۱۳۹۹ شهریور ۳۰, یکشنبه

بهشت چهار

بهشت - قسمت چهارم

روزبعد درشرکت حين انجام امورروزمره اداري هربارکه تلفن زنگ ميخورد سريع گوشي رابرميداشتم تاشايد صداي پرستو دررابطه بادعوت منيرخانم وشوهرش رابشنوم ...... حدودساعت پنج بعدازظهربودکه صداي پرستوراازگوشي تلفن شنيدم .....هيجان غيرقابل توصيفي درونم را به لرزه درآورد...... مبادا قبول نکرده باشند!!! .... اگرقبول کرده باشند؟....از کجا شروع کنيم؟؟... چه جوري؟؟.... هيجان... تمام هوش وحواسم راتحت تاثير قرار داده بود طوريکه صدااز گلوم در نميومد!!!...پرستو چندبارالو..الو گفت ... توهمين فاصله که زمان برايم کش امده بود.. بالخره بخودم آمدم وسلم کردم..... پرستوپرسيدامير چراجواب نميدي؟؟.. گفتم: داشتم با همکارم حرف ميزدم که توزنگ زدي ..... ببخشيد.... خوب ؟! خوبي عزيزم؟ ..... چه خبر؟... گفت : مرسي .. خوبم ....توخوبي؟؟... شرکت چه خبر..؟.... واي که داشتم ازهيجان ميمردم.....تودلم گفتم.. بابا زودترحرفتوبزن... ميان يانه ؟.. اين حال واحوالو بذاربرا بعد..... خودموکمي آرام کردم و..... گفتم :منم خوبم مرسي عزيزم..... شرکت هم مثل هميشه ..... خبري نيست خبرا پيش شماست.. خانم .. خانما.. سعي کردم جلوي هيجان دروني ولرزش صداموتاانجاکه ممکنه کنترل کنم ... تا حدي هم موفق شدم....... پرستوگفت : هيچي صبح يکي دوبارزنگ زدم منير نبودش ..براش پيغام گذاشتم... تقريباً نيم ساعت پيش زنگ زد.... بااضطراب گفتم: خوب ؟؟..!!! گفت: بعدازحال واحوال موضوع دعوت را پيش کشيدم......... اول تعارف کردوکمي نه ونو کرد.... ولي بالخره قبول کردکه........ فرداشب براي شام بيان .. راستي اسم شوهرش محسن ... وآرشتيک هم است ....... ذوق زده شدم ..... اگر پرستوپيشم بودصدبار ميبوسيدمش..!!! خيلي تشکر کردم .... اونم ديگه چيزي نگفت خداحافظي کردم وگوشي راگذاشتم .. از شور وهيجان دستم بکار نميرفت ...همين جوري خودمومشغول کردم ولي افکارم جاي ديگه اي بود.... وچه خوب شد که آخروقت زنگ زد........ موقع آمدن به خانه جلوي چندتا مغازه ترمزکردم ومقداري خريدکردم.... سعي ام برآن بودبامعطلي بيشتربتونم بدون استرس وهيجان برم خونه.... وقتي ازدراومدم توچون دستم پربود پرستوفوراً به کمکم اومد ومقداري ازاجناسي راکه خريده بودم ازدستم گرفت وباهم رفتيم آشپزخانه اونجا متوجه شدم که پرستوچي پوشيده!!! يک شلوارک سفيدنازک تن نما وخيلي کوتاه وچسبون بدون پانتي ويک تاپ مشگي رکابي اونم بدون سوتين!! .... اگر اون شلوارک پاش نبودبرجستگيهاي کفل وکوس پف کرده ورونهاي گوشتي سفيدش به اين قشنگي که حال توچشم ميخورد به اين زيبائي ديده نميشد!!! زدم درکونش تابرگشت بوسيدمش.... وگفتم خيلي دوستت دارم!!...... سرش راکمي برگردوندطرفم وبدون اينک حرفي بزنه باخمارچشمي نيم نگاهيم کرد، اين نگاه عاشقانه خستگي روز راازتنم بيرون کرد ..... من عاشق اين نيم نگاهاش هستم در اون، يک حالت معصومانه ويکرنگي همراه باشيطنت کودکانه وجودداره ....... نگاهش که باتلقي چشمانم مواجه شد، لبخندشيرين ودوست داشتني زد که زيبائي صورت قشنگش را صد چندبرابر کرد... بعدازصرف شام پرستو مشغول جمع نمودن ميزشام وآماده کردن چاي شد منهم رفتم توي هال نشستم وروزنامه اي راورق زدم که پرستوباسيني چاي ومقداري ميوه وشيريني اومد وبغل دستم نشست ...... روزنامه را کناري گذاشتم و.... گفتم : خسته نباشي ....عزيزم... خوب بگوببينم منير خانم چي گفت...اززندگي جديدش.... ازشوهرش .. راضيه؟.. پرستوهمانطورکه نشسته بود بطرفم چرخيدوخودشوبهم چسبوندو....... گفت: خيلي اززندگيش... ازشوهرش...... ازاخلق ورفتارمحسن وخانواده اش راضيه .... زندگيش هم تاًمينه ...... وضع ماليشون هم خوبه..... گفتم : خوبه !!! پرستوادامه دادو...... گفت : وقتي دعوتشون کردم بيان اينجا... خيلي تعارف کرد.. که نه مزاحم نمي شيم واز اين تعارفا ..... گفتم به بين منير جون من وتوکه تازه با هم دوست نشديم !! که باهم تعارف داشته باشيم ..... من وامير دوست داريم باشما دورهم باشيم.... بگيم .. و.. بخنديم .... مخصوصاًحال که آقا محسن هم هست وامير از تنهائي در مياد..... شما که بيائيد خوب ماهم ميائيم .... قدرمسلم اين رفت وآمدها ما را بيشتربه هم نزديک ميکنه!!... خلصه راضي شد .... خوب؟ اينم ازاين..!.. حال..؟.. گفتم : دستت دردنکنه.... حال فرداشب همه دورهميم .... وميگيم و ميخنديم !. راستي پرستو جان ! پاشو.. پاشو وايسا.... ميخوام يک نگاهي به شلوارک وتاپت بکنم.!. پاشو ديگه!... پرستو باکمي تعجب پاشدوروبروم ايستاد...... سرتاپاشوخوب نگاه کردم.... گفتم: يک کم بچرخ !!.... هيکلش از تناسب وزيبائي چيزي کم نداشت!..پرستو پرسيد : خوب ؟؟..منظور.؟. ..... تمام شد؟ .. بشينم؟؟... گفتم: مرسي پرستوجان بشين عزيزم!.. حال ميتونم يک خواهش کنم؟... گفت : حتماً.... بتونم برات انجام ميدم ..... گرفتمش توبغل ولباشو بوسيدم و... گفتم: ميخوام فرداشب که منيروشوهرش ميان اينجاهمين لباسا را تنت کني!..اينا خيلي خوشگلت کرده... پرستوکمي خودشو جابجا کردوگفت : منيرهيچي ولي جلوي محسن چي؟ با همينا... باشم؟ ..عيبي نداره..آخه هيچي زيرش نپوشيدم ؟ گفتم: نه؟ هيچ عيبي نداره؟.!..خيلي هم عاليه !.... ضمناًجلوه وزيبائيش به اينه که زيرش چيزي نپوشي !! منکه خيلي خوشم اومده ....... اوناهم که غريبه نيستن؟...... درحاليکه دستموروي رونهاي خوش تراش وصاف ومرمرينش ميکشيدم.... ميخواستم براي فرداشب پرستوجلوي محسن سنگ تمام بزاره .... وتوجه محسن را بخودش جلب کنه!! ببينم چند مرده حلجه؟!!! اهلش هست يا... ببوه؟؟!!...... ازاينکه فرداشب پرستو بااين لباس سکسي جلوي محسن قربده وپذيرائي کنه وموقع تعارف باکمي دولشدن پستوناشو نشون بده .... واز پشت تمام برجستگي کون گردشو به تماشا بزاره ... داشتم شق ميکردم...... فنجان چاي راکه برداشتم پرستو متوجه برجستگي جلوي شلوارکم شدو........ گفت: امير؟..... توهيچ سيرنميشي؟!!!.. گفتم:... ازچي ؟... ازچاي؟!!.. گفت: ....آره ....ازچاي...جلوتونگاه کن..!!.. توکه ديشب اون همه؟.......!! گفتم: ..عزيزم منکه بايک شب ودوشب .... يايک سال ودو.. سال ازتوسير نميشم فکرکنم يک عمرهم سير نشم ..... هرچند اون شب براي نمايش کون پرستوهنگام پذيرائي ازمحسن کيرم حسابي شق شده بود ولي بمنظورنياز فرداشب به انرژي سکسي ، شب را فقط بابوس وکنار باپرستو به صبح رسوندم. صبح توي اداره تمام فکرم اطراف مهماني شب دورميزد ... آيامنيرهم لباس سکسي خواهد پوشيد؟.. آيا محسن اين اجازه را به او خواهد داد ؟.... بااين افکارساعات کاررا پشت سرگذاشتم..... هنگام اومدن به خونه مقداري ميوه وساير مايحتاج مورد سفارش پرستو را خريدم.... وقتي واردخونه شدم... همه جا برق ميزد... معلوم بود پرستوبيشترازهميشه بخونه رسيده .... براي تنوع بيشترچند تغيير دکورکوچيک هم داده بود.... بخودشم خوب رسيده بود..... وهمون لباس مورد پسند منوپوشيده بود ..... ميني شلوارک سفيدتن نما !! تاپ بندي کوتاه وچسبون !.. کوتاه به اون اندازه که ناف خوشگل گود نشسته اش به بيننده اش ميخنديد..... خيلي خوشم اومد!! به اين ميگن زن خوش سليقه وخوش پوش!! بوسيدمش وطبق معمول هميشگي دستي کشيدم به دنبه اش ...... و... گفتم: خسته نباشي عزيزم .. سنگ تمام گذاشتي ... چه سليقه اي بخرج دادي !! خوش بحال شوهرت!! ..... خنديد... ازاون خنده هائي که من عاشقشم ...... سريع صورتمو تيغي انداختم ويک دوش گرفتم ....ازحمام که دراومدم .... پرسيدم: کمک نميخواي؟... چيزي کم نداري؟..... باسراشاره کرد.. نه... باهم رفتيم توآشپز خونه همونجا باهم يک چاي باکمي شيريني خورديم.... پرستوسرحال وبشاش بود....... ولي من کمي حالت استرس بصورت چشم انتظاري داشتم بدون اينکه روي حرکات ظاهريم اثرگذاشته باشد ، براي خنثي کردن حالت درونيم وتا آمدن منير وهمسرش محسن...... شروع کردم باپرستو شوخي هاي سکسي دوران نامزدي ... وباهم ازته دل خنديدن ..... که صداي زنگ آيفون مارا بخود آورد...!!! پرستوپريد گوشي را برداشت ضمن حال واحوال درراهم بازکرد ورفت پشت در ورودي آپارتمان منتظرايستاد تا اونا پشت درمعطل نشن ...... چند لحظه اي طول نکشيد که صداي پاشون ازپشت دراومد.... پرستوقبل اينکه اونا زنگ بزنند درو بازکرد... من باچندمتر فاصله عقب ترازپرستو تقريباً اول هال ايستاده بودم..... ابتدا منيرخانوم.. وپشت سرش محسن.. وارد شد........ منيرضمن دست دادن باپرستو، لباي پرستورابوسيد ومن سريع خودمو به پشت سر پرستورسوندم..... پرستوبعد ازروبوس بامنير، دستشوطرف محسن درازکرد، محسن ضمن دست دادن باپرستو، صورتشو جلوآورد! پرستوهم کم لطفي نکردو يک لب بهش داد!!..... منهم معطل نکردم بلفاصله بامنيردست دادم ويک لب حسابي ازش گرفتم البته خود منيربيشتراستفاده کرد ... چون احساس کردم کمي بيشترازحد معمول خودشو بهم چسبونده!!... باراولي بودمنيررا ميبوسيدم وازش لب ميگرفتم.... خيلي خوشگلترازقبل شده بود.... بامحسن هم روبوسي کردم.... قيافش به دلم نشست..... ازنظرسني تقريباًهمسن و سال خودم بود.. چهراش هم ازاون چهرهائيه که به نظر آشناميان وآدم فکرميکنه قبلً يکجائي اونو ديده!!!!.... منير خيلي سريع وخودموني اونوبما.. ومارابه اومعرفي کرد...... منم بخاطرسنجيدن اوضاع در دنباله معرفي منير ... گفتم: به.. به .... خيلي خوش اومدين .... ضمناً ازدواجتون را بهر دوي شما تبريک ميگم.... منيرجان ازدواج بامحسن خان خوب بهت ساخته.... چون .. درسته قبلش خيلي زيبا بودي.. ولي ميبينم حال خيلي خوشگلتروخوش اندام ترشدي....... خوب محسن جان به توهم تبريک ميگم...... زن خيلي خوشگل وبسيار مهربوني به تورت خورده....... خودت هم به نظر ورزيده وورزشکار مياي!..... درحاليکه منيروپرستويکقدم جلوترازما بطرف پذيرائي ميرفتن .... من ومحسن هم پشت سراونا... پرستوخيلي ماهرانه کون قشنگشو ميچرخوندوراه ميرفت!!..... فکر وچشمم دنبال کون پرستوبود، چون شلوارکش ازپشت زيرلنبراي کونش جمع شده، ووقتي قدم برميداشت خط منحني زيرکون وقسمت کوچيکي ازلنبر سفيد کونش پيدا ميشدويک منظره دل انگيزبه بيننده نشون ميداد!! محسن دردنباله حرفهاي من...... گفت: مرسي اميرجان ... منيرخيلي ازشماهاتعريف کرده.... حال ميبينم واقعاً حرفاش بجابوده وزوج خوش تيپي هستين.... مخصوصاًخيلي اززيبائي وشادابي پرستوخانم برام تعريف کرده ..... درحاليکه ميبينم ايشون خيلي زيباتروخوشگلترازاونيه که منيرگفته ...... تشکرکردم ونشستيم توپذيرائي... پرستوروبروي محسن ....... ومنيرکه مانتو صورتي بايک شلوارسفيدچسبون تازيرزانوپوشيده بودمقابل من نشست ..... صحبت من ومحسن هنوزدنباله تعارفات بود... که منير... کمي جابجا شدو..... گفت: خيلي گرمه... وپاشدکه مانتوش دربياره پرستوروکردبهش و.... گفت: منيرجون بيايک لباس راحت بهت بدم بپوش تابيشترکلفه نشدي؟!! همينطورکه باهم پاشدن برن طرف اطاق شنيدم منير ميگفت آخه پرستوجون زيرلباسام چيزي نپوشيدم!!! ... ورفتن تو اطاق ..... من ازکارمحسن پرسيدم واوهم ازحال واحوال و کاروزندگي ماپرسيد ..... و خلصه خوب باهم قاطي شديم........ که ديدم پرستوومنير ازاطاق اومدن بيرون...!! خشکم زد..!! چي ميديدم ؟؟؟... منير يکي ازاون شلوارکهاي استرج خيلي کوتاه وچسبون پرستوراهمراه بايک تاپ زردخوشرنگ بندي تنش کرده بود..... تاحال منيررااينجوري سکسي نديده بودم..... وقتي نزديکترشد ديدم عجب کوس برجسته اي لي پاشه وچه رونهاي سفيد وبهم چسبيده اي داره...... زانوي سفيدگوشتي.... ساق پاي کشيده باناخونهاي مانيکورزده ومخصوصاً پشت پاي گوشتي وپري داره ..... ازروبروکه ميومدباريکي کمرش بزرگي کونشو نشون ميداد! دوست داشتم پشتشوبهم ميکردتا لنبراي گوشتي و خوشگلشو ميديدم!! کمرش کمي باريکترشده بود.... منيرازنظرهيکل کمي درشت تروقدش يکي دوسانت ازپرستو بلندتر بود....... چنان محو تماشاي هيکل منير شده بودم که ديگه متوجه حرفهاي محسن نبودم .... خوب که نزديک شدن منيرمثل هميشه متوجه نگاههاي دريده من شد...... درست وقتي خواست روبروم بشينه يهوننشسته پاشد... برگشت و....... گفت: برم کيفموبيارم.... وخيلي زيرکانه ... کونشو بايک قر خيلي ماهرانه بطرف ما شايدهم طرف من چرخوندوخيلي آروم وآهسته !! که من خوب ببينمش.... رفت طرف اطاق .... واي... چه کوني انداخته بودتواين شلوارک!! .... اگرپرستوبااون کون خوشگلش زنم نبود واين همه ازکون نکرده بودمش...... تواون لحظه که از فاصله کمترازشصت ياهفتادسانت برجستگي کون منيرراديدم حتماً ايست قلبي ميکردم!!!!... تواين لحظه که من محوتماشاي جمال کون منيرخانوم بودم پرستوهم بيکارننشسته بودچراکه براي تعارف ميوه وشيريني به محسن ، طوري جلوي اوخم شده بودکه يکي از پستوناي خوشگلش ازبالي تاپش تقريباًاومده بودبيرون وباحرکات بال تنه پرستوکه شايدمخصوصاً تکون ميداد لرزش ژله اي ميکرد ...... ديدن اين دوصحنه يعني کوس و کون برجسته منير وکاربسيارسکسي پرستو، چنان ديگ شهوت رادردرونم به غليان درآورده بود که قدرت هرگونه حرکت ياتفکرراازوجودم سلب کرده و تمرکز فکريموازدستم گرفته بود !!!.. کيرم تاحدانفجار شق شده بود ... طوريکه براي مخفي کردنش مرتب خودموروي مبلي که نشسته بودم جابجا کرده و ووول ميخوردم!...... پرستو تعارفش که تمام شد نشست ونوک پستونشو که به لبه تاپش گيرکرده وبيرون مونده بودکردزير تاپش!.. توهمين لحظه هم منير دست خالي ازاطاق بيرون اومد وبايک لبخند شيطنت آميز روبروم نشست !!..... ميوه تعارفش کردم و.... گفتم: منيرجون.. جداً امشب بااومدنتون منت روماگذاشتين، ازاينکه دعوت مارا قبول کردين ازهردوي شما ممنونم........ محسن درحاليکه پاشو روپاش مي انداخت ونگاه حريصانه اش روي رونهاي سفيد پرستو بود.... گفت: خواهش ميکنم اين مائيم که ازتنهائي دراومديم..... وسعادت ديدار شماراپيدا کرديم...... پرستوضمن اينکه پاميشد..... گفت: امير... به منيرجون وآقامحسن بيشتر تعارف کن تاچاي بيارم... منيرهم پشت سر پرستو پاشدو... گفت : پرستو جون... منم ميام کمکت..... محسن همينطورکه کون پرستورانگاه ميکرد..... گفت: اميرخان خونه قشنگ، وزن خيلي خوشگل وباسليقه اي داري معلومه خيلي خوش سليقه هستي!!... تشکرکردم و.... گفتم: محسن جون فکرميکنم منيرازخوشگلي يکپا جلوترازپرستوباشه!!...... منيروپرستودرحاليکه ميخنديدن بايک سيني چاي برگشتن وهمينطورکه خنده شون ادامه داشت سرجاهاشون نشستن....... منيرازتوي سيني يک فنجون چاي برداشت وباهمون حالت سکسي پرستوکه بمحسن ميوه تعارف کردبوداونم طوري دول شدتاچاي را بمن بده که يکي ازپستوناش ازجلوي تاپش افتاد بيرون ولي چون بزرگترازپستون پرستو بود بجاي لرزش ژله اي ، آونگي تکون ميخورد... بااين حرکت منير، معلوم شدکه پرستومخصوصا موقع تعارف پستونشو انداخته بيرون تامحسنوحشري کنه.... شايدفکرکرده من متوجه اون نشدم، وحال که رفتن توآشپزخونه چاي بيارن، موضوع را به منيرگفته وبراي همين هم ميخنديدن!! ... منيرهم واسه اينکه ازپرستو عقب نمونه حرکت اونوبراي من انجام داد!!... همينطورکه توخط پستون منيرجون بودم...... محسن ..... گفت:.... اميرخان تواين مهموني فقط جاي مشروب خاليه؟...... حيف شد اگه ميدونستم داشتم ، باخودم مياوردم!............ پريدم توحرفش و... گفتم : محسن خان چي شديک دفعه هوس مشروب کردي؟...... محسن گفت: نميدونم..... ولي جومجلس منوگرفته....... فهميدم منظورش چيه ؟... زيبائي و خوشگلي پرستواونوگرفته بودبراهمين ادامه دادم.......... و.... گفتم:.. محسن خان ازاين اخلقت خيلي خوشم اومد..... حقا حرف دل منوزدي .... مشروب هم هست!!... الن ميگم پرستوجون زحمتشو بکشه..... خوشم مياد اخلقت عينهو اخلق خودمه!!...... هنوز حرفم تمام نشده بودکه پرستوپاشدو... گفت : من ميارم... چي بيارم... ويسکي ؟ ياکنياک؟ ... محسن : گفت اگه محبت کني کنياک..! کنياکش چيه؟!!! من گفتم : هنسيه ..!! گفت: عاليه!! همونيه که من ومنير دوست داريم....... خيلي دلچسبه!! پرستوکه رفت مشروب بياره روکردم به محسن و... گفتم : پرستو خودش مشروب نميخوره ولي ساقي بودنش حرف نداره ... منير پريدتوحرفم و...... گفت: نه... نه.. امشب من ساقي ميشم..... بزارين پرستو خستگي درکنه..... محسن گفت: منير جان .. يادته توهم اون اوائل لب بمشروب نميزدي؟ درسته؟.. خوب اگرميخواي ساقي بشي بايدپرستوخانم را امشب بياري توکار! ببينم چکارميکني؟... من روموکردم طرف منير خوشگله که حال ازوجودخودش وديدن اون کون خوش ترکيب وکوس برجستش گرم شده بودم ........ گفتم: منيرجون!!.. ميدونم پرستو دستتو ردنميکنه..... ولي ببينم ميتوني بسازيش؟..... منيردوزاريش افتاد.. .... درحاليکه صورت زيباشونزديک ميآورد....... گفت: اينو جلوي محسن ميگم!.....