۱۳۹۹ شهریور ۲۶, چهارشنبه

دوست دخترم ساناز

  خاطره‌ای که میخوام تعریف کنم واسه سال ۹۶ هستش که من تو یه مشاور املاک کار میکردم که واسه دوستم بود اسمم احسان هستش متولد ۶۹ بدنسازی کار میکنم تیپو هیکلم هم خوبه قیافه معمولی دارم تو مشاور املاک که کار میکردم دوست دخترای زیادی تونسته بودم اوکی کنم و رابطه داشته باشم ولی داستان ساناز که میخوام تعریف کنم خیلی فرق میکنه یه روز تو املاک بودم دیدم ساناز که همسایه ما هم میشه با خواهرش اومدن داخلی املاکی دنبال خونه رهن واسه خواهرش از ساناز بهتون بگم یه دختر سفید قد متوسط ولی خدایش اندام خوبی داشت در کل آدم مغروری بود با این که همسایه ما بود ولی اصلا سلامو علیکی با هم نداشتیم حالا چرا میگم این داستان با بقیه رابطه های که داشتم فرق میکنه چون این ساناز خانوم خیلی آدم خشکی بود خارج از محل بچه ها گفته بودن دوست پسر داره ولی به پسرای محله اصلا پا نمیداد یکی از دوستام رفته بود بهش شماره بده زده بود تو برجکش خلاصه چند مورد ما خونه به اینا نشون دادیم رو خونه ها ایراد میزاشتن اینا ساختمان شلوغی هستش این یکی قدیمی هستش از این حرفا منم برگشت شماره تماس خواهرشو گرفتم گفتم اگه مورد خوبی پیدا شد تماس میگیرم کارت مغازه هم بهشون دادم گفتم شماره همراه بالای واسه همکارم هستش شماره پایینی واسه خودم هستش گفتم اگه یه موقع فراموش کردم یادآوری کنید چون مشتری زیاد میاد یه چند روزی گذشت دیدم خودشون زنگ زدن یعنی خواهر ساناز گفت دختر آقای فلانی هستم یعنی خودشو معرفی کردم گفتم فامیلی رو نگم سانسور کنم گفت موردی پیدا نشد گفتم یه موردی هستش ولی از اون مبلغ که رهنی که شما میگین خیلی بالاتره ولی خونه ای شیکی هستش گفت اشکال نداره گفتم پس عصر من هماهنگ میکنم بیاین ببینید آقا عصر شد اومدن دیدم خواهرشو شوهرش با ساناز اومدن بریم خونه رو ببینیم با صاحبخونه هماهنگ کردیم اینا دیدن اکی دادن از این حرفا یکم با صابخونه حرف زدم تخفیف گرفتم از اون طرفم با دوستم هماهنگ کردم گفتم همسایه هستن کمسیون از اینا کمتر بگیریم خلاصه دامادشون و خواهرش خیلی تشکر کردن اصلا تو نخ ساناز نبودم چون میدونستم یکی از دوستام یه بار بهش شماره داده تو برجکش زده گذشت بعد از چند وقت دیدم بهم پیام اومد نوشته بود سلام خوبی نوشتم سلام ممنون بفرمایید نوشت چه خبر گفتم ببخشید شما گفت ازتون خوشم اومده دوست دارم باهم حرف بزنیم به خودم گفتم سرکاریه شمارشو سیو کردم ببینم تو واتساپ عکس پروفایلش چیه دیدم عکس چیزی نزاشته بهش پیام دادم لطفا مزاحم نشین چون احساس میکردم سرکاری باشه گفت واقعا من از شما خوشم اومده گفتم پس معرفی کنید اگه معرفی نکنید دیگه جواب نمیدم خلاصه چند تا پیام داد جواب ندادم یک دفعه خودشو معرفی کرد گفت سانازم دختر همسایتون تعجب کردم اون اصلا سلام نمیکنه الان به من پیام میده بهش نوشتم لطفا الکی اسم کسی دیگه رو نیار دیدم گوشیم زنگ خورد گفت به خدا سانازم نمیدونم چرا باز باور نمیکردم گفتم اگه واقعا خودت هستی ساعت ده من مغازه تعطیل میکنم اومدم سمت خونه زنگ زدم بیا بیرون گفت باشه ما مغازه تعطیل کردیم رفتیم سمت خونه دقیق اینا روبه روی خونه ما بودن زنگ زدم گفتم من اومدم بیا بیرون ببینمت دیدم واقعا اومد یه دستی هم تکون داد سریع رفت داخل خونشون کسی متوجه نشه واقعا شوکه شده بودم اخه این اصلا آمار نمیداد حتی سلام نمیکرد پیام دادن ما شروع شد گفتم شما حتی سلام هم نمیکردین چطور شد پا پیش گذاشتین گفت اومدم املاک خیلی با شخصیت برخورد کردین ازتون خوشم اومد خلاصه یه چند روزی باهم صحبت میکردیم یک بار با هم قرار گذاشتیم رفتیم با ماشین یه چرخی زدیم یه بار دیگه هم رسوندمش خونه دوستش خلاصه اینو میخوام بگم در دوبار فقط تو ماشین با هم بودیم در حدی که سوار میشد فقط به هم دست میدادیم داستانو نکته به نکته گفتم که برسیم به اصل ماجرا پنجشنبه ها ما زود تعطیل میکردیم که همیشه برنامه مشروب داشتیم یکی دوستام یه سوئیت داشت خونه مجردی همیشه میرفتیم اونجا مشروب میخوردیم خلاصه داشتم میرفتم مشروب بگیرم برم پیش دوستم بخوریم دیدم گوشیم زنگ خورد دیدم سانازه گفت کجای گفتم دارم مشروب بگیرم برم پیش دوستم گفت بدون من گفتم مگه تو هم میخوری گفت اره مگه چیه گفتم چیزی نیست در کل فکر نمیکردم بخوری آقا هماهنگ کردم باهاش که بریم مشروب بگیریم گفتم این پایه هستش امشب اینو باید بکنم زنگ زدم به دوستم گفتم کسی که قرار نیست بیاد سوئیت گفت نه گفتم یه چند ساعتی میخواستم با دوست دخترم بیام اونجا گفت باشه رفتم کلیدو ازش گرفتم خودشم رفت ما رفتیم دنبالش یه چهار تا آبجو هم گرفتیم گفتم بریم خونه دوستم کلید ازش گرفتم راحتره اونم قبول کرد رفتیم اونجا تا رسیدیم اونجا سریع خودش مانتوشو در آورد دیدم جون چه اندامی داره چه سینه از تاپ زده بیرون آقا نشستیم به آبجو خوردن اون گفت یه دونه کافیه سه تاشو من خوردم حسابی داشت عشوه میومد منم کلم داغ شده بود رفتم کنارش دست اوردم تو موهاش نوازشش میکردم یک دفعه از هم لب گرفتیم هم زمان هم لب میگرفتم هم سینه هاشو میمالیدم اروم تاپشو در آوردم دست کردم تو سوتینش جون چه سینه های داشت حسابی که سینه هاشو مالیدم دست کردم تو ساپورتش از رو شورت کوسشو نوازش میکردم دیدم حسابی وا داده لباسمو در آوردم هردو لخت شدیم بدون این که ناز کنه دیدم خودشم بدجور دلش میخواد همینجور تو بغل هم بودیم از هم لب میگرفتیم دستمو بردم لای کوسش دیدم خانوم چه خیس کرده اونم کیرمو گفت که حسابی شق شده بود بهش گفتم پاهاتو باز کن کیرمو میخوام بکشم روش پاهاشو باز کرد دیدم عجب کوسی صافو سفیدو گوشتی کیرمو میکشیدم لای کوسش همینجور ناله میکرد هر دومون بد حشری شده بودیم گفت میخوام بیام روی تو دراز بکش دراز کشیدم اومد روم همینجور خودش لای کوسش میکشید دیدم کیرم رفت یه جای داغ فهمیدم ساناز جون پرده نداره منم اصلا هیچی نگفتم حسابی داشت بالای پایین میشد من وقتی مشروب میخورم آبم دیر میاد اونم همینجور داشت بالا پایین میشد هی میگفت سینه هامو محکم بخور منم واسش سینه هاشو میخوردم یک دفعه دیدم محکم تو بغلم خودشو فشار داد بی حال شد فهمیدم ارضا شده گفتم تا هنوز خیسه منم بکنمش که آبم بیاد لنگشتو دادم بالا گذاشتم رو شونه هام کیرمو فرستادم داخل حسابی داغ بود چند باری تلمبه زدم تا آبم میخواست بیاد سریع کشیدم بیرون ریختم رو شکمش بعد از این موضوع یه چند باری دیگه سکس داشتیم ولی بعد از چند وقت دستیمون بهم خورد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر