#زن_شوهردار #دانشجویی #خیانت
قبل هرچیزی بگم که من داستان نویس نیستم و این خاطره س و هرچیزی که میگم واقعیته
سلام من دانشجوی پزشکی سال شیشمم ۲۵ سالمه قدم ۱۸۰ و قیافمم خوبه و با اسم مستعار ارش میخام این خاطره رو تعریف کنم.
اوایل مهر ماه بود که مارو واسه بخش کاراموزی بهداشت توی مراکز اطراف استان تقسیم بندی کردن.بعضی از مراکز دور بود و سرویس داشت و بعضیاش نزدیک و رفت و امد با خودمون بود منم چون ماشین داشتم درخواست دادم که نزدیک باشمو خودم رفت و امد کنم اما چون موقع تقسیم شدن اونجا نبودم جا واسم نبود.با کلی حرف و خواهش از اساتید قرار شد مازاد یکی از گروه ها شم و تنها گروهی که میشد برم اونجا یه گروه بود که دو تا مسئول داشت.مشکلی که پیش اومد این بود که کل اون مرکز تا اون روز فقط دانشجو دختر میگرفت واسه همینم تا اونجا رفتم همه مخالفت کردن که ما معذبیم و حرفای دیگه اما به هرصورتی بود گفتن که باید اینجا بمونی و موندگار شدم.
کار ما این بود که بچه های کوچیکو تو یه سنین خاص واکسن میزدیم قد و وزن میکردیم و چک میکردیم که مشکل خاصی نداشته باشن.یه روز که اونجا بودم یه خانومی دختر ۱۸ ماهشو واسه واکسن اورده بود اونجا اما دیدم بیشتر از حد موند واسه همینم توجهمو جلب کرد.یه خانوم حدود ۳۰ ساله با باسن خوش فرم و خوش استایل که خیلیم خوش صحبت بود و با همه پرسنل داشت صحبت میکرد.منم چون سال ها اونجا فقط دختر بود و منم تنها اقای اونجا بودم دیدم اونم داره نگاه میکنه.نمیدونم از عمد بود یا همینجوری اون لحظه خواست اینکارو کنه اما موقعی که داشت میرفت به مسئول اونجا گفت که این شماره که سیوه و پیام میاد مال همسرمه اگه میشه مال خودمو بنویس و تغییرش بده.همین که داشت شماره رو میگفت منم با خودم تکرارش کردم و بعد رفتنش گوشیو دراوردم و سیو کردم شماره رو.
شب که برگشتم خونه دودل بودم که پیام بدم یا نه نکنه شر شه نکنه مشکل تو کارم ایجاد شه یا به شوهرش بگه و توبیخ و ابروریزی پیش بیاد واسه همینم پیام ندادم.روز بعد رفتم به امید اینکه بیاد و ببینمش اما نیومد واس همینم شب بعدیش نتونستم خودمو کنترل کنم و پیام دادم بهش.یه سلام کردم و دیدم خیلی زود سین کرد و جواب داد منم گفتم همون پزشکیم که تو مرکز بودمو صحبت کردیم.چند دیقه سکوت کرد و بعد گفت چی شده منم گفتم خوشم ازتون اومده.چن دیقه که صحبت کردیم دیدم پی امای خودشو از تو تلگرام پاک میکنه و منم گفتم نکنه بخاد پیامامو نگه داره و دردسر شه واسه همینم خدافظی کردم اما دیدم اخر شب پیام داد منم از دیروز کلا بهت فکر میکردم اما متاهلم و دوتا بچه دارم.بیشتر که باهاش حرف زدم متوجه شدم شوهرش یه شهر دیگس و کار میکنه و خودش تنهاس و خاستم ببینمش اما چون بچه هاش بودن نمیشد واس همینم یه تایم هماهنگ کردیم که چن دیقه خارج شهر ببینیم همو.
همونجور حرف زدنمون ادامه داشت تا دو روز بعد کارم ک تموم شد گفت الان میتونم بیام بیرون یه جایی وایسا که سوار شم و چن دیقه بعد اومد.بو ادکلنش داشت دیوونم میکرد و منم سعی کردم برم یه جای پرت خارج از شهر که بشه کاری کرد اما همش ماشین میومد و خیلی میترسید که کسی ببیندش واسه همینم همینجور فقط رانندگی کردم و برش گردوندم و موقع پیاده شدن لبشو بوسیدم.لباش یه مزه گَس خاصی داشت و خیلی خوب بود اما بیشتر تحریکم کرد که هرجوری شده باهاش رابطه داشته باشم.
همینطور که چند روز گذشت بیشتر باهم حرف میزدیمو میگفتیم منم همینجوری به دروغ گفتم اره چن روز دیگم تولدمه و چون سرکارم نمیتونم تولد داشته باشم در حالی که امتحان داشتم و خسته بودم
روز قبل امتحانم پیام داد که من تو محلتونم بیا ببینمت منم گفتم نکنه الان کسی ببینه چون تمام فامیلام اونجا بودن و منم درس داشتم واقعا نمیشد جای دیگ برم واس همین گفتم خیلی درگیرم و اونم ناراحت شد و رفت.اخر شب دیدم که پی ام داد و ی عکس فرستاد از یه شاهنامه اصیل که واس تولدم که اصن اونموقع نبود!گرفته بود و خواسته بود منو سورپرایز کنه و گفت همون لحظه ک نیومدی پرتش دادم لیاقتت همینه.
منم نمیشد کاری کنم روز بعدش امتحانمو دادم و همش زنگ میزدم ک از دلش دربیارم اما بازم ته دلش ناراحت بود و منم چون مکان نداشتم و اینم اینجوری بود دیگ گفتم فایده ای نداره شاید قرار نبوده چیزی بشه.چن روز همینجوری گذشت ک صب شنبه خاستم برم بیمارستان واس کارم همینجور ک گوشیمو چک کردم دیدم پروفایل واتس اپش سیاه کرده منم زنگ زدم ببینم اتفاقی افتاده گفت دیشب عموم فوت شده و شرو به گریه کرد که خیلی دوسش داشتم و نشستم دلداری دادن که عب نداره که گفت ی ساعت پیش بابام اینا رفتن بچه هامم باهاشون رفته.
همون لحظه میخاستم از خوشحالی پرواز کنم بهش گفتم اینجوری فایده نداره تو این حال اصلن نمیتونم بذارم تنها باشی بگو کجاس خونتون ک بیام گفت نه حالم خوب نیس منم گفتم اگ تو حال بد کنارت نباشم تو حال خوب بودن چ فایده
داره ک باشم و از اونورم زنگ زدم دوستام ک جا خالی منو یه جوری پوشش بدین تا بیام.
هرجوری شد راضیش کردم پیشش باشم حدود ساعت هشت صب بود ک رسیدم دم خونشون.از ترس داشتم سکته میکردم چون تو محیط کاری اشنا شده بودیم گفتم نکنه اتفاقی بیفته.در حیاطشونو وا کرد منم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل
همین ک داخل شدم پاهام داشت میلرزید.سرمو چرخوندم ک ببینم درو بسته یا نه دیدم چشمم به کونش خورد ک داره ساپورت پاشو پاره میکنه.فک میکردم الان سریع میریم تو شرو میکنیم اما حالش بدتر از این حرفا بود و همونجا نشست تو حیاط منم کنارش و سرشو گذاشت رو شونمو شرو کرد گریه کردن.کلا برنامه انگار داشت عوض میشد شاید من انتظار بی جایی داشتم اما حشریتم فهم نداشت.همینجوری سرشو میبوسیدمو میگفتم اشکال نداره روحش تو ارامش باشه و هرچی کسشعر ک بلد بودمو گفتم اما فرقی نکرد حتی خاستم لباشم ببوسم گفت نه
دیگ منم ناامید شدم گفتم خسته شدم از نشستن بلند شم یکم اونم ارومتر شده بود و بلند شد و همین ک بلند شد و اومد جلوم بغلش کردم.دست راستمو گذاشتم رو کونش و شروع کردم مالیدنش.دیدم هیچی نمیگه و منم دست چپمم گذاشتم رو سمت دیگ کونش و هردو رو مث سگ میمالیدم و اروم گردنشو خوردم.دیدم صدا نفس نفس زدنش داره میاد سرمو اوردم جلو شرو کردم لباشو خوردن.داشتم دیوونه میشدم ب حدی که لباش خوش طعم و خوش فرم بود ی چیز دیوانه کننده.کیرمم از اونور داشت میترکید اصلن تحمل نداشتم اما باید اینو کامل حشری میکردم ک بتونم کاری کنم.دستمو از تو ساپورتش بردم تو که گرمای دستمو رو کونش حس کنه و هر حرکتی میکردم بیشتر داشت تو حس میرفت و جوری شد ک ی دستم رو کونش بود و اون یکی داشت میرفت رو کصش.شرو به مالیدن کصش که کردم دیدم خیس خیسه منم همونجور اروم انگشتمو تو کردم ک دیدم داره اه میکشه.دیگ داشتم میمردم هم کصشو انگشت میکردم هم لباشو میخوردم هم کونشو میمالیدم شاید حدود نیم ساعت همونجور سر پا داشتم میمالیدمش تا دیدم اتیشی شده.
درگوشش گفتم میخام بکنمت همینجا درش بیارم؟گفت نه نمیخاد بریم تو.منم پشت سرش تو رفتم ک دیدم پشت من داره لباساشو درمیاره.چه هیکلی داشت سینه های سایز ۸۰ و کون تپل خوش فرمش داشت منو میکشت.اومد رو تختو گفت بیا منم رفتم اما نمیدونم چرا کیرم خوابیده بود.دوباره شرو کردم به خوردن گردنشو سینه هاشو مالیدم که دوباره صدا نالش بلند شد و کیرم داشت کم کم راست میشد ک دیدم با دستش کیرمو گرفت و هرلحظه که تحریک میشد فشارش میداد و اه میکشید.اروم اروم کیرمو برد نزدیک کصشو گذاشت درش منم تا ته همشو بردم تو که ی اه بلندی کشید.شرو کردم عقب جلو کردن و با دستامم سینه هاشو فشار میدادم.اوج شهوت هردومون بود کیرمو دراوردم گفتم دمر شو میخام کونتم ببینم.دوباره همشو گذاشتم توش و شرو کردم به کردنش ک گفت اگ ابت اومد نریزی توش ولی من همون لحظه اومد و همشو ریخته بودم توش.
بلند شد گفت چرا اینجوری کردی شوهرم نمیتونه بچه بیاره الان حامله شم میدونی چی میشه؟منم تازه ارضا شده بودم ولو شدم اصن نمیفهمیدم چی میگه.یکم ک ب خودم اومدم گفتم چی شده گفت میگم شوهرم نمیتونه بچه بیاره.تازه فهمیدم چ گهی خوردم سریع بلند شدم لباس پوشیدم رفتم قرص ال دی بگیرم.تا داروخونه رفتم و اوردم واسش گفتم چهارتاشو بخور و کاری کردم جلو خودم بخوره چون گفتم نکنه فردا منم بدبخت کنه.
دیدم گفت باید برم کتاب مدرسه بچمو بیارم منو میرسونی منم با اینک توان نداشتم گفتم باشه.مدرسه دخترش مرکز شهر بود و تا اونجا بردمش همون لحظه گفتم اگ بخاد اینجوری پیش بره بالاخره یکی مارو میبینه و شر میشه.کتابا رو ک گرفت برگردوندمش و گفت مرسی ک امروز بودی حالم خیلی بهتر شد منم ک کل فکرم پیچوندن این بود ک چطور تمومش کنم گفتم خواهش میکنم.رسوندمش خونه خودمم از اونور بیمارستان رفتم تا شب که برگشتم خونه دیگه جوابشو ندادم.بیشتر از صدتا پیام و زنگ اما جوابی ندادم و اونم بعد چند روز رفت واسه همیشه.