منم ميخوام امشب ، شبي برات بسازم که هيچوقت فراموشت نشه! ازاين حرف منيراونم جلوي محسن نميدونم چراکيرم مثل فنر رها شده يکدفعه تکوني خوردوشق ترشد !! ...... تواين لحظه پرستودرحاليکه يک سيني با چهار تا ليوان پايه دار مخروطي و يک بطر کنياک تو دستش بود اومد،اونا را جلوي منير گذاشت ورفت طرف آشپزخونه... وقتي برگشت .... ظرف يخ ودوتاشيشه سون آپ باخودش آوردو......... گفت: خوب پسته و کمي آجيل هم اون زيره... ميوه هم که هست.... چيزه ديگه اي که نميخواين؟.. منيرکه اخلق پرستو را خوب ميدونست ...... روکردبه پرستوو.... گفت: اگه چيپس وماست موسيرهم داري بيار.. چون ميدونم تواين دوتاراباهم خيلي دوست داري؟ منير درست ميگفت ... پرستوعاشق چيپس وماست موسير بودبراي همين هم سريع رفت ويک ظرف ماست موسيرو يک کاسه پراز چيپس آوردوگذاشت روميز، و روبروي محسن نشست ..... وباخنده شادي بخشي .... گفت: امشب چه شب خوب وعالييه ..... من که خيلي خوشحالم ... فکرنميکردم آقامحسن اينقدر باحال باشه و به اين زود قاطي بشيم!!!.... وبهمون خوش بگذره؟..... درهمون حال هم منيرتوي ليوانها کنياک ريخت وبراي خودش وپرستو کمي سون آپ اضافه کرد..... محسن هم يکدونه سيب پوست گرفته وچهار قاچ کرده جلوش گذاشته بود ... منيرليوانهارابينمون تقسيم کردوروبه پرستوکردو..... گفت : پرستوجان ميخوام امشب همرام بيائي ...... پرستوليوانشوگرفت و....... گفت: منيرجون تاکجابايدبيام؟...... ميدوني من مشروب نميخورم ..... حالهم که اين ليوانوازت گرفتم فقط بخاطرتوومحسنه.... که امشب خونه ودل من واميرراروشن کرديد........ منيردستشوروي رونهاي سفيدوگوشتي پرستوگذاشت و..... گفت: پرستوجون...تاکجانداره...غريبه که بينمون نيست...اينکه اميرجونه ..... شوهرته........اونم که محسن جون منه ...... ديگه؟...حال تاهرجا دوست داري بيا..... فقط عقب نموني که ممکنه پشيمون بشي؟..... خوب؟... حال ليوانتو سربکش ..... وچهارتائي همزمان ليوانارا خالي کرديم... محسن بلفاصله يکي يک قاچ سيب تودهن من ومنيرجا داد... اما وقتي خواست قاچ سيب پرستورابزاره دهن پرستو کمي خودشوجلوترکشوند و درحاليکه نيمخيزشده بوددست چپشو گذاشت روي رون راست پرستووچون شلوارک پرستو تانزديکهاي کشاله رونش عقب رفته وجمع شده بود!، اونم دستشوسروندتاکشاله رون پرستو طوريکه کوس پف کرده پرستوازروي شلوارک نازکش درست بين دوانگشت شصت واشاره اش قرارگرفت!!! با لرزش خفيفي که پرستوخورد معلوم شدمحسن خيلي ماهرانه وسريع که شايد فکرميکرده دوراز چشم منه يک فشارکوچيک به کوس پرستوداده بود!!! خيلي ازاين تيزبازي وسرعت عمل محسن خوشم اومد!!! ... نشون دادهمونيه که ما دنبالش ميگشتيم!!.. به نظرم اصلًاين کاره بود!!!.... تواين وسط ، منيرسرگرم ريختن مشروب توليوانها بود..... ازاونم خوشم اومد چون بهترازمن صحنه راديد ، ولي بيخيال گذشت وکارريختن مشروبوادامه داد...!!! .. اين ميرسوند که تردستيهاي محسنوزيادديده.!! ... روموطرف محسن چرخوندم و طوري وانمودکردم يعني ديدم ولي بيخيالش !.... ازمحسن براي مزه سيبش تشکرکردم!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر