۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

هوس یا عشق 4


سرانجام خانه ای به اسم من خرید.خانه ای در وسطهای بلوار خزر در یک محله شیک و با کلاس و مهمتر از همه در خرید خانه به اولین و مهمترین مسئله ای که توجه داشتم این بود که حداقل دو تا در داشته باشد.یکی از جلو و یکی هم در پشت خانه یا مسیری که به کوچه ای دیگر باز شود و به این طریق ضریب اطمینان من برای بودن با امیر خیلی بالا رفته.جالب اینجا بود که بجای دو در سه در داشت.قسمت شرق و شمال و جنوب و تنها یک همسایه آنهم از سمت غرب داشتم.خانه از سمت شمال به خیابان اصلی و از سمت شرق و جنوب به کوچه ختم میشد.آخ خ خ خ که چه امنیتی داشتم.دیگر برای کوس دادن به امیر استرسی نداشتم.اتاق خوابم را نزدیک به در جنوبی گرفتم و اتفاقا دری داشت که به پشت حیاط باریک میرسید.فاصله آن در با در خروجی چند متر بیشتر نبود.خانه ای نوساز با چهارصد متر حیاط و دویست متر زیر بنا.خوشبختانه آن دور و بر آپارتمانی نبود که بر ما مسلط باشه.صاحب قبلی این منزل که از ساختش دو سال هم نمیگذشت به خارج رفته بود.معلوم نبود کیوان از کجا 350 میلیون جور کرده و پول خونه همه رو نقد داده ؟/؟.یه خورده از پدرش کمک گرفت و یه چند تا آس داشت که برای روز مبادا رو کرد.خیلی شرمنده شدم.کیوان میگفت که حداقل صد میلیون زیر قیمت خریده چون فروشنده عجله داشت و پول نقد میخواست.شوهر جونم دو تا گوسفند کشت.یکی برای خونه و یکی برای بچه.روز بعد از گوسفند کشی بود که من امیر کیر کلفتمو آوردم خونه جدید.چه حالی داشت.صاحب یه خونه چند صد میلیونی شده بودم.منتظر یک بچه خوشگل بودم.روی تخت چند میلیونی لنگم به هوا و چشام به باغچه و گل و گیاه حیاط در حال کوس دادن و پذیرایی از کیر هوس آور امیر بودم.آرامش از این بالاتر چی میخواستم ؟؟/؟؟ دانشگاه هم که اعصابمو خرد کرده بود ولی رفقا مسئله رو حلش کردند.مسئول دایره امتحانات که دو تا زن یا دختر بوده و از مجرد یا متاهل بودنشون هم اطلاعی نداشتم با دو تا از دانشجویان همکلاس ما که از دوستهای افشین و امیر بودن رابطه داشتن قول دادن که سوالای آخر ترمو در اختیار ما بذارن.دیگه درس هم نمیخوندم.حالیم نمیشد چون وقتیکه در آغوش امیر بودم به این فکر میکردم که دفعه بعد کی و چه جوری میتونم باهاش باشم.از افشین و امیر میخواستم کاری کنن که سیستم دستیابی به سوالات امتحانی حفظ بشه و این دوستاش رابطه با مسئولین دایره امتحاناتو حفظ کنن و سوالارو هم فقط بین خودمون چند نفر پخش کرده و به هیچ وجه به کس دیگه ای ندیم و آبرو ریزی نکنیم.وقتی در خانه جدیدمان به امیر گفتم از او حامله ام اولش یکه خورد رنگش زرد شد.- نگران نباش من هیچوقت نمیام بگم بچه مال توهه مگه از جونم سیر شدم.بنازم به اون کیرت که با همون گاییدن اول کارشو کرد تخمت رو تو تخمک من کاشتی و تا 8 ماه دیگه بابا میشی اما شناسنامه اش به اسم کیوانه.یواش یواش بخود میبالید.از اینکه با وجود کیوان این او بوده که مرا حامله کرده است.هر چه بیشتر مرا میکرد بیشتر هوس کیرش را میکردم.معتاد شده بودم.دوست داشتم 24 ساعته کیررررررش درون کووووووسم باشد.حمام تمیز و بزرگ و مجهز به سونا و جکوزی و وان و حمام شیشه ای را حسابی ردیف کرده تا با امیر ساعتها در آن حال کنم.البته مراقب می بودم که به بچه آسیبی نرسانم.هوس چنان چشمانم را کور کرده بود که وقتی کیوان بمن گفت که برای یکی دو هفته به ژاپن میرود تا جنس بیاورد و مرا هم برای ماه عسل قصد داشت که ببرد بهانه بچه و خستگی راه را کرده و او هم خیلی منطقی با مسئله برخورد کرد و حرفم را پذیرفت.قربونش برم چقدر ماه و دوست داشتنی بود این کیوان.ناراحت که نشد هیچ گفت باشه انشاالله سال دیگه سه نفری میریم.منکه همیشه یه پام خارجه.قرار گذاشت که یکی از برادرام یا خواهراش بیاد پیشم تا تنها نباشم که من گفتم نمیخوای به کسی چیزی بگی به شیوا میگم بیاد اینجا با هم درس بخونیم بهتره.اگه یه آشنا بیاد پیش من بد میشه.همش سرم باشه تو کتابم.راستش گاهی وقتها دلم برای شوهرم میسوخت و از خودم بدم میومد ولی وقتی به هیجان و هوس و لذت و شهوت فکر میکردم عذاب وجدانم به حداقل میرسید و آرام میگرفتم.هنوز کیوان سوار هواپیما نشده بود که من سوار کیر امیر احساس میکردم که از ژاپن هم آنورتر رفته ام.تلفنها و موبایل همه قطع شده من در هوای گرم تابستان پنجره را باز کرده با لذت به گلها و طبیعت مینگریستم.دستم را به میله های گوشه پنجره فشرده درحالیکه کیرررررررررر گرم امیر را در کووووووووس داغ خود احساس میکردم به دو هفته ای که شب و روز در زیر کیر امیر روزگار خواهم گذراند می اندیشیدم.در حمام هم خاطرات زیادی ثبت کردیم.چه لیفی میکشید از بالای گردن تا نوک پای مرا.همچین دستمالی میکرد که انگار تمام ذرات وجودم کوس شده و هر لحظه میخواهند بر سر کیرش بنشینند.وقتی لیف را بر روی کوسم میکشید شدت ضربان قلبم آنچنان زیاد میشد که میترسیدم برای بچه خوب نباشد.- امیررررر تو رو خدا.نه.نه نههههههه اما ول کن نبود.آخر لیف را انداخت و با دستش کوسم را ماساژ داد.چربی و ترشحات کوس با کف صابون مخلوط شده تمام توانم را گرفته بود.وقتیکه در آن شرایط امیر هم زبانش را بر روی کوسم قرار داد آنچنان فریادی از هوس در محوطه حمام کشیدم که دیوارهای آن به لرزه افتاد و لحظاتی بعد امیر با کیر بجان کوسم افتاد و از روبرو مرا میکرد.با ده بیست ضربه آبم آمده و هم آبش را درون کوسم خالی کرده بود.اما معلوم نبود بعد از آن صد تا.دویست تا.سیصد تا.هزار تا.چند بار دیگر با ضربات ورود و خروجش مرا به اوج لذت رساند.ناله میکردم و فریاد میزدم اما نمیگفتم دیگر بس است.دلم میخواست و او با قدرت بکارش ادامه میداد.هنوز روز اول تمام نشده بود.اصلا این دو هفته ای را دوست نداشتم به دانشگاه بروم ولی مجبور بودم.اگر غیبت میخوردم بدتر میشد.در نهایت به امیر گفتم که روی زمین طاقباز بخوابد کوسم را بر سر کیرش گذاشته لبم را بر لبانش نهاده تن خود را بر بدنش منطبق ساختم.هر دو دقایقی در آغوش هم آرمیدیم.کیر او همچو قایقی در دریای جوشان کوسم لنگر انداخته بودهمچو ماهی آرمیده در دل شب با حرکات آب و گرمای درونم گاه جنبشکهایی داشت در اختیارش بودم.جسمم با او پرواز میکرد اما روحم متعلق به کسی بود که در هواپیما بود و بسوی ژاپن میرفت.کسی که حاضر نشده بودم جسمم را با او پرواز داده به ژاپن ببرم.نمیدانم چرا از گاییدن من خسته نمیشد ؟/؟ نمیدانم چرا همش به یک زن شوهر دار یعنی من اظهار عشق میکرد؟؟/؟؟ راستش نفهمیده بودم جدی جدی عاشق منست یا نه ؟/؟.به کیوان حسادت میکرد.خیلی خنده دار بود.کوس مفت میزد و حرف مفت هم بالاش.اصلا دوست نداشتم کسی راجع به کیوان من همچین فکر و عقیده ای داشته باشه.نمیخواست که من مسائل رختخواب خودم با شوهرم را برایش بیان کنم و من هم حداقل موقع سکس و بخاطر اینکه زهر مارم نشود رعایت میکردم.دوست نداشتم که فکر کند قلبم هم متعلق به اوست.اگه چاره داشت میگفت که از کیوان طلاق بگیرم و فقط با او باشم اما حتی تصور چنین موضوعی تنم را میلرزاند.هر وجب از خانه اثری از خود و سکس خود بر جای گذاشتیم.دو زانو بر روی کاناپه نشستم در حالیکه دو کف دستم هم بر روی مبل قرار داشت.یعنی در حالتیکه میگویند سگی نشسته بودم.او کیرش را از پایین کوس تا بالای مخرجم میکشید و مرا به اوج هیجان میرساند.به سینه هایم چنگ انداخته و با لبانم میکشان میزدم.آتش هوسم فروکش نمیکرد.تشنه کیرررررر بودم اگر کیوان مهربانم هم برمیگشت مشکلی نداشتم من بودم و این خانه.اما شبها را نمیتوانستم با بکن خود باشم مگر آنکه این سفرهای تجاری به دادم برسد که حتم داشتم با این مخارج فعلی و خرید خانه و عشق به بچه کیوان را بر آن میداشت که بیشتر به این سفرها برود.البته در نبود او شاگردانش مغازه هایش را اداره میکردند.عزیز دل من آنقدر شوق و ذوق داشت که میگفت اگه بچه دختر باشه یا پسر فرقی نمیکنه باید آنقدر پول دربیارم که جلدی یه آپارتمان نقلی هم که شده به اسمش بکنم.اگه دختر باشه.نه زوده برم دنبال جهیزش ولی برای بچه ها باید بفکر ملک و املاک و سرمایه هم باشم. جهیز و وسایل زندگی ممکنه بعدا از مد بیفته این حرفها رو که میزد هم خوشحال میشدم از اینکه بفکر تامین آتیه بچه هاست هم اینکه بیشتر میره سفر ولی از خوش قلبی و سادگیش هم این وجدان لعنتی من بازهم تکان میخورد.شب اولی بود که کیوان بقصد ژاپن از خانه و کشور دور شده من و امیر خسته شده بودیم و پس از شام در کنار یکدیگر لخت لخت خوابیدیم.پس از چند ساعت چشم باز کرده و آرام بر سینه های امیر دست میکشیدم.هیچ احساسی را در من زنده نمیکرد.شاید به این دلیل بود که عشقی نسبت به او نداشتم ؟/؟.پس چرا بدنم را در اختیار او قرار داده بودم ؟؟/؟؟ کمرم سبک شده به اندازه کافی راضی شده آب خالی کرده بودم و حالا نوبت احساساتم بود که تهییج شود.یعنی باید باور کنم که این من تازه عروسم که در بغل مرد اجنبی لخت و لخت خوابیده و شوهرم در حال سگ دو زدن است ؟؟/؟؟ نور کم چراغ خواب بر روی قاب عکس عروسی من و کیوان افتاده بود.یکدیگر را عاشقانه و ملایم بغل زده بودیم حتی به یادم مانده که در آنموقع به چه می اندیشیدم.به این فکر کرده که شبش با تمام وجود جسمم را اسیر کسی خواهم کرد که روحم در دام اوست و اینکار را هم با لذت تمام انجام داده بودم اما آن همه عشق و ایمان چه شد ؟؟/؟؟ منکه همیشه از زنهای هرزه بد میگفتم / منکه همیشه تحت هر شرایطی خیانت را توجیه نمیکردم / چه شد که امروز به این روز افتادم ؟/؟ منکه هرزه ها را مسخره میکردم امروز خود هرزه ای بیش نبودم تازه این یک طرف قضیه بود.اگر همه چیز لو میرفت.نمیتوان اطمینان داشت که روزگار همیشه بر وفق مراد باشد.به عکس عروس و داماد روی دیوار نگاه میکردم و آرام اشک میریختم.معلوم نبود کی خوابم برد.روز بعد کیوان از ژاپن برایم تلفن زد و همش میگفت جای تو خالی.من هم پس از خوردن صبحانه ای مقوی حالم بهتر شد و وقتی هم که هوسم برگشت وجدانم به استراحت پرداخت و قبل از رفتن به دانشگاه یکی دو بار خود را ارضا کردیم تا با روحیه ای شاد به کلاس درس برویم و در کلاس هم برای برگشت به خانه ثانیه شماری میکردیم.سعی میکردیم سیاستمان را در دانشگاه حفظ کرده تا دیگران بخصوص شیوا و افشین متوجه نشوند که مقصدمان یکیست یک هفته گذشت.راستش از تنهایی کمی خسته شده بودیم و باهم قرار گذاشتیم که به شیوا و افشین بگوییم که فقط یک شب تنهاییم و صحبت چند روز تنها بودن را نکنیم که این شیوا کنگر خور لنگر انداز است و استقلال سکسشان را برهم خواهد زد.شب جمعه ای شد و ما چهار تا کنار هم بودیم یکی دیگر از اتاقهای ما هم یک تخت دو نفره معمولی داشت که آنرا به افشین و شیوا اختصاص دادم و من هم چون آرامش میخواستم قصدم بر این بود که هنگام خواب در را از داخل قفل کنم.دوست نداشتم آنان موقع سکس و حال کردن مرا ببینند.اما این شیوا آنقدر پوست کلفت بود که عین خیالش نبود.درست مثل یک جنده حرفه ای رفتار میکرد.شاید بیچاره ساده و بی غل و غش بود و من اینطور فکر میکردم ؟؟/؟؟.افشین با خودش مشروب آورده بود و بعد از شام او با امیر و شیوا نشستند و باهم پیکی زدند.ساقی و پذیرایی کن مجلس جناب افشین خان بود منکه تا بحال یک قطره هم از این مشروبات و مست کننده ها را نخورده و از طرفی بار دار هم بودم عذرخواهی کرده در محفل آنان ننشستم.آنقدر خوردند که هر 3 تایی بیحال و خمار شده و هر کدام به هزار جان کندن بر روی تخت افتاده و درجا چشمانشان را بستند و من در دل تا میتوانستم به افشین فحش دادم که عیش شب جمعه مرا کور کرده بود.حالا من با کیر خوابیده امیر چکار کنم ؟؟/؟؟ هر چه خودم را به او بچسبانم که راضی نمیشوم اگر هم بیدار بمانم که وجدانم هم با من بیدار خواهد بود.ولی خب هوس که بیدار باشد وجدان راحت تر میخوابد.- لعنت به تو افشین.لعنت به تو شیوا تو دختره احمق تو که مشروب نمیخوردی نکنه این کاره بودی و فرصتی پیش نیومد تا بمن بگی.در هر صورت خود را با تماشای چند موزیک ویدیو سرگرم کرده و بر روی شکم خوابم برد.البته بر روی شکم خوابیدن برایم خوب نبود ولی عادت داشتم غصه ام شده بود که چند ماه دیگه که شکمم بزرگتر شه چیکار کنم بگذریم.نیمه های شب بود که برای یک لحظه بیدار شده احساس کردم دستی داخل شورتمه و با کون قلمبه شده من و کوس وسطش بازی میکنه ؟/؟....ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر