار
برای بعد.گفتم پس بدت نمیاد؟؟؟/ سرش رو دوباره انداخت پایین.گفتم بعد شام من با آقا
جمشید کار کامپیوتری دارم و میبرمش تو اتاقم شماهم راحت صحبتتون رو بکنید بعدهم
بلند شدم و گفتم شام بیارم؟؟؟ گفتن آره.بعداز شام با ساناز رفتیم تو آشپزخونه واسه
ظرف شستن که گفتم الان وقتشه من جمشید را میبرم بالا ببینم چکار میکنی؟؟؟.گفت من
روم نمیشه.گفتم مگه دختر بچه ای؟؟خودش درست میشه تو راه بده بابام خودش وارده.رفتم
پیش بابا و جمشید و گفتم آقا جمشید یه کار کامپیو تری دارم میشه بیان برام ردیفش
کنید؟؟؟/؟ گفت چرا که نه آرزو خانم.گفتم پس بی زحمت بیاین بریم بالا تواتاقم.بلند
شد و پشت سرم اومد.وارد اتاق که شدیم به صندلیه کامپیوتر اشاره کردم و گفتم
بفرمایید بعد گفتم راستی خوب شد یادم افتاد تا شما روشنش میکنید برم چایی رو دم
کنم بیام و امدم بیرون و رفتم به بابا گفتم مخشو زدم و گفتم میخوای دوست پسرش
باشی.بقیه اش با خودت.چایی دم کردم و یه ظرف میوه برداشتم و رفتم بالا.راستی یه
عکس نیمه باز از خودم که دوست پسرم ازم گرفته بود انداخته بودم رو دکستاپ در رو
بستم و نشستم پیشش که فهمیدم از عکس خجالت میکشه.شلوارشم باد کرده بود.گفت خوب
کارت چی بود؟؟/؟؟.گفتم یه برنامهء میکس یولیت گرفتم میخوام هم نصبش کنید هم کار
کردن باهاش رو یادم بدین و سی دی رو از رو میز دادم بهش.سی دی رو گذاشت و مشغول
شد.وسط های نصب بود که موزی که پوست کنده بودم گذاشتم تو بشقاب و دادم بهش گفتم
بفرمایید منم برم چایی بریزم بیارم.در رو بستم و رفتم پایین با تعجب دیدم ساناز و
بابام زود دست به کار شدند و جلوی ظرفشویی بابام کیررررشو درآورده از روی دامن
کرده بود لای کووووون ساناز و داشت گردنشو میخورد و سینه هاشو میمالید.سانازم
درحالیکه سرش رو گرفته بود بالا چشماشو بسته بود و لبشو گاز میگرفت.اومدم گفتم خوش
میگذره؟؟؟؟؟؟ که ساناز برگشت منو نگاه کرد و سرش رو انداخت پایین گفتم راحت باش
اومدم چایی ببرم.بابام کارشو ادامه داد و منم چایی ریختم و موقع رفتن گفتم اگه
جمشید خواست بیاد پایین بلند میگم ساناز میای بالا؟؟؟؟ اونوقت شماهم سریع خودتون
رو جمع و جور کنید البته نمیزارم به این زودیها بیاد ولی گوش به زنگ باشید و رفتم
بالا ودوباره در رو پشت سرم بستم.کار نصب تموم شده بود و داشت عکس منو نگاه
میکرد.گفتم قشنگه؟؟؟؟؟؟؟ با خجالت گفت آره شما خیلی زیبایی.گفتم شما هم
همینطور.دوباره خجالت کشید.آخه ما تا حالا از این حرفا بهم نزده بودیم و اون مثلا
سپاهی بود و ادای مومنها رو درمیاورد.گفت خوب حالا بیا کارشو یادت بدم چند تا عکس
داری که میکس کنم؟؟ گفتم آره تو مای پیکچر هست.برنامه میکس رو باز کرد و بعد گفت
اینجوری وارد عکسها میشی و انتخاب میکنی.عکسامو که باز کرد دید همش عکسای لختی
پختی از خودمه.کیرش بدجور شق شده بود و تو شلوارش خود نمایی میکرد.خلاصه یه 10-15
دقیقه ای طول کشی که یاد گرفتم و بعد خودم هم امتحان کردم.اونم عکسامو میدید و حال
میکرد.میکس شدشون خیلی قشنگ شد.گفتم مرسیییییییی خیلی قشنگ شدن.گفت قبلشم قشنگ
بودن.فهمیدم آره دیگه طلبه شده.گفتم حالا اینها عکسه اگه واقعیش رو ببینی چی
میگی؟؟.گفت یعنی میشه دید؟؟؟/؟ گفتم اگه شما بخواین آرههههههه.گفت من که از خدامه
ولی نیان بالا؟؟؟؟؟؟/؟ گفتم بشین یه سر و گوشی بندازم بیام.رفتم پایین دیدم همونجا
تو آشپزخونه بابا ساناز رو خوابونده رو میز نهار خوری و پاهاش رو داده بالا و
کووووووووسشو میکنه.اومدم بالا و گفتم خیالت راحت نشستن گرم صحبت و فیلم دیدن
هستن.حالا اول دوست داری کجامو ببینی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت راستش باسنت منو دیوووووووونه
کرده.گفتم باسن چیه بگو کووووووووووون تا بهت بچسبه.گفت ای ناقلا.پشت بهش دامنم رو
کشیدم پایین و کشش رو انداختم زیر کونم و بلوزمم تا وسط کمرم کشیدم بالا شرتم که
پام نبود.گفتم خوبه؟؟/؟ گفت عالیههههههههه ولی میشه کاملا لخت بشی؟؟؟ گفتم پس تو
هم باید لخت بشی.گفت پس در رو قفل کن.منم در رو قفل کردم و اونم که تا 20 دقیقه
پیش خجالتی بود همراه من لخت شد.یه خورده همدیگه رو نگاه کردیم.گفت بچرخ.بعد هم
اومد بغلم کرد و گفت به آرزوم رسیدم.گفتم جدی آرزو داشتی منو لخت ببینی؟؟؟؟؟؟ گفت
آره وهمینطور کونتم بکنم و بخوابم روش.گفتم اگه پسر خوبی باشی هم الان هم هروقت
بخوای میتونی.لبشو گذاشت رو لبم وشروع کردیم لب خوردن. دوتا دستاشو هم برده بود
پشتم و کونم رو گرفته بود و میمالید.نشستم و کیرررشوکه یه خورده از کیر بابام
کوچیکتر بود گرفتم و بعداز چند تا بوس و لیس از سرش کردم تو دهنم یه چند تا عقب
جلو کردم گفت بسه بلند شو.گفتم چراااااا؟؟؟؟؟؟ گفت آبم میاد آخه میخوام آبم رو تو
کونت خالی کنم و بخوابم روش.یه خورده سینمو خورد برم گردوند و گفت به شکم بخواب
روتختت.گفتم سر پایی دوست نداری؟؟؟؟؟؟ گفت دارم ولی دلم میخواد ایندفعه اونجوری که
آرزو داشتم و تو روءیاهام باهات سکس میکردم حال کنم.گفتم یعنی اینقدر آرزوی کردن
منو داشتی؟؟؟ گفت آرههههههه تازه خیلی وقتا ساناز رو به یاد تو و یه نفر دیگه از
کون میکردمش.گفتم کی؟؟؟؟؟؟؟؟ گفت ولش کن بعدا بهت میگم.گفتم تا نگی نمیدم.گفت
مامانت؟؟؟؟؟؟؟؟؟. گفتم ای هیز به مامانمم نظر داری؟؟؟ مثلا ما نون و نمک همدیگرو
خوردیم.گفت چیکار کنم تقصیر خودتونه که اینقده خوشکل و خوش هیکلید اونم با این
کونای مسخ کننده.کرم رو دادم دستش گفتم با این بکن و خوابیدم اونم کلی کرم در
سوراخ کونم و به کیرش مالید خوابید روم.گیرش رو یواش و آروم کرد تو که کمی هم درد
گرفت ولی معلوم بود مثل بابام کون کن واردی بود و نزاشت زیاد دردم بگیره.البته
خودمم کون ده واردی بودم و دیشب هم بابام دودفعه کرده بود و کونه آماده بود. ولی
کمتر از 5 دقیقه آبش اومد و من ارضاء نشدم.آبشو تو کونم خالی کرد و خوابید
روم.کیرش داشت کوچیک میشد که با باز و بسته کردن لمبرای کونم و با بالا پایین
کردنش خواستم دوباره راستش کنم ولی نشد و کیرش کوچیک شد و از کونم در اومد. بلند
شد و گفت آرزو جوووووووون خیلی باحالی بیشتر از اونیکه فکر میکردم.گفتم چرا زود
آبت اومد؟؟؟. گفت من همیشه اینجوریم و ایندفعه چون اولین باری بود که باتو بودم
وخیلی هم حال کردم زودتر هم اومد.گفتم ساناز از این وضع ناراحت نیست؟؟؟؟ گفت بعضی
وقتها شکایت میکنه و میگه برو دکتر ولی من روم نمیشه. من سریع لباس پوشیدم گفتم تا
تولباس میپوشی و کامپیوتر را خاموش میکنی من برم پایین به بهونه بردن استکانها
خودم را نشون بدم بیام تا شک نکنن بعد باهم میریم پایین.اون ساده هم که خبر نداشت
بابام داره کوس و کون زنش را جرررررررر میده گفت باشه برو و بیا.من اومدم پایین
دیدم اوناهم کارشون تموم شده و دارن لباس میپوشن.گفتم خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابام گفت
خیلیییییییییی حرف نداشت.گفتم زود باشین ماهم کارمون تموم شد الان میاد پایین و
رفتم بالا بعد یکی دو دقیقه اومدیم....ادامه دارد</span><span dir="LTR"></span><span dir="LTR"></span>...</span><span style="background-color: #ebebeb;"><o:p></o:p></span></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-16456354010349365632012-10-27T05:36:00.003-07:002012-10-27T05:36:44.945-07:00مامان تقسیم بر سه 7 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span dir="RTL" lang="AR-SA" style="background-color: white; background-position: initial initial; background-repeat: initial initial;">دیگه هیچ چیز جز یه کیری که
بره ته کوسم منو راضی نمی کرد . من نمی تونستم این خواسته رو از معین داشته باشم .
نمی دونستم چه جوری پیش ببرم . لعنت بر من و خجالت من . شاید باید یه خورده شجاع
تر می بودم و می ذاشتم پسره یه جور به کارش ادامه بده . باید کاری می کردم که اون
تابوی بین من و اون که در واقع تا حدودی شکسته شده خرد خرد بشه . ولی ظاهرا اون با
این که دلش می خواست بیش از این به خودش اجازه نمی داد که اقدامی کنه و منم نمی
تونستم بگم پسر بیا کیرتو فرو کن تو کوسم . هر چند بازم این هیجان و خواسته قلبی
من بود ولی نمی دونستم اون اگه بخواد همچین اقدامی رو هم انجام بده آیا من واقعا
راضی هستم ؟/؟ نومیدانه به کونم حالت می دادم تا اونو وسوسه ترش کنم . ولی ظاهرا
دیگه هر دومون می دونستیم که هوشیاریم . اون آب کیرشو خالی کرده بود و یه جوری
آروم و قرار گرفته بود ولی من هنوز داغ بودم . اون لحظه اگه یه بد قیافه کیر کلفت
می پرید رو کونم بهش نه نمی گفتم . هوس یه زن وقتی به اوج می رسه باید به هر قیمتی
که شده فرو کش کنه .. از حموم در اومدیم . تا صبح خوابم نبرد . هر کاری هم کردم
اون شب معین دیگه ریسک نکرد و واسه ریسک کردن هم نیومد . دو سه روز به همین منوال
گذشت . تصمیم گرفتیم که بریم ویلای شمال . تو اطراف رامسر . یه ویلای بزرگ و منحصر
به فرد . ویلا که چه عرض کنم شبیه به یک مرتع و مزرعه بود . از یک محوطه صاف و
جلگه ای شروع می شد و تا تپه های جنگلی ادامه پیدا می کرد . در هر دو قسمتش
ساختمون سازی شده بود . قسمت پایین و جلگه ای اون یه استخر خیلی بزرگ داشت و روی
قسمت کوهپایه ای اون یه استخر یا حوضچه بود که از اون بالا یه دور نمای خوشگلی بود
که تا کیلومتر ها مشخص بود و قسمتی از جاده رو می شد دید . محسن این ویلا رو خیلی
ارزون خریده بود . صاحبش می خواست بره خارج و مجبور بود سریع ردش کنه . تازه زیاد
هم نیاز مالی نداشت . اونو به اسم من کرد . اون طرف تر رو زمینای صاف هم یه همسایه
پیدا کرده بودیم که اونا بچه همونجا بودند و زمستون و تابستون همونجا زندگی می
کردند . از شهر نشینی فراری بودند . ویلای اونا هم خیلی بزرگ بود ولی فقط جلگه ای
بود . یه زن و شوهر جوون همسن من و محسن بوده واونا دوتا پسر داشتند که ده یازده
سالشون می شد . وقتی تابستونا می موندیم این طرفا بیشتر وقتا با هم بودیم . تو
مراسم عزاداری محسن هم شرکت داشتند . .آقا رضا شیما خانوم وشروین و شهروز که
پسراشون بودند آدمای خیلی با محبتی بودند . .وقتی بچه ها شنیدند که میخواهیم بریم
شمال اون شب از خوشحالی تا صبح نخوابیدند . من تمام لحظات با محسن بودن در خاطرم
مجسم شد . هر گوشه خونه واسم یه خاطره ای بود . شاید اگه به خاطر بچه ها و حال و
هوا عوض کردن نبود نمی رفتم شمال ولی وقتی که لبخند رو تو چهره شون دیدم و اون
خوشحالی رو دلم نمیومد دلشونو بشکنم . اونا همه چیز من بودند . اونجایی هم که ما
بودیم با دریا فاصله زیادی نداشتیم . البته باید یه سیصد چهار صدمتری رو پیاده می
رفتیم . بازم راهی نبود . وقتی خونواده آقا رضا ما رو دیدند کلی خوشحال شدند .
اولش در جا از مامان عذر خواهی کردند و گفتند که عروسی داداش آقا رضاست و قراره
عروسی تو خونه اونا بر گزار شه . -مهسا خانوم ما نمی دونستیم شما تشریف میارید
وگرنه ..-خواهش می کنم این فرمایشو نکنین آقا رضا خدا بیامرزی دیگه رفته . دیگه
نمیشه که زنده ها زندگی نکنن . اگه جا کم دارین می تونین از خونه ما هم استفاده
کنین . -نه کافیه . ممنونم . -نمی دونستیم چیکار کنیم . وقتی که فهمیدیم تشریف
آوردین خودمون خجالت کشیدیم بااین حال شیما جان هم می گفت جهت احترام یه کارت دعوت
هم بدیم خدمتتون .. یه نگاهی به اون مرد مودب انداخته و گفتم شایدم خدمت رسیدیم .
برای بچه ها هم بد نیست یه حال و هوایی عوض کنن . -شما خانوم گلی هستین . اگه
تشریف بیارین بر ما منت میذارین . با این که خیلی صمیمی بودیم ولی مرگ شوهرم سبب
شده بود که در این برخورد کمی رسمی تر باهام رفتار شه . تصمیم گرفته بودم که برم
به عروسیشون . اگرم خوشم نیومد خونه که همین بغل دست بود در جا بر می گشتم . اونا
در غیاب ما نگهبانای خوبی هم واسمون بودند . اونا باعث خاطر جمعی ما بودند . .بچه
ها رو به بهترین وجهی شیک و مردونه کردم و به همه شون یه کراوات زدم . بستن یقه
کراواتو از محسن یاد گرفته بودم . خودم یه لباس شیک پوشیدم که فانتزی و سکسی نبود
ولی یه خورده چسبون بود . یه رنگ قرمز شاد داشت . زیادم به خودم نرسیدم ولی همون
مقدار کم هم خیلی جذابم کرده بود . اینو در نگاه پسر بزرگم به خوبی می خوندم و
آخرشم طاقت نیاورد و گفت مامان خوشگل شدی . این زنا و دخترا طوری پوشیده بودند که
من خودم از ترکیب خودم خجالت کشیدم ولی با اعتماد به نفسی که داشتم خیلی زود بر
خودم مسلط شدم . هر مردی دست یه زنی رو می گرفت و می رفتند اون وسط با آهنگ نیمه ملایم
می رقصیدند . .. اوخ این اینجا چیکار می کنه . شاهپور برادر شیما بود . تقریبا
همسن من بود . اون یه بار به خواهرش گفته بود این مهسا خیلی خانومه و با کلاس و
نجیب . من دوست دارم زنم مثل اون باشه . یه بار دیگه پیشش گفته بود که اگه یه زنی
با شرایط مهسا پیداشه که چند تا بچه هم داشته باشه و بیوه باشه بازم اونو می گیره
.. نمی دونم شاید داشت گوشمو پر می کرد و شایدم یه جورایی بهم نظر داشت ولی من که
اهلش نبودم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی</span></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-11859465793524397812012-10-27T05:34:00.002-07:002012-10-27T05:39:04.827-07:00گناه درمانی 5<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; line-height: 19.2pt; margin-bottom: 0.0001pt; unicode-bidi: embed;">
<span lang="AR-SA" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif;">جواد از خجالت و ترس فرار کرد.- صبر کن پسره
هرزه کجا فرار میکنی؟؟/؟؟ منوچهر رنگ به چهره نداشت سرش را پایین انداخته بود و به
پری نگاه نمیکرد.جواد در گوشه آشپزخانه راهی برای فرار نداشت پری سیلی محکمی بگوشش
نواخت و به سراغ مینا که بیخیال و خونسرد لبخند میزد رفت.- شماها کارایی کردین که
آدمهای عصر حجر هم نکردن.پسر با مادر پسر با عمه؟؟/؟؟ زنیکه جنده یخورده شرم و حیا
داشته باش.- جنده عوضی منم یا تو؟/؟ توایکه اول پسر منو ازم گرفتی؟/؟ میگن دزد پر
رو یقه صاحبخونه رو میگیره.من از اولش همین بودم دیگه مثل تو جانماز آبکش که نبودم
مگه برادرم چیکار کرد رفت یه زن صیغه کرد گناه که نکرد.- اون یکی دو سالی که
مخفیانه بودن چی؟/؟ تازه تو با پسرت؟/؟- من خودم کوس دارم و اختیار به هر کی
میخوام بدم میدم به تو ربطی نداره تازه برو خوشحال باش که منوچهر رو باز خواست
نکردم از اینکه تو رو میکنه.اینه جواب خوبیها و محبتهای من؟/؟ تازه در مورد جواد
بگم که اون مرد شده و اختیار خودش رو خودش داره.ـ خفه شو عوضی و بعد پری سیلی ای
بر گونه مینا نواخت لحظه ای بعد موهای سر یکی در دستان دیگری بود.پسرها با همان
شکل لخت مادر زادشان مادرها را از یکدیگر جدا کردند.پری گریه میکرد در حالیکه مینا
سکوت کرده بود.پری با صدای بلند فریاد زد منوچهر بیا اینور باهات کار دارم.آن دو
به اتاقی دیگر رفتند پس از چند دقیقه سکوت مروارید اشک پری بر گونه هایش غلتیدن
گرفت.اصلا ازت انتظار نداشتم خیلی آدم دو رویی هستی مگه من چیکارت کردم؟/؟ مگه
قرار ازدواج گذاشته بودیم؟/؟ـ من به این دلیل از شوهرم رو برگردوندم که اون بمن
خیانت کرده بود فقط با تو بودم یعنی من نمیتونستم با کس دیگه ای باشم؟؟/؟؟- آخه
وضع من با وضع تو خیلی فرق میکنه؟/؟ چی میخوای بگی؟/؟ میخوای بگی که خیلی پیرم
میخوای بگی که لقمه گشادتر از دهنم برداشتم؟/؟ میخوای بگی که بیخود عاشقت شدم و
بهت دل بستم؟/؟ راست میگی خیلی احمق بودم.- من باید چیکار میکردم تو حالت خوب نبود
تازه من و مامان مینا الان یکساله که باهمیم جواد هم خیلی قبل از من باهاش بوده در
اینجا پری کشیده محکمی زیر گوشش گذاشت و از اتاق و سپس از ساختمان خارج شد و به آن
یکی ویلا رفت.خود را بر روی تخت انداخت و های های گریست.نه او نباید در مقابل این
مادر و پسر کم بیاورد.من باید از آنان انتقام سختی بگیرم با شخصیت من بازی بشه و
نتونم کاری بکنم؟/؟ من باید فردا شب هرطوری شده به مجلس عروسی برم نشون بدم که چه
تیکه ای هستم.حال این عفریته عجوزه رو میگیرم منتهی باید اول باهاشون آشتی کنم ولی
پا پیش نمیذارم سعی میکنم سکسی ترین لباسامو بپوشم چمدانش را باز کرد.لباسها و
پیراهنها و..بلند و پوشیده را به کناری گذاشت.اشکال نداره اگه ترکیب لباسهام با هم
هماهنگ نباشه درعوض با حالت سکس و هوس انگیز و یه مختصر آرایش میتونم دل همه رو
ببرم.در واقع من عروس عروسی خواهم شد.شلواری را برای فردا شب انتخاب کرد که بر پای
یکی از خوانندگان زن غربی در ویدیو دیده بود.اولین بار که صحنه را دید فکر کرد که
