۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

مامان تقسیم بر سه 2


من باید خیلی حواسم می بود که اون به انحراف کشیده نشه . درهر حال به هر دردسری بود سال تحصیلی به پایان رسید و بهشون قول دادم که چند روز اونا رو ببرم مسافرت تا حال و هواشون عوض شه . محسن چند تا ماشین داشت که دلم نمیومد هیشکدومشونو بفروشم . بعد از مرگش مجبور شدم رانندگی یاد بگیرم تا کمک حال خودم و بچه هام باشم . اون از این که من رانندگی کنم هراس داشت . گذشت زمان در بعضی زمینه ها آروم ترم کرد ولی در بعضی موارد غمم تازه تر می شد . به یاد خاطراتی که با اون داشتم میفتادم . یه شب خوابشو دیدم . خوابشو که دارم باهاش سکس می کنم . خوشحال شدم . تو خواب بهش گفتم محسن من فکر می کردم که تو مرده ای . لخت در اختیارش قرار گرفتم که هر کاری دوست داره باهام بکنه ولی دستم خورد به جایی و بیدار شدم . بیدار شدم و در حسرت بیداری , بیدار موندم . همون باعث شد که حشرم بزنه بالا . بی اراده خودمو لخت کردم . به یاد اون وقتایی که براش افسونگری می کردم و اونم نازمو می کشید . منم در فکر اون لحظات همون شورت و سوتینی رو هم که تو تنم مونده بوددر آورده و یه گوشه ای پرتش کردم . یه دستمو گذاشتم رو سینه ام و یه دستمو رو کوس خیسم . رفته بودم تو حس . به یه گوشه ای که هیشکی نبود به عشق خیالی خودم اشاره می زدم که بیاد جلو . بیاد و بپره تو بغلم دلم می خواست از اون دنیا برگرده . زنده شه کیرشو بکنه تو کوسم ولی افسوس که آرزویی محال بود . اون وقت شب چیزی هم دم دستم نبود تا با اون کوسمو بخارونم . زورمم میومد تا برم از یخچال موز بردارم . روتخت دمر کردم تا کوسم با تشک در تماس باشه . خودمو رو تخت می کشیدم و کوس خیس و نیاز مندمو بهش فشار می دادم تا این جوری یه خورده هوسمو بخوابونم .غافل از این که آتیش هوسم بیشتر می شد و هر لحظه منو بیشتر می سوزوند . حس کردم صدای در اتاق خواب اومده . شک داشتم .نکنه یکی منو زیر نظر داشته باشه . خجالت می کشیدم که یکی از پسرام منو با این وضعیت ببینه ولی چاره ای نبود . باید به همون حالت باقی می موندم تا از یه طریق دیگه بفهمم جریان چیه . سمت چپم در فاصله چند متری یه آینه متوسط قرار داشت که قسمتی از در اتاق خوابو نشون می داد . خودمو کمی بالاتر کشیدم تا بهتر دید داشته باشم . حدسم درست بود . معین در حالی که شورتشو پایین کشیده بود کیر شق کرده خودشو به طرف من نشونه رفته بود .اون متوجه نبود که من متوجهشم . به کون لخت و گنده من نگاه می کرد و در حال جلق زدن بود . از من کاری ساخته نبود . خیلی خجالت کشیدم . باید در همون حالت می موندم تا کارش تموم شه و بره . از این می ترسیدم که نکنه شهوت بزنه به سرش و بیفته روم . وقتی متوجه خالی کردن آب کیر تو دستاش شدم یه خورده آروم گرفتم . اون رفت و منم سریع در اتاقو از داخل قفل کردم و رفتم تو فکر . فکر این که بالاخره اونم نیاز های خودشو داره . باید نشست و باهاش صحبت کرد . در عصری که بیشتر روابط دخترا و پسرا پوشالی شده و معین هم آدمیه که شاید راحت گول بخوره یه نگرانی تازه ای در من ایجاد شده بود که سعی کردم مشکل و نیاز خودمو فراموش کنم و به اون فکر کنم . صبح شد و چیزی به روش نیاوردم . تا این که موقع صبحونه دیدم خودش به من میگه -مامان تو این روزا خیلی کم به خودت می رسی . با این که به خودت توجه نمی کنی خیلی ناز و خوشگلی . اون وقتا که بابا بود یه جوری دیگه ای بودی . ما بچه ها هم دوست داریم که خیلی خیلی ناز تر ببینیمت . -فقط تو دوست داری یا داداشات هم میخوان؟/؟ -مبین ! میلاد ! درست نمیگم ؟/؟ اونا هم که فکر کنم چیزی از موضوع نفهمیده باشن سری تکون دادن و گفتن آره داداش . -ببینم این جوری مامانتو دوست نداری و نمی خوای ؟/؟-چرا ولی اون جوری خوشگل تری . یه خورده لجم گرفته بود . از این که اون این قدر راحت به تن لخت من نگاه کرده و جلق زده خونم به جوش اومده بود ولی وقتی فکر کردم که ممکنه کار من سبب شه یه خورده دلش خوش شه و چشم و دلش سیر باشه ازترس این که به دنبال چشم چرونی و دنبال دختر مردم رفتن باشه یه آرایش و میکاپ خفیفی رو صورتم انجام دادم .-واااااایییییی مامان یه تیکه ماه شدی .. یه خورده دلم گرفته بود . ولی سعی می کردم این گرفتگی خودمو کمتر نشون بدم . این پسرا همه چیز من بودند و تا اونجایی که جا داشت باید با هاشون مدارا می کردم . اومد نزدیک من و بغلم زد . نمیدونم چرا دوست داشتم از دستش فرار کنم . وقتی اون حرکت شب گذشته اش یادم میومدیه جوری می شدم ولی وقتی که بغلم زد و منو به خودش فشرد واسه یه لحظه حس کردم این پدرشه که بغلم زده . خیلی هم شبیه اون شده بود . هر چی بزرگتر می شد بیشتر به اون شباهت پیدا می کرد . رفته بودم تو یه عالم دیگه ای . وقتی که لبامو جلوی دو تا داداشاش بوسید و بهم چسبید منم بی اراده خودمو به دستش سپرده و حس می کردم که محسن داره بهم حال میده ... ادامه دارد .... نویسنده .. ایرانی

۳ نظر:

  1. سلام امیرم ازتبریز28سالمه خانومای تبریزی تماس بگیرن09190442574

    پاسخحذف
  2. خانمهای حشری تماس بگیرید تا داغه
    ۰۹۱۹۰۰۳۱۲۵۴

    پاسخحذف
  3. جون مادرتون اینقدر پسرهازنگ نزنید.‌من پسرنمیکنم خانمها بزنگن.یعنی‌ی خانم‌نیست کیر بخواد فقط پسرا هستن
    ۰۹۳۹۳۶۳۱۲۹۸

    پاسخحذف