خواننده داره با کون و پای لخت آواز میخونه آخه شلوار به رنگ پوست بدن یه سفید
پوست بود.او همه این لباسها رو برای این خریده بود که پیش منوچهر خوشگل و هوس
انگیز کنه.البته این شلوار به رنگ پوست بدنی که خریده بود چرم براق بود شاید هر کس
او را میدید فکر میکرد که کونش را روغن مالی کرده است.یک بلوز قرمز نازک بدن و
سوتین نمای آستین کوتاه هم برگزید که برای فردا شب بپوشه.با توجه به اینکه دایی
عروس یکی از کله گنده های دست اندرکار و مومن شهر بود این مجوز و خاطر جمعی را به
انها داد که تحت هیچ شرایطی مزاحمی نخواهند داشت و سر و کله اماکن و چوب لای
چرخیها پیدا نخواهد شد.او بیشتر برای هوس انگیز کردن خود تلاش میکرد شلوار و
پیراهنش را درآورد و بجای آن لباسهای انتخابی فرداشبش را پوشید.کونش را بطرف آینه
تمام قد چرخاند خدای من از دیدن خودش به هوس افتاده بود.کونش آنچنان کیپ و هوس
انگیز شده بود که آرزو میکرد مرد بود و خودش را میکرد.واقعا اسراف و گناه بزرگیه
اگه این کون کرده نشه.با روژ لب روژ گونه ریمل و مداد ابرو دو سه دقیقه ای خود را
آرایش کرد بدون هیچ پارتی بازی خود را زیباترین زنی دانست که تا کنون دیده
است.کوووووووسش بخارش افتاده بود- کاش مردی کیر کلفت اینجا بود و این شلوار کیپ رو
پایین میکشید و کونمو میکرد.ووواااااایییی دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم صبر
کنم.توی راه یکمقدار موز درشت و خیار قلمی خریده بودند.یادشون رفته بود بذارن
یخچال خوشبختانه هنوز نپوسیده بودن.یک موز درشت و یک خیار قلمی برداشت و اونها رو
شست.شلوارشو پایین کشید و رفت جلوی آینه موز و خیار را توی کوس و کون خود فرو
کرد.خیار را گذاشت بصورت ثابت بماند ولی موز را عقب و جلو میکرد.بشدت فریاد میزد
کاش بجای موز یک کیر کلفت اینجا بود و منو میکرد من بجای این موز یک کیر کلفت و
دراز و گرم و گوشتی داغ میخوااااااااااااااام که با کوووووووس داغ من تماس پیدا
کنه و منو بسوزونه.آخ خ خ خخخ از کجا گیر بیارم برم خیابون یقه کی رو بگیرم که
بیاد منو بکنههههههههههه؟/؟ همینطورکه قوز کرده بود و موز و خیار فرو رفته در
کووووووس و کوووووووون خود را نگاه میکرد ناگهان تصویری در آینه دید که مثل سایه
ای رد شد.از بس هیکل سکسی اش هوش از سرش ربوده بود خوب متوجه نشد که چه کسی زاغ
سیاهش را چوب میزده.البته تقریبا میدانست که پسرش جواد بوده است اینجا را با خانه
و اتاق خوابش اشتباه گرفته بود تصورش را نمیکرد جواد در خانه باشد به خیالش حتما
قهر کرده و برنمیگردد.یعنی آدم اینقدر بی احتیاط چه جوری توی روی پسرم نگاه
کنم؟؟/؟؟.نه چرا خجالت بکشم مگه اون داشت عمه شو میکرد خجالت میکشید؟/؟ موز و خیار
را درآورد و خود را مرتب کرد به جستجوی جواد پرداخت ولی در خانه اثری از او نیافت
موزی را که با آن داشت خودش را میکرد پوست کند و خورد.رفت که پوستش را به سطل
آشغال بندازه چند دستمال کاغذی بهم پیچیده شده توجهش را جلب کرد.بازش کرد و فهمید
که بله آقا جواد با دیدن مادرش جلق زده سه چهار بار آب خالی کردن روی عمه بس نبود
حالا داره با دیدن مادرش خود ارضایی میکنه؟/؟ ولی ته دلش احساس غرور میکرد از
اینکه توانسته تا این حد تحریکش کنه اعتماد بنفس خاص پیدا کرده بود پس اینطور.چرا
تا الان بفکرم نرسیده بود؟/؟ حالا که حرمت بین من و جواد شکسته شده چرا با هم
عشقبازی نکنیم؟/؟ بهتره غرورمو حفظ کنم و مثل کف کرده ها نباشم اینجوری بهتر
میتونم بخواسته های بعدیم برسم.منوچ باید مادرشو بکنه ولی جواد نتونه؟/؟ من اجازه
نمیدم که پسرم سرافکنده شه خودش میدونست اینها همه توجیهاتیه که میخواد با جواد
درمیون بذاره به پسرش تلفن زد هر جا هستی زودتر بیا خونه مادرتو تنها نذار آقا پسر
حرف گوش کن ما دقایقی بعد به خانه برگشت.- سلام آقا جواد مقدس ما.دستمال کاغذی رو
نشون داد و گفت حالا میای مادرتو دید میزنی و بعدشم استمنا میکنی؟/؟ نمیدونی از
گناهان کبیره است؟؟/؟؟ اوه نه پسر مومنم از وقتی با عمه جونش طرف شده این چیزها
یادش رفته جواد.میخواست زبان درازی کند و بگوید که تو هم به پسر عمه منوچ کوس داده
ای تو هم به پدرم خیانت کرده ای تو خیار و موز در کون و کوست فرو کرده بودی من
چطوری تحمل میکردم؟/؟ اما روش نشد سرش را پایین انداخته بود.پری چانه پرسش را گرفت
و سرش را بالا داد چیه؟؟؟/؟؟؟ تو هم دوست داری بکنی توی کس و کون مادرت؟/؟ خیلی
دلت میخواد با من سکس داشته باشی؟/؟ فقط چند تا شرط داره بدونکه من نمیخوام توعقده
ای بشی نمیخوام که تو پیش منوچهر کم بیاری وعمه بهت بخنده.بدونکه منم دوستت دارم و
بهت اهمیت میدم فقط دوست دارم سرخورده نشی اونم چند تا شرط داره.جواد که در اول
گفته های مادرش فکر میکرد داره شوخی میکنه از خوشحالی در پوست نمیگنجید.راستی مادر
چی میخواد همه جاشو لیس میزنم.کونشو میخورم کوسشو میخورم با سینه هاش ور میرم تا
هر وقت که بخواد حاضرم ماساژش بدم انگولکش کنم.فقط یه بار اگه بکنمش مشتری میشه
حتی با اینکه از کون دادن بدم میاد حاضرم چند دست کون بدم تا یه دست مامانی رو
بکنم.- توی فکری جواد؟/؟ ساکت شدی؟/؟ اولا از بابت این ماجراها حرفی به پدرت
نمیزنی چون همه ما محکوم میشیم بعد اگه بخاطر اینکه تو پیش اون مادر و پسر کم
نیاری من خواستم یکی دوبار با تو باشم و هرکاری صورت گرفت تو نباید اختیار دارم
بشی.نباید به این کار داشته باشی که من چی میپوشم چه جوری میپوشم با کی میرم با کی
هستم توی کارهای من فضولی و دخالت نمیکنی باشه مامان هر چی تو بگی.- فقط یه چیز
دیگه جواد جان.- جان مامان تو جان بخواه جواد بی منت تقدیمت میکنه.- اول برو این
ریشهای مسخره تو بزن که حالم از این فیلم بازی کردن تو بهم میخوره.ریش جواد مثل
جانش بود ولی بی مقدمه قبول کرد.برو تا ببینم چی میشه تا جواد رفت ریشهاشو بزنه
پری هم به حمام رفت تا دوشی بگیره و لیفی بزنه و به کوس و کونش صفایی بده پس از ده
یازده روز به مرادش میرسید.تمام ناراحتی هایش را فراموش کرد و تمرکز خود را بر روی
انچه که در چند ساعت آینده اتفاق خواهد افتاد گذاشت.تمام پرده ها را کشید در ورودی
پشت و جلوی ساختمان را از داخل قفل کرد پریز تلفن را کشید موبایلها را بیصدا کرد
حتی کفشهای جلوی درب را بداخل آورده بود.پیراهنی به رنگ آبی ملایم همرنگ چشمانش به
تن کرده بود که پشت آن از بالا تا پایین زیپ داشت.چهره جواد از زمین تا آسمان فرق
کرده بود خیلی خوش تیپ شده بود و مردونه.- حالا شدی پسر خوب فیلم بازی کردنتو بذار
برای وقتیکه میخوای بری دانشگاه.پشت بجواد به او گفت حالا زیپمو تا آخر بکش پایین
میخوام تو لختم کنی.جواد که با شورت و زیر پیرهن جلوی مادرش یعنی در واقع پشت
مادرش ایستاده بود اطاعت امر کرد.انگار وارد بهشت شده بود.تصور همچین اندامی را
نمیکرد.پری زیر پیراهنش چیز دیگری نپوشیده بود لخت لخت بود.هنوز شروع نشده صدای آه
ه ه کشیدنهای جواد را میشنید.پسر وقتیکه وضعیت را اینطور دید خودش هم لخت شد
همینطور ایستاده شروع کرد به بوسیدن پری از بالای گردن تا مچ پایش.کوووووونش را
بشدت میک میزد.یک انگشتش را از پشت وارد کوووووووس مادرش کرده بود و با آن بازی
میکرد.صدای ناله های پری هم درامده بود.ور رفتن به اینصورت را کمی طول داد تا
مادرش حشری تر شود تا راحت تر چشمش بچشم مادرش بیفتد- مامان پری ؟/؟- جانم؟/؟ تو
فقط بخاطر دلسوزی داری با من عشقبازی میکنی؟/؟ از من چرا میپرسی از این انگشتی که
توی کوسمه بپرس از خیسی کوسم که تا نوک زانوهام رسیده بپرس بیا بریم روی تخت من
دیگه طاقت ندارم.هر دو بر روی تخت دراز کشیدند.بیا پسرم با دستمال کاغذی کوسمو خشک
کن بعدش بخورش.- چشم مامان خیلی قشنگ کوس میخورد آب مادرشو همون دقیقه اول آورد.-
من کیرررررتو میخوام بفرست توشششششش من آبتم میخوام تا غروب باید منو
بکنیییییی.جواد کیررررررش را تا تههههههه کووووووووس مادرش فرستاد.یک کیر 17 سانتی
را که همان برای مادرش کافی بود.- اگه منو موقع عشقبازی پری صدا کنی خوشحال
میشم.بکننننننن منو وحشیانه بکننننننننن پری با شکم بر روی تخت دراز کشیده بود و
جواد به روی او افتاده و کیررررررش را محکم وارد کوووووووسش میکرد.صدای تالاپ
تولوپ تا چند متر آنطرفتر هم میرفت.موقع کردن پری کمرش را هم نوازش میداد آه ه ه ه
ه ه ه آه ه ه ه ه ه ه جووووووون جواد بازم آبم اوووووومد اینبار جواد که کمرش خیلی
سنگین شده بود آهی بلند کشید و آبش را در کووووووس پری ریخت.- وااااااااااااااای
چقدر هوس و آب داشتی فکر کنم یه نصفه استکانی میشد.- کجاشو دیدی پری جوووووووون
این تازه اولشه حسابی امروز سیر آبت میکنم که دیگه فکر منوچهر عوضی بسرت نزنه.-
جواد کارتو بکن از سکست لذت ببر تازه قرارشد توی کارهام دخالت نکنی اون دیگه بخودم
مربوطه و پری با این محکم کاری گربه را همان دم حجله کشت در حرکت بعدی پری دستانش
را دور کمر جواد حلقه زده بود.در حالیکه کیر جواد داخل کوسش بوده و جفت پاهای پری
هم دور بدن جواد حلقه شده بود.صحنه طوری بود که گاه پری کیر جواد را میکرد و گاه
کیر جواد کوس پری را.در این حالت لبانشان بر روی لبان یکدیگر بود در اوج لذت
بودند.- جواد کیرتو بده میخوام بخورم دوست نداری؟/؟ چرا پری جون راستش روم نمیشد.-
پری جون چقدر خوب کیر میخوری اگه من معتاد بشم چی؟/؟- وقتیکه جنس پیدا بشه چه
اشکالی داره که معتاد بشی تازه این اعتیاد هم برات ضرری نداره.- مامان پری من بذار
بعضی وقتها هم مامان صدات کنم که یادم نره کی هستم.ـ تو اگه یادت بره من یادم
نمیره تو بکن من هستی باشه هر جور راحت تری.آنروز پری تمام جسم و روح خود را در
اختیار جواد گذاشته بود.داغ عشق نافرجامش به منوچهر تسکین یافته بود احساس آرامش
میکرد تقریبا همان آرامشی که پس از اولین عشقبازی او با منوچهر به او دست داده
بود.او و جواد هر کدام چند بار ارضا شده بودند یک بار جواد سرشو به کون مامان پری
چسبونده و داشت کوس و کونشو لیس میزد که پری فریاد زد اگه ادامه بدی من ولت نمیکنم
هاااااااا هنوزم حشری هستم.- پری جوووووون به یه شرط ولت میکنم که برای امشب قولشو
بدی.پری که هیجان زده شده بود و برای شب ثانیه شماری میکرد باز هم سیاست رفت و گفت
بشرطیکه شرایط منو همچنان قبول داشته باشی و رعایت کنی.- چشم مامان پری و انها پس
از خودن ناهار لخت لخت در آغوش یکدیگر بخواب رفتند.پس از بیدار شدن از خواب پری به
جواد گفت که من سر قولم هستم تو که فراموش نکردی چه مادر خوش قولی داری؟؟/؟؟.- نه
یادم مونده بخاطر همین اخلاقهاته که عاشقتم.- بیا بریم با هم یه دوشی بگیریم هم
خستگیمون در میره هم اونجا میشه وفای به عهد کرد تو چقدر خوبی مامان.- موقع
عشقبازی مامان مامان و مادر مادر زیاد گفتن شگون نداره چند دفعه بهت بگم جواد.چند
لحظه بعد در حمام بودند پری سوتین نبسته بود فقط با یک شورت صورتی براق وارد حمام
شده و جواد هم فقط یک شورت داشت. شیر آب را باز کرده زیر دوش رفتند دست در کمر هم
یکدیگر را بغل زدند..ادامه دارد</span><span dir="LTR" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif;"><o:p></o:p></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-49903040080829356342012-10-22T01:56:00.002-07:002012-10-22T01:56:50.006-07:00شب عروسی من و داداشم <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white;"><br /></span>
<br />
<div class="region region-content" style="background-image: none; border: 0px; clear: both; color: #2e2e2e; font-family: Tahoma, Arial, FreeSans, sans-serif; font-size: 13px; line-height: 19px; margin: 0px; padding: 0px; text-align: start; vertical-align: baseline;">
<div class="node" id="node-42055" style="background-image: none; border-bottom-color: rgb(204, 204, 204); border-bottom-style: dashed; border-width: 0px 0px 1px; margin: 0px 0px 15px; padding: 0px 0px 15px; vertical-align: baseline;">
<div class="content" style="background-image: none; border: 0px; margin: 0px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
<div style="background-image: none; border: 0px; margin-bottom: 14px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
<span style="background-color: white;">صبرانه منتظرم شب بشه و باز با عشقم سکس کنیم، میخوام ماجرای اولین سکس با داداشم (عشقم) که پردم رو زد براتون تعریف کنم</span></div>
<div style="background-image: none; border: 0px; margin-bottom: 14px; margin-top: 14px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
<span style="background-color: white;">راستی سکسه خواهرو برادر هرکس دوس نداره، نخونه، فحشم اگه بدین همش لایق خودتون و نوش جون خودتون، چون با تخم چپ داداشم برخورد میکنه و برمیگرده به خودتون....</span></div>
<div style="background-image: none; border: 0px; margin-bottom: 14px; margin-top: 14px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
<span style="background-color: white;">اول از خودمو خانوادهام بگم که من الان ۲۳ سالمه و تو یه خانواده ۴ نفری به همراه مامان و بابا و داداشم که از من ۳ سال بزرگتر زندگی میکنم، ما یه خونه ۲ خواب داریم که اتاق منو داداشم یکیه، ۱۶ سالم بود که تازه کامپیوتر گرفته بودیم و با سیستم دایالآاپ میرفتیم اینترنت، من فوضول بودمو همیشه تو کارای داداشم فضولی میکردم، همیشه میرفتم سایتهای سکسی که رفته بود یا عکسهایی که دیده بود و پیدا میکردم میدیدم، یه شب که من خواب بودم صدای کیبورد بیدارم کرد،من از نیم رخ داداشمو میدیدم و یکم هم صفحهٔ مانیتورو که دیدم داره عکسهای سکسی میبینه و دستش تو شلوارشه، اینم بگم که من از ۱۳ سالگی همهچیو در مورد سکس میدونستم( دختر خالم که از من ۲ سال بزرگتر بود بهم گفته بود و من بعضی شبا یا تو حموم با خودم ور میرفتم)، اتاق تاریک بود و اون منو نمیدید، منم یواشکی دید میزدم که برگشت نگام کرد ( فکر کنم واسه اینکه مطمئن بشه خوابم) و فکر کرد خوابم که کیرشو در آورد از تو شلوارکش... وااااای چی میدیدم یه کیر واقعیِ خیلی کلفت و دراز، میمالیدش با دستش که من احساس کردم کسم خیسه آبه، یواشکی دستمو بردم تو شورتمو آروم کسمو مالیدم، یکم کیرشو مالید، آبش اومد ریخت رو شلورکش،یکم همونجوری موند بعد کامپیوترو خاموش کرد ، پاشد شلورکشو عوض کرد و رفت رو تختش خوابید... منم کسمو مالیدم و ارضا شدم و خوابم برد... بعد از اون شب من فهمیدم که داداشم شبا چیکار میکنه، از اون شب لباسایه لختی تر و تنگتر میپوشیدم ( اینم بگم که من کونم و سینهام گنده بودن از بچگی) یه تاپه یقه باز میپوشیدم که خوابیدنی نوک سینم بیاد بیرون یا دامن میپوشیدم و کونمو مینداختم بیرون، و شبها خودمو میزدم به خواب تا داداشم شروع کنه... منم با جق زدن اون کسمو بمالم.... چندین شب به این منوال گذشت تا یه شب که سینمو انداخته بودم بیرون و منتظر داداشم بودم، خوابم برد، که یه لحظه احساس کردم یکی پیشمه، از خواب پریدم دیدم داداشم کنارمه ، تا چشامو باز کردم شروع کرد به مالیدن سینهام ، شوکه شده بودم، میترسیدم اما خب یه هیجان و لذت خاصی هم داشت، نمیتونستم حرف بزنم... نفسم بند اومده بود که گفت نترس عزیزم، دیدم امشب خوابت برده، بیدارت کردم که حال کنی بعد بخوابی، تو خواب باشی به من هم حال نمیده...کم کم داشتم آروم میشدم که گفتم مگه میدونستی شبا من بیدارم؟ خنیدید گفت مگه میشه صدای شلپ شولوپِ کس خیستو که میمالیشو نشنوم؟ خجالت کشیدم و خندیدم، گفت آبجی گلم با کیر داداشش خودشو میماله و حال میکنه؟ امشب میخوام خودم بهش حال بدم! یهو چشام گرد شد و ترسیدم گفتم میخوای چیکار کنی؟ خم شد دره گوشم گفت میخوام بکنمت، موهای تنم سیخ شد، احساس کردم با این حرفش یه لیتر آب از کسم ریخت تو شورتم، هیچی نگفتم، لباشو گذشت رو لبمو، لبمو میمکید و با دستش سینمو میمالید، یهو گفتم مامانینا نیان؟ گفت من شبا درو قفل میکنم، نگران نباش عزیزم...خوابید روم و خودشو میمالید به من و سینهاامو میمالید و کیرشو میمالید به پاهامو روی کسم، بعد سینهام و کرد تو دهنشو نوکشو لیس میزدو میک میزد، داشتم از حال میرفتم، احساس کرد دارم ارضا میشم، دستشو از رو شورت گذاشت رو کسم، شورتم خیسه آب بود، سینمو میخوردو کسمو میمالید که ارضا شدم، تنم میلرزید، داداشم فقط میگفت جونم، مال خودمی... من بیحال شدم یکم، پاشد لباساشو در آورد، لخته لخت کرد خودش رو، کیرش سیخ سیخ بود و خیلی کلفت و دراز، اومد کنارم، شروع کرد لباسایه منو در آوردن، منم لخت کرد، خوابید پیشم،لبممو یکم بوسید و خورد و با دستش همهجای بدنمو لمس کرد، کم کم باز حشری شدم، دستمو بردم سمت کیرش، گرفتمش یکم فشارش دادم و مالیدم، نفسش تندتر شد، گفت میخوایش؟ گفتم میخوام بخورمش ببینم چه مزه ایه( تو عکسا دیده بودم که کیر رو میشه خورد) رفتم پائینتر و سرشو بوو کردم، یه بوی خاصی داشت که من خوشم اومد، سرشو کردم تو دهنم و لیسش زدم و میکش زدم دیدم داره اه و ناله میکنه، سرمو فشار میداد رو کیرش، کیرش میخورد به ته گلوم و عوق میزدم، اما دوس داشتم، یکم ساک زدم براش گفت اینوری شو( منظورش ۶۹ بود ) گفتم اوکی و سرشو برد لایه پام، منم کیرشو گرفتم تو دهانم، واسه همدیگه میخوردیم که من حالم داشت بد میشد، ۲بار ارضا شدم و اونم همهٔ آبمو خورد، من حشریتر شدم و کیرشو میک میزدم که یهو اونم ارضا شد و آبشو ریخت تو حلقه من، منم همشو خوردم، پاشدم کنارش دراز کشیدم، جفتمون بیحال بودیم، ساعتو دیدیم که ۲:۴۵ بود، بغلم کرد، گفتم مرسی داداشی، بخوابیم؟ گفت نه تازه باهات کار دارم... خودم دلم نمیخواست تموم شه، اما الکی ناز کردم و گفتم مگه بست نشده؟ گفت تا مال من نشی نمیخوابیم، از حرفش خوشم اومد، گفتم مال تو شدم دیگه، گفت نه باید مال خودم شی، زنِ خودم شی، منم لذت میبردم از این حرفا... یکم گذشت، دستشو برد لایه پامو کسمو مالید، هنوز خیس بود، دست منم گرفت گذاشت رو کیرش که نیم خیز بود، من کیرشو میمالیدم و اونم کسمو، باز حشری شدیم، کیرش سیخ شد، بغلم کرد، کیر سیخشو گذاشت لایه پام، یکم جلو عقب کرد، اولین بار بود یه کیر میخورد به کسم، خیلی حسّ خوبی بود، روبروی هم و تو بغل هم بودیم که منو چرخوند، اومد روم، کیرش هنوز لایه پام بود، گفت تو هم میخوای مال من شی؟ منم حشری بودم گفتم آره میخوام، خم شد از کنار تخت شلوارکشو برداشت، یکم کونمو بلند کرد، انداختش زیرمون، خوابید روم، کیرشو لایه پام جلو عقب میکرد میمالید به کسم، بوسم میکرد، دستشو میکشید رو بدنم، کم کم به کمک دستای داداشم پاهامو از هم باز کردم، سر کیرش رو گذشت جلوی سوراخم، یکم بازیش داد، چند سانت چند سانت سرشو میکرد تو و در میاورد، من خیلی ترسیده بودم و از طرفی هم خیلی حشری بودم که حتی یک بار هم ارضا شدم، وقتی ارضا شدم، خوابید روم، گفت آمادهای عشقم؟ با سرم جواب دادم که آره،بازم چند بار سر کیرشو کرد تو، محکم کمرشو گرفته بودم و فشار میدادم به خودم که یهو گفتم دوست دارم بکن دیگه میخوام زنت شم، با این حرفم یهو کیرشو تا ته کرد تو کسم، فوری لباشم گذاشت رو لبم که جیغ نزنم، یه سوزشی که احساس کردم جر خوردم، کل وجودمو گرفت، ۳-۴ ثانیه کیرشو نکشید بیرون، بعد کشید بیرون و دوباره تا ته کرد تو کسم و همش قربون صدقم میرفت و میگفت امشب شب عروسیمونه عشقم، سوزشش یکم کمتر شد و حال میداد بهم، چند بار کرد تو کسمو در آورد، دیدم رو کیرش خونی یه، شلورکشو از زیرم کشید بیرون دیدم رو اون هم خونی یه، کیرشو پاک کرد با همون شلوارک، انداختش کنار، باز اومد روم و کیرشو با دستش گرفت گذشت جلوی سوراخ کسم فشار داد، این دفعه یکم راحتتر رفت تو، گفت باهم ارضا بشیم؟ گفتم اوکی اما من الان ارضا میشم، گفت منم الان آبم میاد با ارضا شدن تو، کیرشو کرد تو کسم یکم جلو عقب کرد سینمو میخوردو میمالید که من ارضا شدم، این دفعه بدتر از دفعههای قبل ارضا شدم، که دستشو گذشت رو دهانم که جیغ نزنم، دیدم داره اه میکشه و کیرشو کمتر تو کسم تکون میده، آبش اومد، ریخت تو کسم، یکم روم موند و نوازشم کرد، گفتم حامله نشم؟ گفت صبح من میبرمت مدرسه، قرص میگیریم تو راه، میخوری، هیچی نمیشه، ساعتو دیدیم ۳:۵۰ بود، پاشد لباساشو پوشید، لباسایه منم داد پوشیدم، شلوارکشو گذاشت تو کیف دانشگاهش، درو باز کرد، رفتم دستشویی، خودمو شستم، اومدم رو تختم، داداشم اومد پیشم و یکم بوسم کرد نازو نوازشم کرد من خیلی خسته بودم، فوری خوابم برد، اونم رفت خوابید.</span></div>
<div style="background-image: none; border: 0px; margin-bottom: 14px; margin-top: 14px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
<span style="background-color: white;">صبح که بیدار شدم، دیدم داداشم قبل از من بیدار شده، رفتم دست و صورتمو شستم، رفتم آشپز خونه ، داشت صبحونه میخورد، مامان هم اونجا بود، دیدمش یه چشمک زد بهم، یکم خجالت میکشیدم، گفت خواهر گلم، چه خوشگل شده امروز،بدو صبحونتو بخور، من میرم دانشگاه، تورو هم میبرمت، منم گفتم باشه! حاضر شدم، رفتیم پارکینگ که ماشینو در بیاره از پارکینگ، راه پلّه خلوت بود ( چون همه با آسانسور رفت آمد میکنن) کشید منو تو راه پله، یکم از هم لب گرفتیم، دستشو برد تو شورتم، گفت خانومم خوبه؟ امشبم میخوامت، گفتم شورتم خیس شد، دارم میرم مدرسه، گفت یه شورته خوشگل هم واست میخرم، یکم کسمو مالید و بوسم کرد، سوار ماشین شدیم، رفتیم اول جلوِ یه سوپر مارکت ایستاد، واسم کلی شکلات و خوردنی گرفت، گفت عشقم امروز خانوم شده، باید یکم بهش برسم، بعد جلوی یه داروخونه ایستاد، ۲تا قرص گرفت، گفت اینو الان یکیشو بخور، یکیشم ۱۲ ساعت بعد بخور که بابا نشم، زوده هنوز! خندیدیم و خوردمش، گفتم دیرم شده، زود باش، باید برم مدرسه، گفت با شورت خیس که نمیشه بری، وایستا یجا پیدا کنم، شورت بگیریم، بعد برو! بعد از نیم ساعت گشتن، یجا پیدا کردیم، رفتیم باهم ۲تا شورته توری که یکیش قرمز و لامبادا بود و اون یکی هم مشکی خریدیم، منو برد مدرسه و از اون روز من زن داداشم شدم و تا الان که ۶ سال از روش میگذره باهمیم و همدیگرو دوس داریم و بابام کارمون رو درست کرده که من و داداشم باهم از ایران بریم uk که به قول اونا ادامه تحصیل بدیم..</span>.</div>
</div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com8tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-41789028884516436022012-10-22T01:49:00.002-07:002012-10-22T01:49:23.628-07:00سکس با برادر ناتنی <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<br />
<div class="region region-content" style="background-image: none; border: 0px; clear: both; color: #2e2e2e; font-family: Tahoma, Arial, FreeSans, sans-serif; font-size: 13px; line-height: 19px; margin: 0px; padding: 0px; text-align: start; vertical-align: baseline;">
<div class="node" id="node-55016" style="background-image: none; border-bottom-color: rgb(204, 204, 204); border-bottom-style: dashed; border-width: 0px 0px 1px; margin: 0px 0px 15px; padding: 0px 0px 15px; vertical-align: baseline;">
<div class="content" style="background-image: none; border: 0px; margin: 0px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
<div style="background-image: none; border: 0px; margin-bottom: 14px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
سلام . میخوام داستان سکس با برادرم رو براتون تعریف کنم البته برادر ناتنی ام .<br /><span style="background-color: white;">من و سعید از یک پدریم یعنی بابام چند سال بعد از ازدواج با مادر سعید با مامان من ازدواج کرده و من 2-3 سالی از سعید کوچیکترم . من یک برادر بزرگ تر هم دارم و سعید هم یک برادر کوچیکتر داره که بعد ها میاد توی داستان اسمش نویده . ما توی یک محله زندگی میکنیم اما خونه هامون چند صد متری با هم فاصله داره . بابام راننده است صبح میره سر کار نصف شب برمیگرده معمولن معصومه خانم (زن اول بابام ) میاد خونمون و با مامانم حرف میزنه . یه روز وقتی از دانشگاه برگشتم خونه دیدم معصومه خانم و مامانم دارن درمورد ازدواج سعید حرف میزنن رفتم نشستم پیششون و یه کم خودشیرینی کردم . تا این که مامانم گفت شیرین جان نمیخوای لباساتو عوض کنی منم به خودم اومدم و رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم که دیدم معصومه خانم داره میره خونشون منم گفتم بذارین همراهیتون کنم بعد باهم رفتیم خونه سعید اینا معمولآ زیاد به اونجا نمیرفتم شاید هفته ای یه بار . وقتی رفتیم توو دیدم نوید داره توی حیات بازی میکنه معصومه خانم تعارف کرد که بیام توو منم گفتم نه مزاحم نمیشم یهو دیدم سعید اومد بیرون یه سلامی به هم کردیم و سعید گفت چرا نمیاین توو گفتم نه مزاحم نمیشم که سعید گفت چه مزاحمتی بفرمایین تو ... با هم رفتیم تو چند دقیقه ای نشستیم که ناگهان صدایی اومد سریع رفتیم بیرون که دیدیم نوید افتاده توی حوض و داره دست و پا میزنه سعید سریع رفت و دستشو گرفت و آوردش بیرون بچه بیچاره خیلی گریه کرده بود و حسابی هم آب خورده بود معصومه خانم گفت باید ببریمش بیمارستان سعید گفت نه بابا چیزیش نیست اما معصومه خانم اروم و قرار نداشت و سریع نوید رو برد بیمارستان سعید هم گفت ای بابا این مامان ما هم دیگه خیلی بزرگش میکنه منم از فرصت استفاده کردم و بهش گفتم خبر داری داری داماد میشی سعید شاخ درآورد و گفت چی؟ گفتم همین الان از مادرت شنیدم داشت با مامانم حرف میزد . سعید گفت بیا بریم توو توضیح بده ببینم چی شده با هم رفتیم توو و سعید نشست پیشم دستمو گرفت و گفت همه چیزو از اول تا اخر برام تعریف کن . وقتی دستمو گرفت یه احساس خاصی بهم دست داد تا حالا بهم دست نزده بود منم گفتم باشه و شروع کردم براش تعریف کردن داستانی که براش تعریف کردم همش دروغ بود بهش گفتم ( مامانت گفت یک ماه دیگه عروسیته ... اخرش بهش گفتم مامانت گفت چند دفعه ای تو رو در حال جلق زدن دیده ) خودم هم نفهمیدم چرا اون حرفو زدم اما بعد از این که این حرفو زدم رووم نشد توی صورتش نگا کنم اون هم بیچاره سرخ سرخ شده بود انگار واقعآ مامانش در حال جلق زدن دیده بودتش . یک دقیقه ای همینطور سراموون پایین بود تا این که سعید گفت چی میخوری برات بیارم گفتم نه دستت درد نکنه در اون لحضه به حرفی که زده بودم فکر میکردم و یه کم حشری شده بودم تا این که دلمو زدم به دریا و گفتم: واقعآ اون کارو کردی؟ سعید هم که انگار فهمیده بود قصد من چیه گفت دیوونه شدی گفتم چرا ؟ گفت چرا این سوالو میپرسی؟ منم نمیدونستم چی بگم و دست پاچه شده بودم که ناگهان سعید دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش انگار واقعآ حشری شده بود شروع کرد به لب گرفتن از من من اولش یه کم ممانعت کردم اما بعدش کم کم اروم شدم یه چند ثانیه ای لب گرفتیم بعد سعید بلند شد و گوشی رو برداشت و زنگ زد به مامانش : الو مامان کجایید حالش چطوره کی میای احتمالا مامانش گفت چطور مگه سعید گفت هیچی همینطوری باشه باشه خداحافظ. ازش پرسیدم چی گفت؟ گفت یک ساعت دیگه میان ... من هم که حسابی حشری شده بودم بلند شدم و سعید رو بغل کردم و شروع کردم لب گرفتن سعید گفت بریم تووی اتاق من رفتیم تووی اتاقش سعید رفت روی تخت خوابید و گفت بیا - منم رفتم و کنارش خوابیدم داشتیم لب میگرفتیم که یهو سعید دستش رو برد سمت سینه هام و شروع کرد به مالیدن دیگه در اوج حشری بون بودم بلند شدم لباسامو در اوردم فقط شرت و سینه بندم مونه بود که دیدم سعید خودشو لخت کرده کیرش شق شده بود کیرش نسبتآ بزرگ بود دوباره رفتیم روی تخت و شروع کردیم به لب گرفتن سعید یواش یواش دستشو کرد توی شرتم و شروع کرد به مالیدن چوچوله ام منم کیرش رو گرفتم و شروع کردم باهاش ور رفتن معلوم بود هر دومون از لب گرفتن سیر شده بودیم سعید بلند شد و گفت ساک میزنی؟ گفتم نه راستش از ساک زدن بدم میاد توی فیلما هم که میدیدم چندشم میشد . سعید به راست خوابید و من نشستم روش کیرش روی کسم بود یه خورده کسم رو روش مالیدم بعد خواستم کیرش رو بکنم تووی کونم که دیدم نه خیلی بزرگ بود هر کاری که میکرد نمیرفت تو تا این که با زور سرش رفت توی کونم فریاد کوچکی کردم و سعی کردم بیشتر فروش کنم سعید هم بالا پایین میکرد اما فایده ای نداشت خیلی دردم میومد واسه همین خودمو کشیدم کنار سعید گفت میخوای از کس بکنم گفتم اخه... گفت نگران نباش حواسم هست پرده ات رو پاره نمیکنم گفتم باشه نشستم روی کیرش و یواش یواش فرو کردم توی کسم اولش سعید یه کم تلمبه زد تا خسته شد و من شروع کردم به بالا پایین کردن صدای ناله ام اتاق رو پر کرده بود اما خیلی مزه داشت . سعید یه غلت زد و روم نشست پاهام رو زد کنار و فرو کرد توو کسم و همینطور که تلمبه میزد با پستون هام ور میرفت من هم همش ناله میکردم تا اینکه سعید اونقد تلمبه زد تا من ارضا شدم اما سعید هنوز ارضا نشده بود بعد از چند دقیقه سعید هم ارضا شد و منی هاشو ریخت روی کسم و من شروع کردم به مالیدن کسم سعید بلند شد و لباساشو پوشید و گفت بلند شو الان مامانم میاد منم بلند شدم خودمو پاک کردم و لباسامو پوشیدم و یه لب کوچولو از سعید گرفتم و رفتم...</span></div>
</div>
</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-5145780906775415712012-10-22T01:43:00.003-07:002012-10-22T01:43:35.934-07:00حرف ,حرف بابا 9 <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div align="right" class="MsoNormal" style="line-height: 13pt; margin-bottom: 0.0001pt;">
<span style="font-family: Tahoma, sans-serif; font-size: 10pt;"><span dir="RTL" lang="AR-SA" style="background-color: white;">کارمونو که تموم کردیم یه نگاهی به کوسم انداختم و دیدم
که قابل کنترله -دخترم نترس -بابا من از چی بترسم . دخترت شجاعه .. از این که بهش
نشون بدم خیلی شجاعم و بزرگ شدم احساس لذت می کردم -آـفرین دختر گلم من حالا میرم
. تو فقط یه زنگ به مامان بزن که زودتر بیاد خونه . دلواپستم . اگه منو الان اینجا
ببینه تعجب می کنه . هر چند اصلا دوست ندارم تو رو به این صورت تنها بذارم -بابا
نگران من نباش من می تونم مراقب خودم باشم . یه نوار بهداشتیه که میذارم رو کوسم
چرا این قدر سخت می گیری . بابا یه چیزی ازت بخوام ؟/؟-بخواه دختر گلم تو خیلی
چیزا ازم بخواه -پدر این یه هفته ای که من پریود باشم تو طرف من میای ؟/؟یه وقتی
نکنه بگی شیدا بوی خون و عرق میده و فراموشم کنی . سعی می کنم همیشه خودمو خوشیو
داشته باشم و تمیز تا تو بدت نیاد -عزیزم تو به چه چیزا که فکر نمی کنی . من دوستت
دارم هر طور و در هر شرایطی. از طرفی الآنشم می بینی گاهی وقتا چند روز میشه که
نمی تونیم با هم باشیم -چیه بابا این حرفا رو می زنی که گوشمو پر کنی؟/؟من باهات
قهر می کنم اگه واسه این موضوع تحویلم نگیری . اومد طرف من و سینه های منو گذاشت
تو دهنش و گفت به همین جوجوهات قسم که در هر فرصتی میام سراغت . فقط یادت باشه که
فکر این چیزا باعث نشه که از درس و مشقت عقب بیفتی من دوست دارم دخترم بهترین باشه
و بهش افتخار کنم . دخترم تو دانشگاه هم باید در بهترین رشته قبول شی . هر چند تا
اون موقع خیلی راهه ولی از همین حالا باید پایه هاتو محکم کنی -بابایی اگه همیشه
کنار من و با من باشی قول میدم که هر چی تو بخوای همون باشم -عزیزم مهم اینه که
خودت بخوای . خودمو انداختم تو بغلش و گفتم بابا هر چی تو بخوای منم دوست دارم چون
دوستت دارم . مامانو هم دوست دارم ولی اون همیشه مزاحم من و توهه -اون دوستت داره
این جور در موردش قضاوت نکن ..بابا از خونه رفت بیرون و من هم واسه مامان زنگ زدم
. اون ترسون و لرزون خودشو رسوند . دستپاچه شده بود وخیلیبیشتر از بابا می ترسید .
شب که دور هم بودیم قرار شد که واسم یه مهمونی تر تیب بدن . خیلی مهم شده بودم به
خودم می بالیدم -مامان قراره تا چند وقت دیگه یه جشن عبادت هم تو مدرسه ما برگزار
بشه -آره دختر گلم یواش یواش باید عبادت هم بکنی . اگه بابابات راحت تری میگم
بابات بهت یاد بده -باشه فروغ من خودم بهش یاد میدم چطور عبادت کنه ولی فکر کنم ..
نذاشتم بابا به حرفش ادامه بده لگدی به پاش زدم که دعا می کردم استخونش نشکسته
باشه . فکر کنم دوزاریش افتاد چون به حرفش ادامه نداد . می خواستم این یه بهونه ای
باشه که بیشتر بیاد پیشم و باهام خلوت کنه . من واسه این که تو بغل بابا جونم باشم
خیلی حقه باز شده بودم . مامان که رفت آشپز خونه به بابا گفتم عزیزم بابا خوشگله
من . من همه این عبادت و این جور چیزا رو واردم تو بیا و شبا چیزای دیگه رو یادم
بده -ای کلک شیدا شیطون من . تو دیگه کی هستی . دست باباتو از پشت بستی -بابا پس
امشب میای بهم یاد بدی ؟/؟یادت باشه به مامان بگی که دخترت شیدا توی این آموزشها
خیلی خنگ و تنبله و مدت زیادی لازمه تا وارد وارد بشه -واقعا تو دیگه کی هستی .
یادم باشه یه هدیه خوشگل واسه دخترم بخرم چون خانوم شده -بابا من فعلا هدیه نمی
خوام . یه چیز دیگه می خوام . می خوام امشب بیای پیشم و جایزه امو بدی -من که امروز
بعد از ظهر بهت جایزه دادم -اوه بابا زرنگ من . تو حالا میخوای سر شیداجونت کلاه
بذاری ؟/؟اون مال بعد از ظهر بود حالا فرق می کنه تازه اون موقع نمی دونستیم که من
میخوام خانوم بشم . خیلی خوب شده بود . دیگه این جوری می تونستم بیشتر شبا به این
بهونه بابا رو از مامان جداش کنم . هر چند تا مامان نمی خوابید نمی شد زیاد کاری
کرد دوباره به شب رسیدیم و بابا اومد به من تعلیمات دینی بده . مامان هم که خیلی
خسته بود زود خوابید . بابا در اتاق منو از داخل قفل کرد . من یه خورده به لبام
روژزده و خودمو با عطر ملایم خوشبو کرده و به کوس و کون خودمم ادکلن زدم و با این
که می گفتند کوس خونی رو اگه نشورم بهتره قبل از خوشبو کردن اونو شستم برام رضایت
بابا و لذت بردن اون مهم تر بود تا رعایت نکات ایمنی -شیدا می بینم که عروس شدی
-عروس تو شدم عروس تو هستم بابایی . منو ببوس . بابا منو ببوس . نمی دونم چرا یه
مدتیه که از با تو بودن یه جوری میشم .انگار هیچوقت سیر نمیشم . دوست دارم کیرت
منو بکوبه بابا . به من شلاق بزنه . بیشتر به من حال بده . من سیر نمیشم . قبلا
این جوری نبودم . بابالختم کن . دوست دارم تو لختم کنی -اگه هم نمی گفتی خودم این
کارو برات می کردم . دوستت دارم شیدا . عروس خوشگل من . دختر ناز من . یه خورده
روزمین نشست تا هم قد من شه و راحت تر منو ببوسه .-بابا نمی تونی کیرتو تو کوس من
فرو کنی ؟/؟ -شیدا تو خیلی دیوونه ای . اولا که تو از نظر هیکل و اندام کوچیکی و
درست نیست کیر به این کلفتی بره تو کوست . در حال حاضر هم که پریودی و مهمتر از
همه یه پدر که نباید دختری دخترشو بگیره . شورتمو کشید پایین و منو انداخت رو تخت
. شورت خودشم کشید پایین و وفتی که کیرشو دیدم از خود بیخود شده نوار بهداشتی
خودمو از رو کوسم بر داشتم . از خون اثری نبود . خودمو به طرف کیر بابایی کشوندم و
اونم کیرشو به کوس من چسبوند . صورت و تمام تنم داغ شده بود . دوباره داشتم تو تب
هوس می سوختم -بابا به من قول بده اونی که یه روزی دختری منو می گیره تو باشی ..
ادامه دارد .. نویسنده.. ایرانی</span><span style="background-color: #ebebeb;"><o:p></o:p></span></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-21730393808762857022012-10-22T01:41:00.000-07:002012-10-22T01:42:15.442-07:00یک عروس هزار داماد 10<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; line-height: 19.2pt; margin-bottom: 0.0001pt; unicode-bidi: embed;">
<span lang="AR-SA" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif;">دستام داشتند می لرزیدند و اون به خوبی متوجه
این جریان شده بود -ببینم شما ناراحتی اعصاب دارین -چی شده مگه -یه خورده به
خودتون مسلط نیستین -نه . شاید فشارم پایین اومده . آخه من بار دارم و ممکنه این
کوچولوی تو شکمم خیلی داره از حق منو می خوره ولی نوش جونش . -خب این روزا که حق
خوری خیلی مد شده . از این که بعضی ها مال بعضی دیگه رو میخورن دیگه این مسئله
خیلی جا افتاده . -میشه چند تا مثال بزنین تا من منظورتونو بیشتر و بهتر متوجه شم
. -خب هر چیزی رو نمیشه گفت . -حتی به من ؟/؟ یه جمله ای رو بهش گفته بودم که
واقعا نمی تونستم انتظار جوابی رو ازش داشته باشم . بیچاره چه جوابی می تونست بهم
بده . این سوالو خیلی زود ازش کرده بودم . چون هنوز دختر خاله پسر خاله نشده بودیم
. ولی جواب سوال منو داد .-مثلا بعضی از زنا و شوهرا به هم خیانت می کنند . مردا
میرن با زنای شوهر دار رابطه بر قرار می کنند و از اون چیزی که حق یه مرد
دیگه هست استفاده می کنند . -ولی آقا ماهان این حقیه که اون مردا خودشون واسه
خودشون قائل میشن و اصولا هر انسان دیگه . انسان آزاد آفریده شده . کسی متعلق به
کسی نیست و این فر هنگ غلطو که با یه پیوند یه زن و مرد همیشه باید به هم متعهد
باشند و دیگه خودشون و تفریحاتشونو فراموش کنند باید از بین برد .-ولی جامعه ما
اونو قبول نمی کنه -جامعه از خود ما تشکیل شده حالا که قبول نمی کنه ما نباید به
خودمون سختی بدیم می تونیم از لحظه ها و دقیقه های زندگی خودمون نهایت استفاده رو
بکنیم . با این حرفا داشتیم مخ همدیگه رو می زدیم . خواسته همو می دونستیم ولی نمی
دونستیم چه جوری شروع کنیم . لرزش دستام خوب شده بود . رفتم براش میوه آوردم .
طوری راه می رفتم و باسن و پاهامو حرکت می دادم که با هر چرخش کون بر جستگی
و بر آمدگیش دل ماهانو ببره . زیر چشمی که از راه دور می پائیدمش دیدم دستش رو
کیرشه و نگاش به طرف من . من و اون تقریبا همرنگ پوشیده بودیم . قبل از این که بر
گردم پیش ماهان و فتنه گری رو شروع کنم یه سری به اتاق خواب زدم و رفتم جلو آینه
.. به ! شکوه چه باشکوه ! چی درست کردی چی ! .. خیلی از تماشای خودم لذت می بردم .
اون کمر بند وسط پیرهنمو محکم تر کرده تا بازم کونم کیپ تر شه . چشای ماهان سرخ
سرخ شده بود . می دونم مست نبود و چیزی هم نکشیده بود . این من بودم که اونو مستش
کرده بودم و هر لحظه منتظر بهونه ای بودیم تا به طرف هم کشیده شیم . بااون صحبتایی
که راجع به مرد و زن و قید و بند های اجتماعی زده بودیم با زبون بی زبونی همدیگه
رو متوجه کرده بودیم که به هم تمایل داریم . دوتایی مون رفتیم کنار کامپیوتر تا
آموزشو دوباره شروع کنیم . موهای بلندمو بازشون کرده و طوری افشونش کردم که یه
خورده از جلو صورت و بینی اشو گرفت . سکوتی پر هیاهو بینمون ایجاد شده بود .
سکوتشو از بیرون احساس می کردیم و هیاهوشو از درون . دستش دیگه با ماوس کاری
نداشت . فقط سرمو موهامو نوازش می داد . صورتمو به صورتش چسبوندم . دقیقه های لذت
بخشی که با صدای نفسهای آروممون منتظر رسیدن به لحظه های بعد بودیم لحظه های پر
هیجان و التهابی بود که مارا در انتظار لحظه هایی پر تنش تری نگه می داشت . صورت
من و اون از پهلو به هم چسبیده بود . لباشو باز کرده بود و دنبال لبام می گشت .
دستشو دور کمرم حلقه زد و منم با یه حرکت اون حرکتی انجام می دادم که متوجه باشه
با چراغ سبز اون منم یه حرکتی دارم تا دلش گرم تر و قرص شه . لبای من و اون رو هم
قرار گرفته بود تار هایی از موهای بلندم بین لبهامون قرار گرفته با همون وضع
در حال بوسیدن هم بودیم . خیلی سریع پیشرفته شد وکف دستشو گذاشت رو سینه ام .
البته از پشت پیرهن . و کف دست دیگه شو گذاشت رو کمرم و از قسمت باز بالای پیرهن
دستشو گذاشت داخل .. -شکوه -جووووون -میریم اتاق خواب -بریم بریم . طوری با هیجان
و عجله هردومون به طرف اتاق خواب دویدیم که نزدیک بود زمین بخوریم . خودمو زودتر
رسوندم به تخت و با شکم افتادم رو تشک . و چشامو بستم . یعنی ماهان جون من آماده
ام که هر کاری دوست داری باهام بکنی . اول باید ناز و نوازشم کنی سر حال شم و بعدا
.. اونم خوب می دونست که من چی می خوام . دستشو از زیر فرستاد اون داخل . پیراهنم
تا انتهای کمر زیپ داشت . اونو کشید پایین و چشش خورد به لباس خوابم . این یه مدل
جدیدش بود . می خواست زود تر به تن لختم برسه . پیرهنو از طرف پام در آورد . وقتی
سرمو بر گردوندم دیدم لخت شده -اوووووه نه ماهان کی گفته تا این حد لخت شی . من می
خواستم در یه حد معمول حالی کرده باشیم . -حیفه که بار دار باشی و یه حال کامل نکنی
. نمی دونی که این آب کیر من چقدر ویتامین داره و برای تو که بار داری چقدر خوبه .
دامنه لباس خوابم بالاتر از کونم قرار داشت -وای دختر چه کونی ساختی می خواستم
حالشو بگیرم تا حشرش بیشتر بزنه بالا . ازجام بلند شده و از تخت پریدم پایین و
رفتم یه طرفی و گفتم این جوری حال کردن نمی خوام .. ادامه دارد .. نویسنده ..
ایرانی </span><span dir="LTR" style="background-color: white; color: #191919; font-family: Helvetica, sans-serif;"><o:p></o:p></span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-5776859023353204096.post-81385068545663061022012-10-15T13:04:00.003-07:002012-10-15T13:04:58.896-07:00من و خواهرم <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<span style="background-color: white;"><span style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px;">مدتي بود با خوندن اين داستان ها مخصوصا خانوادگي نظرم نسبت به خواهرم عوض شده بود.من دو خواهر دارم كه يكي 28 و ديگري 30 ساله هست .خواهر بزرگتر ازدواج كرده و دومي خونه. پدر و مادرم با هم كار ميكنند و من كه ديپلم داشتم و در خونه اكثرا پاي كامپيوتر بازي ميكردم يا در اينترنت اين داستان ها رو ميخوندم.خواهرم هم هميشه خونه بود.با خوندن اين داستان ها اكثرا با شرت خواهرم جلق ميزدم يا بعضي مواقع وقتي خواب بود جوري كه نفهمه ميومدم نزديكش و كونش رو كه از رو شلوار زده بود بيرون ميديدم و جلق ميزدم و سريع ميرفتم بيرون.</span><br style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><br style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><span style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px;">تا اينكه به خودم كم كم جرات دادم.نميتونستم سينه و كونشو ببينم و خودمو كنترل كنم.يادمه يك روز كه از بيرون امدم خواهرم حموم بود يهو فكري به ذهنم رسيد امدم به بهانه اينكه داخل حموم چيزي دارم در زدم .خواهرم گفت چيه گفتم يه چيزي ميخوام بر دارم گفت خودت بيا بردار رفتم داخل.در داخل حموم بسته بود ولي خواهرم از پشت شيشه يه جورايي به صورت تار ديده ميشد .معلوم بود كه لخته لخته و من كه كيرم راست شده بود يه نگاه به سبدحموم انداختم ديدم شرت و سوتينش انجاست سريع گزاشتم رو كيرم شروع به جلق كردم و خاهرم رو كه به صورت تار بود ميديدم.يهو صداش امد كه رفتي .من چيزي نگفتم و سوتين رو انداختم درو بستمو رفتم.رفتم بيرون و با خودم گفتم برم داخل به زور بچسبم بهش ولي خايشو نداشتم.ان روز گذشت و من نقشه هاي متعددي ميكشيدم.</span><br style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><br style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><span style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px;">اكثرا خواهرم رو ديد ميزدم و با اين كارا ميگذشت روزهام.يك روز قرار بود براي عيد ديدني به خونه خالم بريم.داييم ماشين داشت و گفت با هم بريم ولي تعدادمون زياد بود.داييم گفت يه جوري خودتونو جا بديد من رفتم عقب سريع نشستم بعد خواهرم امد نشست و بعدشم زنداييم و مامانم و دوسته زن داييم و جلو هم شوهره دوست خالم با پسرش نشست.عقب جا نبود و در بسته نميشد كه يهو خواهرم از جاش بلند شد كونشو گزاشت رو كيرم و به زن داييم گفت بياين اينور تر بشينيم.زن داييم هم نگام كرد گفت اي بابا اينجوري كه سخته كه .بعد به من گفت سختت نيست منم كه از خدا ميخواستم گفتم نه خوبه راهي نيست و حركت كرديم.داشتم ديوونه ميشدم كيرم راست كرده بود ولي شلوارم لي بود و نميشد حسي كرد خواهرم درست رو كيرم قاچ كونش بود و هيچ كسم نميتونست تو ان شلوغي به من نگاه كنه.منم از رو مانتو چند بار بوسيدم خواهرمو(البته نه اونطوري كه بفهمه)تا اينكه دايم به سرعت گير رسيد و ترمز كرد خواهرم يهو رفت جلو و منم كه خواستم بگيرمش يهو سينشو گرفتم ولي سريع ول كردم .ديگه ديوونه شدم سينه هاش خيلي بزرگ بود باورم نميشداينقدر بزرگ باشه خواهرمم هيچي نميگفت ولي بهم گفت اگه دوبار ترمز كرد محكم منو نگهداراكه ميوفتم.من تو راه هي فشارش ميدادم خواهرم فكر ميكردم فهميده ولي چيزي نميگه .نميتونستم خودمو نگه دارم دستمو اروم بردم طرفه سينه هاش دستام ميلرزيد و اروم گزاشتم رو سينه هاش خواهرم كه مشغول صحبت بود و جوري بود كه اصلا فكر به اين كار من هم نميكرد دستم فقط رو سينه هاش بود و هيچ حركتي نميكردم .داشتم نگاه ميكردم به دستم هي ميخواستم بمالمش ولي جرات نداشتم كه يهو داييم ترمز كرد منم يهو سينه هاي خواهرمو گرفتم خواهرم يهو از جاش بلند شد ولي من هنوز سينه هاشو گرفته بودم .داشتم لذت ميبردم.سينه هاش نرم بزرگ بود يه فشار محكم دادم و ديگه ماشين اروم شد ول كردم .خواهرم كه فهميده بود يه خورده رفت به سمت جلو كه يهو دوباره دايم رو دست انداز رفت و خواهرم رفت كونش هوا.من دوباره سينشو گرفتم و كيرمو چند بار محكم زدم به كونش كه يهو ابم ريخت تو شلوارم و ديگه ولش كردم.البته بگم كه اين كارا زياد علني نبود و در چند ثانيه اتفاق ميوفتاد و جوري هم بود كه خواهرم نميتونست چيزي بگه.رفتيم خونه خاله و موقع برگشت شد.داييم گفت همونجوري كه نشسته بوديد بشينيد خواهرم امد دوباره ولي فاصله گزاشت و فقط رو زانوهام نشست .منم برا اينكه ديگه تابلو نشه باهاش كاري نكردم فقط از رو مانتوش چند باري بوسش كردم و تموم شد.تا اينكه يه روز عصر خواهرم بهم گفت مياي موهامو اتو كني منم رفتم ديدم بهترين راه برا مالوندنشه بهش گفتم اينجا نه بريم تو ان اتاق خنك تره رفتيم انجا بهش گفتم كمرم درد ميكنه نميخواد بشيني وايسا ا اتو كنم .خواهرم يه شلواره مشكي نازك تنگ با يه تاپ پوشيده بود و كونش داشت منو ديوونه ميكرد.همينطور پشتش بودم و داشتم موهاي پشتشو اتو ميكردم .يواش كيرمو در اوردم و انداختم بيرون (فقط كافي بود برگرده تا ابروم بره ولي جرات كردم)يواش نزديكش كردم و اروم زدم به كونش ولي سريع كشيدم عقب.عرق كرده بودم و دستوپام ميلرزيد دوباره زدم اين بار محكم خورد و فهميد و رفت يكم جلو من انگار بيشتر خوشم امد و رفتم جلوتر و دوباره زدم به كونش اينبار هيچ كار نكرد به بهانه اينكه اينور موهاشم بگيرم يكم كشيدم موهاشو تا رفت دردشو حس كنه سيريع كيرمو گذاشتم لاپاش گفتم اگه چيزيم گفت راستشو بهش بگم .ولي چيزي نگفت ولي فهميده بوديه خورده عقب جلو كردم خواهرم داشت هي به جلو ميرفت يكدفعه گفت خوبه ديگه بسه منم گفتم نه اينجاش مونده و زياد تر كردم عقب جلو كردنمو كه يهو ابم امد.دستمو گزاشتم جلو كيرم و ابمو ريختم تو دستم ولي نگاه كردم ديدم لا شلوارش ابم هست و گفتم بيخيال .يكم موهاشو اتو كردم و در رفتم.از كرده خودم هم پشيمون بودم هم راضي.و با خودم گفتم ميشه اينو راحت كرد تا اينكه دو روز گزشت و يه روز عصر از خواب پاشدم ديدم كسي خونه نيست امدم تو راهرو ديدم خواهرم خوابيده .كيرم زارتي رفت بالا.امدم كنارش خوابيدم با خودم گفتم اگه چيزي گفت ميگم نميتونم خودمو نگه دارم برا همين مجبور شدم و يه جوري خرش ميكنم.كنارش دراز كشيدم ديدم يهو چشش باز شد دوباره بسته شد فهميدم بيداره ولي زده خودشو به خواب. شهوتم بيشتر شد دستم گزاشتم رو كونش يكم جلو عقب كردم ديدم چيزي نميگه.دامن پاش بود يواش كشيدم پايين با هزار بدبختي با دستاي لرزون و عرق و داغي بدنم شرتشم كشيدم پايين كونه گوندش جلوم بود .سفيد نبود و لي روشن بود لاي كونشو باز كردم شهوتم زده بود بالا و با خودم گفتم بيدارم شد شد به زور ميكنمش.كيرم گزاشتم رو سوراخ كونش يكم فشار دادم ديدم سفت كرد خودشو فهميدم نميخواد توش بزارم.دوباره فشار دادم خودشو باز سفت كرد دستمو گزاشتم رو كسش و اروم مالوندمش .كسش يكم پشم داشت و معلوم بود يه دو هفته اي نزده.كيرمو گذاشتم لاي پاش تاپشم دادم بالا سوتينشو از پشت دراوردم و دستمم انداختم زير سينش و مالوندمش.واقعا باورم نميشد من اين كارارو بلد باشم و الان دارم رو خواهرم انجام ميدم.چند تا تف انداختم دوباره فشار دادم دمه كونش باز شدني نبود.فهميدم درد داره و خواهرم نميخواد بزارم و همون لاپا هم زيادمه .خواستم اذيتش كنم و هي كيرمو ميزاشتم دمه سوراخ كونش و فشار ميدادم يهو كيرم احساس كردم داره ميره تو خواهرم خودشو سفت كرد و كشيد خودشو به سمت جلو من محكم گرفتمش تو بغلم و دوباره فشار دادم بازم نميرفت اينبار گذاشتم از پشت رو كسش و يواش فشار دادم خواهرم ترسيد كه نكنه ميخوام جدي پارش كنم خودشو كشيد به سمت جلو و اينور انور كرد خودشو يعني نزاري يه وقت .دوباره گزاشتم دمه سوراخ كونش اينبار سفت نكرد از ترس اينكه كسش نزارم هيچ كاري نكرد.معلوم بود تا حالا كير تو كونش نرفته كه خودشو واداد چون نميدونست چه دردي در انتظارشه.كيرمو كه يكم هل دادم داخل كونش يهو يه ناله اي كرد و محكم بالشترو فشار داد.كيرمو بازهم فشار دادم و تو رفت خواهرم بغض گلوشو گرفته بود و يهو زد زير گريه ولي هيچي بهم نگفت صداي گريش خونهرو پر كرده بود منم شهوتم بيشتر شد و فرو كردم يهو داد زد ااااااي و گريش بيشتر شد من جلو عقب كردمنو شروع كردم واقعا دست خودم نبود و حاليم نبود چيكار ميكنم.چند بار عقب جلو كردم ابم امد ريختم تو كونش و رو خواهرم خوابيدم و كيرمو كشيدم بيرون خواهرم هنوز ناله ميكرد چند بار رو كونش كيرمو جلو عقب كردمو پا شدم رفتم حموم .خودمو شستم امدم بيرون ديدم خواهرم داخل يكي از اتاقاست درو بسته .امدم بيرون موهامو اتو كردم كه خواهرم دروباز كرد اخما توهم رفت تو حموم.منم زدم بيرون باورم نميشد اينجوري كرده باشمش.</span><br style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><br style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px; margin: 0px; padding: 0px;" /><span style="font-family: Tahoma, Verdana, Georgia, Times; font-size: 13px; line-height: 17.33333396911621px;">شب وقتي برگشتم باز تو اتاقش بود و چند روزي اصلا باهام حرف نميزد و تا اينكه چند ماه گذشت و دوباره به همون شكل يه روز وقتي خواب بود رفتم بالاش ولي اينبار گريه نكرد و به زور طاقت اورد.باهاش حرف هم زدم گفتم حال ميده نميتونم طاقت بيارم و انم هيچي نگفت و ساكت بود يهو بهم گفت زودباش كارتو تموم كن گمشو برو بي حياي كثافت از دسته تو يه خواب راحت ندارم همش ميترسم بياي سراغم .خيلي راست كردي برو زن بگير چرا با من.منم لج كردم بد محكم كردمش كه گريش باز درامد و وقتي از روش بلند شدم و رفتم بيرون هنوز صداي گريش ميومد و من ديگه باهاش كاري نداشتم.ان الان ديگه راحت ميگرده چند باري لخت از جلوم رد شد.يه بار جلوم لباسشو داد بالا سينش افتاد بيرون و ان يه تلو از داخل سوتينش پيدا كرد انداخت بيرون .تا اينكه يك روز از بيرون امدم ديدم يعني زود امدم خونه ديدم صدا مياد رفتم طرف اتاق خواهرم ديدم يه پسره از كون داره ميكنتش رحم هم نميكرد اشغال و خواهرم هي گريه ميكرد كه احسان يواشتر ولي انم مثل من حاليش نبود.كاراي خواهرم علني شده بود و جلوم سوپر ميديد ولي ديگه من باهاش حال نكردم .چون همونطوري كه دوست داشتم كرده بودمش و برام ديگه لذتي نداشت . داستان بعديم سكس من با دختر خالمه كه خيلي زيباست بزودي منتشر ميكنم</span></span></div>
Unknownnoreply@blogger.com19